كثرت اديان
به نظر «ديويد بارت»[1]، نوزده دين جهاني وجود دارد كه ميتوان آنها را به دويست و هفتاد سنت بزرگ و تعداد بيشتري سنت كوچك تقسيم كرد. بارت حتي در مسيحيت بهتنهايي، سي و چهار هزار دسته و گروه ديني را شناسايي كرده است.[2] مجموعه دهها هزار دين و نيز پيروان آنها را ميتوان به دو دسته تقسيم كرد:
1ـ كساني كه از دين صوري و رسمي معيني پيروي نميكنند.
2ـ كساني كه علاوه بر ايمان، تبعيت رفتاري نيز دارند.
پرسشهاي اساسي مربوط به اين موضوع تنها با توجه به اعتقاد و دلبستگي فردي و جمعي به آن و قطع نظر از ميزان پايبندي به آن، از اين قرار است: چرا اديان پديد آمدند؟ پيدايش اديان براي رفع كدام نياز يا پر كردن كدام خلأ در زندگي انسان بود؟
به گفته وي، نهادهاي ديني از سويي سبب مشكلات، شرور، قتلها و جنايات عليه انسانيت شده است و از ديگر سو بيشترين اميد را به پيروان خود براي رفع اين نگرانيها ميدهد.
پرسش مهم اين است كه چرا تقريباً همه انسانها در همه فرهنگهاي شناخته شده، به خدا يا خداياني ايمان دارند و آداب، عقايد و نهادهايي مربوط به اديان مختلف را بهنوعي پذيرفتهاند؟ [3]
به نظر «ديويد بارت»[1]، نوزده دين جهاني وجود دارد كه ميتوان آنها را به دويست و هفتاد سنت بزرگ و تعداد بيشتري سنت كوچك تقسيم كرد. بارت حتي در مسيحيت بهتنهايي، سي و چهار هزار دسته و گروه ديني را شناسايي كرده است.[2] مجموعه دهها هزار دين و نيز پيروان آنها را ميتوان به دو دسته تقسيم كرد:
1ـ كساني كه از دين صوري و رسمي معيني پيروي نميكنند.
2ـ كساني كه علاوه بر ايمان، تبعيت رفتاري نيز دارند.
پرسشهاي اساسي مربوط به اين موضوع تنها با توجه به اعتقاد و دلبستگي فردي و جمعي به آن و قطع نظر از ميزان پايبندي به آن، از اين قرار است: چرا اديان پديد آمدند؟ پيدايش اديان براي رفع كدام نياز يا پر كردن كدام خلأ در زندگي انسان بود؟
به گفته وي، نهادهاي ديني از سويي سبب مشكلات، شرور، قتلها و جنايات عليه انسانيت شده است و از ديگر سو بيشترين اميد را به پيروان خود براي رفع اين نگرانيها ميدهد.
پرسش مهم اين است كه چرا تقريباً همه انسانها در همه فرهنگهاي شناخته شده، به خدا يا خداياني ايمان دارند و آداب، عقايد و نهادهايي مربوط به اديان مختلف را بهنوعي پذيرفتهاند؟ [3]
ايمان بدون دليل
آنچه سبب اعجاب انسان ميشود اين است كه علت بقاء و تكثّر انسان در زمين و سلطه بر آن، تمايل ذاتي او به حلّ مشكلات از طريق تأمل در رابطه علّي و معلولي و كاربرد آنهاست. ميل انسان به پذيرش هر چيزي بهخاطر دلايل آن، با بيدليل بودن ايمان سازگار نيست. با اين حال اگرچه ذهن انسان واقعگراست و به علل اشياء توجه ويژه دارد، ولي تقريباً همه انسانها در طول تاريخ مكتوب (و بر اساس داوريهاي انسانشناسان حتي پيش از تاريخ) به عقايد ديني ايمان داشته و ايمان آنان بر هيچ مدرك تجربي نيز استوار نبوده است. [4]
در اينكه در بسياري از موارد، دليل به ايمان نميانجامد و ممكن است كسي دلايل قابل توجهي درباره چيزي داشته باشد و بدان ايمان نداشته باشد و يا ايمان عميقي كه به افكار، آرزوها، كششهاي دروني و رفتارهاي وي جهت، سرعت و دقت ببخشد، نداشته باشد، ترديدپذير نيست، ولي اينكه ايمان، بهطوركلي فاقد دليل و پشتوانه نظري باشد، سخت ترديدپذير است.
