نظريه تجربي ـ تاريخي يا تكاملي
عمر دين به بلندي پيدايش خودآگاهي انسان است، ولي ريشه و خواستگاه دين همانند ريشه خود آگاهي انسان، درهالهاي از ابهام قرار گرفته است. شايد حدود يك ميليون سال است كه انسان بر كره زمين زندگي ميكند. در بخش عمدهاي از اين دوره، او فاقد مدنيّت و تأثير قابل توجهي بود. آنچه كه ما درباره او ميدانيم، فسيلهاي باقيمانده وي است و در حالي كه اينگونه فسيلها اطلاعات خوبي درباره شكل و ساختار وي به ما ميدهد، ولي از ذات انسان اطلاع چنداني به ما نميدهد. انسان برخي از مقدمات تمدن را آنگاه بهدست آورده است كه كاربرد سنگ و فلز و ساختن ابزاري را آغاز كرد كه تا اين زمان بهصورت آماده در طبيعت وجود داشت. باقيماندههاي دست ساختههاي انسان پرتو با ارزشي بر گسترس نيازها و عقايدش ميافكند.
آغاز پيدايش دين به آغاز تمدن انساني باز ميگردد. غارهاي انسانهاي اوليه، جايي كه بدن مردهها به همراه توشهاي از خوراك و جنگافزار دفن شده است، عقايد و اعمالي را نشان ميدهد كه ويژگي كاملاً ديني دارد. به نظر نميرسد كه انسان مرحله توسعه ذهني را كه با خودآگاهي نشان داده ميشود و قدم نهادن در راه تمدن را پيشتر از اشتياق به آگاهي درباره جهاني كه پيرامون اوست و انديشه درباره منشأ و سرنوشت و نيرويي كه جهان را آفريده و نگه ميدارد، آغاز كرده باشد.
تفكر او صورت نمادين به خود گرفت و ابزار فكرش، تصورات نبود، بلكه نمادها و علامتها بود.[1] او به شدت، ولي مبهم، نيروي بيحدّ و اندازهاي را احساس ميكرد كه در جهان پيرامون او به فعاليت ميپردازد. اين نيروي محسوس ـ مبهم[2] پاسخ به ترس، حرمت و عبادت را در انسان بيدار كرد.
به نظر ميرسد كه انگيزش عبادت هميشه در اين نوع زندگي انسان وجود داشته است و انسان بهخاطر درماندگي خود، چيزي را كه عقيده داشته باشد خير و توانمند است، ميتواند بپرستد. انسان اوليه به آهستگي و با رنج راه خود را بهسوي مفهوم دين بهسختي (همچون نابينايان) پيدا ميكرد. او با منابع و ابزار اندك، به دنبال چيزي ميگشت كه بتواند او را آرام سازد يا آن را مورد احترام و ستايش قرار دهد. بدون شك او اشياي بيجان يا پديدارهاي طبيعي ساده را ميپرستيد، ولي نبايد از ياد ببريم كه اينگونه چيزها براي او نشان و نماد نيروي بزرگي بود كه به كار جهان ميپرداخت.
عبادت، فعاليتي كاملاً داراي مشخصات ديني است و انسانشناسان، مدارك بسياري گرد آوردهاند كه انسان اوليه چيزي را ميپرستيد. همچنين اثبات شده است كه قبايل بدوي، كه حتي هنوز هم وجود دارند، عقايدي را محترم ميشمارند و اعمالي را انجام ميدهند كه بدون ترديد تا آنجا كه به خدا يا خدايان و زندگي پس از مرگي اشاره دارد، داراي مشخصه ديني است.
در پرتو اين يافتهها بهطور اطمينانبخشي ميتوان اثبات كرد كه دين پديداري همگاني و فراگير است. (بهخاطر اين دليل ساده كه ميل به نگهداشت خويشتن (حفظ خود) از ذاتيات انسان است).
«پلوتارچ»[3] كه در سده اول ميلادي با دانش گستردهاي درباره جهان عصر خود ميزيست، ميگويد:
با گردش بر روي زمين، شهرهايي را ميتوان يافت كه ديوار، دانش، فرمانروا، كاخ، خزانه، پول، ورزشگاه و تآتر ندارند، اما شهري كه معبدي براي خدايان، عبادت، پيمان، نبوت و غيبگويي نداشته باشد، هيچ انساني آن را نديده و هرگز نخواهد ديد.[4] آنچه درباره سابقه و عمر دين گفته شد، درباره پيدايش و درك مفهوم خدا و اعتقاد به او نيز كاملاً درست است.
