باب صفات ذات
بَابُ صِفَاتِ الذَّاتِ
باب صفات ذات
و هو الباب الثانى عشر من كتاب التوحيد و فيه ستة احاديث
77- الحديث الاوّل و هو السابع و الثمانون و المائتان
عَنْ أَبِيبَصِيرٍ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) يَقُولُ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَبَّنَا وَ الْعِلْمُ ذَاتُهُ وَ لا مَعْلُومَ وَ السَّمْعُ ذَاتُهُ وَ لا مَسْمُوعَ وَ الْبَصَرُ ذَاتُهُ وَ لا مُبْصَرَ وَ الْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَ لا مَقْدُورَ فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْيَاءَ وَ كَانَ الْمَعْلُومُ، وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلُومِ وَ السَّمْعُ عَلَى الْمَسْمُوعِ وَ الْبَصَرُ عَلَى الْمُبْصَرِ وَ الْقُدْرَةُ عَلَى الْمَقْدُورِ
قُلْتُ فَلَمْ يَزَلِ اللَّهُ مُتَحَرِّكاً؟
فَقَالَ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ إِنَّ الْحَرَكَةَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ بِالْفِعْلِ
قُلْتُ فَلَمْ يَزَلِ اللَّهُ مُتَكَلِّماً؟
فَقَالَ إِنَّ الْكَلامَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ لَيْسَتْ بِأَزَلِيَّةٍ كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا مُتَكَلِّمَ
ترجمه: ابوبصیر گوید: شنیدم كه امام صادق علیه السلام مىفرمود خداى عزوجل همیشه پروردگار ما و علم عین ذاتش بوده آنگاه كه معلومى وجود نداشت و شنیدن عین ذاتش بود زمانی كه شنیده شدهاى وجود نداشت و بینائى عین ذاتش بوده آنگاه كه دیده شدهاى وجود نداشت و قدرت عین ذاتش بوده زمانی كه مقدورى نبود، پس چون اشیاء را پدید آورد و معلوم موجود شد علمش بر معلوم منطبق گشت و شنیدنش بر شنیده شد و بینائیش بر دیده شده و قدرتش بر مقدور ابوبصیر گوید: عرض كردم: پس خدا همیشه متكلم است؟ فرمود: كلام صفتى است پدید شونده ازلى و قدیم نیست، خداى بود و متكلم نبود.
شرح مترجم: مرحومین ملاصدرا و مجلسى (ره) در شرح: این حدیث به عنوان مقدمه صفات خداوند را به سلبیه محض مانند فردیت و قدوسیت و اضافیه محض مانند مبدئیت و خالقیت و حقیقیه اضافیه مانند عالمیت و قادریت یا غیر اضافیه مانند حیات و بقاء تقسیم كردهاند ولى تقسیم و توضیح مرحوم فیض ارتباطبش به حدیث بیشتر است لذا مختصرى از بیان او را ذكر مىكنیم: در صفحه 98 وافى مىگوید: یك قسم از صفات خدا صفاتى كه در ازل براى تو ثابت بوده و ثبوتش كمال و نفیش نقص است اینها را صفت ذات نامند و بر دو قسمند: 1 صفاتى كه اضافه به غیر ندارند و تنها به یك وجه ملاحظه شوند مانند حیات و بقاء 2- صفاتى كه اضافه به غیر دارند ولى اضافه آنها مؤخر است مانند علم و شنیدن و دیدن، مثلاً معنى علم خدا این است كه آنچه در جهان هستى پیدا مىشود از امور كلى و جزئى با تعیین وقت و ساعت همه را خدا مىداند و این دانستنش هم از ازل و زمانی كه او بوده و چیز دیگر نبوده با او بوده و بلكه عین ذات او بوده و بعد از اینكه این امور واقع شد اضافه علم به آنها پیدا مىشود یعنى علم بر آنها منطبق مىشود بدون كم و زیاد و معنى عین ذات این است كه همان چیزى كه خداست همان چیز هم علم است (علم ما غیر خود ماست و عرضى است قائم به ما به خلاف علم خدا) ذات خدا علم و قدرت و حیات و سمع و بصرست و همان هم علیم و قادر وحى و سمیع و بصیرست و تنها مفهوم هر یك از اینها غیر دیگرى است لذا امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید: كمال اخلاص بنده به خدا این است كه صفات را از او نفى كند یعنى صفات زائد بر ذات را نفى كند و آنها را عین ذات داند و قسم دیگر صفات فعل است و آن صفاتى كه به حسب مصالح خلق پدید آید و اینها بر دو قسم است: 1- صفاتى كه اضافه محض است و خارج