نهی از ارایه آراء بی پایه
الحديث التاسع و هو الخامس و الستون و المائة
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِيالْحَسَنِ مُوسَى ع جُعِلْتُ فِدَاكَ فُقِّهْنَا فِي الدِّينِ وَ أَغْنَانَا اللَّهُ بِكُمْ عَنِ النَّاسِ حَتَّى إِنَّ الْجَمَاعَةَ مِنَّا لَتَكُونُ فِي الْمَجْلِسِ مَا يَسْأَلُ رَجُلٌ صَاحِبَهُ تَحْضُرُهُ الْمَسْأَلَةُ وَ يَحْضُرُهُ جَوَابُهَا فِيمَا مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا بِكُمْ؛ فَرُبَّمَا وَرَدَ عَلَيْنَا الشَّيْءُ لَمْ يَأْتِنَا فِيهِ عَنْكَ وَ لا عَنْ آبَائِكَ شَيْءٌ فَنَظَرْنَا إِلَى أَحْسَنِ مَا يَحْضُرُنَا وَ أَوْفَقِ الْأَشْيَاءِ لِمَا جَاءَنَا عَنْكُمْ فَنَأْخُذُ بِهِ، فَقَالَ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ فِي ذَلِكَ، وَ اللَّهِ هَلَكَ مَنْ هَلَكَ يَا ابْنَ حَكِيمٍ، قَالَ ثُمَّ قَالَ لَعَنَ اللَّهُ أَبَاحَنِيفَةَ كَانَ يَقُولُ قَالَ عَلِيٌّ وَ قُلْتُ، قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ حَكِيمٍ لِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ وَ اللَّهِ مَا أَرَدْتُ إِلا أَنْ يُرَخِّصَ لِي فِي الْقِيَاسِ
ترجمه: محمدبن حكیم گوید: به حضرت ابوالحسن علیه السلام عرض كردم: قربانت ما در دین دانشمند شدیم و از بركت شما خدا ما را از مردم بىنیاز كرد تا آنجا كه جمعى از ما در مجلسى باشیم: كسى از رفیقش چیزى نپرسد چون آن مسأله و جوابش را در خاطر دارد بهواسطه منتى كه خدا از بركت شما بر ما نهاده، اما گاهى مطلبى براى ما پیش مىآید كه از شما و پدرانت درباره آن سخنى به ما نرسیده است پس ما به بهترین وجهى كه در نظر داریم توجه مىكنیم و راهى را كه با اخبار از شما رسیده موافقتر است انتخاب مىكنیم. فرمود: چه دور است، چه دور است این راه از حقیقت، به خدا هر كه هلاك شد از همین راه هلاك شد اى پسر حكیم سپس فرمود: خدا لعنت كند ابوحنیفه را كه مىگفت: على چنان گفت و من چنین گویم. ابن حكیم به هشام گفت به خدا من از این سخن مقصودى نداشتم جز اینكه مرا به قیاس اجازه دهد.شرح
فقه: فهم و علم؛ علم به فروع
قَالَ عَلِيٌّ وَ قُلْتُ یعنی سخن حضرت علی را اصل قرار میداد و حکم دیگر را با آن مقایسه میکرد. معنی دیگر این سخن، نقد سخن حضرت علی علیهالسلام است.
الحديث العاشر و هو السادس و الستون و المائة
عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع بِمَا أُوَحِّدُ اللَّهَ فَقَالَ يَا يُونُسُ لا تَكُونَنَّ مُبْتَدِعاً، مَنْ نَظَرَ بِرَأْيِهِ هَلَكَ وَ مَنْ تَرَكَ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّهِ ص ضَلَّ وَ مَنْ تَرَكَ كِتَابَ اللَّهِ وَ قَوْلَ نَبِيِّهِ كَفَرَ
ترجمه: یونس گوید به موسى بن جعفر علیه السلام عرض كردم: به چه وسیله خدا را به یگانگى پرستم؟ فرمود: اى یونس: بدعتگذار مباش كسى كه به رأى خویش توجه كند هلاك شود و هر كه خانواده پیامبرش (ص) را رها كند گمراه گردد و كسى كه قرآن و گفتار پیامبرش را رها كند كافر گردد.
