نقد نظريه بازيهاي زباني
پرسش (97):
طبق نظريه بازيهاي زباني، همواره ذهن انسان در دادههاي حضوري ـ حسي دستکاري ميکند و آن را با پيشينه ذهني خود در ميآميزد و يا تفسير ميکند. آيا در نقد آن ميتوان گفت در صورت کليت اين حکم، هرگز نبايد شاهد تحولات دفعي و بنيادين در اشخاص باشيم، حال آنکه اينگونه نيست و در عرصه تاريخ در زندگي آدميان ديده شده که با يک تجربه ديني بهکلي زندگيشان از اين رو به آن رو شده است. بسيار کسان بودهاند که با مواجهه ناگهاني و بدون پيشينه ذهني با يک پديده و يا يک شخص متعالي، به معرفتي رسيدهاند که هيچگونه تصوري از آن در ذهن و خاطر خويش نداشتهاند و حتي به دنبالش نيز نبودهاند و در برخي موارد بعد از آن تجربه خاص حتي به نوع معرفت خويش نيز معرفت کامل نداشتهاند.
ميتوان گفت که لااقل يکي از اين شواهد، کليت اين عقيده را که همواره ذهن به دستکاري دادههاي حضوري ميپردازد را نقض مينمايد.
به عنوان مثال پديده حب شديد عنوان بصري نسبت به امام صادق عليه السلام، بدون اينکه هيچ ذهنيتي درباره آن تجربه و يا حتي احساس خويش داشته باشد، با يک تحول دفعي، آني و بيسابقه، چنان از خود بيخود ميشود و به خودْ فراموشي دچار ميشود که گويي اصلاً شخص قبلي نبوده است. از سوي ديگر، چنان مولاي خويش را آشنا مييابد که گويي سالهاست او را ميشناسد.
اينگونه موارد را که مصاديق آن در داستانهاي واقعي و زندگي بزرگان عرصه علم و دين ديده شده است، چگونه ميتوان با بازيهاي زباني و تعليق حکم توجيه نمود؟ نظر حضرتعالي در اينباره چيست؟ سپاسگزارم
طبق نظريه بازيهاي زباني، همواره ذهن انسان در دادههاي حضوري ـ حسي دستکاري ميکند و آن را با پيشينه ذهني خود در ميآميزد و يا تفسير ميکند. آيا در نقد آن ميتوان گفت در صورت کليت اين حکم، هرگز نبايد شاهد تحولات دفعي و بنيادين در اشخاص باشيم، حال آنکه اينگونه نيست و در عرصه تاريخ در زندگي آدميان ديده شده که با يک تجربه ديني بهکلي زندگيشان از اين رو به آن رو شده است. بسيار کسان بودهاند که با مواجهه ناگهاني و بدون پيشينه ذهني با يک پديده و يا يک شخص متعالي، به معرفتي رسيدهاند که هيچگونه تصوري از آن در ذهن و خاطر خويش نداشتهاند و حتي به دنبالش نيز نبودهاند و در برخي موارد بعد از آن تجربه خاص حتي به نوع معرفت خويش نيز معرفت کامل نداشتهاند.
ميتوان گفت که لااقل يکي از اين شواهد، کليت اين عقيده را که همواره ذهن به دستکاري دادههاي حضوري ميپردازد را نقض مينمايد.
به عنوان مثال پديده حب شديد عنوان بصري نسبت به امام صادق عليه السلام، بدون اينکه هيچ ذهنيتي درباره آن تجربه و يا حتي احساس خويش داشته باشد، با يک تحول دفعي، آني و بيسابقه، چنان از خود بيخود ميشود و به خودْ فراموشي دچار ميشود که گويي اصلاً شخص قبلي نبوده است. از سوي ديگر، چنان مولاي خويش را آشنا مييابد که گويي سالهاست او را ميشناسد.
اينگونه موارد را که مصاديق آن در داستانهاي واقعي و زندگي بزرگان عرصه علم و دين ديده شده است، چگونه ميتوان با بازيهاي زباني و تعليق حکم توجيه نمود؟ نظر حضرتعالي در اينباره چيست؟ سپاسگزارم
پاسخ:
نظریه بازیهای زبانی و هر نظریهي دیگری که تجربی یا نیمهتجربی باشد (خواه تجربهي بیرونی و خواه درونی) کلی و استثناء ناپذیر نیست، بلکه استقراء ناقص است و میتوان موارد نقض برای آن یافت.
احکام کلی عقلی است که استثناء ندارد و نقض نمیشود، بنابراین، اگر کسی نظریهي یادشده را نقضناپذیر بداند، اشکال یادشده بر آن وارد است، ولی اگر از اصل نظریهي یادشده کلی و فراگیر نباشد، ادعایی ندارد تا نقض شود.
بهنظر میرسد اهل تحقیق چنین نظریاتی را فراگیر و استثناءناپذیر ندانند وگرنه خودبرانداز خواهد بود و چیزی از آن باقی نمیماند تا نقض شود.
نظریه بازیهای زبانی و هر نظریهي دیگری که تجربی یا نیمهتجربی باشد (خواه تجربهي بیرونی و خواه درونی) کلی و استثناء ناپذیر نیست، بلکه استقراء ناقص است و میتوان موارد نقض برای آن یافت.
احکام کلی عقلی است که استثناء ندارد و نقض نمیشود، بنابراین، اگر کسی نظریهي یادشده را نقضناپذیر بداند، اشکال یادشده بر آن وارد است، ولی اگر از اصل نظریهي یادشده کلی و فراگیر نباشد، ادعایی ندارد تا نقض شود.
بهنظر میرسد اهل تحقیق چنین نظریاتی را فراگیر و استثناءناپذیر ندانند وگرنه خودبرانداز خواهد بود و چیزی از آن باقی نمیماند تا نقض شود.