از ذات است و براى آنها معناى غیر از علم و قدرت و اراده و مشیت نیست مانند خالقیت و رازقیت و تكلم 2- صفاتى كه علاوه بر اضافه معانى دیگرى در ذات دارد ولى اضافه و مضاف الیه از آن انفكاك ندارد مانند مشیت و اراده كه هیچگاه ممشى و مراد از این دو صفت انفكاك نیابد، زیرا هر چه خدا خواهد اراده كند فوراً موجود شود پس این دو صفت بدون متعلق آن وجود نیابند فرق بین این دو این است كه اراده جزئى و مقارن است و مشیت كلى و متقدم و صفات فعل اگر چه هر یك اصلى و مبدئى در ذات قدیم دارند كه آن اصل صفت ذات است و قدیم صفات فعل فروعى است مترتب بر آنها مثلاً خالقیت و تكلم خدا عبارت از این است كه ذات بارى بهنحوى است كه (اگرچه نحو ندارد) هر چه خواهد خلق كند و با هر كه خواهد تكلم نماید مىتواند اما از نظر اینكه جهت ثبات و قدم در صفات مانند علم و قدرت دلالتش بر مجد و كمال از جهت تجدد و حدوث بیشتر و ظاهرتر است، زیرا تخلف و تأخر متعلقات این صفات از آنها زیانى به كمال آنها نزند، از این نظر اینها را صفت ذات گفتند بر خلاف مثل ارادة و مشیت كه جهت تجدد و حدوث در آنها دلالتش بر عزت و جلال ذات ربوبى بیشتر است از این جهت كه متعلقات آنها از آنها تخلف پیدا نكند لذا آنها را صفت فعل دانستند چون خطاب شارع با جمهور و توده مردم است.
شرحمفاد حدیث شریف سه نکته است:
نکته1- صفات حقیقی خدای متعال عین ذات اوست.
نکته2- صفات خدای متعال از ازل و پیش از آنکه متعلقات آنها بهوجود بیاید، وجود داشت.
نکته3- کلام خدای متعال، مخلوق است.
توضیح نکته1
صفات بر چهار دسته است:
1- صفات سلبی محض مانند قدوسیت، فردیت.
2- صفات اضافی محض مانند مبدائيت و رازقيت.
3- صفات حقیقی ذات اضافه مانند عالميت، قادريت یا مانند علم، قدرت، سمع و بصر.
4- صفات حقیقی محض مانند علم و حیات و بقاء
صفات اضافی و نیز ذات اضافه به اضافه قیومی برمیگردد.
صفات سلبی و اضافی، زائد بر ذات است و زيادت آنها نه سبب انفعال در ذات میشود نه سبب كثرت ذات، زیرا صفات زائد، پس از اعتبار مسلوب عنه و مضاف إليه لحاظ میشود.
لازم به یادآوری است که همه صفات سلبی به سلب امکان برمیگردد، زیرا در سلب امکان همه سلبها مانند سلب جوهريت، سلب جسميت، سلب مكان، سلب شريك، سلب نقص و عجز در سلب امکان نهفته است.
همه صفات اضافی حق تعالى به موجودیت برمیگردد.
صفات حقیقی ذات اضافه یا اعتباری است یا به صفات حقیقی برمیگردد.
و صفات حقيقي عین ذات اوست.
حدیث شریف نقل شده از اميرالمؤمنين عليه السلام که فرمود: كمال التوحيد نفي الصفات عنه، یا ناظر به صفات زائد بر ذات است، در این صورت، معنی حدیث شریف این است که ذاته وجود و علم و قدرة و حيوة و إرادة و سمع و بصر.
و یا ناظر به دیدگاه عرفاست که ذات را غیب محض میدانند که نه اسم دارد نه رسم و نه وصف.
توضیح نکته2
در اینکه آیا صفات خدای متعال بدون متعلقات آنها وجود داشته و آیا ممکن است امور اضافی بدون مضاف الیه آنها وجود داشته باشد، احتمالات مختلفی قابل طرح است.
1- مقصود از متعلقات آنها، متعلقات خارجی حادث بهحدوث زمانی باشد نه مطلق متعلقات آنها حتی اگر مربوط به عالم عقل یا وجودهای علمی آنها در ذات خدای متعال باشد، یعنی پیش از آنکه جهان طبیعت و موجودات حادث در طبیعت بهوجود آیند، خدای متعال بدانها علم داشته است. اما موجودات عقلی و علمی در مرتبه ذات مقصود نیست چون آنها در زمان پدید نیامدهاند تا عدم متعلقات بر آنها صادق باشد.
2- مقصود از عدم متعلقات آنها، عدم رتبی است، یعنی ذات و علم و دیگر صفات ذاتی بهحکم علیت برای افعال، بر آنها تقدم رتبی دارند. پس میتوان گفت، در رتبهای علم و دیگر صفات ذاتی وجود داشته که در آن رتبه متعلقات آنها وجود نداشتهاند.
3- مقصود از عدم متعلقات آنها یکی دیگر از اقسام تقدم باشد.
