تعاريف هشتگانه دين(1)

1ـ تعريف عقل‌گرايانه[1] يا معرفت‌گرايانه [2]
اين‌گونه تعريف‌ها، دين را نوعي معرفت يا دستگاهي معرفتي مي‌دانند؛ خواه متعلَق اين معرفت، امري اين جهاني باشد يا آن جهاني؛ هدف‌مندي جهان باشد يا حدناپذيري آن و يا غير از اين‌ها. در هر صورت، دين در اين تعاريف، نوعي معرفت يا نظامي معرفتي است.
اين نوع تعريف‌ها كه بر معرفتي بودن دين تمركز كرده‌اند، ممكن است به اين دليل باشد كه دين را تك بُعدي مي‌دانند و تنها ساحَت آن را همان بُعد معرفتي مي‌دانند و يا به اين دليل كه ديگر ابعاد دين، اهميت بُعد معرفتي آن را ندارند. هر كدام از اين دو كه باشد، خود زمينه بروز نقص و نارسايي در تعريف را فراهم مي‌سازد؛ زيرا هيچ‌يك از دو احتمال ياد شده، مدلّل نيست.

1ـ تعريف عقل‌گرايانه[1] يا معرفت‌گرايانه [2]
اين‌گونه تعريف‌ها، دين را نوعي معرفت يا دستگاهي معرفتي مي‌دانند؛ خواه متعلَق اين معرفت، امري اين جهاني باشد يا آن جهاني؛ هدف‌مندي جهان باشد يا حدناپذيري آن و يا غير از اين‌ها. در هر صورت، دين در اين تعاريف، نوعي معرفت يا نظامي معرفتي است.
اين نوع تعريف‌ها كه بر معرفتي بودن دين تمركز كرده‌اند، ممكن است به اين دليل باشد كه دين را تك بُعدي مي‌دانند و تنها ساحَت آن را همان بُعد معرفتي مي‌دانند و يا به اين دليل كه ديگر ابعاد دين، اهميت بُعد معرفتي آن را ندارند. هر كدام از اين دو كه باشد، خود زمينه بروز نقص و نارسايي در تعريف را فراهم مي‌سازد؛ زيرا هيچ‌يك از دو احتمال ياد شده، مدلّل نيست.

