شرح اسفار جلد یکم ادامه مقدمه
16- (ص12) «فأفلح ببركة متابعته و أنجح.» رستگاری و سعادت (سریع، دقیق و سهل) با پیروی از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم حاصل میشود.
17- در علوم مربوط به عمل، تزکیة مقدمة علم، علم مقدمة عمل، و عمل مقدمة معرفت است.
18- معانی حکمت یا فلسفه
أ- استکمال النفس الإنسانیة بمعرفة حقائق الموجودات علی ما هی علیها و الحکم بوجودها تحقیقا بالبراهین لا أخذا بالتقلید؛
ب- العلم بالاشیاء علی ما هی علیها و بقدر الطاقة البشریة.
ج- صیرورة الانسان عالَما عقلیا مضاحیا للعالِم العینی؛
د- التشبه بالإله بقدر الطاقة البشریة.
19- تقسیم حکمت
1- حکمت نظری 2- حکمت عملی
حکمت نظری: 1- طبیعیات، ریاضیات، الإهیات
الهیات: بالمعنی الأعم، بالمعنی الاخص
حکمت عملی
1- اخلاق 2- تدبیر منزل 3- سیاست مدن
20- حکمت بر اساس روش کشف مسائل، مبادی و منابع
1- حکمت مشاء: روش آن عقل و برهان است.
2- حکمت اشراق: روش آن عقل و برهان و کشف. است.
حکیم کسی است که خلع بدن برایش ملکه و مانند خلع لباس باشد.
3- حکمت متعالیه: روش آن عقل و برهان، کشف و وحی است.
(ص13) 21- اسفار اربعه
1- سفر من الخلق الی الحق. سالک در این سفر به شهود اجمالی اسماء و صفات میرسد.
2- سفر فی الحق بالحق. در این سفر به مشاهده تفصیلی اسماء و صفات و فنا نائل میشود.
3- سفر من الحق الی الخلق. در مقابل سفر اول. وصول به بقای بعد از فنا
4- سفر فی الخلق. امداد خلق در ورود به اولین سفر از سفرهای چهارگانه. در مقابل سفر دوم
22- آیت الله جوادی آملی: سفر أول: امور عامه تا اثبات هستی واجب تعالی. سفر دوم از وحدت اطلاقی ذات واجب و صفات و أسماء علیا بحث میشود. سفر سوم از افعال خدا در صدور آفرینش عالم، قاعدة الواحد، کیفیت پیدایش عوالم کلی، عقلی و مثالی و طبیعی. سفر چهارم مقصد و غایت داشتن جهان، شناخت نفس، برزخ، قیامت، حقیقت بهشت و جهنم.
سفر من الحق الی الخلق
23- بخشهای اسفار
سفر أول: أمور عامه، جواهر و أعراض (ج1 تا 5).
سفر دوم: الهیات بالمعنی الأخص (ج6 و بخشی از ج7).
سفر سوم: الهیات بالمعنی الاخص (بخشی از ج7).
سفر چهارم: نفس و معاد (ج8-9).
24- سفر اول: علم به وجود و عوارض ذاتی آن (محمولاتی که اسناد آنها به موضوع، اسناد به ما هو له؛ الهیات بالمعنی الأعم).
25- عوارض ذاتی که در فلسفه از آن بحث میشود: 1-معانی فلسفی(ج1 تا 3). 2- ماهیات(ج4 و 5).
26- اسفار طبیعیات ندارد مقصود از علم طبیعی در آغاز جلد چهارم، جواهر و أعراض است که از الهیات بالمعنی الأعم است نه از طبیعیات.
(ص20) مسلک اول: اموری که برای همه علوم لازم است؛ امور عامه.
مسلک اول یک مقدمه دارد و و ده مرحله.
مقدمه درباره تعريف فلسفه، تقسيم اولی آن، غايت و شرافت آن است.
تعریف فلسفه به استكمال نفس انساني (یا هر نفسی) با معرفت حقائق موجودات آنگونه که هستند.
علل صوری و مادی مقوم شیئ و داخلیاند؛ علت فاعلی و غایی، خارجیاند.
تعریف به علل داخلی و مقوم، تعریف حدی است. تعریف به علت غایی، رسمی است.