توضیح نکته3
کلام یا وجود لفظی است یا وجود عینی. هر کدام که باشد، از موجودات امکانی است و متأخر از علت واجب الوجود.
اگر مقصود از کلام، متكلميت باشد، صفتی اضافی است و چنانکه گفته شد یا زائد بر ذات است یا اعتباری است و در هر صورت عین ذات نیست.
اگر مقصود از کلام مبدأیت حق تعالی برای کلام باشد یا مقصود این باشد که ذات حق تعالی بهگونهای است که کلام از او صادر میشود، در این صورت از صفات ذاتی است و مخلوق نیست. بر این اساس، مقصود امام (ع) از کلام مخلوق، یکی از دو احتمال نخست است.
78- الحديث الثاني و هو الثامن و الثمانون و المائتان
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِيجَعْفَرٍ(ع) قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا شَيْءَ غَيْرُهُ وَ لَمْ يَزَلْ عَالِماً به ما يَكُونُ فَعِلْمُهُ بِهِ(ای بغیره) قَبْلَ كَوْنِهِ كَعِلْمِهِ بِهِ بَعْدَ كَوْنِهِ
ترجمه: امام باقر(ع) فرمود: خداى عزوجل بود و چیزى با او نبود و همیشه عالم بود به آنچه پدید مىآید و علم او به آن پیش از بودنش مانند علم اوست به آن بعد از بودنش (مثلاً هیچكس نمىداند فردا چه پیش مىآید، ممكن است شخص متفردى باشد و در یك موضوع كوچك سیاسى یا اجتماعى حدسى بزند كه صدى نود آن درست باشد ولى علم خدا به همه امور كلى و جزئى جهان از زمانی كه خود او بوده و چیزى با او نبوده تا این زمان و هر زمان كه بیاید صدى صد مطالق است).
شرح
مراتب علم خدای متعال
1- علم به ذات بسیط خود که کل الاشیاء است بدون هرگونه شائبه کثرت که عنایت نامیده میشود.
2- علم تفصیلی پیش از ایجاد به همه موجودات که قضاء و أمّ الكتاب نامیده شده است. در این علم همه صور اشياء معقول و مفصل و محفوظ از هرگونه تغییر موجود است. کریمه وَ إِنْ مِنْ شَئ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ به همین مرتبه اشاره دارد.
3- مرتبه قدر و كتاب محو و اثبات که کریمه يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ بدان اشاره دارد. در این مرتبه همه موجودات بهگونه جزیی موجودند.
4- علم حق تعالی به اشیاء مادی و عوارض جسمانی و احوال و اوقات و اوضاع و اشکال شخصی.
دو مرتبه نخست علم حق تعالی، یعنی علم عنایی و قضای خدای متعال، عین ذات اوست و در معرض هیچ تغییری قرار ندارد.
پس علم او به غیر خودش در این دو مرتبه «قبل كونه و مع كونه و بعد كونه» عین هم است و فاقد هرگونه تغییر و تحولی است.
اما علم سوم و چهارم به نظر رایج متغير است، زیرا زماني و جزئي هستند.
بنابر تحقیق، این دوعلم از دو جهت اعتبار میشوند: 1- اعتبار في نفسه آنها 2- اعتبار معلومیت و مکشوفیت آنها برای خدای متعال.
تغییری که در این دو علم رخ میدهد، از جهت نخست است نه از جهت دوم.
همه عالم با همه تغییرات ذاتی و عرضی آنها برای ذات خدای متعال ثابت است. همه زمانها برای خدای متعال مانند یک آن بلکه کمتر از آن است.
79- الحديث الثالث و هو التاسع و الثمانون و المائتان
عَن عبداللّه بن يحيى الْكَاهِلِيِّ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِيالْحَسَنِ(ع) فِي دُعَاءٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ مُنْتَهَى عِلْمِهِ، فَكَتَبَ إِلَيَّ: لا تَقُولَنَّ مُنْتَهَى عِلْمِهِ فَلَيْسَ لِعِلْمِهِ مُنْتَهًى وَ لَكِنْ قُلْ مُنْتَهَى رِضَاهُ
ترجمه: كاهلى گوید: درباره جمله «سپاس خدا راست تا نهایت علمش» كه در دعائى است به حضرت ابوالحسن علیه السلام نوشتم و پرسیدم. حضرت به من نوشت: نگو «نهایت علمش»، زیرا علمش را نهایى نیست بلكه بگو «نهایت رضایتش» (زیرا كه رضایت او مربوط باعمال صالح بندگانست كه محدود و متناهى است).
شرح
علم و هر یک از صفات ذاتی خدای متعال، حکم ذات را دارند و نامتناهی هستند. اما صفات فعلی به سبب اضافه آنها به افعال و بهویژه افعال مادّی طبیعی در عین نامتناهی بودن فی نفسه در مقام تحقق در مورد متعلقات و نسبت به افعال متعلق به صفات فعلی دیگر متناهی هستند.
