تعاریف هشتگانه دین(5)
تعريف كاركردي آن تعريفي است كه بر نقش دين در استحكام يا بقاي نهاد جامعه يا فرهنگ توجه ويژه دارد.
اين واقعيت كه اين شيوه تعريف مشكلات فلسفي بسياري را در پي دارد و ذهن بسياري از منطقدانان را به خود مشغول كرده است، مانع از اين نشده است كه جامعهشناسان بهويژه جامعهشناسان دين، به آن جذب شوند.
ميتوان گفت كه دين شايستگي و قابليت چنين كاركردهايي را دارد:
أـ در سطح شخصي، به انسان كمك ميكند تا بر مشكلات مربوط به عدم تعادل شخصيتي، هويت، معني زندگي، تعقل اخلاقي و مانند آن فايق آيد.
بـ در سطح گروهي، انسانهاي بالقوه فاقد ريشه را در جامعه و انجمنهايي كه به زندگي شخصي جهت و معني ميبخشد، وارد ميسازد.
جـ در سطح اجتماعي، حاكم شدن نظم اجتماعي را مشروعيت ميبخشد، احساس محروميت را جبران ميكند و قواعد اخلاقي مربوط به ارتباط دروني نهادهاي اجتماعي بزرگ را تأسيس ميكند.
7ـ تعريف كاركردي
تعريف كاركردي آن تعريفي است كه بر نقش دين در استحكام يا بقاي نهاد جامعه يا فرهنگ توجه ويژه دارد.
اين واقعيت كه اين شيوه تعريف مشكلات فلسفي بسياري را در پي دارد و ذهن بسياري از منطقدانان را به خود مشغول كرده است، مانع از اين نشده است كه جامعهشناسان بهويژه جامعهشناسان دين، به آن جذب شوند.
ميتوان گفت كه دين شايستگي و قابليت چنين كاركردهايي را دارد:
أـ در سطح شخصي، به انسان كمك ميكند تا بر مشكلات مربوط به عدم تعادل شخصيتي، هويت، معني زندگي، تعقل اخلاقي و مانند آن فايق آيد.
بـ در سطح گروهي، انسانهاي بالقوه فاقد ريشه را در جامعه و انجمنهايي كه به زندگي شخصي جهت و معني ميبخشد، وارد ميسازد.
جـ در سطح اجتماعي، حاكم شدن نظم اجتماعي را مشروعيت ميبخشد، احساس محروميت را جبران ميكند و قواعد اخلاقي مربوط به ارتباط دروني نهادهاي اجتماعي بزرگ را تأسيس ميكند.
تعريف دين بر حسب كاركرد و نقش آن ممكن است در برخي از تحليلهاي علمي اجتماعي، سودمند باشد و بدين طريق بسياري از جنبههاي مورد توجه از همكاري براي زندگي اجتماعي را روشن سازد.
اينگونه تعريفها به تفاوت ماهوي دين با مثلاً تمايلات انسان نميپردازد. براي اين منظور بايد به تعاريف ماهوي رجوع كرد. [1]
نقش كاركردي دين در جامعهشناسي
1ـ تبيين ابزارانگارانه و اجتماعي:
1ـ دين ابزار وحدت و پيوستگي اجتماعي است.
2ـ دين وسيلهاي براي اجراي الزامهاي اخلاقي است.
3ـ دين وسيلهاي براي اعتبار و اجراي نابرابري ميان طبقات اجتماعي است.
4ـ دين وسيله اين است كه به كمك آن كسي يا گروهي ميتواند درگيري با ديگران را درست جلوه دهد يا بر آنها تسلط يابد.
5ـ دين وسيلهاي براي تأييد نابرابري ميان زن و مرد است.
6ـ دين وسيلهاي براي ايجاد تغييرات اجتماعي است.
7ـ دين وسيلهاي براي حفظ نظم اجتماعي است.
2ـ تبيين عقلگرايانه (يا روانشناسانه)
1ـ دين با نيازهاي عميق رواني انسان سر و كار دارد. بهعنوان نمونه، مسايل مربوط به وجود، اخلاق، مرگ، بدبختي، رنج و عدالت ما را تبيين ميكند.
