باب نهى از جسم و صورت درباره خدا

بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْجِسْمِ وَ الصُّورَةِ

باب نهى از جسم و صورت درباره خدا

و هو الباب الحادي عشر من كتاب التوحيد و فيه ثمانية احاديث

69- الحديث الاول و هو التاسع و السبعون و المائتان‏

عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي‌حَمْزَةَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) سَمِعْتُ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ يَرْوِي عَنْكُمْ أَنَّ اللَّهَ جِسْمٌ صَمَدِيٌّ نُورِيٌّ مَعْرِفَتُهُ ضَرُورَةٌ يَمُنُّ بِهَا عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ خَلْقِهِ؟ فَقَالَ(ع) سُبْحَانَ مَنْ لا يَعْلَمُ أَحَدٌ كَيْفَ هُوَ إِلا هُوَ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ لا يُحَدُّ وَ لا يُحَسُّ وَ لا يُجَسُّ وَ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ لا الْحَوَاسُّ وَ لا يُحِيطُ بِهِ شَيْ‏ءٌ وَ لا جِسْمٌ وَ لا صُورَةٌ وَ لا تَخْطِيطٌ وَ لا تَحْدِيدٌ

ترجمه: ابن ابى‌حمزة گوید: به امام صادق علیه السلام عرض كردم: من از هشام بن حكم شنیدم كه از شما روایت می‌كرد كه: خدا جسمى است، تو پر، نورانى، شناختنش ضرورى، به هر كس از مخلوش كه خواهد منت نهد، حضرت فرمود: منزه باد، آن‌كه كسى جز او نداند كه او چگونه است، چیزى مانندش نیست و او شنوا و بیناست. محدود نگردد، به حس در نیاید، سوده نشود، حواس دركش نكنند، چیزى بر او احاطه نكند نه جسم است و نه صورت و نه ترسیم و نه محدود.

شرح‏

جِسْمٌ صَمَدِيٌّ نُورِيٌّ: اجسام بر دو یا سه قسم است.

1- اجسام طبیعی عنصری، مادّی ظلمانی است و مرکب از اعدام، نقائص و استعدادات است.

2- اجسام مثالی و برزخی که مادّ ندارد ولی عوارض مادّ را دارد.

3- اجسام عقلی که نه مادّه دارد نه عوارض ماده؛ نه نقص دارد نه استعداد مانند انسان عقلی یا مثل افلاطونی

جسم عقلی، نوری است، زیرا مرکب از اعدام و ظلمات نیست، و نیز تعریف نور بر آن صادق است یعنی ظاهر بذاته لذاته است و غیرمحتجب؛ صمدی است، زیرا فاقد استعداد و نقائص است.

مَعْرِفَتُهُ ضَرُورَةٌ: در برخی نسخ ضروریٌ آمده است و در هر صورت یا به معنی بداهت وجودی است یا به معنی لزوم معرفت آن است.

سرتاسر عالم عقل، مثال حق تعالی و عالم مثال و برزخ، مثالِ مثالِ حق تعالی و عالم طبیعت، مثالِ مثالِ مثالِ حق تعالی است.

ظهور ذات او در عوالم فروتر از عالم عقل، جوهر است.

شدت وجود او در این عوالم، کم متصل قارّ است.

سرمدیت او کمّ متصل غیرقارّ است. اسماء او کمّ منفصل و عدد است.

سمع وبصر او، کیف است.

استوای او بر عرش، این است.

ازلیت او متی است.

تشریع شرایع او و نیز باسط الیدین بودن او، وضع است.

خالقیت او، اضافه است.

مالکیت او، جده است.

كل يوم هو في شأن او، ان یفعل است.

هو الذي يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات، و يسمع الدعاء، ان ینفعل است.

ب این اساس همه عالم هستی، صور و تجلیات حق تعالی است و در واقع او تعالی خود را اظهار کرده است.

به همین سبب است که عوالم هستی از جمله عالم طبیعت، احسن عوالم ممکن است، زیرا ظهور و تجلی احسن وجود و کمالات وجود است.

