باب ابطال دیدن خدا
بَابٌ فِي إِبْطَالِ الرُّؤْيَةِ
باب ابطال دیدن خدا
و هو الباب التاسع من كتاب التوحيد و فيه اثني عشر حديثا
45- الحديث الاول و هو الخامس و الخمسون و المائتان
عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِيمُحَمَّدٍ(ع) أَسْأَلُهُ كَيْفَ يَعْبُدُ الْعَبْدُ رَبَّهُ وَ هُوَ لا يَرَاهُ فَوَقَّعَ(ع) يَا أبايُوسُفَ جَلَّ سَيِّدِي وَ مَوْلايَ وَ الْمُنْعِمُ عَلَيَّ وَ عَلَى آبَائِي أَنْ يُرَى قَالَ وَ سَأَلْتُهُ هَلْ رَأَى رسولاللّه(ص) رَبَّهُ فَوَقَّعَ(ع) إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَرَى رَسُولَهُ بِقَلْبِهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ مَا أَحَبَّ
ترجمه: یعقوب بن اسحاق گوید: به امام حسن عسكرى علیه السلام نوشتم كه: چگونه بنده پروردگارش را پرستد در صورتیكه او را نبیند، آن حضرت نوشت: اى ابایوسف: آقا و مولا ولى نعمت من و پدرانم بزرگتر از آن است كه دیده شود. گوید از آن حضرت سؤال كردم آیا پیامبر(ص) پروردگارش را دیده است، در جواب نوشت خداى تبارك و تعالى از نور عظمتش بقلب پیامبرش آنچه دوست داشت ارائه فرمود.
شرحتوقيع: نامه
پرسش نخست درباره رؤیت حق تعالی بهطور کلی و برای همگان بود که پاسخ آنهم منع کلی برای همگان بود.
پرسش دوم درباره وقوع رؤیت برای حضرت ختمی مرتبت است که پاسخ این است که رؤیت قلبی رخ داده است و اندازه آن هم تابع خواست اوست.
تفاوت این منع و اثبات به سبب تفاوت میان حضرت خاص(ص) و سایر مردم است.
عموم مردم به سبب تعلق فراگیر نفس آنها به بدنشان، همه افعال و ادراکات آنها مادی و طبیعی و با مشارکت وضع و مادّه است که خداوند مبرای از آنهاست.
بر این اساس، نه مردم میتوانند با حس خدا را درک کنند نه با عقل اما پیامبر(ص) که عل و قلب او خارج از حد زمان و مکان و طبیعت است بهاندازه خواست آن حضرت است.
46- الحديث الثاني و هو السّادس و الخمسون و المائتان
عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ سَأَلَنِي أَبُوقُرَّةَ الْمُحَدِّثُ أَنْ أُدْخِلَهُ عَلَى أَبِيالْحَسَنِ الرِّضَا(ع) فَاسْتَأْذَنْتُهُ فِي ذَلِكَ فَأَذِنَ لِي فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَسَأَلَهُ عَنِ الْحَلالَ وَ الْحَرَامِ وَ الْأَحْكَامِ حَتَّى بَلَغَ سُؤَالُهُ إِلَى التَّوْحِيدِ فَقَالَ أَبُوقُرَّةَ إِنَّا رُوِّينَا أَنَّ اللَّهَ قَسَمَ الرُّؤْيَةَ وَ الْكَلامَ بَيْنَ نَبِيَّيْنِ فَقَسَمَ الْكَلامَ لِمُوسَى وَ لِمُحَمَّدٍ الرُّؤْيَةَ
فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ(ع) فَمَنِ الْمُبَلِّغُ عَنِ اللَّهِ إِلَى الثَّقَلَيْنِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ أَ لَيْسَ مُحَمَّدٌ؟ قَالَ بَلَى
قَالَ كَيْفَ يَجِيءُ رَجُلٌ إِلَى الْخَلْقِ جَمِيعاً فَيُخْبِرُهُمْ أَنَّهُ جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ أَنَّهُ يَدْعُوهُمْ إِلَى اللَّهِ بِأَمْرِ اللَّهِ فَيَقُولُ «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» «وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً» «وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» ثُمَّ يَقُولُ أَنَا رَأَيْتُهُ بِعَيْنِي وَ أَحَطْتُ بِهِ عِلْماً وَ هُوَ عَلَى صُورَةِ الْبَشَرِ أَ مَا تَسْتَحُیونَ مَا قَدَرَتِ الزَّنَادِقَةُ أَنْ تَرْمِيَهُ بِهَذَا أَنْ يَكُونَ يَأْتِي مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِشَئ ثُمَّ يَأْتِي بِخِلافِهِ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ؟ قَالَ أَبُوقُرَّةَ فَإِنَّهُ يَقُولُ وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى
فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ(ع) إِنَّ بَعْدَ هَذِهِ الْآيَةِ مَا يَدُلُّ عَلَى مَا رَأَى حَيْثُ قَالَ ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى يَقُولُ مَا كَذَبَ فُؤَادُ مُحَمَّدٍ مَا رَأَتْ عَيْنَاهُ ثُمَّ أَخْبَرَ به ما رَأَى فَقَالَ لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى فَآيَاتُ اللَّهِ غَيْرُ اللَّهِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً فَإِذَا رَأَتْهُ الْأَبْصَارُ فَقَدْ أَحَاطَتْ بِهِ الْعِلْمُ وَ وَقَعَتِ الْمَعْرِفَةُ
فَقَالَ أَبُوقُرَّةَ فَتُكَذِّبُ بِالرِّوَايَاتِ فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ(ع) إِذَا كَانَتِ الرِّوَايَاتُ مُخَالِفَةً لِلْقُرْآنِ كَذَّبْتُهَا وَ مَا أَجْمَعَ الْمُسْلِمُونَ عَلَيْهِ أَنَّهُ لا يُحَاطُ بِهِ عِلْماً وَ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ
ترجمه:
صفوان بن یحیى گوید: ابوقره محدث از من خواست كه او را خدمت حضرت رضا(ع) ببرم، از آن حضرت اجازه خواستم، اجازه فرمود، ابوقره به محضرش رسید و از حلال و حرام و احكام دین پرسش كرد تا آنكه سؤالش به تو حید رسید و عرض كرد: براى ما چنین روایت كردهاند كه خدا دیدار و هم سخنى خویش را میان دو پیامبر تقسیم فرمود: قسمت هم سخنى را به موسى و قسمت دیدار خویش را به محمد عطا كرد. حضرت فرمود: پس آنكه از طرف خدا به جن و انس رسانید كه: دیدهها او را درك نكند، علم مخلوق به او احاطه نكند، چیزى مانند او نیست، كى بود؟ مگر محمد(ص) نبود؟ عرض كرد: چرا، فرمود: چگونه ممكن است مردى به سوى تمام مخلوق آید و به آنها گوید كه از اجانب خدا آمده و آنها را به فرمان خدا به سوى خدا خواند و بگوید: دیدهها خدا را در نیابند و علمشان به او احاطه نكند و چیزى مانندش نیست سپس همین مرد بگوید: من با چشمم خدا را دیدم و به او احاطه علمى پیدا كردم و او به شكل انسانست! خجالت نمىكشید؛! زنادقه نتوانستند چنین نسبتى به او دهند كه او چیزى از جانب خدا آورد و سپس از راه دیگر خلاف آن را گوید.
ابوقره گفت: خدا خود فرماید: (13 سوره 53) بتحقیق او را در فرود آمدن دیگرى دید. حضرت ابوالحسن(ع) فرمود: بعد از این آیه، آیهایست كه دلالت دارد بر آنچه پیامبر دیده، خدا فرماید: (آیه 11) دل آنچه را دید دروغ نشمرد یعنى دل محمد آنچه را چشمش دید، دروغ ندانست سپس خدا آنچه را محمد دیده خبر دهد و فرماید (آیه 18) پیامبر از آیات بسیار بزرگ پروردگارش دید، و آیات خدا غیر خود خداست، و باز خدا فرماید: مردم احاطه علمى بهخدا پیدا نكنند، در صورتیكه اگر دیدگان او را بینند علمشان به او احاطه كرده و دریافت او واقع شده است. ابوقره عرض كرد: پس روایات تكذیب مىنمائید. فرمود: هرگاه روایات مخالف قرآن باشند تكذیبشان كنم، و آنچه مسلمین بر آن اتفاق دارند این است كه: احاطه علمى به او پیدا نشود، دیدگان او را درك نكنند، چیزى مانند او نیست.
شرح
ابوقره با استناد به برخی روایت صحت رؤیت پیامبر را اثبات میکند.
امام (ع) با استناد به آیات: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ و قوله: وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً و قوله: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، نظر او را ردّ میکند.
ابوقره برای اثبات نظر خود اینبار به قرآن استناد میکند میگوید: کریمه «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى» دلیل بر رؤیت است.
پاسخ حضرت: 1- دنباله آیمه بر رؤیت دلالت ندارد و نشان نمیدهد که پیامبر چه چیزی دیده است بلکه فقط میگوید قلب پیامبر آنچه را که او با چشم دیده است، تکذیب نکرد. «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى»، ممکن است چشمان آن حضرت آیات خدا را مشاهده کرده باشد نه ذات او را. «لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى»
ابوقره میپرسد ایا تو روایات را تکذیب میکنی؟!