2ـ دين ما را به ابزاري مسلح ميكند كه بهوسيله آن ميتوانيم بر نيروهايي كه به لحاظ اجتماعي و رواني فراتر از ما هستند، غلبه كنيم.
3ـ دين واكنشي مربوط به ساختار اجتماعي است و ابزاري است كه بهوسيلة آن ميتوان چيزي را بهصورتي انتزاعي پرستيد. (اصل توتم دوركيم ) [2]
4ـ دين تعبيري از ترس ما از احساساتي است كه بهوسيلة پديدارهاي طبيعي، مادي و زيستي در ما برانگيخته ميشود.
5ـ دين بياني از نياز ما به ارتباط دادن واقعيتهاي متفاوت بهويژه آن واقعيتهايي كه در خواب تجربه كردهايم و نيز حوادث تبيينناپذير است.
6ـ دين ابزاري است كه بهوسيلة آن ميتوانيم رابطة خود را با ديگر انواع و نيروها تبيين كنيم.
7ـ دين ابزاري است كه بهوسيلة آن ميتوانيم رابطة خود را با ديگر گروهها بيان كنيم.دين به ما احساس هويت و شخصيت ميبخشد. [3]
نمونههايي از تعاريف كاركردي
1ـ تسكين اضطراب و دلواپسي و افزايش اتحاد اجتماعي[4]
2ـ دلبستگي نهايي [5]
3ـ مجموعهاي از اشكال و رفتارهاي نمادين كه انسان را به شرايط غايي وجود خودش مربوط ميسازد. [6]
«كالوِرتن»[7] ديدگاه ديگري دربارة دين دارد. او ميگويد: جادو و دين ابزاري را آشكار ميكند كه سبب ايمان انسان ميگردد و ميتواند به كمك آن نيرويي بهدست آورد كه با آن بر محيط غلبه كند و جهان را با آرزوهاي خود منطبق سازد.
«دبليو. دوپر»: [8] دين آن واقعيت فراگيري است كه كوشش انسان بهمنظور تكميل خود، تكميل آگاهي، جهان و جامعه را در نظامي ماقبل علمي و متافيزيكي مربوط به نمادهاي مطلق در بر دارد. [9]
توجه داريم كه اين تعريف بر كاركرد و نقش دين تكيه دارد، يعني بر كاري كه دين براي هر فرد و جامعه انجام ميدهد. تعاريف كاركردگرايانه متعددي وجود دارد، ولي من يكي از آنها را كه در انسانشناسي، الهيات، جامعهشناسي و حتي ميان متكلمان اهميت بيشتري پيدا كرده است، مطرح ميكنم. اين تعريف از «سي گيرتز» [10] است.
وي ميگويد: دين مجموعه نمادهايي است كه حالات و انگيزههايي را بهوسيله مفاهيم منظمي از ترتيب عام هستي در انسان پديد ميآورد كه نافذ، فراگير و بسيار بادوام است و اين مفاهيم را در پوششي از واقعيت قرار ميدهد كه آن حالات و انگيزهها كاملاً واقعي به نظر ميرسند. [11]
تعريف ديگر: ديدگاه كسي كه به نظامي از باورها اعتقاد دارد كه بيرون از نظامهايي است كه درستدينان بنا كردهاند.
برخي نيز تعريف كاربردي را اينگونه بيان كردهاند: دين مجموعه منسجم باورهايي است كه ديدگاههاي شخصي يا گروهي را دربارة ذات يا ماهيت واقعيت و نيز فهم آن مشخص ميسازد.
اهميت اين تعريف به نظر آنها اين است كه رابطه ميان دين رسمي ما و آنچه كه آن را دلبستگي اولي خود ميدانند، روشن ميسازد. آنها بر اين باورند كه همه ما در سراسر زندگي به تحقيق و جستجوي چيزي كه ميتوانم آن را گوهر واقعيت بنامم، جذب شدهايم. گمان ميكنم اين جستجو، اساس همه زندگي ماست، اگرچه اغلب روشن و يا ظاهر نيست و غالباً داراي ماهيت ديني روشني نيست. اين جستجويي است كه ممكن است ما بر آن خيلي متمركز شده باشيم و يا از آن پرهيز كنيم، يا نتوانيم به دلايل بسياري آن را به پيش ببريم، ولي در عين حال مبنا و تعريف زندگي ماست و پيشرفت ما در اين جستجو، ميزان سعادت و رضايت ماست.
