باب معناى كلمه صمد

باب تأويل الصمد

باب معناى كلمه صمد

و هو الباب السابع عشر من كتاب التوحيد و فيه حديثان‏

110- الحديث الاول و هو العشرون و ثلاث مائة

عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي‌جَعْفَرٍ الثَّانِي(ع) جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الصَّمَدُ؟ قَالَ: السَّيِّدُ الْمَصْمُودُ إِلَيْهِ فِي الْقَلِيلِ وَ الْكَثِيرِ

ترجمه: جعفرى گوید: به امام جواد علیه السلام عرض كردم: فدایت گردم، معنى صمد چیست؟ فرمود: آقائی كه در هر كم و زیاد به او توجه شود.

شرح‏

معنی صمد در شرح حديث دوم از باب النِّسْبَةِ (حدیث الثاني و الاربعون و المائتان) گذشت. یک معنی آن جوف نداشتن است که در معنای متعارف آن مستلزم تشبیه است و معنی دیگر السید المصمود و المقصود است که در این حدیث شریف هم آمده است و اولی از جوف نداشتن است.

در حدیث ششم از باب الْإِرَادَةِ (ثلاث مائة) آمد که أَنَّ الْمَخْلُوقَ أَجْوَفُ مُعْتَمِلٌ. بر این اساس که اجوف بودن ویژگی خلق است پس اجوف نبودن ویژه حق تعالی است بدون آن‌که مستلزم تشبیه باشد. اجوف به معنی عرفی که درون تهی بودن مورد نظر است و شامل برخی از اجسام می‌شود، معنی صمد نیست.

هم‌چنین اجوف بودن به معنی علمی نیز که شامل همه مادیات است، وصف حق تعالی نیست، زیرا مستلزم تشبیه است، چون مجردات بدین معنی نیز مجوف نیستند.

با توجه به حدیث شریف ششم از باب اراده، توضیح مصنف کافی چندان قابل توجه نیست. رحمه الله و آبائه و امهاته.

111- الحديث الثاني و هو الحادي و العشرون و ثلاث مائة

عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أباجَعْفَرٍ(ع) عَنْ شَئ مِنَ التَّوْحِيدِ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَتْ أَسْمَاؤُهُ الَّتِي يُدْعَا بِهَا وَ تَعَالَى فِي عُلُوِّ كُنْهِهِ، وَاحِدٌ تَوَحَّدَ بِالتَّوْحِيدِ فِي تَوَحُّدِهِ، ثُمَّ أَجْرَاهُ عَلَى خَلْقِهِ، فَهُوَ وَاحِدٌ صَمَدٌ قُدُّوسٌ، يَعْبُدُهُ كُلُّ شَئ وَ يَصْمُدُ إِلَيْهِ كُلُّ شَئ وَ وَسِعَ كُلَّ شَئ عِلْماً.

ترجمه: جابر گوید: از امام باقر علیه السلام مطلبى از توحید پرسیدم، فرمود: خدائی كه اسماعش كه به آن‌ها خوانندش، پر خیز و بركت است و در علو حقیقتش تعالى دارد، یكتاست، در حال یكتائى خودش (كه چیزى با او نبود) بیگانه دانستن خود منفرد بود (در یكتائى منفرد است، یكتاى دیگرى چون او نیست) سپس این توحید را میان خلقش جارى ساخت پس او، یكتا، صمد، قدوس است، همه چیز پرستشش كند و به سوى او نیاز برد و علمش همه چیز را فرا گرفته است.

(كلینى فرماید:) این است معنى صحیح در تأویل صمد نه آن‌چه مشبهه معتقد شده‌اند كه تأویل صمد: توپرى است كه جوف ندارد، زیرا كه توپرى صفت جسم است و خداى جل ذكره از آن برتر است او بزرگ‌تر و والاتر است از این‌كه اوهام بوصفش رسد یا حقیقت عظمتش درك شود و اگر تأویل صمد كه صفت خداى عزوجل است توپر باشد بر خلاف گفته خداى عزوجل است كه فرموده: چیزى مانند او نیست، زیرا توپرى صفت اجسامیست كه پرند و جوف ندارند مثل سنگ و آهن و سایر چیزهاى توپر بى‌جوف، مقام خداى از این صفت بسیار بلند است.

اما اخباری كه در این باره وارد شده است خود امام علیه السلام داناتر است به گفته خویش و این‌كه (در دو روایت مزبور) فرمود صمد به معنى سید مورد نیاز است معنائیست صحیح و موافق گفتار خداى عزوجل «چیزى مانند او نیست» و در لغت هم مصمود به معنى مقصود است.