شرح
بِمَا أُوَحِّدُ اللَّهَ: چگونه بر توحید استدلال کنم؟
تفاوت میان هالک و کافر: هلاکت به حسب باطن است و کفر به حسب ظاهر.
1- ممکن است مقصود سائل، جواز قیاس در اعتقادات باشد
2- ممکن است سائل توان فهم مسائل عمیق نظری و توحیدی را نداشته از اینرو او را به کتاب و سنت ارجاع داده است
3- ممکن است در میان مخاطبان کسی با این ویژگی حضور داشته است.
الحديث الحادى عشر و هو السابع و الستون و المائة
عَنْ أَبِيبَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِاللَّهِ ع تَرِدُ عَلَيْنَا أَشْيَاءُ لَيْسَ نَعْرِفُهَا فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ لا سُنَّةٍ فَنَنْظُرُ فِيهَا؟ فَقَالَ لا أَمَا إِنَّكَ إِنْ أَصَبْتَ لَمْ تُؤْجَرْ وَ إِنْ أَخْطَأْتَ كَذَبْتَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
ترجمه: ابو بصیر گوید به امام صادق علیه السلام عرض كردم مطالبى براى ما پیش مىآید كه حكمش را از قرآن نمىفهمیم و حدیثى هم نداریم كه در آن نظر كنیم (مى توانیم به رأى و قیاس عمل كنیم؟) فرمود: نه، زیرا اگر درست رفتى پاداش ندارى و اگر خطا كنى بر خدا دروغ بسته اى.
شرح
فَنَنْظُرُ فِيهَا؟: به رأی خویش عمل کنیم؟ یا با مقایسه آن با مواردی که در کتاب و سنت وجود دارد، حکم کنیم.
1- ممکن است مقصود از أَشْيَاءُ عبادات یا تعبدیات باشد.
2- شاید مقصود امام علیهالسلام، تاکید بر نفی قیاس باشد.
أَمَا إِنَّكَ إِنْ أَصَبْتَ لَمْ تُؤْجَرْ با للمصیب اجران و للمخطئ اجر واحد ناسازگار نیست، زیرا ماجور بودن مخطئ در جایی است که روشمند باشد اما اگر روش خطا باشد مانند قیاس، خطا ماجور نیست.
الحديث الثانى عشر و هو الثامن و الستون و المائة
عَنْ أَبِيعَبْدِاللَّهِ ع قَالَ قَالَ رسولاللّه ص كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ وَ كُلُّ ضَلالَةٍ فِي النَّارِ
ترجمه: رسولخدا (ص) فرمود: هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى در آتش است.
شرح
مشابه حدیث 8 همین باب است.