پذيرش چيزي و ايمان به آن، به گونههاي مختلفي قابل تصور است كه هريك از آنها را ميتوان دليل ناميد. آنكه بهخاطر نيافتن دليل قطعي بر ردّ امر مورد توافق همگان، چيزي را پذيرفته يا بهخاطر اعتماد به سخن معتبري آن را قبول كرده يا بهخاطر امور ديگري بدان دلبستگي پيدا كرده است، كاري مدلّل انجام داده است و در واقع در دستگاه شناسايي وي پديدهاي رخ نموده است كه او را از وضعيت بيايماني به موقعيت ايمان منتقل كرده است. كسي كه ايمان به چيزي نداشته است و تحت تأثير هيچ محرّك و مؤثّر بيروني قرار نگرفته است، ممكن نيست از وضعيت بيايماني بيرون رود. ناشناخته ماندن علت ايمان، غير از علت نداشتن آن است. آنچه را كه ميتوان پذيرفت اين است كه ايمان بسياري از انسانها بر دليل و علتهاي شناخته شده بنا نشده است، اما بدون دليل بودن آن هرگز قابل اثبات نخواهد بود؛ زيرا كنترل همه وروديهاي حواس، فاهمه و مركز كششهاي انسان امكانپذير نيست تا به نفي دليل حكم نمود. براي توضيح بيشتر اين مسأله به راهها يا دلايل پذيرش ميپردازيم:
راهها يا دلايل پذيرش
1ـ عقلاني بودن
چيزي كه بايد مورد پذيرش واقع شود بايد خردپذير باشد. اگر چيزي بدين جهت كه مدلّل است و با قوانين و ادراكات عقليِ روشن سازگار است، مورد پذيرش قرار گيرد، هم با هويت و ذات انسان و مسؤوليت عقلاني او سازگار است و هم از قطعيت و دستكم اطمينان برخوردار است و هم واقعنمايي لازم را دارد. كليات عقايد و باورهاي ديني مربوط به خدا، جهان و انسان را ميتوان از اين راه پذيرفت و جزئيات آن نيز تا اندازهاي همينگونه است.
2ـ مخالف نداشتن يا نيافتن آن
اگر چيزي را كه بايد بپذيريم دليل عقلي يا قابل قبولي بر ضد آن وجود نداشته باشد، يا بر فرض كه وجود داشته باشد بدان آگاهي نداشته باشيم، اگرچه دليل و تبيين عقلي نيز نداشته باشد و در عين حال مورد پذيرش قرار گيرد، پذيرش آن معيار ديگري دارد كه كم و بيش مورد توجه مردم است. به تعبير ديگر، بسياري از آراء و عقايد مردم تنها بدينخاطر مورد پذيرش واقع شده است كه نظر يا دليلي خلاف آن وجود ندارد يا آنان به آن دليل مخالف آگاهي ندارند.
فقدان دليل مخالف به چندگونه قابل تصور است:
أـ امكان مخالفت با آن وجود داشته، ولي با آن مخالفت نشده است.
بـ امكان ابراز چنين مخالفتي وجود نداشته باشد. فرض دوم فاقد اعتبار است؛ زيرا مخالف نداشتن در اين فرض هيچ كمكي به نظر مورد پذيرش نميكند. ولي فرض نخست اينگونه نيست، يعني ممكن است سبب تأييد آن نظر باشد. اين فرض نيز چند احتمال دارد:
أـ موافقت و مخالفت كساني كه امكان مخالفت با آن برايشان وجود داشته، داراي ارزش و اعتبار باشد.
بـ موافقت و مخالفت آنها اعتبار نداشته باشد.
فرض دوم تأييدي بر پذيرش يك نظريه يا باور نيست؛ زيرا بر فرض مخالفت آنها با آن نظر نيز نقصي بر آن وارد نميشود، چنانكه موافقت آنها نشاني از درستي آن نميباشد، از اينرو مخالفت و حتي موافقت آنان يقين يا اطمينان را در پي ندارد.
فرض اول كه موافقت و مخالفت آنها داراي اعتبار است، موافقت آنها تأييدي بر صدق يك باور است، چنانكه مخالفت آنها نشان از كذب آن است. اين فرض نيز بر دو قسم است:
أـ پس از جستجوي لازم، مخالفتي از آنها بهدست نيايد.