توضیح:
1- افعال خدای متعال فی نفسه نامتناهی هستند و هر یک از مراتب عوالم هستی بیحدّ و اندازه است اگر چه مرتبه نازل از عوالم نسبت به مرتبه عالی آن متناهی است.
2- هر یک از انواع موجودات در یک مرتبه هم نامتناهی است اگر چه نسبت به تمام انواع همان مرتبه متناهی است. مثلاً افراد نوع انسان نامتناهی است اگر چه نسبت به کل افراد انواع موجودات جهان طبیعت، متناهی است.
3- هر یک از افراد هر نوعی نیز نامتناهی است اگر چه نسبت به تمام افراد همان نوع متناهی است. مثلاً هر یک از افراد نوع انسان به حکم ظهور اسماء و صفات نامتناهی خدای متعال در آن (ظاهرا یا باطنا) نامتناهی است اگر چه نسبت به همه افراد نوع انسانی متناهی است.
4- رضا به معنی تعلق اراده بالاصاله حق تعالی به چیزی است در مقابل آن تعلق بالتبع اراده به چیزی قرار دارد. اگر چیزی متعلق اراده بالاصاله باشد، مرضی اوست و اگر متعلق اراده بالتبع باشد مراد است. پس برخی از موجودات مرضیّ اویند و برخی مراد او. پس رضای او متناهی است، زیرا برخی از موجودات مرضی او نیستند.
5- نکته پیشگفته را باید بهطور نسبی لحاظ کرد بدین معنی مع همه افعال خدای متعال فی نفسه مرضی اویند اگر چه نسبت به برخی دیگر از افعال مرادند و نه مرضی.
بهتعبیر دیگر، اراده و رضایت امری تشکیکی و دارای مراتب است که برخی از مراتب آن نسبت به برخی دیگر محدود و متناهی است اگر چه هر مرتبهای فی نفسه نامتناهی است.
6- رضا به هر معنایی که باشد در برابر کراهت و سخط است، بنابراین محدود به حدود اسم و صفت مقابل خود است.
80- الحديث الرابع و هو التسعون و المائتان
عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ أَنَّهُ كَتَبَ إِلَى أَبِيالْحَسَنِ(ع)(العسکری) يَسْأَلُهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ كَانَ يَعْلَمُ الْأَشْيَاءَ قَبْلَ أَنْ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ وَ كَوَّنَهَا أَوْ لَمْ يَعْلَمْ ذَلِكَ حَتَّى خَلَقَهَا وَ أَرَادَ خَلْقَهَا وَ تَكْوِينَهَا فَعَلِمَ مَا خَلَقَ عِنْدَ مَا خَلَقَ وَ مَا كَوَّنَ عِنْدَ مَا كَوَّنَ؟ فَوَقَّعَ بِخَطِّهِ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَالِماً بِالْأَشْيَاءِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْأَشْيَاءَ كَعِلْمِهِ بِالْأَشْيَاءِ بَعْدَ مَا خَلَقَ الْأَشْيَاءَ
ترجمه: ایوب بن نوح گوید: به حضرت ابوالحسن علیه السلام نوشتم و از او پرسیدم: آیا خداى عزوجل عالم بود به هر چیز پیش از آنكه آنها را بیافریند و پدید آورد یا آنكه نمىدانست تا آنها را آفرید و آفرینش و بودن آنها را اراده كرد و علم پیدا كرد به مخلوق هنگامی كه خلق كرد و بموجود هنگامى كه موجود كرد؟ پس به خط خود مرقوم فرمود: خدا همیشه به همه چیز علم دارد پیش از خلقت آنها مانند علم داشتنش به آنها بعد از خلقتشان.
عن عمر بن سعيد المدائني: كنت عند ابي الحسن العسكري عليهالسلام اذ دخل أيوب بن نوح و وقف قدامه فامره بشيء ثم انصرف فالتفت الى ابوالحسن عليهالسلام و قال: يا عمر: ان احببت ان تنظر الى رجل من اهل الجنة فانظر الى هذا
ترجمه: عمر بن سعید گوید: نزد امام حسن عسکری عليهالسلام بودم که ایوب بن نوح داخل شد و در مقابل امام ایستاد. آن حضرت او را پی کاری فرستاد. او رفت و برگشت. حضرت فرمود: ای عمر اگر میخواهی به مردی از اهل بهشت بنگری به ایشان نگاه کن.
شرح
عنايت عبارت است از احاطه علم حق تعالی به اشياء آنگونه که هستند احاطه كلي و جمعي تام.
عرفا از ذات و وجود حق تعالی به مرتبه احدیت و غیب الغیوب و از صفات و اسماء او به مرتبه واحديت و الالهيت تعبیر میکنند.
اولین اقتضای ذاتی علم عنایی خدای متعال حقیقتی قدسی است که روح اعظم، عقل اول، قلم اعلى و حقيقت محمديه نامیده میشود.