ابوطالب در بعضى اشعارش كه پیامبر (ص) را مدح نموده گفته است (معنى شعر): سوگند به جمره عقبه، زمانی كه براى پرانیدن سنگ‌ها بسر او متوجهش شوند، «صمد و الها» یعنى به سوى او متوجه شوند و سنگش زنند، مراد بجنادل سنگ‌هاى كوچكى است كه جمار نامیده شود.

یكى از شعراء جاهلیت گوید: (معنى شعر) گمان ندارم در اطراف مكه خانه آشكارى براى خدا باشد كه متوجه آن شوند و ابن زبرقان گوید: رهیبة جز سید صمد نیست (رهیبه نام مردیست و صمد شاهد مثال است كه به معنى مورد توجه آمده).

و شدادین معاویه درباره حذیفه بن بدر گوید (معنى شعر) شمشیرى روى سرش بلند كردم و گفتم اى حذیفه آن را بگیر كه سید و مورد توجهى، و مانند این مثال‌ها زیاد است، و خداى عزوجل سید صمدى است كه تمام مخلوق از جن و انس در حوائج به او متوجه شوند و در گرفتاری‌ها به او پناه برند و از او امید گشایش و دوام نعمت دارند كه گرفتاری‌ها را از آن‌ها بر دارد.

شرح مترجم: درباره معنى كلمه «صمد» كه صفت خداوند است و در سوره توحید آمده است دو دسته روایات وارد شده است: 1- همین دو روایتى كه مرحوم كلینى در این‌جا ذكر نمود كه صمد را به معنى مورد توجه و نیاز تفسیر كرده یعنى خدا استغناء و بى‌نیازى كامل دارد و همه مخلوق به او نیازمندند و در حوائج خود او را مورد توجه قرار دهند. 2- روایاتی كه «صمد» را به معنى توپر تفسیر كرده‌اند در مقابل مخلوق كه تو خالى و میان تهى است. شارحان اصول كافى می‌گویند چنان‌كه معنى تو خالى بودن مخلوق این است كه او ممكن است و محتاج و ذاتش كامل نیست و باطن و حقیقتش خالى و صفر است معنى توپر بودن خدا هم نقطه مقابل همین معانى است پس او واحب الوجود است غنى بالذات است عدم و امكان و نقش را در او راه نفودى نیست پس این معانى با معانى مورد توجه روایات دسته اول مخالفتى ندارند بلكه لازم و ملزوم یك‌دیگرند، زیرا آن‌كه غنى بالذات و كامل از تمام جهات شد و در مقابل مخلوقى محتاج و تو خالى قرار گرفت قهراً این فقیر به آن غنى متوجه مى‌شود و بدو نیاز مى‌برد: بنابراین آن‌چه مرحوم كلینى فرمودند نسبت به كسانی كه از كلمه «صمد= توپر» معنى ظاهر لفظش اراده كنند و خدا را مانند سنگ و آهن العیاذ بالله توپر بدانند چنان‌كه آیات شریفه: یدالله فوق ایدیهم، و جاء ربك ان الله على العرش استوى را به معنى ظاهرش مى‌گیرند و براى خدا دست و شخص و جسم قائل مى‌شوند در صورتى كه این كنایات و استعارات در لغت عرب و بلكه در هر لغتى فراوان است و ابلغ از تصریح شمرده شده است.

شرح‏

وَاحِدٌ تَوَحَّدَ بِالتَّوْحِيدِ فِي تَوَحُّدِهِ: حق تعالی در وحدت خود واحد و بی‌نظیر است برخلاف دیگر اشیاء که یا مثل و مانند دارند یا می‌توانند داشته باشند و یا تصور مانند آن‌ها محال نیست. اما خدای متعال واحد است و مثل و مانند او در عین و ذهن محال است.

دلیل آن این است که هر موجودی جز خدای متعال و اوصاف و اسماء او، ممکن، محدود و دارای ماهیت و مفهوم است و هر چه مفهوم و ماهیت داشته باشد، قابلیت فرض صدق بر کثیرین دارد و ثانی و کثرت برای آن در عین یا ذهن ممکن است ولی حق تعالی نه ماهیت دارد و نه مفهوم ذهنی و شخص است فرد و واحد متوحد.

پس همان‌گونه که حق تعالی در ذات و الهیت خود شریک ندارد در احدیت و واحدیت خود نیز شریک ندارد

نقل رئيس المحدثين محمد بن علي بن بابويه القمي (ره) في كتاب التوحيد: ان اعرابيا قام يوم الجمل الى اميرالمؤمنين عليه السلام فقال: يا اميرالمؤمنين أ تقول ان اللّه واحد؟ فحمل الناس عليه فقالوا: يا اعرابي اما ترى ما فيه اميرالمؤمنين من تقسيم القلب؟ فقال عليه السلام: دعوه، فان الذي يريده الاعرابي هو الذي نريده من القوم.