بـ بدون جستجو، مخالفت آنها معلوم نشود.
فرض دوم فاقد اعتبار است، زيرا ممكن است آنان مخالفت كرده باشند و در نتيجه باور يا نظريه مورد نظر بهخاطر مخالفت آنها كاذب باشد، ولي كسي بدان آگاهي نداشته باشد. آگاهي نداشتن به كذب يك نظريه، سبب صدق آن نميشود؛ پس فرض عدم مخالفت كه بدون تحقيق و بررسي باشد، بيارزش است.
فرض اول كه نيافتن مخالفت معتبر پس از جستجوي لازم است، در صورتي كه پژوهش مربوط به آن مناسب آن باشد، فرض قابل توجهي است و در واقع نشاندهنده صدق يا اعتبار و حجّيت نظريه يا باور مورد پذيرش است. حاصل آنكه درباره اعتبار يا بياعتباري معيار دوم يعني مخالف نداشتن نبايد بهطور كلي و يكجا داوري كرد بلكه بايد فرضهاي مختلف آن را جداگانه بررسي نمود.
3ـ ناتمام بودن دليل مخالف
ممكن است باور يا نظريهاي بدين جهت پذيرفته شود كه دلايل مخالفت آن ناتمام باشد. اين معيار به فرضهاي مختلف معيار دوم باز ميگردد؛ زيرا ناتمامي دلايل مخالف مانند نيافتن دليل معتبر است. بنابراين فرضهايي كه در معيار دوم گفته شد، اينجا نيز مطرح ميگردد و اعتبار يا بياعتباري اين معيار بر اساس همان فرضها بررسي ميشود.
4ـ تحقيقناپذيري
ممكن است معيار پذيرش باور و نظريهاي اين باشد كه بهطور كلي آن نظريه تحقيقپذير نيست. اثبات آن نه از راه عقل ممكن است و نه از راه مورد اطمينان ديگري؛ مانند تحقيق درباره مشهورات. پذيرش چنين باوري اگرچه ارزش و اعتباري ندارد و نيز اگرچه تحقيقپذير نيست، ولي بخش گستردهاي از باورهاي بيشتر مردم را تشكيل ميدهد.
5ـ تأييد بهوسيله نقل معتبر
نقل ياد شده يا يقينآور است و يا اطمينانآور و بر هر دو فرض، حوزه نقل ياد شده يا مربوط به باور و نظر است و يا مربوط به كنش و رفتار و يا مربوط به نظري است كه به رفتار ارتباط دارد، مانند اخلاق.
اگر نقل ياد شده يقينآور باشد، مانند متن كتاب آسماني يا سخن معصوم، از آنجا كه چنين نقلهايي بهطور مطلق يقينآور و معتبر است و به همين خاطر مقدمه برهان قرار ميگيرد و به تعبير منطقي، واجب القبول است، پذيرش نظر و باور و رفتاري كه مستند به آن باشد، قطعي است و با پذيرش آن بر اساس معيار عقلاني تفاوتي ندارد و دستكم كمتر از آن نيست.
اگر نقل ياد شده يقينآور نيست، يا راهي براي رسيدن به يقين وجود دارد يا وجود ندارد. اگر راهي وجود داشته باشد كه بدون اعتماد بر آن نقل، بتوان به يقين دست يافت، نقل ياد شده اعتبار ندارد، ولي اگر راهي براي يقين وجود ندارد، اگر نقل ياد شده مربوط به پذيرش باور و نظر باشد، تأييدي بر آن است ولي اگر مربوط به عمل باشد، داراي اعتبار است و ميتواند معيار پذيرش آن رأي عملي باشد. مراجعه به كارشناس و اهل خبره در هر كاري، همينگونه است.
6ـ تأمين نيازهاي وجودي يا رواني
اگر علت و معيار پذيرش نظر يا باوري اين باشد كه آن باور، نيازهاي وجودي يا رواني انسان را تأمين ميكند، اعتبار يا بياعتباري آن به اين امر بستگي دارد كه:
أـ تأمينكننده بودن نيازها قطعي باشد يا غير قطعي
بـ نيازهاي ياد شده، نيازهاي اساسي و گريزناپذير باشد يا نباشد.
جـ علم به اساسي بودن آن نيازها از راهي يقينآور بهدست آمده باشد يا از راهي غير يقيني. فرضهاي مختلف ياد شده نتايج متفاوتي را به دنبال دارند.