استکمال، علت غایی است بنابراین اگر استکمال در تعریف بیاید، رسمی میشود و اگر حذف شود: فلسفه به شناخت حقائق تعریف شود، حدی خواهد بود.
غایت فلسفه: اتصال یا علم حضوری به عالم مجردات.
(ص21) غایت حکمت نظری: عالم شدن به تمام هستی بهطور کامل بهقدر توان؛ «صیرورة الإنسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی» که در دعای پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمده است: «ربّ أرنا الأشیاء کما هی»؛ و خواسته حضرت ابراهیم علیه السلام است: «ربِّ هب لی حُکما».
غایت حکمت عملی: شناخت اموری است که مایه سعادت دنیا و آخرت است؛ انجام اعمال صالح بهمنظور انقیاد بدن نسبت به نفس، «تخلقوا باخلاق الله»
الحاق به صالحین از عمل صالح بالاتر است.
الهیات: تشبه به اله یا توغل در امور الهی: 1- احاطه بر علوم 2- تجرد از ماده و علایق آن
اتصاف و تخلق هم به همین معنی است بنابراین به هر دو حکمت نظر دارد.
(ص22) شرافت حکمت
1- حکمت علت پیدایش عالم (کان تامه) یا پیدایش عالم به بهترین وجه ممکن (کان ناقصه) است، عالم خیر است، زیرا وجود خیر است. سبب پیدایش خیر، خیر است. پس حکمت خیر است.
2- خداوند و انبیاء، اشرف موجوداتاند؛ آنها به حکمت توصیف شدهاند. پس حکمت شریف است.
(ص23) مرحله یکم، درباره وجود(سه منهج دارد ولی مراحل بعدی، منهج ندارد):
المنهج الاول: در احوال خود وجود (نه فصل دارد)
فصل یکم: موضوع الهیات: وجود
موضوع الاهیات چیست: وجود بدون تقید به طبیعی یا ریاضی یا هر قید دیگر.
الهیات بالمعنی الأعم در برابر ریاضیات و طبیعیات؛ الهیات بالمعنی الأخص در برابر الهیات بالمعنی الأعم است.
(ص24) مسائل الاهیات: 1- علل فراطبیعی عالم (واجب تعالی و عقول) 2- عوارض ذاتی موجود بما هو موجود (امور عامه) 3- موضوعات سایر علوم (بحث از ماهیات نیز بر اساس رأی جمهور درباره وجود، مطرح میشود).
علامه طباطبایی: الهیات بالمعنی الأخص باید ذیل بحث وجوب و امکان مطرح شود ولی ملاصدرا به روش قدما آن را بهطوطور مستقل مطرح کرده است.
(ص25) دلایل بداهت تصوری وجود: دلیل یکم: اگر بدیهی نباشد، موضوع علم اعلی نخواهد بود بلکه از مسائل آن خواهد بود، زیرا تصور موضوع در هر علمی جزء آن علم نیست، بلکه از مبادی تصوری آن است مانند موضوعات سائر علوم در فلسفه.
نقد شیخنا الاستاد: اولا میتوان قرارداد کرد که موضوع علم در خود آن علم اثبات شود. حداقل میتوان در فلسفه چنین قراردادی کرد.
ثانیا، تقسیم علوم اعتباری است و میتوان علمی درست کرد که از موضوع فلسفه بحث کند.
دلیل دوم: اگر تعریفپذیر باشد تعریف آن یا به حد است یا به رسم ولی هیچکدام در وجود امکان ندارد: حد ندارد، زیرا حد مرکب از جنس و فصل است و وجود جنس ندارد، زیرا جنس هر چیز اعم از آن است و چیزی اعم از وجود نیست.
فصل هم ندارد؛، زیرا فصل ما یمیز الشیئ عن مشترکاته فی الجنس است. چیزی که جنس نداشته باشد، ممیز هم ندارد.
رسم ندارد، زیرا رسم باید اعرف از مرسوم باشد، ولی چیزی اعرف از وجود نیست.
(ص26) نکته: اگر وجود حد ندارد، برهان هم ندارد، زیرا حد و برهان در حدود متشارکند، زیرا
آنچه در تعریف، ذاتیات است در برهان حد وسط است.
