تعاریف دیگری از دین
تقسيم بندی ديگر تعریف دین از اين قرار است:
1ـ تعريف مجازي
2ـ تعريف تبليغگرا
3ـ تعريف حقيقي يا ماهوي يا بنيادي
1ـ تعريف مجازي [1]
اين تعريف به ماهيت دين نظر ندارد، بلكه به معاني مجازي يا موارد استعمال مجازي دين توجه دارد. واژه دين نيز مانند هر واژه ديگري كه معاني حقيقي و مجازي دارد، داراي چنين معاني هست. شايد بهخاطر دشواري ارايه معني و تعريف حقيقي آن و شايد با توجه به آنچه درباره مطلق تعريف و ناممكن بودن آن گفته شد، چنين تعريفي را ناممكن و يا بسي دشوار دانستهاند؛ از اينرو به معاني مجازي آن بلكه به معاني متعارف آن بسنده ميكنند و يا از آن هم دست برداشته و موارد استعمال مجازي آن را بهعنوان تعريف دين ارايه ميكنند.
بهعنوان نمونه، «بوزانكه»[2] ميگويد: دين چيزي است كه انسان از آن دست بر نميدارد و حاضر است بهخاطر آن جان سپارد. از آنجا كه بر حسب تعريف حقيقي دين، (اگر چنين تعريفي ممكن باشد) دين از اهميت ويژهاي برخوردار است كه به همه جنبههاي زندگي فردي و اجتماعي انسان معني ميدهد، بهگونهاي كه قطع نظر از آن، زندگي انسان فاقد معني انساني خواهد بود، اگرچه زندگي حيواني و گياهي داشته باشد، پس دين از اهميت ويژه و بيبديلي برخوردار است.
تقسيم بندی ديگر تعریف دین از اين قرار است:
1ـ تعريف مجازي
2ـ تعريف تبليغگرا
3ـ تعريف حقيقي يا ماهوي يا بنيادي
1ـ تعريف مجازي [1]
اين تعريف به ماهيت دين نظر ندارد، بلكه به معاني مجازي يا موارد استعمال مجازي دين توجه دارد. واژه دين نيز مانند هر واژه ديگري كه معاني حقيقي و مجازي دارد، داراي چنين معاني هست. شايد بهخاطر دشواري ارايه معني و تعريف حقيقي آن و شايد با توجه به آنچه درباره مطلق تعريف و ناممكن بودن آن گفته شد، چنين تعريفي را ناممكن و يا بسي دشوار دانستهاند؛ از اينرو به معاني مجازي آن بلكه به معاني متعارف آن بسنده ميكنند و يا از آن هم دست برداشته و موارد استعمال مجازي آن را بهعنوان تعريف دين ارايه ميكنند.
بهعنوان نمونه، «بوزانكه»[2] ميگويد: دين چيزي است كه انسان از آن دست بر نميدارد و حاضر است بهخاطر آن جان سپارد. از آنجا كه بر حسب تعريف حقيقي دين، (اگر چنين تعريفي ممكن باشد) دين از اهميت ويژهاي برخوردار است كه به همه جنبههاي زندگي فردي و اجتماعي انسان معني ميدهد، بهگونهاي كه قطع نظر از آن، زندگي انسان فاقد معني انساني خواهد بود، اگرچه زندگي حيواني و گياهي داشته باشد، پس دين از اهميت ويژه و بيبديلي برخوردار است.
در تعريف مجازي دين، بهخاطر توجه به اهميت آن، اصل دين كه چنين اهميتي دارد، ناديده گرفته ميشود و همان اهميت بهجاي دين مينشيند و در نتيجه هر امر داراي اهميتي، بهعنوان دين لحاظ ميشود. از اين نگاه هر چيزي كه انسان بدان تعلق خاطر داشته باشد و چنان مورد محبت او باشد كه نتواند از آن دست بردارد، دين است، اگرچه آنچه كه مورد تعلق خاطر و محبت شديد اوست، جايگاه سياسي، اقتصادي، خانواده و مانند آن باشد. اينگونه امور از اين جهت دين هستند كه همچون دين در نگاه مردم از اهميت ويژهاي برخوردارند.