پاسخ حضرت: آری اگر روایات مخالف قرآن باشد، تکذیب میکنم، بهویژه اگر آیات مطابق برهان و اجماع مسلمانان باشد و روایات رؤیت مخالف آن.
47- الحديث الثالث و هو السابع و الخمسون و المائتان
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدٍ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِيالْحَسَنِ الرِّضَا(ع) أَسْأَلُهُ عَنِ الرُّؤْيَةِ وَ مَا تَرْوِيهِ الْعَامَّةُ وَ الْخَاصَّةُ (روایات خاصه دلالت بر عدم جواز رؤیت و روایات عامه دلالت بر جواز آن دارد) وَ سَأَلْتُهُ أَنْ يَشْرَحَ لِي ذَلِكَ فَكَتَبَ بِخَطِّهِ اتَّفَقَ الْجَمِيعُ لا تَمَانُعَ بَيْنَهُمْ أَنَّ الْمَعْرِفَةَ مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ ضَرُورَةٌ فَإِذَا جَازَ أَنْ يُرَى اللَّهُ بِالْعَيْنِ (و) وَقَعَتِ الْمَعْرِفَةُ ضَرُورَةً
ثُمَّ لَمْ تَخْلُ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ مِنْ أَنْ تَكُونَ إِيمَاناً أَوْ لَيْسَتْ بِإِيمَانٍ فَإِنْ كَانَتْ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ إِيمَاناً فَالْمَعْرِفَةُ الَّتِي فِي دَارِ الدُّنْيَا مِنْ جِهَةِ الِاكْتِسَابِ لَيْسَتْ بِإِيمَانٍ لِأَنَّهَا ضِدُّهُ فَلا يَكُونُ فِي الدُّنْيَا مُؤْمِنٌ لِأَنَّهُمْ لَمْ يَرَوُا اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ
وَ إِنْ لَمْ تَكُنْ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ الَّتِي مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ إِيمَاناً لَمْ تَخْلُ هَذِهِ الْمَعْرِفَةُ الَّتِي مِنْ جِهَةِ الِاكْتِسَابِ أَنْ تَزُولَ أوَ لا تَزُولُ فِي الْمَعَادِ فَهَذَا دَلِيلٌ عَلَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لا يُرَى بِالْعَيْنِ إِذِ الْعَيْنُ تُؤَدِّي إِلَى مَا وَصَفْنَاهُ
ترجمه: محمد بن عبید گوید: به حضرت رضا(ع) نامه نوشتم و درباره دیدن خدا و آنچه عامه و خاصه روایت كردهاند سؤال كردم و خواستم كه این مطلب را برایم شرح دهد، حضرت به خط خود نوشت: همه اتفاق دارند و اختلافى میان آنها نیست كه شناسائى از راه دیدن ضرروى و قطعى است، پس اگر درست باشد كه خدا با چشم دیده شود قطعاً شناختن او حاصل شود، آنگاه این شناخت بیرون از این نیست كه یا ایمان است و یا ایمان نیست، اگر این شناسایى از راه دین ایمان باشد پس شناسائى در دنیا كه از راه كسب دلیل است ایمان نباشد، زیرا این شناسایى ضد آن است و باید در دنیا مؤمنى وجود نداشته باشد، زیرا ایشان خدا عز ذكره را ندیدهاند و اگر شناسائى از راه دیدن ایمان نباشد، شناسائى از راه كسب دلیل بیرون از آن نیست كه یا در معاد نابود شود و نباید نابود شود (و یا نابود نشود،) این دلیل است بر اینكه خداى عز وجل به چشم دیده نشود، زیرا دیدن به چشم به آنچه گفتیم مىرسد.