دلیل سوم: همه تصورات و تصدیقات باید به بدیهیات برسد وگرنه اولا هیچ علمی حاصل نخواهد شد. ثانیا به تسلسل خواهد انجامید.
نکته: استدلال بر بدیهیات از باب تنبیه و تذکر است.
(ص27) مضاف دو قسم است: أ- مضاف حقیقی، همان خود اضافه است مانند ابوت
ب- مضاف مشهوری: دو قسم است: 1- ذات متصف به اضافه یعنی زید. 2- ذات با وصف اضافه یعنی زیدِ پدر.
اثبات موضوع برای فلسفه، یعنی اثبات موجود بما هو موجود، لازم بلکه درست نیست، زیرا اثبات حقیقی چیزی برای خودش (اثبات الشيء لنفسه)، ممكن نیست، مخصوصا اگر آن شی خود ثبوت و وجود باشد، زیرا در این صورت، ثابت یا موجود یا دیگر مرادفات مانند آن، خود مفهوم ثبوت و وجود است همانگونه که مضاف حقيقی همان نفس اضافه است نه چیزی دیگر مگر مجازا.
توضیج: برخی از قضایا را با مشاهده و مانند آن میتوان اثبات کرد مانند قضایای جزئی وجود. (زید، اسب و درخت موجود است) اما اثبات وجود، ثبوت و مانند آن برای خودش یا برای موضوع محال است، زیرا چنین قضیهای (وجود موجود است) نه ترکیبی است و نه تحلیلی تا با حس یا برهان قابل اثبات باشد.
ترکیبی نیست، بدین سبب که وجود بسیط است، تحلیلی نیست بدین سبب که قضایای تحلیلی یا تبدیل چیزی به اجزاء ذاتی آن است مانند انسان حیوان ناطق است یا تبدیل چیزی به مراتب یا تعینات آن است مانند وجود علم یا علم وجود است. وجود، وجود یا موجود است، توضیح است نه اثبات.
(ص28) غشاوة وهمیة و ازاحة عقلیة: امور عامه
تقسیم حکمت نظری: 1- طبیعیات 2- ریاضیات 3- الهیات
الهیات بر دو قسم است: 1- الهیات بالمعنی الأعم یا فلسفه اولی 2- الهیات بالمعنی الأخص
فلسفه أولی: امور عامه و جواهر و اعراض
فلسفه أولی: بحث از عوارض ذاتی موجود بما هو موجود و تقسیمات اولی آن
تقسیمات اولی: چیزهایی است که عروض و ثبوت آنها بر موجود مطلق نیاز به تخصص و تقید به خصوصیت ریاضی یا طبیعی ندارد، زیرا اقسام که قسیم همدیگرند نباید تخصص به ویژگیهای همدیگر داشته باشند وگرنه قسیم نخواهند بود و تقسیم رخ نخواهد داد. مانند الهیات که قسیم طبیعیات و ریاضیات است. پس نباید به قیود آنها تخصص داشته باشد. اگرچه میتواند قیود خاص خود را داشته باشد.
در فلسفه ابن سینا، الهیات بالمعنی الأعم با فلسفه أولی مساوی است. اما ملاصدرا الهیات بالمعنی الأعم را مقسم قرار میدهد برای فلسفه أولی و الهیات بالمعنی الأخص، زیرا اگر أعم و اخص وجود داشته باشد، باید أعم، مقسم أخص باشد و اگر الهیات بالمعنی الأعم و أخص قسیم هم باشند، أعم و أخص معنی ندارد.
(ص29) عوارض وجود: 1- عوارضی که نیاز به تخصص موجود به خصوصیت طبیعی یا ریاضی دارد مانند سیاه، سفید، بزرگ و کوچک بودن 2- عوارضی که نیاز به تخصص موجود به خصوصیت طبیعی یا ریاضی ندارد. این قسم، عوارض ذاتی است.