«ارنست رنان»، فرانسوي [3] ميگويد: اكنون همچون هميشه، دين من پيشرفت عقل است. پيشرفت عقل و علم در زندگي انسان اهميت ويژهاي دارد و بسا تفاوت مهم انسان با ساير جانداران، قواي عقلاني و آگاهي اوست؛ بنابراين، امري بيبديل است و از آنجا كه در نگاه متعارف، دين چنين جايگاهي دارد، يكي را جاي ديگري قرار دادهاند.
به تعبير ديگر، هر چيز با اهميت و بيبديلي را دين مينامند، اگرچه مصداق آن امرِ بااهميت به نظر آنان، علم و عقل است، نه دين به معني رايج و متداول آن.
به نظر «مارتين اندرسن»[4]، اگر ما نيز همانند بسياري از فرهنگهاي زبان، دين را همچون نظامي از عقايد براي تبيين طبيعت و علل جهان تعريف كنيم، در چارچوب حقوق و آزادي با عبارات دشوار روبرو خواهيم شد؛ همچون عبارت آزادي از دين. دين را بايد بهگونهاي تعريف كنيم كه اساساً آزادي از دين را به ما ببخشد، بهگونهاي كه بتوانيم علم را به عنوان «ايمان» خود برگزينيم.
بر اساس گزاره فوق، رياكارانه خواهد بود كه واژه خدا را حتي در يكي از بخشهاي نظام حقوقيمان داشته باشيم، زيرا اگر كسي از پيش مجبور باشد، چگونه ميتواند از دين آزاد باشد؟
به نظر برخي[5]، دين غذاي روح است كه به ما اجازه ميدهد تا با اغتشاشات زندگي روبرو شويم و ما را براي حيات معنوي پس از مرگ آماده ميسازد، بنابراين دين ما را آسوده ميسازد و تواني ميبخشد كه با بيماري و ناخوشي و خود انسانها روبرو شويم.
به نظر برخي[6]، يكي از ضروريات دين، جمود آن در برابر دلايل است. در هر ديني اموري وجود دارد كه به نوعي در برابر گفتگو بسته است. مقصود از آن، برخي از اموري است كه بايد آن را پذيرفت و در غير اين صورت، نميتوان خود را ديندار پنداشت.
نقد تعريف مجازي
چنين تعاريفي در واقع بر وجهي از وجوه دين استوار است و آن اهميت و بيبديل بودن دين است؛ يعني دين برابر است با اهميت فوق العادهاي كه جايگزين ندارد. ولي در مقام شناسايي مصداق آن، چون اهميت ياد شده را تنها در علم و عقل ميبينند، همان را دين ميدانند و اگر آن اهميت را در اخلاق ميديدند، اخلاق را دين ميانگاشتند و اگر اقتصاد را داراي چنان ويژگي مييافتند، همان را دين ميپنداشتند.
2ـ تعريف تبليغگرا [7]
اين تعريف بر خلاف تعريف مجازي كه به موارد استعمال دين و يا در پي تعيين مصداق دين بود، به اين امر توجهي ندارد و گويي مصداق دين را ميشناساند و در پي توصيف آن است. از اين ديدگاه، اهميت، جايگاه و تأثير دين در امور فردي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي، در تعريف و توصيف اثر شاياني دارد.
كسي كه به نظر او مصداق شناخته شده دين در يكي از جنبههاي زندگي بشري، چنان حياتي و سرنوشتساز است كه همانند ندارد، بهترين عبارتها و واژههايي كه نشان از اين اهميت است را در توصيف دين بهكار ميبرد و مثلاً ميگويد: هر حسن و كمالي، هر خوبي و جمالي و هر امري كه خوشايند آدمي است، از دين است. دين آن چيزي است كه براي انسان هم آسايش فراهم ميسازد و هم آرامش؛ هم دنياي وي را آباد ميكند و هم آخرت او را؛ هم اخلاقش را سامان ميدهد و هم رفتارش را.
اين توصيف، محصول نگاه كسي است كه نقش و تأثير مثبت دين در جنبههاي مختلف زندگي انسان را تجربه كرده و يا تجربههاي ديگران را مشاهده و مطالعه كرده است. ولي اگر كسي همين نگاه را درباره نقش منفي دين داشته باشد، بدترين واژهها و عبارتها را درباره دين بهكار خواهد برد. چنانكه برخي [8] دين را افيون ملتها ناميدهاند و برخي نيز افيون دولتها.