شرح مترجم: هر چند استدلال در روایت سابق با وجود قوت و استحكامش ساده و روشن بود استدلال در این روایت مشكل و پیچیده است بهطوریكه فهم آن براى شارحان ایجاد صعوبت كرده است، ولى سخن غواص بحار احادیث علامه مجلسى(ره) در این میان بسیار متین و پسندیده است، آن مرحوم در بیان حدیث سه قول از شارحان و ناظران در این حدیث را نقل میكند و خودش قول اول را نزدیكتر به افهام مىداند. قول دوم گویندهاش معلوم نیست و قول سوم نظر مرحوم ملاصدر است كه مجلسى(ره) از آن تعبیر به ما حققه بعض الافاضل مىكند و در آخر مىگوید: شاید در زمان امام علیه السلام مقدماتى بین دو طرف مجادله براى الزام بوده است كه ما آن را نمىدانیم چنانکه در بیشتر اخبار چنین است، اینك بیان قول اول: شناسائى خدا از راه اكتساب دلیل و راهنمائى قرآن و حدیث به این نتیجه میرسد كه خدا جسم نیست، مانند ندارد پس دیدنش به چشم محال است و اگر فرض شود كسى او را با چشم ببیند قطعاً او را نشناخته است ولى این شناسائى مخالف و ضد شناسائى از راه دلیل است، پس اگر دیدن به چشم ایمان باشد شناسائى از راه دلیل ایمان نیست در صورتى قرآن ایشان را مؤمن خوانده و اگر ایمان نباشد ایمان اكتسابى در قیامت یا از بین مىرود و یا نمىرود و هر دو باطل است، زیرا اگر از بین برود مخالف اجماع است كه ایمان ثابت از دلیل كه در دنیا حاصل شده در آخرت محال است از بین برود و اگر از بین نرود با ایمان از راه دیدن به چشم اجتماع نقضین شود.
شرح
استدلال این حدیث شریف را میتوان دوگونه تفسیر کرد:
یکم- علم به خدای متعال یا حسی است یا عقلی
دوم- علم به خدای متعال یا بدیهی است یا نظری
مقدمات تفسیر یکم:
1- هدف از بعثت پیامبران (ع) و انزال کتابهای آسمانی، راهنمایی خلق بهسوی حق تعالی و ارتقاء وجود طبیعی آنها از اسفل سافلین به اعلی علیین است. این امر تنها از طریق علم و عمل ممکن است آنهم عملی که به علم و معرفت بیانجامد، زیرا حقیقت و هویت آدمی نفس و روح مجرد اوست و تغذیه آن با امور مجرد همسنخ آن انجام میشود که علم و معرفت است. همین علم نیز ایمان است.
علم و ایمان شدت و ضعف میپذیرد و در آغاز ضعیف است و بهمرور اشتداد مییابد. شدت علم بهجایی میرسد که علم تبدیل به عیان میشود. به همین سبب است که گفته شده: علم بذر مشاهده است.
ولی با اینکه علم تبدیل به عین میشود ولی عین محسوس نمیشود و معرفت که به مشاهده تبدیل میشود به مشاهده حسی و بصری تبدیل نمیشود، زیرا حس و محسوس با عقل و معقول نسبت نقص به کمال و ضعف به شدت دارد و ضد هم هستند. ازاینرو، هر کدام قلمرو و مصادیقی دارد که هیچ یک از آنها از نوع خود بیرون نمیرود و ممکن نیست فردی از مصادیق علم حسی تبدیل به علم عقلی شود یا بالعکس.
علم حسی مانند ابصار پس از شدت و تمامیت زمینه علم خیالی یا عقلی و مشاهده با چشم خیال یا عقل را برای نفس فراهم میسازد نه آنکه خودش تبدیل به علم خیالی یا عقلی شود یا با چشم بدنی مشاهده خیالی یا عقلی کند.
تعقل نیز همینگونه است که با تکمیل و اشتداد زمینه مشاهده قلبی و رؤیت عقلی را فراهم میسازد
حاصل آنکه احساس و تخیل و تعقل، انواع متقابل ادراک هستند که هر کدام به یکی از عوالم سهگانه طبیعت، مثال و عقل تعلق دارند و هیچکدام از آنها تبدیل به نوع یا فرد مقابل آن نمیشود، همانگونه که هیچ عالَمی به علم دیگر تبدیل نمیشود. عالم طبیعت همیشه طبیعت و هرگز مثال و عقل نمیشود و بالعکس.
اتَّفَقَ الْجَمِيعُ، لاتَمَانُعَ بَيْنَهُمْ أَنَّ الْمَعْرِفَةَ مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ ضَرُورَةٌ فَإِذَا جَازَ أَنْ يُرَى اللَّهُ بِالْعَيْنِ وَقَعَتِ الْمَعْرِفَةُ ضَرُورَةً
یعنی هیچ اختلافی نیست و همه بر این باور وحدت نظر دارند که حصول معرفت از طریق رؤیت حسی امری ضروری است و رؤیت حسی نوعی علم است و کسی که چیزی را ببیند، آن را شناخته است.
پس اگر کسی خدای متعال را با چشم ببیند، قطعا به او معرفت یافته است.
ثُمَّ لَمْ تَخْلُ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ مِنْ أَنْ تَكُونَ إِيمَاناً أَوْ لَيْسَتْ بِإِيمَانٍ فَإِنْ كَانَتْ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ إِيمَاناً فَالْمَعْرِفَةُ الَّتِي فِي دَارِ الدُّنْيَا مِنْ جِهَةِ الِاكْتِسَابِ لَيْسَتْ بِإِيمَانٍ لِأَنَّهَا ضِدُّهُ فَلا يَكُونُ فِي الدُّنْيَا مُؤْمِنٌ لِأَنَّهُمْ لَمْ يَرَوُا اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ
این شناخت خدای متعال از طریق رؤیت حسی یا ایمان است یا نیست.