أـ اگر علم به يكي از نيازها و گريزناپذيري آن يقيني باشد و نيز علم به اينكه پذيرش باور معيني، آن نياز را برطرف ميسازد، يقيني باشد و از راهي يقيني به دستآمده باشد، اين معيار در واقع به معيار نخست يا يكي از فرضهاي معتبر معيار پنجم باز ميگردد و در هر صورت داراي اعتبار است.
بـ اگر علم به اينكه اين نيازي اساسي و گريزناپذير است يقيني باشد، خواه اين يقين از راهي يقيني و داراي اعتبار بهدست آمده باشد، خواه نيامده باشد، ولي تأمين شدن آن نياز به وسيله پذيرش اين باور يقيني نباشد، پذيرش آن ارزش و اعتبار ندارد.
جـ اگر علم به نيازي يقيني باشد و تأمينكنندگي آن نيز يقيني باشد، ولي راه كسب آن يقين، اعتبار علمي و عقلي نداشته باشد، در اين صورت نيز پذيرش فاقد ارزش است.
دـ اگر علم به يكي از نيازها يقيني نباشد، خواه تأمينكنندگي آن باور يقيني باشد و خواه نباشد، پذيرش آن باور اعتبار و ارزش ندارد.
با توجه به آنچه گفته شد، فرضهاي متعدد اين معيار اعتبار برابر ندارند و نميتوان همه را داراي ارزش برابر دانست. تنها فرضي كه اعتبار قطعي دارد آن است كه اولاً، اساسي بودن يك نياز يقيني باشد. ثانياً، راه كسب اين يقين اعتبار داشته باشد و ثالثاً، به يقين دانسته شود كه نياز ياد شده با پذيرش آن باور يا نظريه تأمين ميشود. فرضهاي ديگر ياد شده ارزش علمي و عقلي ندارد.
7ـ موافقت با كششهاي دروني انسان
ممكن است پذيرش برخي از باورها و نظريات با كششهاي دروني انسان موافقت داشته باشد و يا نداشته باشد. موافقت داشتن يا نداشتن، دليل معتبري براي درستي باور يا نظريه مورد بحث نيست، ولي در صورت برابري پذيرش يا عدم پذيرش آن باور از جنبههاي ديگر، اين معيار، يعني موافقت داشتن با كششهاي دروني، بر معيار مخالف آن يعني موافقت نداشتن با كششها ترجيح دارد. يادآوري ميشود كه تنها ترجيح دارد، نه آنكه دليل بر صدق آن باشد و نيز راهي براي دستيابي به صدق آن يا عاملي براي پيدايش صدق در آن نيست. بهعنوان نمونه، اگر دو عقيده زير را در نظر بگيريم:
أـ انسان نابودشدني نيست.
بـ انسان نابودشدني است.
اگر فرض كنيم كه اين دو از همه جهات با همديگر برابر باشند و تفاوت آنها تنها در اين باشد كه گزاره نخست با كششهاي انسان سازگار و گزاره دوم ناسازگار است، پذيرش گزاره نخست نسبت به گزاره دوم ترجيح دارد؛ همين و بس. نه آنكه گزاره نخست صادق يا از صدق بيشتري برخوردار باشد و يا گزاره دوم كاذب يا كذب بيشتري داشته باشد.
8ـ سازگاري با باورها و نظريات پيشين
ممكن است كسي باور يا نظريهاي را بدينخاطر بپذيرد كه آن باور با آراء و نظريات وي سازگار است. اين فرض نيز اقسامي دارد:
أـ راه ديگري براي پذيرش آن وجود نداشته باشد؛ مثلاً نه بتوان آن را خردپذير و مدلّل ساخت و نه بتوان آن را به نقل معتبر مستند نمود و نه به هيچيك از معيارهاي ياد شده بتوان مستند باشد.
بـ از راههاي ديگر بتوان آن را ارزيابي كرد، ولي ارزيابي آن منفي باشد.
بنابر فرض دوم سازگاري با باورهاي پيشين نميتواند معيار صدق باشد، ولي بر فرض نخست كه راه ديگري براي ارزيابي و مدلّل ساختن آن وجود ندارد، دو فرض قابل تصور است:
أـ باورها و نظريات پيشين ياد شده، مدلّل و قطعي است.