در نهايت ممكن است اين جستجو با آنچه را كه بهعنوان دين رسمي خود انتخاب كردهايم، يكي باشد يا نباشد؛ زيرا هر دين تنها يك تعبير از ميان تعابير متعدد و ممكن است نه همه آن. بسياري از ما بخشي از عقيده و ايمان معيني هستيم كه بيرون از عادت و آسودگي است؛ يا نتيجة تولد اتفاقي است ولي قلب ما را به جريانهاي كاملاً متفاوتي ميبرد و همين جريانهاي ديگر است كه واقعاً براي ما اهميت دارد و ابزاري است كه از طريق آنها ما به ژرفاي ذات واقعيت نزديك ميشويم.
«كارل ماركس» [12] نيز تعريفي كاركردي ارايه كرده است: دين نظريه كلي و عام اين جهان، محتوا، منطق، ديدگاه معنوي، شور و شوق، ضمانت و تبيين اخلاقي آن است.
به نظر برخي [13] دين عبارت است از رابطه ميان انسان و نيروي انساني ويژهاي كه بدان عقيده دارد و خود را وابسته به او احساس ميكند. از اينرو، به گاه سختي به انسان آرامش ميدهد و به گاه ترس به او قوت ميبخشد. همچنين به انسان اميد به آينده بهتر ميدهد، آنهم در جايي كه پايان ندارد. دين به زندگي انسان معني ميدهد. دين امري رواني، احساساتي و مادي است. دين اغلب انسان را براي جايگاه برتر آماده ميسازد. دين غالباً بر يك خدا تأكيد ميكند، اگرچه ادياني نيز وجود دارد كه چنين نيستند.
و در جاي ديگر (وايتهد) دين را اينگونه تعريف كرده است: نيروي ايمان، درون انسان را تطهير ميكند.[14]
«لئوبا» در كتاب خود به نام «مطالعهاي روانشناسانه درباره دين»، [15] چهل و هشت تعريف متفاوت از دين را فهرست كرده است.
بهترين تعريف از اين نوع را «كليفورد گيرتز»[16] ارايه كرده است. به عقيده وي، دين عبارت است از: مجموعهاي از نمادها كه بهمنظور ايجاد حالات و انگيزههاي قدرتمند، فراگير و بادوام در انسان، از طريق مفاهيم منظم با بهرهاي از واقعيت بهكار ميرود، بهگونهاي كه آن حالات و انگيزشها كاملاً واقعي به نظر ميرسد. [17]
نقد و بررسي تعريف كاركردي
1ـ شمول و ابهام بيش از اندازه. اين تعاريف شامل هرچيز ديگري كه اين آثار را داشته باشد، ميشود و به تعبير ديگر، دين به آثار و ويژگيهايي تعريف شده است كه اختصاص به آن ندارد.
2ـ ويژگي كلي متغيرهاي كاركردي، پديدارهاي ديني مبهم است.
3ـ تصور دين بهعنوان امري كلاً تغييرناپذير.
4ـ اين تعريف ما را به جداسازي از پديدارهاي غير ديني كمك نميكند.
5ـ تعاريف كاركردي نيز چيزي بيش از امور مشترك را بيان نميكنند. بيشتر مردم با رمز و راز، ترس، شگفتي، تحقيق و تخيل ارتباط نزديكي دارند و به ارتباط خويشاوندي و وفاداري خود توجه دارند، به متعلقات خود نيازمندند و از انزوا و تنهايي برخوردارند؛ اگر دين همين امور باشد، همه انسانها به يقين ديندار هستند.