بهتعبیر دیگر، یا ایمان به خدا و اسماء و صفات و آیات او، همین معرفتی است که از طریق رؤیت حسی بهدست آمده است یا غیر از این است.
اگر ایمان همین معرفت حاصل از ادراک بصری و رؤیت حسی باشد، آن معرفت علمی حاصل از عقل و اندیشه ایمان نخواهد بود، زیرا ضد آن است، چون صورت حسی ضد صورت خیالی و آنهم ضد صورت عقلی است و دو ضد ممکن نیست حکم واحد داشته باشند.
مدرِك و مدرَك همیشه از یک جنس هستند به همین سبب است که قوه مدرکه با صورت ادراکی متحدند. قوه ادارک حسی با محسوس و قوه ادراک خیالی با متخیل و قوه عقلی با معقول متحد است.
همانگونه که حس و خیال و عقل مانند زمین و آسمان با هم متفاوتند، رؤیت حسی و ادراک عقلی نیز باید با هم متفاوت و نهایت تضاد و تخالف را داشته باشند.
نتیجه اینکه معرفة قلبية که در دنیا بهدست میآید ضد رؤیت بصری است، پس ایمان میان این دو معرفت مشترک نیست یا معرفت حاصل از رؤیت حسی ایمان است یا معرفت حاصل از تفکر عقلی.
اگر معرفت حاصل از رؤیت بصری و حسی ایمان باشد، هیچ کس در دنیا مومن نخواهد بود، زیرا کسی خدای متعال را در دنیا با چشم ندیده است.
وَ إِنْ لَمْ تَكُنْ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ الَّتِي مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ إِيمَاناً لَمْ تَخْلُ هَذِهِ الْمَعْرِفَةُ الَّتِي مِنْ جِهَةِ الِاكْتِسَابِ أَنْ تَزُولَ أوَ لا تَزُولُ فِي الْمَعَادِ فَهَذَا دَلِيلٌ عَلَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لا يُرَى بِالْعَيْنِ إِذِ الْعَيْنُ تُؤَدِّي إِلَى مَا وَصَفْنَاهُ
و اگر معرفت حاصل از رؤیت بصری حسی ایمان نباشد، معرفت حاصل از تعقل ایمان خواهد بود.
این ایمان یا با فساد بدن و مرگ آن از قلب مومن زائل میشود یا زائل نمیشود و در قیامت نیز با او باقی خواهد بود.
فرض اول به اجماع مسلمانان باطل است.
علاوه بر این، هدف از بعثت پیامبران، ایمان به خدای متعال و خروج از اسفل سافلین به اعلی علیین است.
همچنین، معرفت چیزی نیست که متعلق به مواد این عالم باشد تا با فساد آن، فاسد و زائل گردد بلکه حقیقتی عقلی و روحانی است.
مقدمات تفسیر دوم:
تفسیر دیگر حدیث شریف با ارائه مقدماتی دیگر مناسبتر است:
1- شئ واحد حقیقت واحد دارد و ممکن نیست حقایق متخالف یا متضاد داشته باشد
2- هر حقیقتی یا نظری و حاصل اکتساب است یا ضروری و بینیاز از اکتساب است.
3- ممکن نیست یک حقیقت هم ضروری باشد هم نظری و اکتسابی، بدین سبب که علم ضروری و نظری دو نوع متباین از علم است و ممکن نیست دو ضد یا دو نوع متباین در یک چیز جمع شوند.
اتَّفَقَ الْجَمِيعُ، لاتَمَانُعَ بَيْنَهُمْ أَنَّ الْمَعْرِفَةَ مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ ضَرُورَةٌ فَإِذَا جَازَ أَنْ يُرَى اللَّهُ بِالْعَيْنِ وَقَعَتِ الْمَعْرِفَةُ ضَرُورَةً
بر اساس مقدمات یادشده معنی این فراز از حدیث شریف این است:
همه اتفاق نظر دارند که معرفت حسی از معرفتهای بدیهی و ضروری است نه اکتسابی
ثُمَّ لَمْ تَخْلُ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ مِنْ أَنْ تَكُونَ إِيمَاناً أَوْ لَيْسَتْ بِإِيمَانٍ فَإِنْ كَانَتْ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ إِيمَاناً فَالْمَعْرِفَةُ الَّتِي فِي دَارِ الدُّنْيَا مِنْ جِهَةِ الِاكْتِسَابِ لَيْسَتْ بِإِيمَانٍ لِأَنَّهَا ضِدُّهُ فَلا يَكُونُ فِي الدُّنْيَا مُؤْمِنٌ لِأَنَّهُمْ لَمْ يَرَوُا اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ
این معرفت بدیهی و ضروری حسی یا ایمان است یا نیست.