قال تعالى: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي
و قال: وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ
و قال: اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ
این حقیقت قدسی مراتب متعدد عقلي و درجات قدسي دارد که جواهر عقلي و انوار قاهر نامیده میشود.
این حقیقت و مراتب آن بنابر تحقیق، باقی به بقای حق تعالی است از اینرو به معنی دقیق کلمه فعل خدا و جزء عالم نیست بلکه مانند صفات اوست و خزائن علم اللّه و مفاتيح غيب است.
عالم و ماسوي عبارت است از موجودات فانی یا باقی به ابقای خدای متعال مانند اجرام و نفوس و قوای آنها خواه آسمانی باشد خواه زمینی.
بر این اساس، موجودات بر سه قسم است:
1- باقی به بقای حق تعالی
2- باقی به ابقای حق تعالی که فینفسه فانی است
3- فانی و غیر قابل بقاء
ولی حق این است که همه موجودات باقی به بقای حق تعالی است و فنای آنها نسبی و عرفی است، زیرا همه موجودات تجلیات اسماء و صفات خدای متعال و تعینات ذات احدی او هستند و انفکاک انها از ذات احدی خدای متعال ممکن نیست.
همه مراتب موجودات عیت تعلق به او هستند و نسبت آنها حتی نسبت صفات و اسماء حق تعالی به ذات احدی همانند نسبت ماهیت به وجود است.
نفوس سماوي عبارت است از كتاب محو و اثبات
عالم روحاني عقلي مجرد قدسي، محل قضاء الهي است از این جهت که این عالم محل صور جميع آن چیزی است که در علم الهی موجود است و قلم رباني است از این جهت که در الواح قدري، صور نفساني كلي و جزئي را مینویسد و بدانها تحقق میبخشد.
81- الحديث الخامس و هو الحادي و التسعون و المائتان
عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَمْزَةَ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى الرَّجُلِ(ع) أَسْأَلُهُ أَنَّ مَوَالِيَكَ اخْتَلَفُوا فِي الْعِلْمِ
فَقَالَ بَعْضُهُمْ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَالِماً قَبْلَ فِعْلِ الْأَشْيَاءِ
وَ قَالَ بَعْضُهُمْ لا نَقُولُ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَالِماً لِأَنَّ مَعْنَى يَعْلَمُ يَفْعَلُ فَإِنْ أَثْبَتْنَا الْعِلْمَ فَقَدْ أَثْبَتْنَا فِي الْأَزَلِ مَعَهُ شَيْئاً فَإِنْ رَأَيْتَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ أَنْ تُعَلِّمَنِي مِنْ ذَلِكَ مَا أَقِفُ عَلَيْهِ وَ لا أَجُوزُهُ.
فَكَتَبَ(ع) بِخَطِّهِ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَالِماً تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ذِكْرُهُ
ترجمه: جعفر بن محمد بن حمزه گوید: نوشتم به امام علیه السلام و پرسیدم كه دوستان شما درباره علم خدا اختلاف دارند بعضى گویند: خدا پیش از خلقت اشیاء هم عالم است و بعضى گویند: ما نمىگوئیم خدا همیشه عالم است، زیرا معنى مىداند، خلق مىكند است پس اگر علم همیشگى براى او ثابت كنیم: چیزى همیشگى با او ثابت كردهایم (و قائل بدو قدیم شدهایم) اگر صلاح بدانید خدایم قربانت كند نسبت باین موضوع چیزى به من بیاموزید تا بر آن بایستم و از آن در نگذرم، حضرت به خط خود مرقوم فرمود خدا همیشه عالم است پر خیر و بلند است یاد او.
شرح
موالي: جمع مولى؛ مولى معانی متعددی دارد: مُعتِق، مُعتَق؛ عموزاده، ناصر، جار؛ مقصود از موالی در اینجا انصار و شيعه.
شیعیان در این مسأله اختلاف کردند که آیا خدای متعال از ازل به همه چیز عالم بوده یا نه؟
گروهی بر این باور بودند که خدای متعال از ازل به همه چیز عالم بوده است.
گروهی بر این باور بودند که خدای متعال از ازل به همه چیز عالم نبوده است، زیرا اگر عالم بوده باید از ازل اشیاء را میآفریده و در نتیجه اشیاء ازلی باشند.
شبیه این اختلاف نظر میان حکما وجود داشته است و آنان در این موضوع دو دسته شدند:
1- حکیمان مشائي به پیروی از ارسطو بر این باور بودند که علم او به اشياء مقدم بر اشیاء است و واجب الوجود از ازل به همه چیز عالم بوده است. و البته او فاعل بالعنايه است.
علم خدای متعال به اشیاء از طریق تقرر و ارتسام صور عقلي موجودات في ذات خدا تحقق مییابد.
صور عقلی موجودات اعراض قائم به ذات او هستند.