برخورداري از چنين امور انساني چيزي است و برابري آن با دين امري ديگر است و اگر تفاوت ميان اين امور را آشكار نسازيم، از كمك به گسترش علم فاصله بسيار داريم. با جداسازي امور مشترك است كه به گسترش علم و وظيفه تبيين علمي، رستهبندي و تشخيص علمي كمك كردهايم. [18]
6ـ غير از اِشكالي كه گفته شد (لازمه تعريف كاركردي اين است كه همگان ديندار باشند و هر چيزي دين باشد)، اشكال ديگري نيز مطرح است:
تعريف كاركردي بر اين نكته دلالت ميكند كه هر نظامي كه معاني غايي به انسان ببخشد، قطع نظر از محتواي آن، نظامي ديني است. اين امر ممكن است به نتيجة غريبي بيانجامد. بنابراين ديدگاه، دين مسيحي، بهعنوان نمونه، تا زماني دين است كه نقش اين ارزش غايي يا مشروعيت را داشته باشد، ولي اگر اين نقش از ميان برود ديگر مسيحيت دين نيست. در واقع كاركردگراها خواستههاي خود را به شيوهاي بهكار بردهاند كه تصويري از دين ارايه ميكند كه براي هيچكس قابل پذيرش نيست. تنها كساني آن را ميپذيرند كه آن را ترسيم كردهاند، يعني خودشان. [19]
بدون ترديد در هندوستان، بوديسم، هندوييسم، جاينيسم، مسيحيت، اسلام و مانند آن را دين ميدانند، ولي هيچكس يك همايش را دين نميداند؛ هر چند بهعنوان يك پديده اجتماعي، نكات بسياري دارد كه با برخي از اَشكال رسمي دين شباهت دارد. [20]
7ـ فهم عرفي يا تبادر ذهني نيز چنين گستردگي را نميپذيرد و نيز وقتي كه يك انسانشناس ميگويد ما دربارة دين مطالعه ميكنيم، مقصودشان مطالعه پيرامون نازيسم، كمونيسم و همايشها نيست.[21] به تعبير ديگر، به نظر ميرسد كه تعريف كاركردي از دين با درك متعارف از دين سازگار نيست. [22]
آيا ممكن است از طريق تعريف بيدين، به تعريف ديندار و از او به تعريف دين دست يافت؟
تعريف كاربردي كافر (بدوي يا اعرابي)
همانگونه كه تعريف دين، متعدد و متفاوت است، تعريف نفي دين يا منكر آن و يا كافر نيز چنين است و هركس با توجه به ذهنيت يا سليقه خود آن را لحاظ كرده است و به همين خاطر، نميتوان از شناسايي آن يا او به شناسايي دين دست يافت.
واژة «كافر» [23] اغلب بد فهميده شده است. معني اين واژه به عوامل بسياري وابسته است. مثلاً چه كسي اين كلمه را بهكار برده است و در مورد چه كسي بهكار رفته است. مدخل ورودي اين بحث موارد بيشماري را پوشش ميدهد كه اين واژه در آنها بهكار رفته است و به تعريفي كاربردي ميانجامد كه ميتوان براي همگان سودمند باشد.
واژه «Pagan»، از واژهاي انگليسي مربوط به قرن ميانه اقتباس شده كه خود از واژة لاتين «Paganus» اخذ شده است كه به معني موطن [24] است. اين واژه نيز از واژه «Pagus» لاتين كه به معني كشور يا ناحية روستايي [25] است، گرفته شده است.
پس از آن بهزودي اين واژه كه مردمان شايسته را، كه بيرون از منطقه شهري زندگي ميكردند توصيف ميكرد، بهمنظور دلالتهاي متعدد ضمني پديد آمد. امروزه، اين واژه را كساني كه در مناطق مركزي زندگي ميكنند، در مورد كساني بهكار ميبرند كه طبقه پايين جامعه نيستند. مشابه همين نيز احتمالاً در عصر امپراطوري روم بهكار ميرفت.