اگر ایمان باشد معرفت نظری و اکتسابی و عقلی ایمان نیست، زیرا ایمان یا معرفت بدیهی است یا معرفت نظری و ممکن نیست یک حقیقت هم بدیهی باشد هم نظری.
دنباله شرح با تفسیر نخست و مقدمات مربوط به آن تفاوتی ندارد.
48- الحديث الرابع و هو الثامن و الخمسون و المائتان
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِيالْحَسَنِ الثَّالِثِ(ع) أَسْأَلُهُ عَنِ الرُّؤْيَةِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ النَّاسُ فَكَتَبَ لا تَجُوزُ الرُّؤْيَةُ مَا لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الرَّائِي وَ الْمَرْئِيِّ هَوَاءٌ يَنْفُذْهُ الْبَصَرُ فَإِذَا انْقَطَعَ الْهَوَاءُ عَنِ الرَّائِي وَ الْمَرْئِيِّ لَمْ تَصِحَّ الرُّؤْيَةُ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ الِاشْتِبَاهُ لِأَنَّ الرَّائِيَ مَتَى سَاوَى الْمَرْئِيَّ فِي السَّبَبِ الْمُوجِبِ بَيْنَهُمَا فِي الرُّؤْيَةِ وَجَبَ الِاشْتِبَاهُ وَ كَانَ ذَلِكَ التَّشْبِيهُ لِأَنَّ الْأَسْبَابَ لا بُدَّ مِنِ اتِّصَالِهَا بِالْمُسَبَّبَاتِ
ترجمه: احمد بن اسحاق گوید: به امام حسن عسكرى علیه السلام نامه نوشتم و از دیدن خدا و اختلاف مردم در آن سؤال كردم. آن حضرت نوشت: تا وقتی كه میان بیننده و دیده شده (هدف دید) هوائی كه دید در آن نفوذ كند نباشد دیدن صورت نگیرد، پس اگر چنین هوائى از میان بیننده و هدف قطع شود دیدن درست نشود و در صورت درستى هم مانند شدن بیننده به هدف است (در اینكه هر دو جایگزین شده و در جهت مخصوصى هستند)، زیرا بیننده چون برابر هدف قرار گرفت از نظر شرط دیدن میان آنها تشبیه واقع شود، و این همان بشبیه ممتنع است (كه خدا را مانندى باشد)، زیرا اتصال بین اسباب و مسببات حتمى است.
شرح مترجم :دانشمندان طبیعى گویند منعكس شدن چیزى در چشم متوقف بر سه شرط حتمى است: 1- هدف دید جسم كثیف باشد تا بتواند نور را منعكس و پراكنده كند از این جهت اجسام لطیفه مانند هوا و فرشته و جن دیده نشوند مگر وقتی كه بقالب جسم كثیف در آیند. 2- میان آن دو فاصله معینى كه نه بسیار دورونه بسیار نزدیك باشد و وجود داشته باشد. 3- میان آن دو هواى لطیفى موجود باشد تا حامل جسم شعاعى گردد، امام یازدهم علیه السلام در این حدیث شریف بقسمتى از این شرائط اشاره كرده و فرموده است اگر خدا دیده شود باید در آن شرایط باشد، زیرا رابطه بین شرط و مشروط و سبب و مسبب حتمى است و اگر بر فرض محال این شرایط موجود شد لازم مىآید كه خدا هم مانند مخلوق خود باشد، زیرا كه هدف دید قرار گرفته است و هدف دید چنانکه گفتیم باید جسم كثیف باشد و خدا بزرگتر از این است كه جسم باشد.
شرح
دو استدلال بر امتناع رؤیت حسی خدای متعال:
نکته: از این حدیث شزیف میتوان فهمید که استفاده از گزاره و علوم عصری کاذب و مسلمات و مشهورات در استدلال برای اثبات مراد مجاز است.
یکم- یکی از شرایط رؤیت، وجود هوا یا مانند آن چون آب صاف بین رائی و مرئی است تا شعاعی که از چشم خارج میشود در آن نفوذ کند و از آن بگذرد و به مرئی برسد. اگر میان رائی و مرئی، هوا و مانند آن وجود نداشته باشد، رؤیت هم تحقق نخواهد یافت.
بین خدای متعال و چشم، هوا و مانند آن وجود ندارد، زیرا وجود هوا و مانند آن تنها میان دو جسم تحقق دارد نه میان یک امر مادی و یک مجرد. پس رؤیت حسی خدای متعال ممکن نیست.