ذات خدا نیز از این اعراض منفعل و متأثر و مستکمل نمیشود، زیرا این صور متأخر از ذات او هستند و متأخر بر متقدم تاثیر نمیگذارد
2- حکیمان اشراقي بهپیروی از افلاطون بر این باور بودند که خدای متعال علم پیش از ایجاد ندارد بلکه علم او به اشياء مع الاشياء و مع الایجاد است. و البته عالميت او همان فاعليت اوست و معلوميت اشیاء همان حضور آنها نزد خدای متعال است و پیش از وجود، حضوری ممکن نیست تا علم تحقق داشته باشد.
امام علیهالسلام علم ازلی خدای متعال و پیش از ایجاد را تایید فرمود. از این جهت حق با مشائیان است ولی راه حل آنها که صور ارتسامی است در نهایت نادرستی است.
82- الحديث السادس و هو الثاني و التسعون و المائتان
عَنْ فُضَيْلِ بْنِ سُكَّرَةَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِيجَعْفَرٍ(ع) جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُعَلِّمَنِي هَلْ كَانَ اللَّهُ جَلَّ وَجْهُهُ يَعْلَمُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ أَنَّهُ وَحْدَهُ؟ فَقَدِ اخْتَلَفَ مَوَالِيكَ
فَقَالَ بَعْضُهُمْ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ شَيْئاً مِنْ خَلْقِهِ
وَ قَالَ بَعْضُهُمْ إِنَّمَا مَعْنَى يَعْلَمُ يَفْعَلُ فَهُوَ الْيَوْمَ يَعْلَمُ أَنَّهُ لا غَيْرُهُ قَبْلَ فِعْلِ الْأَشْيَاءِ فَقَالُوا إِنْ أَثْبَتْنَا أَنَّهُ لَمْ يَزَلْ عَالِماً بِأَنَّهُ لا غَيْرُهُ فَقَدْ أَثْبَتْنَا مَعَهُ غَيْرَهُ فِي أَزَلِيَّتِهِ فَإِنْ رَأَيْتَ يَا سَيِّدِي أَنْ تُعَلِّمَنِي مَا لا أَعْدُوهُ إِلَى غَيْرِهِ فَكَتَبَ(ع) مَا زَالَ اللَّهُ عَالِماً تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ذِكْرُهُ
ترجمه: فضیل گوید: به امام باقر علیه السلام عرضه داشتم: قربانت، اگر صلاح بدانید به من بفهمانید كه آیا خداى جل وجهه پیش از اینكه مخلوق را بیافریند مىدانست كه یكتاست؟، زیرا دوستان شما اختلاف كرده، بعضى گویند: پیش از آنكه مخلوقى آفریند عالم بود و بعضى گویند معنى مىدانید خلق مىكند است پس خدا امروز مىداند كه پیش از خلقت اشیاء یگانه بوده و اینها گویند اگر ثابت كنیم كه او همیشه بیگانگى خود عالم بوده در ازل با او چیز دیگرى ثابت كرده ایم. آقاى من اگر صلاح دانید به من بیاموزید چیزى را كه از آن تجاوز نكنم: حضرت نوشت: خداى تبارك و تعالى ذكره همیشه عالم است.
شرح مترجم: در نحوه علم خداوند به موجودات اقوال و وجوه بسیاریست یكى از اساتید مىگفت: «من تا 32 قول پیدا كردم» مانند مشائیون سابق كه به پیروی از ارسطو علم را متقدم بر اشیاء دانند و خدا را فاعل بالعنایة و اشراثیون به پیروی از افلاطون قائل به معیت علم با وجود اشیائند و اضافه علم را به اشیاء اضافه فاعلیه دانند و محقق طوسى در اشارات راه دیگرى پیموده است،، مرحوم صدرالمتألهین سر دقیق و بحر عمیق دیگرى كشف كرده است، خلاصه در میان این قائلین كسانى هستند كه گویند علم خداوند بدون وجود معلوم ممكن نیست اگر چه وجود انكشافى و نحوى از حصول باشد و گویا كسانی كه در این چند روایت گفتند: علم خدا به معنى فعل و خلق اوست همین مقصود را دارند، ولى امام علیه السلام بهواسطه اینكه فهم سائل را كوتاه مىدانسته یا بهواسطه اینكه سخن گفتن و تفكر در این موضوع با ملاحظه عینیت ذات و صفات مشمول سخن از كیفیت است حواب اجمالى و سربسته داده و قدم فراگذاشتن را اجازه نفرموده است.
شرح
فَهُوَ الْيَوْمَ يَعْلَمُ أَنَّهُ لا غَيْرُهُ قَبْلَ فِعْلِ الْأَشْيَاءِ: خدای متعال پیش از وجود اشیاء و در ازل، به چیزی عالم نبود چون چیزی وجود نداشت تا متعلق علم باشد. آنگاه که اشیاء را ایجاد کرد بدانها عالم هم بود نه پیش از وجود آنها.