تفاوت «كُلُّ ضَلالَةٍ سَبِيلُهَا إِلَى النَّارِ» با «كُلُّ ضَلالَةٍ فِي النَّارِ» در این است که دومی اشاره به وجود بالفعل جهنم دارد اگرچه آشکار نیست و مانند آیات ذیل است:
إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ (مؤمنون، 74)، يُسْحَبُونَ فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ (غافر، 71-72)
الحديث الثالث عشر و هو التاسع و الستون و المائة
عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِيالْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ قُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنَّا نَجْتَمِعُ فَنَتَذَاكَرُ مَا عِنْدَنَا فَلا يَرِدُ عَلَيْنَا شَيْءٌ إِلا وَ عِنْدَنَا فِيهِ شَيْءٌ مُسَطَّرٌ وَ ذَلِكَ مِمَّا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيْنَا بِكُمْ ثُمَّ يَرِدُ عَلَيْنَا الشَّيْءُ الصَّغِيرُ لَيْسَ عِنْدَنَا فِيهِ شَيْءٌ فَيَنْظُرُ بَعْضُنَا إِلَى بَعْضٍ وَ عِنْدَنَا مَا يُشْبِهُهُ فَنَقِيسُ عَلَى أَحْسَنِهِ فَقَالَ وَ مَا لَكُمْ وَ لِلْقِيَاسِ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِالْقِيَاسِ ثُمَّ قَالَ إِذَا جَاءَكُمْ مَا تَعْلَمُونَ فَقُولُوا بِهِ وَ إِنْ جَاءَكُمْ مَا لا تَعْلَمُونَ فَهَا وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى فِيهِ ثُمَّ قَالَ لَعَنَ اللَّهُ أَبَا حَنِيفَةَ كَانَ يَقُولُ قَالَ عَلِيٌّ وَ قُلْتُ أَنَا وَ قَالَتِ الصَّحَابَةُ وَ قُلْتُ ثُمَّ قَالَ أَ كُنْتَ تَجْلِسُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ لا وَ لَكِنْ هَذَا كَلامُهُ فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ أَتَى رسولاللّه ص النَّاسَ بِمَا يَكْتَفُونَ بِهِ فِي عَهْدِهِ قَالَ نَعَمْ وَ مَا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَقُلْتُ فَضَاعَ مِنْ ذَلِكَ شَيْءٌ فَقَالَ لا هُوَ عِنْدَ أَهْلِهِ
ترجمه: سماعه گوید: به امام هفتم عرض كردم: اصلحك الله ما انجمن مىكنیم و وارد مذاكره مىشویم، هر مطلبى كه پیش آید، راجع به آن نوشتهاى داریم، این هم از بركت وجود شماست كه خدا به ما لطف كرده است، گاهى مطلب كوچكى پیش مىآید كه حكمش را حاضر نداریم و به یكدیگر نگاه مىكنیم و چون نظیر آن موضوع را داریم آن را به بهترین نظیرش قیاس مىكنیم. فرمود: شما را با قیاس چه كار؟! همانا پیشینیان شما كه هلاك شدند بهواسطه قیاس هلاك شدند، سپس فرمود: چون مطلبى براى شما پیش آمد كه حكمش را مىدانید بگوئید و چون آن چه را نمىدانید پیش آمد، این با دست به لبهاى خویش اشاره فرمود (یعنى سكوت كنید یا حكمش را از دهان من جوئید) پس فرمود: خدا ابوحنیفه را لعنت كند كه مىگفت على چنان گفت و من چنین گویم، اصحاب چنان گفتند و من چنین گویم، پس فرمود: در مجلسش بوده اى؟ گفتم: نه ولى این سخن اوست؟ پس گفتم اصلحك الله آیا پیامبر احتیاجات مردم زمان خویش را كامل آورد؟ فرمود: بلى و آنچه را هم تا قیامت محتاجند، گفتم: آیا چیزى هم از دست رفت؟ گفت نه، نزد اهلش محفوظ است.
شرح
اصلحك اللّه، دعا یا احترام است.
ادعیه، صلوات و نذورات مومنان برای پیامبر و اهل بیت او مانند میوههایی است که کارگر باغ برای مالک باغ و ارباب خود هدیه میکند.
مسطر: مكتوب فى الصحف عندنا
الحديث الرابع عشر و هو السبعون و المائة
عَنْ أَبِيشَيْبَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ ع يَقُولُ ضَلَّ عِلْمُ ابْنِ شُبْرُمَةَ عِنْدَ الْجَامِعَةِ إِمْلاءِ رسولاللّه ص وَ خَطِّ عَلِيٍّ ع بِيَدِهِ إِنَّ الْجَامِعَةَ لَمْ تَدَعْ لِأَحَدٍ كَلاماً فِيهَا عِلْمُ الْحَلالِ وَ الْحَرَامِ إِنَّ أَصْحَابَ الْقِيَاسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْقِيَاسِ فَلَمْ يَزْدَادُوا مِنَ الْحَقِّ إِلا بُعْداً إِنَّ دِينَ اللَّهِ لا يُصَابُ بِالْقِيَاسِ
ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: دانش ابن شبرمه در برابر جامعه كه به املاء پیامبر و دست خط على علیه السلام است گمشده و نابود است، جامعه براى كسى جاى سخن نگذاشته، در آن است علم حلال و حرام، همانا اصحاب قیاس عمل را به وسیله قیاس جستند لذا از راه حق دورتر شدند. همانا دین خدا با قیاس درست نمىشود.