اشکال: شرط تحقق رؤیت، وجود هوا و مانند آن نیست بلکه شرط آن این است که میان رائی و مرئی، حجاب و مانع غلیظ وجود نداشته باشد. به همین سبب است که هر چه حجاب رقیقتر باشد، رؤیت دقیقتر و شفافتر است. پس اگر فرض کنیم که میان رائی و مرئی هیچ چیزی مانع نباشد، باید رؤیت روشنتر و شفافتر باشد.
میان خدای متعال و بصر حسی هیچ مانعی وجود ندارد، پس باید نه تنها رؤیت او ممکن باشد بلکه دقیقترین و واضحترین رؤیت بدو تعلق گیرد.
پاسخ: باید میان علت و معلول سنخیت وجود داشته باشد وگرنه هر چیزی علت هر چیزی و هر چیزی معلول هر چیزی خواهد بود.
علاوه بر این میان رائی و مرئی باید اتصال باشد آنهم اتصال طبیعی.
میان خدای متعال و مجاری ادراکی حسی چنی اتصالی ممکن نیست، زیرا یکی مجرد بلکه فوق تجرد است و دیگری مادی.
دوم- وَ كَانَ فِي ذَلِكَ الِاشْتِبَاهُ لِأَنَّ الرَّائِيَ مَتَى سَاوَى الْمَرْئِيَّ فِي السَّبَبِ الْمُوجِبِ بَيْنَهُمَا فِي الرُّؤْيَةِ وَجَبَ الِاشْتِبَاهُ وَ كَانَ ذَلِكَ التَّشْبِيهُ لِأَنَّ الْأَسْبَابَ لا بُدَّ مِنِ اتِّصَالِهَا بِالْمُسَبَّبَاتِ
اگر رؤیت خدای متعال ممکن باشد، لازمهاش این است که خدای متعال شبیه خلق باشد و حال آنکه او نه در ذات شبیه دارد نه در صفات و نه در افعال.
توضیح: شرط و عامل رؤیت، وجود هوا، تحقق وضع و محاذات، عدم قرب و بعد مفرط، جرمانی بودن، وجود نور و شعاع خورشید است. اگر این شرایط وجود نداشته باشد نه چیزی رائی است و نه چیزی مرئی.
حال اگر خدای متعال با بصر حسی مرئی باشد لازمهاش این است که شرایط یادشده را داشته باشد و این با جسم و جسمانی بودن برابر است.
لِأَنَّ الْأَسْبَابَ لا بُدَّ مِنِ اتِّصَالِهَا بِالْمُسَبَّبَاتِ: وقتی اسباب تشبیه وجود داشته باشد، شباهت وجود خواهد داشت، زیرا تخلف معلول از علت محال است.
49- الحديث الخامس و هو التاسع و الخمسون و المائتان
عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ حَضَرْتُ أَبَاجَعْفَرٍ(ع) فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْخَوَارِجِ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَاجَعْفَرٍ أَيَّ شَئ تَعْبُدُ؟ قَالَ: اللَّهَ تَعَالَى. قَالَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ بَلْ لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ لا يُعْرَفُ بِالْقِيَاسِ وَ لا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لا يُشَبَّهُ بِالنَّاسِ؛ مَوْصُوفٌ بِالْآيَاتِ مَعْرُوفٌ بِالْعَلامَاتِ لا يَجُورُ فِي حُكْمِهِ؛ ذَلِكَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ.
قَالَ فَخَرَجَ الرَّجُلُ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ
ترجمه: مردى از خوارج خدمت امام باقر علیه السلام رسید و عرض كرد: اى أباجعفر چه چیز را مىپرسى؟ فرمود: خداى تعالى را، گفت او را دیدهاى فرمود: دیدگان او را بینائى چشم نبینند ولى دلها او را به حقیقت ایمان دیدهاند، با سنجش شناخته نشود و با حواس درك نشود و به مردم مانند نیست، با آیاتش توصیف شده و با علامات شناخته شده، در داوریش ستم نكند، اوست خدا سزاوار پرستشى جز او نیست، مرد خارجى بیرون رفت و میگفت: خدا داناتر است كه رسالت خویش را كجا قرار دهد.
شرح: گویی مردی از خوارج با این پرسش که چه چیزی را عبادت میکنی میخواهد درباره دیده شدن خدا بپرسد. با این تعبیر که در عبادت، درخواس، خطاب، طلب رحمت و مغفرت وجود دارد.
سائل گمان میکند بدون رؤیت معبود چنین اموری تحقق نمییابد.