بـ باورها و نظريات ياد شده، مدلّل و قطعي نيست.
اگرآن باورها مدلّل و قطعي نباشد، فاقد ارزش است، ولي اگر باورهاي پيشين مدلّل و يقيني باشد، آنچه كه با آن نظريات سازگار باشد، در واقع با آنها قابل جمع است و چون جمع دو نقيض يا دو ضد ممكن نيست، پس اجتماع و سازگاري آنها نشاندهنده اين است كه ميان آنها تناقض يا تضادي وجود ندارد. پس بر فرض صدق آراء و باورهاي پيشين، هرگونه رأي و نظري كه با آن سازگار باشد نيز صادق است، از اينرو، پذيرش آن توجيهپذير و معتبر است.
9ـ پاداش داشتن پذيرش آن
ممكن است كسي باور يا نظريهاي را بدين جهت بپذيرد كه پذيرش آن پاداش دارد. اگرچه در نگاه نخست، اين امر نميتواند معيار صدق و اعتبار اين پذيرش يا نظريه باشد، ولي با دقت در فرضهاي قابل طرح مربوط به آن، ميتوان گفت اين معيار نيز يك حكم ندارد؛ زيرا اينكه چه كسي و چگونه پاداش ميدهد، در اعتبار آن باور مؤثر است. چند احتمال در اين زمينه نيز قابل طرح است:
أـ پاداشدهنده عرف باشد.
بـ پاداشدهنده عقل باشد.
جـ پاداشدهنده فوق عقل باشد.
همين فرض اخير هم دو احتمال دارد:
أـ پاداش دادن قطعي نباشد.
بـ پاداش دادن قطعي باشد.
فرض اخير نيز دو قسم دارد:
أـ پاداش دادن امري اعتباري و قراردادي باشد.
بـ پاداش دادن امري وضعي و طبيعي باشد.
تنها در صورتي كه پاداشدهنده عرف باشد يا قطعي نباشد، پذيرش باور يا نظريه بر اين اساس داراي اعتبار نيست، ولي بر اساس فرضهاي ديگر بهويژه اگر پاداشدهنده فوق عقل باشد، اين پذيرش بهصورت غير مستقيم مدلّل و در نتيجه صادق است؛ زيرا قطعي بودن پاداش اگرچه امري قراردادي هم باشد، با توجه به علم و حكمت پاداشدهنده، اين امر نشان ميدهد كه باور مورد پذيرش امري صادق بوده است؛ چون در غير اين صورت با علم و حكمت وي ناسازگار است و اگر پاداش امري وضعي و طبيعي باشد، پاداش، يا نتيجه حتمي آن باور است و يا خود آن باور و اين چيزي غير از صدق آن باور نخواهد بود.
10ـ كيفر و جريمه داشتن پذيرش آن
اين معيار نيز داراي فرضهاي متعددي است كه در قوت و ضعف همانند معيار پيشين است و از شرح آن پرهيز ميكنيم.
برخي از راهها و معيارهاي ياد شده براي پذيرش باور و عقيده، قطعي و معتبر است؛ مانند معيار يكم كه بهطور مطلق داراي اعتبار است و نيز برخي از صورتهاي معيار دوم تا دهم. تنها راهي كه بهطور كلي بياعتبار است، معيار چهارم است. راهها و معيارهاي معتبر ياد شده، همه بر پژوهش استوار است.