شرح
ضل: ضاع و هلك
ابْنِ شُبْرُمَةَ: قاضي كوفة
گویی او به قیاس عمل میکرد. حضرت فرمود: علم او در مقایسه با کتاب جامعه گم و باطل است.
اوصاف كتاب جامعه: 1- املاء رسولاللّه (ص) 2- كتابت و خط على (ع) است 3- مشتمل بر همه احكام شرعي فرعي است خواه واقع شده باشد و خواه تا روز قیامت واقع شود.
الحديث الخامس عشر و هو الواحد و السبعون و المائة
عَنْ أَبِيعَبْدِاللَّهِ ع قَالَ إِنَّ السُّنَّةَ لا تُقَاسُ أَ لا تَرَى أَنَّ امْرَأَةً تَقْضِي صَوْمَهَا وَ لا تَقْضِي صَلاتَهَا يَا أَبَانُ إِنَّ السُّنَّةَ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّينُ
ترجمه: حضرت صادق علیه السلام به ابان بن تغلب فرمود: احكام اسلامى را نمىتوان قیاس كرد، نمىبینى كه زن حائض روزهاش را قضا كند و نمازش را قضا كند اى ابان احكام اسلامى اگر قیاس شود دین از میان برود.
شرح
محق: باطل و محو شدن، کم شدن، بیبرکت شدن، ریشهکن کردن یا شدن. قوله تعالى: يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا (بقرة، 276)
اگر قياس در احکام شرع درست بود، باید زن نمازش را نیز قضا میکرد.
الحديث السادس عشر و هو الثانى و السبعون و المائة
عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى ع عَنِ الْقِيَاسِ فَقَالَ مَا لَكُمْ وَ الْقِيَاسَ إِنَّ اللَّهَ لا يُسْأَلُ كَيْفَ أَحَلَّ وَ كَيْفَ حَرَّمَ
ترجمه: عثمان بن عیسى گوید از حضرت موسى بن جعفر راجع به قیاس پرسیدم. فرمود: شما را با قیاس چه كار؟! از خدا پرسش نشود چگونه حلال و چگونه حرام كرده است.
شرح
لقوله تعالى: لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (الأنبياء،23)
الحديث السابع عشر و هو الثالث و السبعون و المائة
حدثنى جعفر عن ابيه أَنَّ عَلِيّاً ص قَالَ مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلْقِيَاسِ لَمْ يَزَلْ دَهْرَهُ فِي الْتِبَاسٍ (بين الحق و الباطل) وَ مَنْ دَانَ اللَّهَ بِالرَّأْيِ لَمْ يَزَلْ دَهْرَهُ فِي ارْتِمَاسٍ (الهوى) قَالَ وَ قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ ع مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِرَأْيِهِ فَقَدْ دَانَ اللَّهَ بِمَا لا يَعْلَمُ وَ مَنْ دَانَ اللَّهَ بِمَا لا يَعْلَمُ فَقَدْ ضَادَّ اللَّهَ، حَيْثُ أَحَلَّ وَ حَرَّمَ فِيمَا لا يَعْلَمُ
ترجمه: مسعدة گوید امام صادق از پدرش علیهماالسلام خبر داد كه على صلوات الله علیه فرمود است: هر كه خود را بر كرسى قیاس نشاند همیشه عمرش در اشتباه است و كسی كه براى خود خداپرستى كند همیشه عمر در باطل فرو رفته است. و امام باقر (علیه السلام) فرمود: كسى كه به رأى خویش به مردم فتوى دهد ندانسته خدا پرستى كرده است و آنكه ندانسته خدا پرستى كند مخالفت خدا نموده چون كه آنچه را ندانسته حلال و حرام كرده است.