از آن‌جا که فهم این معانی دقیق برای اکثریت مردم در غایت سختی است و امام به نکته اشراف و احاطه دارد و می‌داند که اکثر مردم تنها جسم محسوس مادّی را می‌شناسند، خدای متعال را از جسمانیت و صفات نقص و لوازم امکان و حدوث تنزیه نمود و فرمود: سُبْحَانَ مَنْ لا يَعْلَمُ أَحَدٌ كَيْفَ هُوَ إِلا هُوَ.

این فراز از کلام حضرت اشاره به این نکته دارد که هر چه را که هر کسی درباره او درک کند، در واقع مخلوقی از مخلوقات خدای متعال را درک کرده است.

فرمود: لا يُحَدُّ، یعنی خدای متعال محدود و محسوس نیست؛ و هر جسمی، محدود و محسوس است، پس او تعالی جسم نیست.

لا يُحَدُّ، پس لا يُحِيطُ بِهِ شَيْ‏ءٌ

وَ لا يُحَسُّ، پس لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ لا الْحَوَاسُّ

لا يُحَدُّ وَ وَ لا يُحَسُّ، پس لا جِسْمٌ وَ لا صُورَةٌ وَ لا تَخْطِيطٌ وَ لا تَحْدِيدٌ

70- الحديث الثاني و هو الثمانون و المائتان‏

عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِي‌الْحَسَنِ(ع) أَسْأَلُهُ عَنِ الْجِسْمِ وَ الصُّورَةِ فَكَتَبَ سُبْحَانَ مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ لا جِسْمٌ وَ لا صُورَةٌ

ترجمه: حمزه بن محمد گوید: حضرت ابى‌الحسن علیه السلام نوشتم و درباره جسم و صورت از او پرسیدم، حضرت نوشته است كه منزه باد آن‌كه چیزى مانندش نیست، نه جسم است و نه صورت.

71- الحديث الثالث و هو الحادي و الثمانون و المائتان‏

مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ قَالَ جِئْتُ إِلَى الرِّضَا(ع) أَسْأَلُهُ عَنِ التَّوْحِيدِ فَأَمْلَى عَلَيَّ: الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ الْأَشْيَاءِ إِنْشَاءً وَ مُبْتَدِعِهَا ابْتِدَاعاً بِقُدْرَتِهِ وَ حِكْمَتِهِ؛ لا مِنْ شَئ فَيَبْطُلَ الِاخْتِرَاعُ، وَ لا لِعِلَّةٍ فَلا يَصِحَّ الِابْتِدَاعُ، خَلَقَ مَا شَاءَ كَيْفَ شَاءَ مُتَوَحِّداً بِذَلِكَ لِإِظْهَارِ حِكْمَتِهِ وَ حَقِيقَةِ رُبُوبِيَّتِهِ، لا تَضْبِطُهُ الْعُقُولُ وَ لا تَبْلُغُهُ الْأَوْهَامُ وَ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ لا يُحِيطُ بِهِ مِقْدَارٌ، عَجَزَتْ دُونَهُ الْعِبَارَةُ وَ كَلَّتْ دُونَهُ الْأَبْصَارُ، وَ ضَلَّ فِيهِ تَصَارِيفُ الصِّفَاتِ، احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ، عُرِفَ بِغَيْرِ رُؤْيَةٍ وَ وُصِفَ بِغَيْرِ صُورَةٍ وَ نُعِتَ بِغَيْرِ جِسْمٍ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ

ترجمه: محمد بن زید گوید خدمت حضرت رضا شرفیاب شدم و درباره توحید پرسیدم، حضرت برایم دیكته كرد: ستایش خدا را است كه همه چیز را بدون نقشه پدید آورد و بقدرت و حكمت خویش اختراعشان كرد آن‌ها را از چیزى نیافرید تا اختراع صادق نیاید و علت و سببى در میان نبود تا ابتكار صحیح نباشد آن‌چه را خواست چنان‌که خواست با یكتائى خویش براى اظهار حكمت و حقیقت ربوبیتش آفرید، خردها او را به دست نگیرد و خاطرها به او نرسند، بینائی‌ها دركش نكنند و در اندازه نگنجد، در آستانش تعبیر ناتوان و بینائى‌ها در مانده‌اند هر گونه ستایش در مقام او نارسا است، بى‌پرده نهان است و بى‌پوشش پوشیده، نادیده شناخته شده و بى‌تصور ستوده گردیده و بى‌جسم توصیف شده، شایسته ستایشى جز خداى بزرگ متعال نیست.