آيا انسان در قرن بيست و يكم نيز هنوز به دين نيازمند است؟
چرا بايد علم به مطالعه دين جذب شده باشد؟
دين چنان در تفكر دانشمندان نفوذ كرده است كه به گفته برخي، اين چشم و گوش و حتي عقل ما نيست كه جهان را به ما ميشناساند، بلكه طبيعت اخلاقي ماست كه دستكم معني آنچه را كه وجود دارد، براي ما روشن ميسازد و هر قرني، جهان را در همه جنبهها براي خود تفسير كرده است و كم و بيش تفاسير قرون پيش از خود را بياعتبار ساخته است. [5]
تبيين اين احساس ديني فراگير براي كسي كه بهطور كلي فاقد دين است، بسيار مشكل است. نوابغ (صاحبان استعدادهاي) ديني در همه دورههاي زندگي بشر با همين احساس ديني بودن كه بهعنوان اصول عقايد شناخته شده است، از ديگران متمايز شدهاند ... به نظر من اين نقش بسيار مهم هنر و علم است كه اين احساس را بيدار ميكند و در كساني كه آن را پذيرفتهاند، ماندگار ميسازد.[6]
هيچ موضوع در زير اين آسمان، از باكتري گرفته تا زندگي در كرات ديگر، وجود ندارد مگر آنكه هر روزه در كتاب، روزنامه، راديو و تلويزيون درباره آن بحث ميشود. تنها موضوعي كه از اين مطالعه علمي استثناء شده است، مفهوم الوهيت است كه از هزاران سال پيش بهطور پيوسته در ذهن انسان وجود داشته است. آيا راز هستي كاملاً كشف شده است و آيا بهطور قطعي اثبات شده است كه نيروهايي در جهان وجود ندارد كه با مفاهيم دين برابر و بخشي از تفكر انسان از آغاز آفرينش باشد؟ اگر نه، آيا ميتوانيم اين بيعلاقگي به يك چنين مسأله جاوداني را، ديدگاه درستي از عقل بدانيم؟ [7]با توجه به حاكميت اصل عليت و گريزناپذيري انسان از پذيرش آن، به نظر برخي پذيرش دين بهويژه دلايل متافيزيكي آن شگفتانگيز است. به همين جهت اين پرسش را مطرح كردهاند كه چرا اكثريت قريب به اتفاق انسانها معجزه را قبول دارند؟ [8]
در حالي كه برخي افراد، ايمان خود را بر اساس مدارك تجربي اصلاح ميكنند، گروهي ديگر دلايل تجربي را بر اساس ايمان خود تبيين ميكنند. بهعنوان نمونه، بنيادگرايان [9] بر اين باورند كه آثار مربوط به زمينشناسي و نيز فسيلها كه از تاريخ زمين و تكامل حكايت ميكنند، خود از آثار خداست و خدا آنها را در شش روز آفريده است. [10]
موضوع خاستگاه [11] و عوامل پيدايش دين، يكي از مبهمترين مسايل كلامي است كه به نظر ميرسد صاحبنظران و تئوريپردازان آن، سرِ بيصاحب تراشيدهاند و گاهي نيز در اين كار تعمّد داشتهاند و با كاربرد واژه دين و معيّن نساختن مصداق و تعريف آن، تيري به تاريكي انداختهاند كه كمترين نتيجه آن ايجاد ابهام و ترديد پيرامون دين و قداست آن بوده است.
كسي كه درباره ريشهها يا عوامل پيدايش دين تئوريپردازي ميكند، بايد نخست تعريف مورد نظر خود را از دين مطرح و انسجام دروني و ويژگيهاي بيروني آن را كه به جامعيت و مانعيت آن باز ميگردد، آشكار سازد. سپس مصداق چنين تعريفي را به دقت معين كند تا در مرحله بعد، درباره تاريخ اين مصداق دين و عوامل پيدايش آن بحث نمايد. ولي متأسفانه دانسته و نادانسته چنين كاري انجام نشده است و به همين دليل است كه بيشتر يا همه تئوريهاي مربوط به آن، ضعفها و كاستيهاي بسياري دارد.
مبناي نقدهاي صاحب اين قلم پيرامون خاستگاه دين، همان تعريفي است كه ارايه كرده است، از اينرو اگر مقصود نظريهپردازان از عوامل پيدايش دين، عوامل پيدايش عادات و رسوم بدوي يا تكامل يافته بشري و مانند آن است كه آن را دين تلقي كردهاند، بيرون از حوزه بررسي ماست.
ما در پي آنيم كه گمانهها و پيرايههايي را كه بهعنوان نظريات علمي و تاريخي و مانند آن، درباره ريشههاي دين مطرح شده است، از ساحت قدسي دين (سنت وحياني نبوي) بزداييم؛ نه كمتر و نه بيشتر.
اينكه قبايل بدوي و بومي فلان منطقه آفريقايي كه مورد مطالعه تيلور يا اسپنسر بوده، به چه اموري عقيده و ايمان داشتهاند و ايمان و متعلق ايمان آنها چگونه و بر اساس چه عوامل طبيعي يا فراطبيعي پديد آمده است، به موضوع مورد بحث اين نوشتار ارتباطي ندارد.