اين توصيف، محصول نگاه كسي است كه يا تأثير دين بر جنبههاي حيات زندگي را منفي ميداند و يا دين را مانعي براي دستيابي به خواستههاي خود ديده است و در واقع براي رسيدن به آنها راهي جز درگيري با دين نميبيند؛ از اينرو با چنين توصيفهايي قصد تخريب آن را دارد. چنانكه توصيف مثبت دين مربوط به كساني است كه دين را نهتنها مانعي براي رسيدن به خواستههاي خود نميبينند، بلكه آن را عاملي براي دستيابي دقيقتر، عميقتر و آسانتر آن مييابند؛ خواه آن خواسته مربوط به زندگي دنيوي آنها باشد و خواه مربوط به زندگي اخروي آنها. نمونههايي از اين نوع تعريف:
«كارل ماركس»[9]: دين، حسرت مخلوق ستمديده، قلب جهاني بيقلب و روح اوضاع و احوال فاقد روح است. دين افيون[10] ملتهاست.
«ديويد ادواردز»[11]، نويسنده كتاب «آزاد باش تا انسان باشي»، چنين تعريف ميكند: مجموعه پاسخهايي كه به مسأله ربط خود با جهان ميدهيم، دين نام دارد.
ولي اين تعريف عنصري از تناقض را در خود دارد؛ زيرا دلالت ميكند بر اين كه دين و چهبسا خدا يا خدايان بهوسيله انسان آفريده شدهاند و نه برعكس.
«زيگموند فرويد»[12]، روانشناس مشهور، دين را بهعنوان يك خيال و اختلال رواني محكوم كرد. عقايد دين بهعنوان يك خيال، بر انديشه آرزوطلبي[13] انسان قرار دارد، نه بر دلايل واقعي. دين، يك اختلال رواني و آشفتگي ذهنيِ زيانآور است.
فرويد، روانشناسي را جايگزين علمي دين دانست. روانشناسي، جايگزين عقايد دينيِ منسوخ شده انسان است و روشها و اصول روانشناسي جايگزين اعمال ديني است.
عقيده «وايتهد» درباره ماهيت دين بهطور كامل و روشن در عبارت زير از كتاب «علم و جهان نوين» وي چنين آمده است:
دين، رؤيت چيزي است كه در وراء و پشت و درون جريان گذراي اشياي دم دست قرار دارد؛ چيزي كه واقعي است و در عين حال در انتظار تحقق يافتن است؛ چيزي است كه به هر آنچه ميگذرد، معني ميبخشد و در عين حال از ادراك شدن پرهيز ميكند؛ چيزي است كه دارايي آن خير نهايي است و در عين حال فراتر از هر ثروتي است (فراتر از آنچه قابل دستيابي است)؛ چيزي است كه هدف نهايي است و در عين حال، تلاش نوميد است. [14]
چيزهايي كه انسان خود را متعلق به آنها ميداند و برايشان جان ميسپارد، دين است.
به نظر برخي، در عصري كه اين همه كينهتوزي و خشونت وجود دارد، ما نياز به ديني داريم كه ارزشهاي ذاتي و شأن و مقام هر كسي را آشكار و اعلام نمايد.
در عصري با اين همه درندهخويي و وحشت ... ما نيازمند به ديني هستيم كه در پي عدالت، انصاف و ترحم در روابط انساني باشد.
در جهاني با اين همه انسانهايي كه مورد بدرفتاري و اهمال قرار گرفتهاند …، نياز به ديني داريم كه ما را به پذيرش يكديگر و تشويق همديگر به رشد شخصي فراخواند.
در جهاني با اين همه تعصبهاي مذهبي و دروغ ... به ديني نيازمنديم كه ما را براي تحقيقي آزاد و مسؤوليتدار بهمنظور دستيابي به حقيقت و معني به مبارزه وادارد.
در جهاني با اين همه ستم و تعدي ... ما به ديني نياز داريم كه حق آگاهي و كاربرد جريانهاي آزاديطلبانه و دموكراتيك را اثبات كند.