شرح
نصب الشيئ: اقامته و رفعه
دهر: تمام زمان یا زمان طولانی، مدت عمر انسان
الحديث الثامن عشر و هو الرابع و السبعون و المائة
عَنْ أَبِيعَبْدِاللَّهِ ع: إِنَّ إِبْلِيسَ قَاسَ نَفْسَهُ بِآدَمَ فَقَالَ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ وَ لَوْ قَاسَ الْجَوْهَرَ الَّذِي خَلَقَ اللَّهُ مِنْهُ آدَمَ بِالنَّارِ كَانَ ذَلِكَ أَكْثَرَ نُوراً وَ ضِيَاءً مِنَ النَّارِ
ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: شیطان خود را به آدم قیاس كرد و گفت: (12 سوره 7) مرا از آتش و شیطان را از خاك آفریدى. و اگر گوهرى را كه خدا آدم را از آن آفرید با آتش قیاس مىكرد آن گوهر درخشندهتر و روشنتر از آتش بود.
شرح
انسان مراتب وجودی متعددی دارد: 1- بدن 2- نفس
1- بدن 2- نفس 3- قلب 4- روح 5- سر 6- خفی 7- اخفی
اشکالات متعددی بر ابلیس وارد است که برخی از آنها از این قرار است:
1- ابلیس تنها مرتبه بدنی آدم را با مرتبه بدنی خودش مقایسه کرد در حالی که مرتبه بدنی انسان، احس درجات وجود است و با ورود به مراتب عالی، انسان آن را ترک میکند
خود این مقایسه از سوی ابلیس نشاندهنده این است که ابلیس مرتبه نفس ناطقه یا روح و مراتب فراتر از آن را ندارد و اگر داشت اینگونه استدلال نمیکرد.
گویی ابلیس در مرتبه وهم متوقف شده است یا مرتبه کمال او همان وهم است نه حتی عقل جزیی استدلالی.
استدلال وی که از مقدمات غلط تشکیل شده، دلیلی بر این مطلب است.
2- علاوه بر اینکه ابلیس از آدم جز بدن ندید وگرنه باید در استدلال به برتری خود بدان توجه میکرد.
خواه جز بدن ندیده باشد و خواه توان استدلال عقلی نداشته باشد، هر کدام از آن دو مرتبه ابلیس را نشان میدهد.
البته چنین مرتبهای با آدم قابل مقایسه نیست.
3- ابلیس بدن انسان را که بالقوه انسان است به جای حقیقت انسان گرفت و ما بالقوه را همان مابالفعل دانست. این چیزی جز خطای یا محدودیت در فهم نیست.
4- بدن مادّه حقیقت انسان است نه صورت آن. کسی که میان مادّه و صورت فرق ننهد قابل مقایسه با انسان نیست.
5- علت کرامت انسان و مسجودیت وی، بدن او نیست بلکه روح و نور وجودی و جامعیت اعتدالی اوست که ابلیس توان فهم آن را نداشت. در واقع ما لیس بعلة را علة پنداشت.
الحديث التاسع عشر و هو الخامس و السبعون و المائة
عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ ع عَنِ الْحَلالِ وَ الْحَرَامِ فَقَالَ حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لا يَكُونُ غَيْرُهُ وَ لا يَجِيءُ غَيْرُهُ وَ قَالَ قَالَ عَلِيٌّ ع مَا أَحَدٌ ابْتَدَعَ بِدْعَةً إِلا تَرَكَ بِهَا سُنَّةً
ترجمه: زرارة گوید از امام صادق علیه السلام راجع به حلال و حرام پرسیدم فرمود: حلال محمد همیشه تا روز قیامت حلال است و حرامش همیشه تا روز قیامت حرام، غیر حكم او حكمى نیست و جز او پیامبرى نیاید و على علیه السلام فرمود هیچ كس بدعتى ننهاد جز آنكه به سبب آن سنتى را ترك كرد.
شرح
از ظاهر حدیث شریف نکاتی فهمیده میشود که جای تامل دارد:
1- حلال و حرام پیامبر نسخ نمیشود و روایات منقول از ائمه (ع) ناسخ آنها نیست.