لازم است بر اين نكته تأكيد كنم كه كساني كه ريشهها و عوامل معيني براي پيدايش دين معرفي كردهاند، اولاً، به تاريخ مكتوب اديان بزرگ آسماني توجه نكردهاند و ثانياً، به متون پاك و پالوده چنين ادياني كه از آلودگي به فكر و فهم بشر پيراسته بوده و هستند، به عمد يا به سهو، نظر نداشته و آن را مورد مطالعه و تحقيق قرار ندادهاند و ديگر اينكه با توجه به تعاريف متعدد ياد شده، نگفتهاند كه اين ريشهها به مصداق كدام يك از تعاريف ياد شده مربوط است. اين نكات سبب ميشود كليت چنين نظرياتي فاقد معيارهاي تحقيق و پژوهش باشند و به گفتگوهاي جلسات غير علمي شباهت يابند. اينك پيش از پرداختن به اصل موضوع نخست نكاتي را يادآور ميشوم:
1ـ رخداد هر پديدهاي، خواه در حوزه اختيار انساني باشد و خواه در قلمرو طبيعي، هم فاعل دارد و هم غايت و بر فرض كه وجود غايت در پديدههاي طبيعي مورد بحث و نظر باشد، هدفمندي پديدهها در قلمرو اختيار انسان، جاي هيچگونه ترديدي نيست. انجام كار بيهدف حتي اگر كار بيهوده باشد، ممكن نيست.
2ـ از اين گذشته، انجام هر كاري در حوزه اختيار انسان بهنوعي به خود انسان باز ميگردد. به تعبير ديگر، غايت و هدف انسان از انجام كارهايش، خودش است.[12] كاري را كه انسان انجام ميدهد، بهمنظور دستيابي به نتايج آنهاست و پيداست اگر به نتايج آن نياز نداشته باشد، ميل به انجام آن نخواهد داشت؛ زيرا بهخاطر تأثير غايت در فاعل است كه وي بر انجام كاري مشتاق ميشود و به آن اقدام ميكند و به تعبير ديگر، هدف و غايت، متمّم فاعليّت فاعل است؛ بهگونهاي كه اگر غايت نباشد، فاعليت فاعل تمام نيست و در صورت ناتمام بودن فاعل، كاري هم انجام نخواهد شد. پس انجام كاري بهوسيله كسي، نشاندهنده هدفمندي اوست.
3ـ غايت دو وجود دارد: أـ وجود علمي و ذهني بـ وجود عيني و خارجي
وجود علمي غايت، پيش از انجام كار تحقق مييابد و وجود عيني آن پس از انجام كار. نخست صورت علمي غايت در ذهن فاعل پديد ميآيد و فاعل براي دستيابي به وجود عيني آن، دست به انجام كارهايي ميزند كه او را به وجود عيني غايت برساند. پس فقدان وجود عيني غايت براي فاعل است كه او را به انجام كار معيني تحريك ميكند و اين يعني نيازمندي فاعل به غايت. فاعل بهخاطر رفع يكي از نيازهاي خود دست به انجام كارهاي متعدد ميزند. پس اگر كسي كارهاي انسان را تحليل كند، در پس پرده انجام هر كاري، نيازي نهفته است كه انجام آن كار براي رفع آن نياز است.
4ـ هرچه نياز ژرفتر و گستردهتر باشد، دامنه كارهاي انجام شده براي آن نيز گستردهتر و عميقتر خواهد بود. نيازهاي كوتاه مدت، سبب پيدايش پديدههاي كوتاه مدت ميشود و نيازهاي هميشگي، پديدههاي پيوسته و دائمي را به دنبال دارد.
با توجه به آنچه گفته شد، ميتوان دريافت كه گرايش به دين كه يكي از پديدههاي حوزه اختيار انسان است، اولاً، معلول يكي از نيازهاي انسان است و ثانياً، بهخاطر هميشگي بودن دين، نياز به آن نيز هميشگي است و به تعبير ديگر، نيازي كه بهوسيله دين رفع ميشود، از نيازهاي اساسي انسان و جداييناپذير از اوست. ثالثاً، نياز مورد نظر تنها از راه دين برآورده ميشود؛ زيرا در غير اين صورت، وجود دين در زندگي انسان موقتي بود. به تعبير ديگر، دين فاقد هرگونه جايگزين و بديل است.