در گذشته و نيز امروزه به نظر ميرسد كه اغلب، امور در شهرها پديد ميآمد و پس از آن در روستاها نيز تحقق مييابد. روستاها غالباً از آخرين اخبار، مدها و تحولات روحي عقب بودند. هر ديني كه بسا شهرها را درمي نورديد، ديرتر به روستا ميرسيد و در نتيجه بسا كه كفر همان ديني باشد كه در شهرها از ميان رفته و هنوز در روستاها باقي مانده است. زمان زيادي ميگذشت تا مبلغان بتوانند عقايد كشاورزان روستايي را تغيير دهند، در حالي كه اين امر در شهر بهزودي انجام ميشد. بنابراين كافر (بدوي يا اعرابي) عمل به دين قبلي را حتي پس از آنكه دين جديد رواج يافته بود، ادامه ميداد.
از ديدگاه آنان، ساكنان شهرهاي بزرگ دلايل متعددي بر كوچك شمردن كافران (بدويان) داشتند. به نظر آنان، بدويان كه به گونة غريبي لباس به تن ميكردند، همة روز را در خاك و آلودگي كار ميكردند، افراد نادان، بيسواد و تربيت ناشدهاي بودند. علاوه بر اين، آنها تا مدتها خدايان غير واقعي را ميپرستيدند.
تعاريف رسمي (صوري)
اگر كسي بخواهد واژه Pagan (بدوي ـ كافر) را در فرهنگ لغت ببيند، تعاريفي را مييابد كه بدين قرار است:
1ـ كسي كه مسيحي، يهودي و مسلمان نيست. 2ـ بتپرست. 3ـ كسي كه هيچ ديني ندارد. 4ـ غير مسيحي 5ـ خوشگذران (كسي كه سعادت را در خوشگذراني ميداند.) 6ـ كسي كه خدايان دروغين را ميپرستد. 7ـ كسي كه خدا را نميشناسد. 8ـ كسي كه به هيچ ديني اقرار و باور ندارد.
دو نكته را ميتوان دربارة نادرستي اين تعاريف يادآوري كرد:
1ـ اين تعاريف تحت تأثير فرهنگ غربي يهودي ـ مسيحي حاكم، قرار دارد.
2ـ اينها گستردهتر از يك تعريف هستند.
اين تعاريف، بوديسم، تائوييسم، هندوييسم، بوميان آمريكا، عارفان منكر خدا و ملحدان را شامل ميشود.
8ـ تعريف دين با توجه به تاريخ آن
به نظر نگارنده، تعريف دين بايد با توجه به تاريخ متواتر و قطعي باشد. به تعبير ديگر، نخست بايد با استناد به دلايل قطعي و ترديدناپذير عقلي و برون ديني و آنگاه با تكيه بر بينات درون ديني، رهيافتي را بهعنوان دين لحاظ كرد، آنگاه به تعريف آن اقدام نمود. در اين صورت تعريف دين به «سنت وحياني نبوي»، از جنبههاي متعددي بر تعاريف يادشده برتري دارد؛ بدين جهت كه هم همة ابعاد دين را در بر دارد و هم بهطور خاص به الهي بودن آن اشاره دارد و هم تاريخ و متن دين را از نظر دور نميدارد. از اين ديدگاه واژة دين ميان اديان آسماني و بشري مشترك لفظي است و نه معنوي، بنابراين، اگر توتميسم يا حتي بتپرستي را نيز دين ناميدهاند، اشكالي بر تعريف ياد شده وارد نميشود و به همين خاطر، هم جامع است و هم مانع.
تاكنون معلوم شد كه اولاً، بسياري از تعاريف ارايه شده براي دين، مبناي چندان خردپذيري ندارد و دستكم پيراسته از كاستيهاي آشكار نيست. ثانياً، صاحبنظران با اين تعاريف نشان دادهاند كه ارايه تعريف براي دين، محدوديتهاي دست و پاگير و الزامآور ندارد و هركسي با توجه به علايق و آگاهيهاي خود، تعريفي از دين ارايه كرده است. ثالثاً، تعاريف يادشده، اغلب تاريخ پيدايش اديان و ظرف تحقق عيني آن را ناديده گرفتهاند. تعريف نگارنده كه با توجه به همين نكته اخير ارايه شده است، هم با متن دين سازگار است و هم تاريخ شكلگيري و گسترش آن را ناديده نگرفته است و دستكم اديان بزرگ آسماني را بدون اشكال در بر ميگيرد.