شرح‏

فاطر: مخترع، مبتدع و موجد چیزی بدون مثال و الگو؛ كَلَّتْ، کند، ناتوان و سست شدن، ضعیف گشتن؛ رويّة: فكر.

72- الحديث الرابع و هو الثاني و الثمانون و المائتان‏

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ وَصَفْتُ لِأَبِي إِبْرَاهِيمَ(ع) قَوْلَ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ الْجَوَالِيقِيِّ وَ حَكَيْتُ لَهُ قَوْلَ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ أَنَّهُ جِسْمٌ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لا يُشْبِهُهُ شَيْ‏ءٌ أَيُّ فُحْشٍ أَوْ خَناً أَعْظَمُ مِنْ قَوْلِ مَنْ يَصِفُ خَالِقَ الْأَشْيَاءِ بِجِسْمٍ أَوْ صُورَةٍ أَوْ بِخِلْقَةٍ أَوْ بِتَحْدِيدٍ وَ أَعْضَاءٍ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً

ترجمه: محمد بن حكیم گوید: براى موسى بن جعفر علیه السلام گفتار جوالیقى را بیان كردم و گفتار هشام بن حكم را حكایت نمودم: خدا جسم است، حضرت فرمود: خداى تعالى را چیزى مانند نیست، چه دشنام و ناسزائى بزرگ‌تر است از گفته كسى كه خالق همه چیز را به جسم یا صورت یا مخلوقش یا محدودیت و اعضاء توصیف كند خداى از این گفتار بسیار برترى دارد.

شرح‏

خناء: فحش لفظی

نقل شده که هشام بن حکم و هشام بن سالم جواليقي گفته‌اند: خدای متعال با وجب خودش، هفت وجب است؛ در مکان و جهت خاصی است؛ با عرش خود مماس است و با آن فاصله ندارد؛ اراده او حركت است ولی غیر او نیست؛ او به صورت انسان است، اعلای او مجوف است و اسفل او مصمت؛ حواس پنج‌گانه دارد، دست و پا و بینی و گوش و چشم و دهان دارد.

این دو هشام که سخنان یادشده از آن‌ها نقل شده ممدوحند و روایات متعددی در مدح آنان وارد شده است.

73- الحديث الخامس و هو الثالث و الثمانون و المائتان‏

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِ الرُّخَّجِيِّ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِي‌الْحَسَنِ(ع) أَسْأَلُهُ عَمَّا قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ فِي الْجِسْمِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ فِي الصُّورَةِ فَكَتَبَ دَعْ عَنْكَ حَيْرَةَ الْحَيْرَانِ وَ اسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ لَيْسَ الْقَوْلُ مَا قَالَ الْهِشَامَانِ.

ترجمه: ابن فرج گوید: به حضرت ابوالحسن علیه السلام نوشتم درباره قول هشام بن حكم كه خدا جسم است و هشام بن سالم كه او صورت است پرسیدم حضرت نوشت: سرگردانى حیرت‌زده را از خود دور كن و از شیطان به خدا پناه بر این گفتار، گفتار آن دو هشام نیست. (زیرا این دو نفر از بزرگان و ثقات اصحاب مى‌باشد) و شراح چنین معنى كرده‌اند كه فرمود: گفتار هشامین صحیح نیست.