نمونه‌هايي از اين‌گونه تعريف‌ها
  أـ برخي[3] بر اين باورند كه دين، ايماني است كه جداي از عقل و حس، انسان را بر درك امر غير متناهي توانا مي‌سازد.
دين در اين تعريف ايمان است و چون ايمان، مقوله‌اي معرفتي است، نه عاطفي و نه كاركردي و رفتاري، پس مي‌توان گفت كه دين، نوعي معرفت است. البته معرفتي كه انسان به‌وسيله آن مي‌تواند از مرزهاي به‌ظاهر شكست‌ناپذير هستي فراتر رود و به ادراك امر نامتناهي كه بيرون از اين مرزهاست، نايل شود.
برخي ديگر[4] آن را چنين تعريف كرده‌اند: حقيقت دين، ايمان به اين است كه همه‌چيز، تجلي و ظهور قدرتي است كه فراتر از حدود شناسايي ماست.
اين تعريف نيز بر جنبه‌هاي معرفتي بودن دين تأكيد دارد، اگرچه با تعريف قبلي تفاوت بسيار دارد. آن تعريف، معرفت‌پذيري امر نامتناهي را ابراز داشته بود، در حالي كه اين تعريف، معرفت‌ناپذيري آن را مورد تأكيد قرار مي‌دهد، ولي هر دو در معرفتي بودن دين وفاق دارند. اگرچه معرفت يكي از آن دو، شناسايي حقيقت بي‌حدّ و مرز است و معرفت ديگري، دانستن اين‌كه آن حقيقت قابل شناسايي نيست.
برخي ديگر دين را چنين تعريف كرده‌اند كه دين عبارت است از ايمان به اين‌كه جهان داراي هدف است.
اين تعريف نيز بر بُعد معرفتي دين تأكيد دارد؛ معرفت به اين‌كه جهان سرانجامي دارد. در مجموع مي‌توان گفت بر اساس تعريف عقل‌گرايانه، دين نوعي معرفت است؛ معرفت به امر نامتناهي، معرفت به اين‌كه آن امر نامتناهي در حوزه شناسايي انسان قرار نمي‌گيرد يا معرفت به اين‌كه جهان آغاز و انجامي دارد.
به تعبير فرهنگ فشرده آكسفورد،[5] دين عبارت است از اعتقاد به «آگاهي انسان از نيروهاي برتر فراانساني و به‌ويژه اعتقاد وي به خداي شخصي كه شايسته عبادت است».
اين تعريف برخي از فرقه‌هاي بوديسم را به‌عنوان دين نمي‌شناسد. بسياري از عام‌گرايان[6] (اعتقاد به اين‌كه همه انسان‌ها به سعادت مي‌رسند) و يكتاباوران[7] (گروهي از مسيحيان) از اين تعريف خارج هستند. اگر به دقت بگوييم، اين تعريف اديان همه خدايي[8] را نيز نفي مي‌كند.
جورج هگل[9]: دانشي كه ذهني محدود دربارة ذات خود به‌عنوان ذهن مطلق به‌دست آورده است،[10] دين است.
اسكات هات فيلد[11]: دين، رفتار، جريان يا ساختاري است كه جهت‌گيري آن دست‌كم تا اندازه‌اي فراطبيعي است.
كانت: دين (به لحاظ نظري) شناسايي همه وظايفي است كه خدا بدان فرمان داده است.
شلاير ماخر[12]: دين آن است كه هر چيز منفردي را، به‌عنوان نمونه و جزيي از كل؛ هر امر محدودي را، به‌عنوان مثال و نماينده نامحدود بنگريم. وي تعريف ديگري هم دارد كه از اقسام تعريف عاطفه‌گراست و در جاي خود بدان اشاره خواهيم كرد.
نمونه ديگري از اين نوع تعريف، از اين‌قرار است: اعتقاد به موجودي فراتر از انسان كه نيروي غالب بر همه‌چيز دارد؛ خدا يا خداياني كه بايد مورد پرستش قرار گيرند و از بايد آن‌ها پيروي كرد.
يكي از مشهور‌ترين تعاريف دين، تعريفي است كه پدر انسان‌شناسي اجتماعي، «سر ادوارد تيلور»[13] ارايه كرده است. به گفته وي، دين عبارت است از عقيده به موجودات غير مادي.
«دوركيم»[14] (كه يك ملحد بود) مايل نبود دين را در قالب عقيده به موجودات فرامادي يا فوق العاده تعريف كند. به عقيده وي، تعريف ابتدايي تيلور با بوديسم، رد مي‌شود؛ زيرا بوديسم در عين حال كه به موجودات فرامادي عقيده دارد، ولي آن‌ها را چندان قابل توجه نمي‌داند؛ از اين‌رو او ترجيح مي‌دهد كه دين را اين‌گونه تعريف كند: مجموعه‌اي از عقايد و اعمال كه به اشياي مقدس پيوند دارد، يعني به اشيايي كه پيروان خود را از ديگران جدا مي‌سازد.
دين از نظر «اسپيرو»[15]، نهادي است كه به‌خاطر مفهوم موجودات فراانساني، از ويژگي‌هاي متقابل تشكيل شده است.
«مك گواري»[16] همين تعريف را ارايه مي‌كند و به تصور موجودات فراانساني تأكيد مي‌كند. اين تعاريف را تعاريف ماهوي مي‌نامند، يعني تعاريفي كه با توجه به محتواي دين ارايه مي‌شود.