2- در میان احکام نبوی، حکم عصری و نسبی وجود ندارد.
3- احکام نبوی، مخص عقلی متصل و منفصل ندارد.
4- تغییرات ناظر به زندگی شخصی و اجتماعی انسان و نیز اشیاء مربوط به آن، آن اندازه نیست که مستلزم تغییر در احکام باشد.
5- یا ضرورتهای خاص زمان و مکان قابل توجه نیست تا سبب تغییر در احکام شود و یا چنین تغییراتی که به ضرورت میانجامد تخصصا خارج از مدلول این حدیث شریف است.
بهنظر میرسد که به چنین لوازمی نمیتوان ملتزم شد.
در این صورت حدیث شریف ناظر به عدم جواز ایجاد تغییر در احکام بر اساس فهم عرفی، قیاس، استحسان و مانند آن است نه تغییرات مبتنی بر عقل و علم.
الحديث العشرون و هو السادس و السبعون و المائة
دَخَلَ أَبُوحَنِيفَةَ عَلَى أَبِيعَبْدِاللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا حَنِيفَةَ بَلَغَنِي أَنَّكَ تَقِيسُ قَالَ نَعَمْ قَالَ لا تَقِسْ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ حِينَ قَالَ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ فَقَاسَ مَا بَيْنَ النَّارِ وَ الطِّينِ وَ لَوْ قَاسَ نُورِيَّةَ آدَمَ بِنُورِيَّةِ النَّارِ عَرَفَ فَضْلَ مَا بَيْنَ النُّورَيْنِ وَ صَفَاءَ أَحَدِهِمَا عَلَى الْآخَرِ
ترجمه: ابوحنیفه بر امام صادق علیه الس لام وارد شد. حضرت فرمود: به من خبر رسیده كه تو قیاس مىكنى گفت آرى فرمود: قیاس نكن، زیرا نخستین كسى كه قیاس كرد شیطان بود، آنگاه كه گفت: مرا از آتش آفریدى و آدم را از خاك، او بین آتش و خاك قیاس كرد و اگر نورانیت آدم را با نورانیت آتش قیاس مىكرد امتیاز میان دو نور و پاكیزگى یكى را بر دیگرى مىفهمید.
شرح
1- ابلیس میان نور آدم و خودش مقایسه نکرد، چون بدان احاطه و علم نداشت. قوه وهمیه توان شناخت نوریت آدم را ندارد. کار ابلیس وعد و وعید و آرزو و مانند آن است و همه اینها از آثار قوه واهمه است. يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً (نساء، 120)
2- ابلیس شایستگی رحمت خاص خدای متعال را نداشت وگرنه اخراج نمیشد، بنابر این قابل مقایسه با آدم نبود.
3- این حدیث شریف ضمن نفی قیاس به جواز نوعی از آن اشاره دارد: مقایسه نُورِيَّةَ آدَمَ بِنُورِيَّةِ النَّارِ
الحديث الواحد و العشرون و هو السابع و السبعون و المائة
سَأَلَ رَجُلٌ أَبَاعَبْدِاللَّهِ ع عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَهُ فِيهَا فَقَالَ الرَّجُلُ أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ كَذَا وَ كَذَا مَا يَكُونُ الْقَوْلُ فِيهَا؟ فَقَالَ لَهُ مَهْ مَا أَجَبْتُكَ فِيهِ مِنْ شَئ فَهُوَ عَنْ رسولاللّه ص لَسْنَا مِنْ أَ رَأَيْتَ فِي شَئ
ترجمه: قتیبه گوید مردى از امام صادق علیه السلام مسألهاى پرسید و حضرت جوابش داد سپس گفت: بر رأى شما اگر چنین و چنان باشد جوابش چیست؟ فرمود خاموش باش، هر جوابى كه من به تو مىدهم از قول رسولخدا (ص) است، ما از خود رأیى نداریم.