74- الحديث السادس و هو الرابع و الثمانون و المائتان‏

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ قَالَ سَمِعْتُ يُونُسَ بْنَ ظَبْيَانَ يَقُولُ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ يَقُولُ قَوْلًا عَظِيماً إِلا أَنِّي أَخْتَصِرُ لَكَ مِنْهُ أَحْرُفاً فَزَعَمَ أَنَّ اللَّهَ جِسْمٌ لِأَنَّ الْأَشْيَاءَ شَيْئَانِ جِسْمٌ وَ فِعْلُ الْجِسْمِ فَلا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ الصَّانِعُ بِمَعْنَى الْفِعْلِ وَ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ بِمَعْنَى الْفَاعِلِ

فَقَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع) وَيْحَهُ أَ مَا عَلِمَ أَنَّ الْجِسْمَ مَحْدُودٌ مُتَنَاهٍ وَ الصُّورَةَ مَحْدُودَةٌ مُتَنَاهِيَةٌ فَإِذَا احْتَمَلَ الْحَدَّ احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ وَ النُّقْصَانَ وَ إِذَا احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ وَ النُّقْصَانَ كَانَ مَخْلُوقاً قَالَ قُلْتُ فَمَا أَقُولُ؟

قَالَ لا جِسْمٌ وَ لا صُورَةٌ وَ هُوَ مُجَسِّمُ الْأَجْسَامِ وَ مُصَوِّرُ الصُّوَرِ لَمْ يَتَجَزَّأْ وَ لَمْ يَتَنَاهَ وَ لَمْ يَتَزَايَدْ وَ لَمْ يَتَنَاقَصْ لَوْ كَانَ كَمَا يَقُولُونَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْخَالِقِ وَ الْمَخْلُوقِ فَرْقٌ وَ لا بَيْنَ الْمُنْشِئِ وَ الْمُنْشأ لَكِنْ هُوَ الْمُنْشِئُ(الْمُنْشأ)؛ فَرْقٌ بَيْنَ مَنْ جَسَّمَهُ وَ صَوَّرَهُ وَ أَنْشَأَهُ إِذْ كَانَ لا يُشْبِهُهُ شَيْ‏ءٌ وَ لا يُشْبِهُ هُوَ شَيْئاً

ترجمه: یونس گوید: خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و عرض كردم: همانا هشام بن حكم سخنى سخت گوید كه من چند جمله‌اش را براى شما مختصر مى‌كنم: او عقیده دارد كه خدا جسم است، زیرا كه چیزها دو قسمند: جسم و عمل جسم: و درست نیست كه صانع چیزها عمل و كار باشد ولى رواست كه فاعل باشد. حضرت فرمود، واى بر او مگر نمى‌داند كه جسم محدود و متناهى است و صورت هم محدود و متناهى است و چون جسم محدودیت دارد، فزونى و كاهش پیدا مى‌كند و چون فزونى و كاهش پیدا كرد مخلوق خواهد بود. عرض كردم پس من چه عقیده داشته باشم؟ فرمود: نه جسم است و نه صورت، او اجسام را اجسام كند و صورتها را صورت نماید، جزء ندارد، نهایت ندارد افزایش و كاهش نیابد، اگر حقیقت چنان باشد كه آن‌ها گویند میان خالق و مخلوق و آفریننده و آفریده فرقى نباشد، ولى اوست پدید آورنده، میان او و كسى كه جسمش ساخته و صورتش داده و پدیدش آورده فرق است، زیرا چیزى مانند او نیست و او به چیزى نماند.

شرح‏

لِأَنَّ الْأَشْيَاءَ شَيْئَانِ جِسْمٌ وَ فِعْلُ الْجِسْمِ: گمان عوام از مردم است که موجود منحصر به جسم و مشابه جسم است. اگر کسی وجود را با جسم برابر بداند، ناگزیر خدا را باید جسم بداند.

وَ هُوَ مُجَسِّمُ الْأَجْسَامِ وَ مُصَوِّرُ الصُّوَرِ: شکی نیست که اجسام نیازمند فاعلند. اگر فاعل آن‌ها نیز جسم باشد، اولاً لازمه‌اش این است که علت و معلول با هم برابر باشند. ثانیاً، فاعل بودن خدای جسمانی برای اجسام دیگر، مستلزم ترجح بلامرجح است.