در جهاني با اين همه نابرابري و ستيز، ما ديني ميخواهيم كه براي ايجاد جامعه جهاني همراه با صلح، آزادي، و عدالت براي همه تلاش كند.
در جهاني با اين همه پستي محيطي ... ما به ديني نياز داريم كه از احترام به شبكه وابستگي همهجانبه همه موجوداتي كه ما نيز بخشي از آن هستيم، دفاع كند.
در جهاني با اين همه ترديد و نوميدي، ما به ديني نياز داريم كه به دلهاي ما اميد و به دستهاي ما خدمت كردن بياموزد.
3ـ تعريف حقيقي يا ماهوي يا بنيادي [15]
تعاريف بنيادي دين به اين امر توجه دارند كه دين را بر اساس ويژگيهاي ذاتي و دروني آن، كه ارمغان تجربه ديني كساني است كه بدان عمل ميكنند، تعريف كنند. از اين ديدگاه اموري كه بهعنوان دين تعريف شده است، آن تجاربي است كه افراد بهعنوان امري غير معمول، متعالي و كاملاً متفاوت از واقعيت روزمره كه در بيشتر زمانها قابل درك است، درك ميكنند. كساني كه چنين تجربهاي دارند، نميتوانند آن را بهوسيله مفاهيم و نظرياتي كه معمولاً براي تعريف و توضيح رخدادهاي زندگيشان بهكار ميرود، بيان كنند. ولي تجربه در اين احوال بهعنوان امري ترديدناپذير، واقعيتر از آنچه كه در زندگي روزمره درك ميشود، براي آنها رخ ميدهد.
پروفسور «پريندر»[16] و پروفسور «پاكاك»[17] و «كنون دروري»[18] هر كدام معيارهايي را ارايه كردهاند كه بهوسيله آن ميتوان يك پديدار را به معني ماهوي بهعنوان دين لحاظ كرد. مقصود اين است كه حدود متعددي ارايه شده است كه بهوسيله آنها كاربرد واژه «دين» به مورد پديدارهايي محدود ميشود كه داراي ويژگيهاي معيني است كه «يكجا» در ديگر پديدارها وجود ندارد.
دقيقترين شكل تعريف ماهوي اين است كه دين، ذات يا ماهيتي اساسي دارد كه برخي تنها از راه شهود و درونبيني ميتوانند آن را بهطور يقيني بشناسند. با توجه به اين، «رادولف اتو»[19] ادعا ميكند كه دين، عنصر اولي طبيعت روحي ماست كه بايد بهطور خالص و پاك در بيهمتايياش شناخته شود و از طريق ديگر نميتوان آن را تبيين نمود. [20]
به نظر وي، بيهمتايي تجربه ديني در تفاوتهاي اساسي آنها از نوع تجربه ديگر قرار دارد. تجربههاي ديني، تجربه از چيزي است كه «كاملاً ديگر» است. [21] عنصر دَور و بيزماني (نامتناهي بودن)[22] در اين نوع استدلال، مسألهاي پيچيده است و بيشتر جامعهشناسان را از كاربرد تعاريف ماهوي باز داشته است، ولي در عين حال، جاذبههاي اين نوع تعريف انكارناپذير نيست.
برخي تصريح كردهاند كه «دين» با ارجاع به ويژگيهاي معيني قابل شناسايي است. بهعنوان نمونه، به نظر انسانشناسي چون «اسپيرو» [23] دين عبارت است از نهادي كه از تأثير متقابل فرهنگي منطبق با موجودات فراانساني مفروض تركيب شده و از آن الگو گرفته است. [24]-[25] ولي همه دانشمندان اجتماعي بر ارجاع به موجودات فراانساني پافشاري نميكنند.
«ورسلي» [26] يكي ديگر از انسانشناسان است و سودمندتر ديده است كه دين را به عنوان «گسترهاي فراتر از قلمرو تجربي ـ فني» تعريف نمايد.[27]
تعريف مشهور «آر. رابرتسون»[28] در همين زمينه بدين قرار است: تربيت ديني، آن مجموعه عقايد و نمادهاست ... كه به تفاوت ميان واقعيت تجربي و فراتجربي و متعالي ارتباط دارد. امور مربوط به موجودات تجربي، از نظر اهميت و معني، فرع امور تجربي است. ما دين را صرفاً چنين تعريف ميكنيم: عملي كه بهوسيله آگاهي از تمايز ميان تجربي و فراتجربي شكل گرفته باشد. [29] اين ترجيح نسبتاً جامعِ تعاريف ماهوي، مورد پذيرش بسياري از جامعهشناسان قرار گرفته است.