اينك ميتوان پرسيد پيدايش دين براي رفع كدام يك از نيازهاي انسان است؟ و گرايش انسان به دين به چه منظور است؟
پيش از آنكه به فرضيههايي اشاره كنيم كه بهمنظور پاسخ دادن به پرسشهاي ياد شده تدوين شده است، تأكيد بر اين نكته لازم است كه همانگونه كه اشاره شد، نيازي كه به انسان انگيزش حركت به سوي دين داده و ميدهد، نيازي هميشگي است نه مقطعي. با همه تغيير و تحولي كه در جنبههاي مختلف زندگي انسان پديد آمده است، گرايش انسان به دين همچنان باقي است. اين بدين معني است كه تحولات ياد شده كه هر كدام ابزارهاي بسياري براي رفع نياز در خدمت انسان قرار داده است، هيچيك از عهده رفع آن نيازي كه انسان بهخاطر آن به دين گرايش پيدا كرده است، برنيامدهاند.
تغييراتي كه در شيوهها و شكلهاي اقتصادي، سياسي و مانند آن در زندگي انسان پديد آمده است، واقعاً شگرف است. تحولاتي كه در صنعت و تكنولوژي رخ داده است، بيش از آن است كه توصيف شود. هريك از اين تحولات به نوعي در تأمين آسايش انسان مؤثر بودهاند و به همين خاطر برخي از نيازهاي انسان را برآورده كردهاند، ولي گرايش انسان به دين همچنان باقي است. باقي بودن اين گرايشها نشانگر آن است كه نيازي كه انسان را به گرايش تحريك ميكند؛ نيازي كه انسان بهخاطر رفع آن به دين ميگرايد، هنوز باقي است و بهوسيله هيچ يك از ساختههاي بشري تأمين نشده است.
البته ميزان بروز و ظهور ميل به دين و يا اندازه توانايي اين گرايش در شرايط مختلف متفاوت بوده است، ولي هيچگاه از ميان نرفته است. گاهي در زندگي انساني شرايطي مانند فقر و غنا، جنگ و صلح و مانند آن پديد آمده است كه بر ميزان گرايش انسان به دين تأثير گذاشته و سبب شده است كه انسان آن گرايش را بهصورت كامل آشكار نكند، ولي با پيدايش تغيير در آن شرايط، انسان وضع طبيعي خود را بازيافته است.
چنانكه گاهي انسان بهخاطر شرايط دروني يا بيروني، غذا خوردن را از ياد برده است و يا اشتهاي خود را از دست داده است، ولي با پيدايش تغيير در آن شرايط، دوباره به غذا خوردن يا اشتهاي به غذا بازگشته است. گرايش به دين نيز فراز و نشيب داشته، ولي هرگز از ميان نرفته است و اين بدين معني است كه انسان نياز يا نيازهايي دارد كه نه از او جدا ميشود و نه بهوسيله چيزي غير از دين تأمين ميگردد. به تعبير ديگر، نيازي كه انسان را بهسوي دين سوق ميداده و ميدهد، امري عرضي و مقطعي نبوده است، بلكه با گوهر و ذات او ارتباط دارد و به همين جهت هنوز باقي است. اگر غير از اين بود، در تحولات همهجانبهاي كه در تاريخ انسان رخ داده است، از ميان ميرفت؛ در حالي كه چنين نشده است و چيز ديگري نتوانسته آن نيازها را برآورده سازد و جايگزين دين شود. پرسش اين است كه: اين نيازها چيست؟
---------------------------------------------------------------------
[1]-David Barret
[2]- cf- David Barret et al.,editors of the " World Christian Encyclopedia:A comparative survey of churches and religions - AD 30 to 2200" Oxford University Press,(2001)
[3]-cf. Inquiry magazine,Volume 19, Number30
[4]-ibid
[5]- cf. Bucke, Richard Maurice MD. (Kundalini: Empowering Human Evolution. G. Krishna. Ed:Gene Kieffer. Publ: Paragon House.)
[6]-cf. Albert Einstein (Kundalini: Empowering Human Evolution.and G. Krishna. Ed:Gene Kieffer. Publ: Paragon House.)
[7]- cf. Gopi Krishna, Indian mystic,p55 & the real Nature of Mystical Experience.Publ:New Age Publishing, 1979.
[8]-cf.Time,April10,1995,P.65.
[9]- fundamentalists
[10]- cf.Inquiry magazine,,Volume 19, Number30
[11]- Origins
[12]-رك.صدرالدين شيرازي، الحكمةالمتعالية،ج2،صص270-286