و اگر رؤیت رخ دهد جسم و جسمانی خواهد بود.
پاسخ: رؤیت ممکن است ولی نه رؤیت حسی و بصری بلکه رؤیت قلبی، پس هم رؤیت تحقق یافته و هم محذور جسم و جسمانی بودن خدای متعال لازم نیامده است.
50- الحديث السادس و هو الستون و المائتان
عَنْ أَبِيعَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ جَاءَ حِبْرٌ إِلَى اميرالمؤمنين صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَقَالَ يَا اميرالمؤمنين هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ قَالَ فَقَالَ وَيْلَكَ مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ قَالَ وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ قَالَ وَيْلَكَ لا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ
ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: عالمى خدمت امیرالمؤمنین رسید و گفت اى امیرمؤمنان: پروردگارت را هنگام پرستش او دیدهاى! فرمود: واى بر تو! من آن نیستم كه پروردگارى را كه ندیدهام بپرستم، عرض كرد: چگونه او را دیدهاى؟ فرمود: واى بر تو دیدگان هنگام نظر افكندن او را درك نكنند ولى دلها با حقایق ایمان او را دیدهاند.
51- الحديث السابع و هو الحادي و الستون و المائتان
عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِيعَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ ذَاكَرْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) فِيمَا يَرْوُونَ مِنَ الرُّؤْيَةِ فَقَالَ الشَّمْسُ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ الْكُرْسِيِّ وَ الْكُرْسِيُّ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ الْعَرْشِ وَ الْعَرْشُ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ الْحِجَابِ وَ الْحِجَابُ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ السِّتْرِ، فَإِنْ كَانُوا صَادِقِينَ فَلْيَمْلَئُوا أَعْيُنَهُمْ مِنَ الشَّمْسِ لَيْسَ دُونَهَا سَحَابٌ
ترجمه: عاصم بن حمید گوید: با امام صادق علیه السلام درباره آنچه راجع بدیدن خدا روایت كنند مذاكره میكردم، حضرت فرمود: این خورشید یك هفتادم نور كرسى است و كرسى یك هفتادم نور عرش و عرش یك هفتادم نور حجاب و حجاب یك هفتادم نور ستر، اگر آنها راست گویند چشم خود را به همین خورشید وقتی كه در ابر نباشد بدوزند.
شرح
ذَاكَرْتُ: گفتگو کردن
فِيمَا يَرْوُونَ مِنَ الرُّؤْيَةِ: آنچه عامه درباره جواز رؤیت حسی خدای متعال روایت کردهاند.
حدیث شریف به نظریه تنزل مراتب عوالم از نور حق تعالی اشاره بلکه تصریح دارد.
به تعبیر ملاصدرا، صدر: نفس حيواني، أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ؛ قلب: نفس ناطقه؛ روح: عقل نظري؛ سر: عقل فعال؛ كرسي: اعظم مصادیق نفس حیوانی که صدر انسان كبير است؛ عرش: قلب عالم كبير)
52- الحديث الثامن و هو الثاني و الستون و المائتان
عَنْ أَبِيالْحَسَنِ الرِّضَا(ع) قَالَ قَالَ رسولاللّه(ص) لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ بَلَغَ بِي جَبْرَئِيلُ مَكَاناً لَمْ يَطَأْهُ قَطُّ جَبْرَئِيلُ فَكَشَفَ لَهُ فَأَرَاهُ اللَّهُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ مَا أَحَبَّ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ
ترجمه: حضرت رضا(ع) فرمود: رسولخدا(ص) مىفرمود: چون مرا به آسمان بردند، جبرئیل مرا به جائى رسانید كه جبرئیل هیچگاه به آنجا گام ننهاده بود، سپس از پیش دیده پیامبر پرده برداشته شد و خدا از نور عظمت خویش به آن حضرت آنچه دوست داشت ارائه فرمود.
درباره آیه شریفه «دیدگان او را درنیابند ولى او دیدگان را دریابد).تفسیر آیه : لا تدركه الأبصار و هو یدرك الأبصار)
شرح: سّري: شبروی؛ وطأ و الوطأة: جای پا
فَكَشَفَ لَهُ: كشف اللّه لمحمد صلّى اللّه عليه و آله، كأنه كلام الرضا عليه السلام
فَأَرَاهُ اللَّهُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ: مانند فراز پیشین
مَا أَحَبَّ: ممکن است فاعل احبّ پیامبر باشد در این صورت معنی این است که میزان رؤیت آن حضرت به اندازه محبت اوست نه بهاندازه نور خدای احد واحد.
ممکن است فاعل خدای متعال باشد، بدین معنی که خدای متعال به اندازه اراده و محبت خود نور عظمت خویش را در شب معراج به حضرت