مفهوم خدا
اعتقاد به خدا براي دين، همچون خون براي انسان حياتي است. پرسشهاي مربوط به خدا، بهطور طبيعي به نگاه طرفداران و مخالفان دين ارتباط دارد. اينكه خدا چيست و چگونه ميتوانيم او را بشناسيم، پرسشهايي است كه هيچكسي كه بهطور جدي به مطالعه دين ميپردازد، نميتواند آن را ناديده بگيرد. پاسخهاي مناسب و رضايتبخش به اين پرسشهاي اساسي، ما را قادر ميسازد كه ذات خدا را بشناسيم و به ارزش دين پي ببريم. در واقع ميدانيم كه به اين پرسشها نيز پاسخهاي متفاوت و متناقض داده شده است. يادآوري اين نكته ممكن است سودمند باشد كه حتي خود پرسشها بر اساس ديدگاه هر نويسندهاي، بهگونهاي مطرح ميشود. بهعنوان نمونه، آنانكه ديدگاه اثباتگرا را بهكار ميبرند، پرسش ياد شده را اينگونه مطرح كردهاند: مفهوم خدا چگونه در ذهن بشر پديد آمد؟
نظريه تجربي ـ تاريخي را كه نظريه تكاملي نيز ميتوان ناميد، چند فرضيه دارد كه به مهمترين آنها ميپردازيم:
1ـ فرضيه ترس
جمعي از نويسندگان بر اين باورند كه عامل پيدايش مفهومِ خدا، ترس بوده است. «گرنت آلن»[5] و «فريزر»،[6] نمايندگان مناسبي براي اين دسته از نويسندگان هستند. ديدگاه آنان را ميتوان اينگونه خلاصه كرد:
انسانهاي نخستين پيوسته از نيروهاي قاهر طبيعت، كه به آنها آسيب ميرساندند، بلكه سبب مرگ آنها ميشدند، در هراس بودند. طوفان، آذرخش، زلزله و ديگر حوادث ناگوار طبيعت، سبب ترس و وحشت آنان ميشد و بهخاطر غلبه تمايلات جاندارانگاري بر ذهن آنان، نيروهاي طبيعت را شخص دانسته و ميكوشيدند تا با پرستش و قرباني كردن، آنها را رام سازند و از اين طريق جهان را جايگاه خدايان ساختند. بعدها همانگونه كه ذهن انسان رشد ميكرد، لازم ديد كه تعلقات قديمي خود به خدا را توجيه عقلاني كند. اصرار بر يگانهپرستي، او را به منحصر ساختن خدايان متعدد به يك خدا رساند. او سپس يك مفهوم انتزاعي را با انگيزش احساسي آگاهانه درباره مطلق پديد آورد و آن را واقعي دانست. بنابراين چنين خدايي، ذهني است.
به تعبير «شين»،[7] تنها خدايي كه با رهيافتي كاملاً نفساني بهدست آمده است، خدايي ذهني است كه زاييده احساسات شخصي انسان است.[8]
اين گزارش ديگري درباره ريشه و گسترش دين است كه خاطرنشان ميكند كه انسان بدوي، از نيروهاي طبيعي پيوسته در هراس به سر ميبرد و در مواجهه با آن، از احساس شديد درماندگي رنج ميبرد. او اين نيروها را اشخاص و افرادي ميپنداشت و قرباني و پرستش را بهمنظور رام كردن آنها پيشكش ميكرد. اين اولين مرحله دين بود كه انسان در اين مرحله خود را در حضور اين خدايان به اميد آرام كردن آنها و واداشتن آنها به چشم پوشي، به خاك ميانداخت. بعدها او تا اندازهاي دلگرم شد و گمان برد كه ميتواند فعالانه در چرخه پديدههاي طبيعي دخالت كند و روشهايي را در پيش گيرد كه اين نيروها را به دلخواه خود محدود سازد. اين رويكرد، منظره جديد از دين را پديد آورد كه با منظره جادو شباهت داشت. آنگاه انسان كوشيد تا با افسونها، وردها، طلسمها و رفتارهاي رمزآلود بر خدايان تأثير گذارد و احتمالاً به همين خاطر جايگاه كشيش پديد آمد و جادوگران، اولين كشيشها شدند.