تقید و تخصص به خصوصیات نداشتن، نشان تقسیم اولیه است اعم از اینکه اقسام شامل همه موجودات باشد
مانند تقسیم موجود به واجب و ممکن، یا نباشد مانند تقسیم ممکن به جوهر و عرض. هر دو تقسیم، اولی است یعنی برای اتصاف موجود به واجب و ممکن و نیز جوهر و عرض نیازمند به تخصص طبیعی و ریاضی نیست.
علامه طباطبایی: در تقسیم اولی باید اقسام شامل همه موجودات باشد.
تعریف امور عامه
تعریف یکم، مشهور متکلمان: امور عامه اوصافی است که به یکی از سه قسم واجب، جوهر و عرض اختصاص ندارند یا شامل هر سه قسماند، مانند وحدت، فعلیت و اصالت، یا شامل دو قسمند. مانند امکان، حدوث و معلولیت.
بررسی
این تعریف مانع نیست، زیرا شامل کم متصل و کیف هم میشود در حالی که کم متصل و کیف از امور عامه نیست.
کم متصل هم عارض جوهر است هم عرض مانند دو جسم، دو خط، دو سطح و دو حجم.
کیف هم عارض بر جواهر و اعراض میشود مانند عروض کیفیات نفسانی، کیفیات محسوس و کیفیات استعدادی که عارض بر جوهرند و مانند کیفیات مختص به کم که عارض بر اعراضند.
این تعریف جامع هم نیست، زیرا بخشی از امور عامه مختص واجب تعالی است مانند وجوب ذاتی، وحدت حقة حقیقی و علیت مطلقه.
معانی وجوب ذاتی: 1- ضرورت ثبوت محمول برای موضوع بدون هر قید و شرطی که ضرورت ازلی است.
2- ضرورت ثبوت محمول برای موضوع تا ذات موضوع موجود است.
معانی وحدت حقیقی: 1- وحدتی که وصفِ خود موصوف است، مانند وحدت زید یا وحدت انسان. در برابر وحدت غیر حقیقی یا مجازی مانند وحدت زید و عمرو که در واقع نوعشان یکی است (وحدت نوعی) و وحدت انسان و فرس که جنسشان یکی است (وحدت جنسی).
2- وحدت چیزی که تعدد و کثرت آن محال است و در مقابلش وحدت عددی قرار دارد که واحد است ولی کثرت آن محال نیست. (صرف الشیئ لا یتثنی و لا یتکرر)
علیت دو قسم است: 1- علیت مطلقه 2- علیت نسبی
تعریف دوم، چیزی که یا بهتنهایی شامل همه موجودات باشد یا با مقابلش شامل همه باشد.
بررسی
اولا، احکام هر یک از واجب، جوهر و عرض قطع نظر از مقابلشان از امور عامه است، پس مانع اغیار نیست. بعلاوه اگر مقصود از مقابل، تناقض، تضاد، عدم و ملکه و تضایف باشد، عناوین یادشده چنین مقابلی ندارند. و اگر مقصود از تقابل، سلب آنهاست، مثلا وجوب و لاوجوب، امکان و لاامکان و مانند آن، اگرچه شامل همه موجودات است ولی غرض علمی بر آن مترتب نمیشود.
ثانیا اگر مقصود از مقابل، معنای لغوی آنها و به معنای مطلق مباین باشد. اشکالش این است که برخی از احکام خاص واجب، جوهر و عرض از امور عامه نیست بلکه مربوط به علم خاص آنهاست مثلا برخی از احکام واجب؛ از علم الهیات بالمعنی الأخص است. جواهر و اعراض نیز احکامی داردکه از امور عامه نیست و در بحث خاص جواهر و اعراض مطرح میشود.
ثالثا، اگر ملاک این باشد که هر حکمی با مقابلش شامل همه موجودات شود. چیزی نیست که از امور عامه نباشد و همه احکام داخل در تعریف میشود.
علامه: منظور از مقابل، معنای مشیر است. نه اصطلاحی و نه لغوی. مقابل به ممکن و ممتنع در برابر واجب اشاره دارد.
تعریف سوم: چیزی که یا بهتنهایی شامل همه موجودات باشد یا با مقابلش شامل همه باشد و غرض علمی هم بر آن مترتب باشد.
بیش از این پرداختن به تعریف امور عامه لازم نیست.