دلیل آنها نیز همان است که اگر از ازل خدا به اشیاء علم داشته باشد باید اشیاء از ازل و همراه با خدا وجود داشته باشند.
و چون از ازل چیز همراه خدا وجود نداشت، او هم بدانها عالم نبود.
مَعْنَى يَعْلَمُ يَفْعَلُ: عینیت علم و فعل است که اشراقیان بدان عقیده دارند.
همانگونه که در حدیث پیش گفته شد، علم خدای متعال ازلی است و این مستلزم وجود پیشین اشیاء نیست.
توضیح: برای حلّ مسأله تلازم میان علم ازلی و وجود ازلی اشیاء راههای مختلفی ارائه شده است:
1- علم واجب تعالی به ذات خود مستلزم علم به همه اشیاء پیش از ایجاد است، بدین دلیل که واجب تعالی بسیط حقیقی است و بسیط حقیقی کل الاشیاء است قبل از ایجاد آنها.
2- همه موجودات در مرتبه ذات خدای متعال وجود علمی دارند و با تنزل از آن مرتبه است که آفرینش تحقق مییابد.
3- بهحکم تلازم میان فاعل تام الفاعلیه و فعل او، ازلیت اشیاء محال نیست. ازلیت افراد و اشخاص مادی که خلاف بداهت است. ازلیت وجود عقلی آنها که اشکالی ندارد.
بَابٌ آخَرُ وَ هُوَ مِنَ الْبَابِ الْأَوَّلِ
باب دیگرى كه بخشی از باب قبلی است
این باب هم درباره صفات خدای متعال است. باب نخست درباره این بود که صفات خدای متعال پیش از وجود اشیائ موجود بود. باب دوم در این است هر یک از صفات حقیقی عین دیگری است و میان آنها مغایرت و کثرت وجود ندارد.
و هو الباب الثالث عشر من كتاب التوحيد و فيه حديثان
83- الحديث الاول و هو الثالث و التسعون و المائتان
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِيجَعْفَرٍ(ع) أَنَّهُ قَالَ فِي صِفَةِ الْقَدِيمِ إِنَّهُ وَاحِدٌ، صَمَدٌ، أَحَدِيُّ الْمَعْنَى، لَيْسَ بِمَعَانِي كَثِيرَةٍ مُخْتَلِفَةٍ
قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَزْعُمُ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ أَنَّهُ يَسْمَعُ بِغَيْرِ الَّذِي يُبْصِرُ وَ يُبْصِرُ بِغَيْرِ الَّذِي يَسْمَعُ
قَالَ فَقَالَ كَذَبُوا وَ أَلْحَدُوا وَ شَبَّهُوا تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ يَسْمَعُ به ما يُبْصِرُ وَ يُبْصِرُ به ما يَسْمَعُ
قَالَ قُلْتُ يَزْعُمُونَ أَنَّهُ بَصِيرٌ عَلَى مَا يَعْقِلُونَهُ
قَالَ فَقَالَ تَعَالَى اللَّهُ إِنَّمَا يَعْقِلُ مَا كَانَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِ وَ لَيْسَ اللَّهُ كَذَلِكَ
ترجمه: محمدبن مسلم گوید امام باقر علیه السلام در باره صفت خداى قدیم فرمود: همانا او یگانه و توپر است؛ یكتا معنى است، معانى زیاد و مختلفى ندارد (علم و قدرت و سایر صفاتش همه بذاتش بر مىگردند بلكه عین ذاتند) عرض كردم مردمى از اهل عراق معتقدند كه او مىشنود به وسیله غیر آنچه مىبیند و مىبیند به وسیله غیر آنچه مىشنود، فرمود دروغ گفتند و از دین منحرف شدند و خدا را تشبیه كردند خدا برتر از آن است خدا شنوا و بیناست، مىشنود به آنچه مىبیند و مىبیند به آنچه مىشنود، عرض كردم: آنها عقیده دارند كه خدا بیناست به همان معنائی كه آنها از بینائى تعقل مىكنند فرمود: خداى برتر است، تعقل شود هر چیز كه به صفت مخلوق باشد و خدا چنین نیست (معنائیكه آنها از بینائى تعقل مىكنند این است كه دیدن با عضوى مانند چشم صورت گیرد. و قوه بینائى انسان غیر از خود انسان است ولى بینائى خدا اینگونه نیست، زیرا اولاً خدا از عضو و تركیب منزه است و ثانیاً قوه بینائى او هم عین خود اوست).
شرح
وَاحِدٌ: نفی شریک از خدای متعال در ذات، الهیت، وجوب وجود
صَمَدٌ: نفی جهت امكاني از ذات و صفات حق تعالی
أَحَدِيُّ الْمَعْنَى: همان احدیت است که به معنی نفی اجزاء عین، ذهنی و عقلی است
لَيْسَ بِمَعَانِي كَثِيرَةٍ مُخْتَلِفَةٍ: نفی معانی مختلفی که به کثرت، ترکی و جهات و حیثیات بیانجامد.