شرح
مه: اكفف
يعنى آنچه در پاسخ تو گفتم از نوع رأی و قیاس نیست تا بگویی اگر چنین و چنان شود، حکم چیست؟
پرسش با أَ رَأَيْتَ پرسش از رأی و قیاس است نادرست و ما اهل رأی و قیاس نیستیم.
چند نکته
1- به سبب گسترش بدعت رأی و قیاس حضرت اجازه نمیدهد مسلمانان به آن آلوده شوند
2- معنای سخن آن حضرت مبنی بر اینکه ما از پیامبر (ص) نقل میکنیم این نیست که شأن آنها روایت است مانند شأن سایر راویان. مقصود آن است که حکم الهی از طریق رأی و قیاس به دست نمیآید.
3- همانطور که علم ائمه سمعی نیست، اجتهادی هم نیست چنانکه از طریق حواس هم نیست.
روایات بسیاری شاهد بر این نکته است مانند: اُعطيتُ جوامع الكلم و اُعطىَ علىٌّ جوامع العلم.
تعلیم پیامبر (ص) نیز نسبت به علی (ص) از باب اعداد و استعداد است نه ایجاد علم یا انتقال آن که برای هیچ کسی ممکن نیست.
اُعطىَ به صيغه مجهول نیز نشان میدهد که معطى جوامع العلم پیامبر نیست بلکه همان کسی است که معطی جوامع الكلم به آن حضرت است.
الحديث الثانى و العشرون و هو الثامن و السبعون و المائة
قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ ع لا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيجَةً فَلا تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ فَإِنَّ كُلَّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ وَ قَرَابَةٍ وَ وَلِيجَةٍ وَ بِدْعَةٍ وَ شُبْهَةٍ مُنْقَطِعٌ إِلا مَا أَثْبَتَهُ الْقُرْآنُ
ترجمه: امام باقر علیه السلام فرمود: غیر خدا را براى خود تكیه گاه و محرم راز مگیرید كه مؤمن نباشید، زیرا هر وسیله و پیوند و خویشى و محرم راز و بدعت و شبهتى نزد خدا بریده و بىاثر است جز آنچه را كه قرآن اثبات كرده است (و آن علم و ایمان و تقوى است).
شرح
ولج: دخل؛ وليجة الرجل: بطانته و دخلاؤه و خاصته
غیر خدا را مورد اعتماد قرار ندهید که سبب نفی ایمان است.
توحید مراتب و شؤونی دارد که یکی از آنها توحی در اعتماد، توکل، استعانت و مانند آن است.
قوله تعالى: وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً (توبة، 16)
علیت حقیقی منحصر به خدای متعال است.
اسباب و علل دیگر، علیت اعتباری و مجازی دارند.
همه اسباب و علل مجازی اگر با استناد آنها به خدای متعال لحاظ شوند، به میزان وجود و استناد آنها تاثیر دارند.
میزان وجود و استناد آنها به خدای متعال، معارف الهی است، یعنی تنها با تمسک به معارف الهی میتوان میزان وجود و استناد آنها به خدای متعال را یافت.
معارف الهی عقل برهینی است و نقل قرآن و شهود عرفانی
علت تاکید بر نقل قرآنی در این حدیث شریف، 1- اجماع همه مسلمانان بر آن است 2- مخاطب (اهل رأی و قیاس) از دو منبع دیگر درک روشن و موثری ندارد. نه اهل برهان است و نه اهل عرفان. >آمار بازدید
پیوندها
آخرین مطالب
- شرح جلد نهم اسفار
- شرح جلد هشتم اسفار
- شرح جلد هفتم اسفار سید مرتضی حسینی شاهرودی
- شرح جلد ششم اسفار سید مرتضی حسینی شاهرودی
- شرح جلد سوم اسفار سید مرتضی حسینی شاهرودی
- شرح جلد دوم اسفار سیدمرتضی حسینی شاهرودی
- شرح جلد اول اسفار از سید مرتضی حسینی شاهرودی
- شرح اسفار جلد هشتم باب هفتم: حالات نفس ناطقه از جهت ارتباط با طبیعت