همانگونه كه گروههاي انساني گسترش مييافت و ساختار آن پيچيده ميشد، آداب و رسوم قبيلهاي، ديگر نميتوانست رفتارهاي اعضاي آن را سامان بخشد. احساس نياز به سازمان مركزي مطرح شد و دستگاه سلطنت اولين نمودهايش را پديد آورد. يك انسان، با قدرت مطلق نصب شد و حكومت بيحدّ و مرز در دستان او قرار گرفت. او جايگاهي داشت كه فراتر از عامه مردم بود و نظارت مطلق بر زندگي و دارايي مردم اعمال ميكرد. سخنان او قانوني بود كه پيروي از آن امري ضروري مينمود. او هيچ مخالفتي را تحمل نميكرد و ميل او به قدرت سيريناپذير بود و پيوسته قدرت بيشتر ميخواست. با گذر زمان، اين خود به موضوع هراس، كينه و محبت تبديل شد. اين نظريه كه سلطنت مطلق، شرط ضروري صلح و نظم در جامعه است، بهطور كلي مورد پذيرش قرار گرفت.
مفهوم خدا بر اساس الگوي پادشاهي مطلق شكل گرفت و بهعنوان موجودي لحاظ شد كه بر آسمانها و زمين همچون سلطان مطلق حكمراني ميكند. او شاه شاهان و فرمانرواي جهان بود كه اراده وي پرسشناپذير و راه و روش او اسرارآميز بود. حضور انسان در برابر او، همچون مخلوق درمانده، با ترس توأم بود. بر اساس اين فرضيه، دين اينك به مرحله سوم و آخرين مرتبه خود وارد شده است. خدا در اين مرحله بهعنوان موجودي ستمگر و دين ابزاري براي ستمگري است. دين بدينگونه به طبقه حاكم خدمت ميكرد كه آنها را كساني نشان ميداد كه از طرف ارباب آسماني منصوب شدهاند تا بر زمين و تودهها فرمان برانند. دين با «مجوزهاي معنوي»،[9] طبقه حاكم را در برابر خشم انسانهاي ستمديده حفظ ميكرد.
اين خلاصهاي از فرضيه ماركسيستهاست. ماركسيسم، دين را همچون شيوه ماهرانهاي ميداند كه سرمايهداران براي حفظ منافع خود در برابر طبقه كارگر[10] بهكار گرفتهاند. به نظر آنان دين، افيوني[11] است كه مردم را نسبت به رنجهايشان بيحسّ ميكند و وا مي دارد تا به سرنوشت خود راضي باشند.
يك نظريه درباره خاستگاه دين كه به پيشينه انسان نيز مربوط است و زمينهساز فرضيه ياد شده است، اين است كه انسان از نسل ميمون است و از آنجا كه حيوانات دين ندارند، انسان دوراني را بدون دين گذرانده است تا اينكه بهخاطر ترس از ناشناختهها به چيزي به تعبير «باكوت»[12] به نام جاندارانگاري رسيد.[13] يعني اعتقاد به نيرويي مرموز، وحشتآور و توانمند[14] و پس از آن به روحانگاري[15] رسيد، يعني دين قبايل بسيار دور افتادهاي كه معتقد به روحي وحشتآور بودند.[16]
اين خلاصهاي از نظريه تكاملي است كه ميخواهد گزارشي از ريشه و گسترش مفهوم خداي يگانه ارايه دهد. اين نظريه چنين فرض كرده است كه مفهوم خدا تنها در اديان برتر و تكامل يافته انسان مدرن يافت ميشود و نسبت به ذهن انسانهاي نخستين بيگانه بوده است.
-----------------------------------------------------
[1]- Symbols
[2]- Dimly- sensed
[3]- Plutarch
[4]- cf. Urban, W.M. Humanity and Deity, p.15
[5]- Grant Allen
[6]- I. G. Fraser
[7]- Sheen
[8]- cf. Fulton J. Sheen, Philosophy of Religion, p. 238
[9]- Spiritual Sanctions
[10]- Proletariat
[11]- Opiate
[12]- Bouquet
[13]- Animatism
[14]- cf. bouquet, A.C. Comparative Religion (Pelican, 1962), p. 41
[15]- Animist
[16]- cf. Brow, Robert, Religion: Origins and Ideas, first published 30 years ago in 1966. The second editions in 1972 had a few minor changes.