«پيتر برگر»[30] ميگويد: در متن تجربه ديني بهعنوان امري والا، واقعيت زندگي روزمره به شكلي رؤيايي[31] جايگاه خود را از دست ميدهد. برعكس، اين واقعيت بهعنوان سرسراي واقعيتي ديگر آشكار ميشود، واقعيتي كه ماهيتي كاملاً متفاوت و با اين حال اهميت بسياري براي افراد دارد. از طريق اين تغيير در درك واقعيت، هر فعاليت كلي مربوط به واقعيت روزمره بهعنوان اموري كاملاً سطحي و ناچيز جلوه ميكند و به تعبير موعظهگران كليسا[32]، به پوچي ميرسد. [33]
«جان ديويي»[34] به شدت با تعريف ماهوي دين مخالفت ميورزد. به نظر وي اين نوع تعاريف، كار تك تكِ دينداراني است كه دين را پديد آوردند. به گمان وي، تجربههاي ديني وجود دارد كه كاملاً از اديانِ ساخته شده و پيشفرضهاي آموزهها و نهادهاي آن مستقل است. ايدهاي را كه روانشناس آمريكايي پيشتر از «وي، جيمز»[35] مطرح كرده بود، اينجا بهوسيله برخي روانشناسان مانند «لاوي»[36] و «ردين»[37] مورد حمايت قرار گرفت.
به نظر جيمز و در پي او، لاوي و ردين، تجربه دينيِ اساسي، بايد از همه تجربههاي اديان سنتي و از نظامهاي فراطبيعي[38] و فوق بشري[39] و اديان ساختگي جدا شود. اين تجربه ميتواند از نظر كمي و كيفي فراوان باشد. ممكن است اين تجربه خود را بهعنوان مثال از طريق خودسپاري به علتي معين آشكار كند و ممكن است از طريق خواندن يك شعر پديد آيد. اين تجربه ديني جنبههايي از انقياد نسبت به آرمان را در بر دارد. كسي كه چنين تجربهاي دارد، زندگي خود را در جهت دستيابي به آن آرمان قرار ميدهد؛ همانگونه كه انسان هميشه به چيزي تمايل دارد كه متعالي است و آرزوي اتصال و اتحاد با آن را دارد.
اگر اين تصور را بپذيريم، تعريف دين بهگونهاي كاملاً متفاوت از آنچه كه به لحاظ سنتي تعريف شده است، خواهد بود.
نقد تعاريف ماهوي يا بنيادي
1ـ از سويي به نظر برخي، بسيار محدود است؛ زيرا اعتقاد به موجودات روحاني، بسياري از چيزها را نفي ميكند. تعاريف كاركردي اين اشكال را دارد كه بسيار گسترده است و تعاريف ماهوي اين اشكال را دارد كه بسيار محدود است.
از ديگر سو، بسيار گسترده است؛ زيرا به برخي اشارات مبهم، نامتعين، دوپهلو يا غير قابل توصيف و بيان باز ميگردد. بهعنوان نمونه، ميتوان به امر ملكوتيِ «اتو» [40] و امر قدسي «الياده»[41] اشاره كرد.
2ـ چگونه ميتوان ميان بنيادي (ماهوي) و عرضي فرق نهاد و چهكسي بايد فرق گذارد؟
3ـ تعاريف ماهوي، معرفتآموز نيستند.
آنگاه كه ميگوييم همه پرندگان حيوانند، اگرچه حقيقتي را بيان كردهايم، ولي امري پيش پا افتاده است. چنين گزارهاي، آگاهي يا بينش ما را چندان گسترده نميسازد؛ زيرا اسبها و ميمونها و حشرات و ماهيها و انسانها نيز حيوانند. آنگاه ما پيشرفت كردهايم كه تفاوت ميان پرندگان را از سويي و اسبها و ميمونها و ماهيها و ... را بيان كنيم.