75- الحديث السابع و هو الخامس و الثمانون و المائتان‏

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْحِمَّانِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ(ع) إِنَّ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ جِسْمٌ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ عَالِمٌ سَمِيعٌ بَصِيرٌ قَادِرٌ مُتَكَلِّمٌ نَاطِقٌ وَ الْكَلامُ وَ الْقُدْرَةُ وَ الْعِلْمُ يَجْرِي مَجْرَى وَاحِدٍ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ مِنْهَا مَخْلُوقاً فَقَالَ قَاتَلَهُ اللَّهُ أَ مَا عَلِمَ أَنَّ الْجِسْمَ مَحْدُودٌ وَ الْكَلامَ غَيْرُ الْمُتَكَلِّمِ مَعَاذَ اللَّهِ وَ أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِنْ هَذَا الْقَوْلِ لا جِسْمٌ وَ لا صُورَةٌ وَ لا تَحْدِيدٌ وَ كُلُّ شَئ سِوَاهُ مَخْلُوقٌ إِنَّمَا تُكَوَّنُ الْأَشْيَاءُ بِإِرَادَتِهِ وَ مَشِيئَتِهِ مِنْ غَيْرِ كَلامٍ وَ لا تَرَدُّدٍ فِي نَفَسٍ وَ لا نُطْقٍ بِلِسَانٍ

ترجمه: حمانى گوید: به امام موسى بن جعفر علیه السلام عرض كردم، هشام بن حكم عقیده دارد كه خدا جسمى است كه چیزى مانند او نیست و او دانا، شنوا، بینا، توانا، متكلم و ناطق است، و كلام و قدرت و علم در یك روشند (عین ذاتند) هیچ كدام از آن‌ها مخلوق نیست، حضرت فرمود: خدا او را بكشد مگر نمى‌داند كه جسم محدود است و كلام غیر متكلم است، پناه مى‌برم به خدا و در حمایت او از این سخن بیزارى جویم نه جسمست، نه صورت، و نه محدودیت و هر چیز جز او مخلوق است به محض اراده و خواست كه موجود شود، بدون كلام و حركت خاطر و سخن زبانى.

شرح‏

دو خطا در این سخن هشام وجود دارد: 1- جسم بودن خدای متعال. 2- صفات کلام و قدرت و علم در خدای متعال به‌یک گونه‌اند. همان‌ که علم و قدرت عین ذات خدای متعال است، کلام نیز عین ذات اوست.

پاسخ امام (ع) از خطای نخست هشام این است: أَ مَا عَلِمَ أَنَّ الْجِسْمَ مَحْدُودٌ؟

پاسخ او به خطای دوم هشام این است: وَ الْكَلامَ غَيْرُ الْمُتَكَلِّمِ

كلام، هر گونه که لحاظ شود، نفسی یا لفظی، مخلوق است، بنابراین مانند علم و قدرت نیست.

لا جِسْمٌ وَ لا صُورَةٌ وَ لا تَحْدِيدٌ ناظر به خطای نخست است.

وَ كُلُّ شَئ سِوَاهُ مَخْلُوقٌ ناظر به خطای دوم.

اشکال: اگر کلام مخلوق باشد، به‌حکم کریمه إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ که همه چیز با کلام خدا پدید آمده است باید کلام هم مسبوق به کلام دیگری باشد و اگر آن کلام نیز مخلوق باشد مسبوق به کلام دیگری است و به تسلسل می‌انجامد.

پاسخ: مقصود از يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ وابستگی مخلوقات به اراده و مشیت اوست نه کلام.

إِنَّمَا تُكَوَّنُ الْأَشْيَاءُ بِإِرَادَتِهِ وَ مَشِيئَتِهِ مِنْ غَيْرِ كَلامٍ اشاره به همین پاسخ دارد.

وَ لا تَرَدُّدٍ فِي نَفَسٍ اشاره به کلام نفسی دارد

وَ لا نُطْقٍ بِلِسَانٍ اشاره به کلام لفظی دارد.