همه صفات خدای متعال به یک وجود موجودند و همه آنها به وجود ذات موجودند.
حیثیت ذات همان حیثیت صفات است.
أَلْحَدُوا: از راه توحيد و ايمان منحرف شدند.
وَ شَبَّهُوا: به تشبیه گراییدند، زیرا تشبيه عبارت است از قرار دادن چیزی شبیه دیگری.
إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ يَسْمَعُ به ما يُبْصِرُ وَ يُبْصِرُ به ما يَسْمَعُ: اشاره به اتحاد صفات حق تعالی دارد.
حکمای مسلمان هم اعم از مشائی، اشراقی و متالهین بر همین باورند.
ابن سينا: الاول تعالى لا يتكثر لاجل صفاته، فيكون قدرته حيوته و حيوته قدرته و تكونان واحدة، فهو حيّ من حيث هو قادر و قادر من حيث هو حي و كذلك سائر صفاته.
قُلْتُ يَزْعُمُونَ أَنَّهُ بَصِيرٌ عَلَى مَا يَعْقِلُونَهُ: اشاره به دیدگاه کسانی است که بصر خدای متعال را به علم او به مبصرات برمیگردانند و علم او را صور عقلی مرتسم در ذات او میپندارند.
فَقَالَ تَعَالَى اللَّهُ إِنَّمَا يَعْقِلُ مَا كَانَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِ وَ لَيْسَ اللَّهُ كَذَلِكَ: چیزی به عقل زائد بر ذات تعقل میکند که صفت مخلوق داشته باشد.
84- الحديث الثاني و هو الرابع و التسعون و المائتان
عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ فِي حَدِيثِ الزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) أَنَّهُ قَالَ لَهُ أَ تَقُولُ إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ فَقَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ هُوَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ، سَمِيعٌ بِغَيْرِ جَارِحَةٍ وَ بَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ بَلْ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ وَ لَيْسَ قَوْلِي إِنَّهُ سَمِيعٌ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَيْءٌ وَ النَّفْسُ شَيْءٌ آخَرُ وَ لَكِنِّي أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِي إِذْ كُنْتُ مَسْئُولًا وَ إِفْهَاماً لَكَ إِذْ كُنْتَ سَائِلًا فَأَقُولُ يَسْمَعُ بِكُلِّهِ لا أَنَّ كُلَّهُ لَهُ بَعْضٌ لِأَنَّ الْكُلَّ لَنَا لَهُ بَعْضٌ وَ لَكِنْ أَرَدْتُ إِفْهَامَكَ وَ التَّعْبِيرُ عَنْ نَفْسِي وَ لَيْسَ مَرْجِعِي فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلا أَنَّهُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ الْعَالِمُ الْخَبِيرُ بِلا اخْتِلافِ الذَّاتِ وَ لا اخْتِلافِ مَعْنًى.
ترجمه: امام صادق بزندیقى كه به آن حضرت عرض كرد: آیا خدا شنوا او بیناست؟ فرمود: خدا شنوا و بیناست شنواست بدون عضو، بیناست بدون ابزار، بلكه بذات خود مىشنود و بذات خود مىبیند و اینكه گویم بذات خود مىشنود معنیش این نیست كه او چیزیست و ذات چیز دیگر، ولى چون تو از من پرسیدى براى فهمانیدن به تو خواستم آنچه در دل دارم به لفظ آورم، پس مىگویم خدا مىشنوم به تمام ذاتش ولى نه به آن معنى كه ذاتش بعض و پاره داشته باشد چنانكه تمام ما داراى بعض است بلكه مقصودم فهمانیدن به تو و تعبیر از ضمیرم بود و بازگشت سخنم به این است كه او شنوا، بینا، داناست، آگاه است بدون آنكه ذات و صفتش اختلاف و كثرت پیدا كند (براى این جمله در حدیث 308 توضیح كامل مىآید).
شرح
این حدیث شریف بخشی از حدیثی است که در پاسخ به زندیق ارئه شد و در باب دوم گذشت. >آمار بازدید
پیوندها
آخرین مطالب
- شرح جلد نهم اسفار
- شرح جلد هشتم اسفار
- شرح جلد هفتم اسفار سید مرتضی حسینی شاهرودی
- شرح جلد ششم اسفار سید مرتضی حسینی شاهرودی
- شرح جلد سوم اسفار سید مرتضی حسینی شاهرودی
- شرح جلد دوم اسفار سیدمرتضی حسینی شاهرودی
- شرح جلد اول اسفار از سید مرتضی حسینی شاهرودی
- شرح اسفار جلد هشتم باب هفتم: حالات نفس ناطقه از جهت ارتباط با طبیعت