به هر حال، خواه ارايه تعريف جامع از دين ممكن باشد و خواه نباشد، مصاديق مورد بحث دين روشن است. البته براي فرق نهادن ميان دين و ديگر افكار و عقايد، بايد به محتواي دين نظر كرد، يعني بايد به لحظات ويژه و زودگذري كه در هر ديني وجود دارد، نظر كرد.[26]
منظور از دين در اينگونه مباحث بهويژه بحثي را كه اينك بايد آغاز كنيم، يعني خاستگاه و منشأ دين، اديان بزرگ جهان مانند اسلام، مسيحيت، يهوديت، زرتشت و در مرتبه بعد، بودا و هندوست.
پرسشهاي تحليلي براي ارزيابي تعاريف دين
هر تعريفي را ميتوان با طرح پرسشهايي تحليل كرد و به ارزيابي آن پرداخت. اين پرسشها بدين قرار است:
1ـ آيا تعريف، انحصارگرا است يا شمولگرا؟ آيا تعريف، داراي محدودة كوچك است و اديان اندكي را در بر ميگيرد يا گسترده است و اديان بسياري را شامل ميشود؟
2ـ آيا تعريف، اثباتگرا است يا نفيگرا و يا بيطرف. يعني آيا دين، ديدگاه تأييدي دارد يا انتقادي و يا غير مشخص؟
3ـ آيا تعريف، شناختاري است يا انگيزشي يا عملي؟ آيا تعريف، با مغز سروكار دارد يا با دل يا با دست؟ (عقل، احساس، رفتار)
4ـ آيا تعريف، عيني است يا ذهني يا ميانة آن دو. آيا تعريف، بر متعلق مورد توجه دين، يعني غايت دين، متمركز است يا بر موضوع دين (يعني فاعل و رفتارهاي ديني؛ مكلف) يا بر چيزي ميانة آن دو؟
5ـ آيا فلسفي است يا روانشناسانه يا جامعهشناسانه يا انسانشناسانه يا تاريخمندانه؟ (آيا تعريف با يكي از ديدگاهها يا نظامهاي عملي ـ فرهنگي برابر است؟)
--------------------------------------------------------------
1- cf. James A. Backford, 1980
2- Durkhim's Totemic Principle
3- cf. Merton, Social Theory and Social Structure, Tambiah,S, 1990, Chs 14 &15
4- B. Malinowski
5- Paultillich
6- Robert bellah
7- Calverton
8- W. Dupre
cf. W. Dupre, Religion in Primitive Cultures. A Study in Ethnophiloso¬phy, Den Haag ـ 9- Paris, 1975, p. 66
10- C. Geerts
11- cf. C. Geertz, Religion as a Cultural System, in: M. Banton (ed.), Anthropological Approaches to the Study of Religion, London, 1966, p. 3
12- Karl Marx
13- Keith Sweeney
14- cf. J.Huxley, Religion without Revelation, p.40
15- cf. A psychological Study of Religion, p. 234
16- Clifford Geertz
17- cf.Clifford Geertz, Religion as a Cultural System, in: M. Banton (ed.), Anthropological Approaches to the Study of Religion, London, 1966, p. 3
18- cf. M. Muller, Introduction to the Science of Religion, London, 1873, p. 123: "All real science rests on classification
19- cf. S. J. Casey, Definitions of Religion: A Matter of Taste, Horizons, 1984, p. 94
20- cf. Vempeny, Ishanand, Krishna and Christ, Pune Anand, 1988, p. 4
21- cf. Bellah, five religions of modern Italy
cf. P. H. Vrijhof, Religion and Christian Faith: Some Sociological Comments, in: E. Van Beek ـ 22- Sherer (eds.), Explorations in the Anthropology of Religion, Den Haag, 1975, p. 292ـ
24- Pagan
25- Country Dweller
26- Rular Area
27- Mare De Hingh
28- Exclusive
29- Inclusive
30-Positivism
31- Negative
32-Neutral
33- Cognitive
34-Affective
35-Active
36-Cobjective, Subjective, Interrelational