76- الحديث الثامن و هو السادس و الثمانون و المائتان‏

عَنْ يُونُسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ وَصَفْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ(ع) قَوْلَ هِشَامٍ الْجَوَالِيقِيِّ وَ مَا يَقُولُ فِي الشَّابِّ الْمُوَفَّقِ وَ وَصَفْتُ لَهُ قَوْلَ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ فَقَالَ (ع): إِنَّ اللَّهَ لا يُشْبِهُهُ شَيْ‏ءٌ

ترجمه: محمد بن حكیم گوید براى حضرت ابوالحسن علیه السلام گفتار هشام جوالیقى را كه خدا به صورت جوان آراسته است و نیز گفتار هشام بن حكمم را بیان كردم. حضرت فرمود: همانا چیزى به‌خدا مانند نیست.
توضیح چون برائت ساحت این دو بزرگوار (هشام بن حكم و هشام بن سالم) و جلالت ایشان نزد ارباب رجال مسلم است راجع به این چند حدیث كه عقیده تجسم آن‌ها را می‌رساند مجلسى (ره) بیاناتى مفید دارد كه نقل آن‌ها از وظیفه این كتاب خارج است.

شرح

مقصود از نفی شباهت، نفی جسمیت و احکام امکانی است.

برخی از عرفا مانند سید حیدر آملی و نیز برخی از حکما مانند ملاصدرا در این زمینه سخن لطیف و دقیقی دارند که نشان می‌دهد نفی جسمیت به‌طور مطلق موجه نیست:

همان‌گونه که وجود دارای مراتب و امری تشکیکی است، کمالات، اوصاف و تعینات وجود نیز دارای مراتب است.

به‌عنوان نمونه، علم مراتب متعدد دارد؛ علم حصولی، علم حضوری؛ علم عرضی، علم ذاتی؛ علم تغییرپذیر، علم ثابت؛ علم امکانی، علم وجوبی.

و مانند قدرت، حیات و اراده.

و مانند کمیت، کیفیت؛ خط، طول و عرض؛ سیاهی، سفیدی و مانند آن.

جسم نیز همین‌گونه است. جسم طبیعی، جسم مثالی و برزخی، جسم اخروی و عقلی.

جسم طبیعی نیز مراتب دارد مانند جسم جمادی، جسم نباتی، جسم حیوانی، جسم انسانی.

جسم جمادی نیز مراتب دارد مانند سنگ، آب، هوا و آتش.

انسان نیز مراتب دارد مانند انسان طبیعی، انسان نفسانی و انسان عقلی.

انسان طبيعي، اعضاء محسوسی دارد که تباين در وضع دارند. موضع چشم غیر از موضع گوش است و همین‌طور سایر اعضاء.

انسان نفساني، اعضاء متمايز دارد ولی بدون تباین در وضع. موضع ندارند تا تباین در وضع داشته باشند یا نداشته باشند. مانند انسانی که در رؤیا دیده می‌شود.

انسان عقلي نیز اعضاء دارد چنان‌که در حدیث شریف آمده است:

درباره ذوق: ابيت عند ربي يطعمني و يسقيني؛ درباره شم: اني لاجد نفس الرحمن من جانب اليمن؛ درباره لمس: وضع اللّه يده بكتفي.

با توجه به مراتب یادشده جسم مانعی ندارد که غیر از مراتب سه‌گانه جسم طبیعی، مثالی و عقلی مرتبه دیگری از جسم وجود داشته باشد که مرتبه الهی آن باشد. جسم إلهي که مصداق ليس كمثله شئ باشد.

علاوه بر این‌که جسم امری وجودی است و سلب آن از وجود بسیط که کل الاشیاء است ممکن نیست. تنها امور سلبی و عدمی از خدای متعال نفی می‌شود که جسم از آن‌ها نیست.

از این‌گذشته، خدای متعال به همه اشیاء علم دارد و علم او حضوری است یعنی از سنخ حضور اشیاء نزد اوست و چود این علم عین ذات اوست، همه اشیاء در مرتبه ذات او به‌ وجود علمی نزد او هستند.