نقد و بررسي تعريف معرفت‌گرايانه
  اين‌گونه تعريف‌ها دست‌كم دو اشكال اساسي دارند. يكي اين كه دين را به بُعد معرفتي منحصر دانسته‌اند و ديگر اين‌كه بُعد معرفتي را نيز بسيار محدود عرضه كرده‌اند و حال آن‌كه نه دين تك ساحتي است و نه ساحت معرفتي دين چنين محدود است.
چنان‌كه پيشتر گفته شد، دين داراي ابعاد متعددي است كه اصول آن از اين قرار است:
  أـ بُعد معرفتي
  ب‌ـ بُعد عاطفي
  ج‌ـ بُعد اخلاقي
  دـ بُعد عملي
  دين هم شناسايي سامان‌مندي درباره جهان طبيعت، ماوراي طبيعت، آغاز و انجام جهان ارايه مي‌كند و هم به حب و بغض، ايمان و انكار و بالاخره غيرت و عواطف انسان به‌طور عميق و اساسي توجه مي‌كند؛ به‌گونه‌اي كه از ديدگاه برخي از اديان، دين با حب و بغض، يكسان دانسته شده است. [17] توجه به معرفت مانع از توجه به ابعاد عاطفي انسان نيست.
  به همين صورت، بُعد اخلاقي انسان و ويژگي‌هاي روحي او مورد عنايت ويژه‌اي قرار دارد. انسان قطع نظر از اين‌كه چه مي‌كند و چه نمي‌كند، مورد ارزيابي ديني قرار دارد. اين‌كه چه مي‌خواهد انجام دهد و چه نمي‌خواهد و به تعبير ديگر، كشش‌هاي روحي انسان خود موضوع مستقلي براي تعاليم ديني است، اگرچه در عمل چنان كنترل‌شده باشد كه زمينه ظهور نداشته باشد.
اهميت اخلاق تنها به رفتار اخلاقي نيست. به همين خاطر است كه زشتي بخل تنها به‌خاطر رفتار بخل‌آميز نيست. بخل يك صفت ناپسند و عمل بخل‌آميز، رفتاري ناپسند است؛ چنان‌كه بخشش و كرم غير از رفتار كريمانه است. ممكن است كسي توانايي انجام رفتار كريمانه را نداشته باشد، ولي ميل و كشش دروني او كه ناشي از ملكات اخلاقي وي است، به كريمانه زيستن و رفتار كردن اشتياق داشته باشد. پس اين ارزش غير از ارزش عمل است. نتيجه اين‌كه بُعد اخلاقي دين غير از بُعد عملي آن است، اگرچه در برخي موارد مصاديق مشتركي هم دارند.
  بُعد عملي دين نيز به همين اندازه اهميت دارد. معرفت بدون عمل يا معرفت نيست و يا تمام نيست. مجموعه ابعاد معرفتي، عاطفي، اخلاقي و عملي، يك نظام را پديد مي‌آورند كه هرچند هريك از آن‌ها در اين نظام جايي داشته باشند كه با ديگري تفاوت دارد، ولي همه جايگاه اساسي دارند كه ناديده گرفتن هريك از آن‌ها به معني ناديده انگاشتن دين در تماميت آن است.
مقصود نگارنده اين نيست كه بُعد معرفتي دين هم‌رديف بُعد اخلاقي آن يا بُعد عاطفي دين در رديف بُعد عملي آن است، بلكه مقصود اين است كه اين ابعاد، اركان تماميت دين است؛ به‌گونه‌اي كه فقدان هريك از آن‌ها، دين را از تماميت تهي خواهد ساخت.
پس تعريف‌هاي عقل‌گرايانه يا معرفت‌گرايانه تنها به يكي از ساحت‌هاي دين نظر داشته‌اند و ديگر ابعاد آن را ناديده گرفته‌اند؛ از اين‌رو، تعريف جامع و بيان‌گر گوهر دين نيستند.
  از اين گذشته، چنان‌كه گفتيم، در نگاه به همين بُعد نيز محدودنگري ويژه‌اي انجام شده است. حتي اگر دين تنها يك بُعد داشته باشد و آن‌هم بُعد معرفتي باشد، باز هم تعاريف ياد شده، ناقص و نارساست؛ زيرا بُعد معرفتي دين تنها شناسايي هدف يا درك امر نامتناهي يا فهم به ناتواني از شناخت آن نيست.
  همان‌گونه كه شناخت امر نامتناهي امري شايسته و بايسته است، شناسايي وجوه پديداري آن و جلوه‌هاي متناهي و نامتناهي آن نيز شايسته و بايسته است، بلكه شناسايي آن امر نامتناهي، جز از راه شناسايي وجوه پديداري آن امكان‌پذير نيست؛ پس نمي‌توان شناسايي بخش‌هاي مختلف جهان را كه جلوه‌هاي آن حقيقت نامتناهي است، ناديده گرفت. اگر دين تنها معرفت هم كه باشد، شناسايي هستي، مراتب آن، جهان، انسان، بايدها و نبايدهاي مربوط به انسان و هدف و غايت از جهان و انسان، اهميت ويژه‌اي دارد كه نمي‌توان از آن چشم‌پوشي كرد.

----------------------------------------------------------
1- Intellectualistic Definition
2- Eoistemologic definition
3- Max Muller Translater of Upanishads
4- Herbert Spencer
5- cf. The Concise oxford Dictionary1990
6- Universalist
7- Unitarians
8- Polytheistic
9- Gorge Hegel
10- cf. H.L. Mencken, Treatise on The God,s, AlfredA. Knopf, New York, Ny, 1930, revised 1946
11- Scott Hatfiled
12- Schleier Macher
13- Sir Edwards Tylor
14- Durkheim
15- Spiro
16- Mc Guire
17-هل الدين الا الحبّ و البغض