از نقطه نظر علم، گزاره «همه پرندگان حيوانند»، اگرچه صادق است، ولي در عين حال واقعيت را در پرده ابهام ميبرد و مانع پيشرفت علم ميگردد؛ چون فاقد تشخّص آشكار است. [42]
به گفته «اف. پانگ»[43]، شاعر فرانسوي، شباهتها سودمندند، ولي نه به اندازه تفاوتها. آنچه اهميت دارد، كسب تفاوتها از طريق شباهتهاست. آنگاه كه ميگوييم مغز داخل پوست گردو همانند مغز داخل پوست بادام است، جالب است، ولي تفاوت آنها جالبتر است. [44]
بر فرض كه تعريف ماهوي دين امكانپذير باشد، چنين تعريفي سودمند نيست؛ زيرا چنانكه برخي همچون «ماكس وبر» [45] گفتهاند: ما با ماهيت دين سر و كار نداريم.
اين تعريف را اگرچه حقيقي ناميدهايم، به معني آشكار ساختن گوهر دين بهگونهاي كه همه جنبههاي آن را معرفي كند، نيست، بلكه بدينخاطر حقيقي يا ماهوي است كه در مقابل تعريفهاي مجازي و تبليغگرايانه قرار دارد. دو نوع تعريف ياد شده در پي تبيين حقيقت دين نبودند بلكه به نوعي احساسات و عواطف خويش را آشكار ميكردند. اين تعريف، اينگونه نيست. اين تعريف به قصد بيان حقيقت دين، به يكي از جنبههاي مهم دين كه به نظر بر ديگر جنبههاي آن غلبه و سيطره دارد، ميپردازد و از آنجا كه هركس از نگاه خودش، يكي از جنبههاي دين را مهم تلقي ميكند، اين نوع تعريف نيز اقسام متعددي دارد كه به تعدادي از آنها اشاره ميكنيم.
به نظر برخي، اينگونه تعاريف به سه دسته تقسيم ميشود و صاحب اين قلم، با توجه به آراء و نظريات فيلسوفان، متكلمان، جامعهشناسان و روانشناسان، چهار دسته ديگر بر آن افزوده و در پايان تعريف مورد نظر خود را نيز مطرح كرده و مجموعه تعاريف حقيقي را در هشت دسته مطرح ساخته است.
-------------------------------------------------------
1- Figurative Definitions
2- Bosanquet
3- Ernest Renan
4- cf.Martin Andersen Simo Fraser University,s indePendent Student News Paper, 8,vol . June 21,1999
5- Byetina
6- Hans- Scees- Speel
7- Propagandist Definition
8- Karl Marx
9- Karl Marx
10- Opium
11- David Edwards
12- Sigmund Freud
13- Wishfull
14- cf. Whitehead, A.N. Science and the Modern World, p.222
15- Substantive Definition of Religion
16- Professor Parrinder
17- Pocock
18- Canon Drury
19- Rudolf Otto
20- cf. Harmondsworth , The Idea of The Holy. Penguim Books, 1950,P, 141
21- Wholly Other
22- Timelessness
23- M. Spiro
24- cf. Religion: Problems of Definition and Explanation, in M Banton ed. Anthropological Approaches to the Study of Religion. London: Tavistock, 1966,P.96
25- cf. M. Banton, Anthropological Approaches to the Study of Religion. London: Tavistock, 1966,P.96
26- P. Worsley
27- cf. Worsley, P. The Trumpet Shall Sound,311
28- cf. R. Robertson
29- cf. The Sociological Interpretation of Religion. Oxford: Blackwell,1970, p.47
and see: R. Wallis, The Road to Total Freedom. London: Heinemann,1976,P.124
30- Piter Berger
31- Dramatic
32- Ecclesiastes
33- cf. Piter Berger, 1974,130-131
34- Jhon Dewey
cf. J. Dewey, A Common Faith, New Haven,1934
35- W. James
36- Lowie
37- Radin
38- Supernatural
39- Superhuman
40- Otto
41- Eliade
42- cf. F.i.,S.FREUD, The Future of an Illusion " and V. White, God and the Unconscious, Glasgow, 1960, P. 65,
43- F. Ponge
44- cf. F. PONGE, Methodes, Paris ,1961, P.4142
45- Weber