ثم قال: يا اعرابي انّ القول في انّ اللّه واحد على أربعة اقسام: فوجهان منها لا يجوزان على اللّه عزّ و جلّ و وجهان يثبتان فيه.

فامّا اللذان لا يجوزان عليه فقول القائل: واحد يقصد به باب الاعداد، فهذا ما لا يجوز، لان ما لا ثاني له لا يدخل في باب الاعداد، الا ترى انّه كفر من قال ثالث ثلاثة؟

و قول القائل: هو واحد من النّاس، يريد به النوع من الجنس، فهذا ما لا يجوز عليه لانه تشبيه و جلّ ربّنا عن ذلك و تعالى.

و امّا الوجهان اللذان يثبتان فيه فقول القائل: فهو واحد ليس له في الاشياء شبيه، كذلك ربّنا.

و قول القائل: انه عزّ و جلّ احدي المعنى، يعني به انه لا ينقسم في وجود و لا عقل و لا فهم، كذلك ربنا عزّ و جلّ.

ترجمه: در روز جمل (پنجشنبه دهم ماه جمادى الاولى سنه سى و شش هجرى مروج الذّهب 2: 360) كه آتش جنگ شعله‌‏ور شده بود، عرب باديه‏نشينى برخاسته و رو به حضرت امیرالمومنین على (عليه السلام) نمود و پرسيد: اى اميرمؤمنان آيا، تو مى‌‏گويى خداوند يكى است؟ راوى گفت: مردم از هر طرف بر او حمله‌‏ور شدند كه: چه وقت اين سخن است؟ مگر موقعيّت خطير ميدان كارزار را نمى‌‌نگرى و نمى‌‏بينى كه على (عليه السلام) پريشان خاطر است؟ اميرالمؤمنين (علیه السّلام) فرمودند: رهايش سازيد؛ زيرا پرسش اين اعرابى همان هدف اصلى ماست كه بر سر آن با اين‌ها پيكار مى‌‏كنيم. سپس فرمودند: اى اعرابى، اين گفته كه خدا يكى است چهارگونه است. دو گونه آن بر خدا روا نيست و دو تاى ديگر شايسته خدا است، اما آن دو كه روا نيست عبارتند از: 1- اگر شخصى بگويد: خدا يكى است و منظورش از جهت عدد آن باشد، جايز نيست چون آن‌چه دومى ندارد به شمارش در نيايد مگر نديدى آن‌كه گفت خدا سوّمى از سه موجود است كافر گرديد؟ (حضرت اشاره دارد به آيه شريفه 73 از سوره مائده «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا: إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ»).

2- اگر فردى بگويد خدا يكى است و مقصودش اراده نوعى از جنس باشد، اين هم درست نيست، زيرا اين تشبيه و همانند كردن خدا به بشر است و پروردگار ما بزرگ‌تر و برتر از آن است كه مثل و مانند داشته باشد.

و امّا آن دو مورد كه گفتنش مانعى ندارد:

 1- آنكه فردى بگويد خدا يكى است يعنى در ميان همه چيزها مانندى ندارد، آرى خداى ما اين گونه است.

2- كسى بگويد خداوند عزّ و جلّ حقيقتا يكتاست، يعنى ذاتش مركّب نبوده و قابل قسمت به أجزاء نيست نه در عالم خيال و نه در خارج و نه در خرد، به راستى پروردگار ما چنين است.

ثُمَّ أَجْرَاهُ عَلَى خَلْقِهِ: همان‌گونه که فیض وجود را بر خلق جاری ساخت، فیض توحید را نیز بر آن‌ها جاری ساخت.

بدین سبب که وجود و وحدت عین هم و مساوق همند و همان‌گونه که وجود ظلی هر همه اشیاء تحقق دارد، وحدت ظلی نیز در همه چیز وجود دارد.

و همان‌گونه که وجود خدای متعال، خاص است و به‌گونه‌ای است که وجود محض و صرفی که هیچ آمیختگی با عدم ندارد عین ذات اوست، وحدتی نیز که محض و صرف است و هیچ آمیختگی با کثرت ندارد عین ذات اوست.

اما دیگر موجودات همان‌گونه که وجودشان آمیخته به عدم است وحدت آن‌ها نیز آمیخته به کثرت است.

وَسِعَ كُلَّ شَئ عِلْماً: با توجه با این‌که حدیث شریف در وحدانیت خاص حق تعالی است، وَسِعَ كُلَّ شَئ عِلْماً اشاره به این نکته دقیق دارد که همان‌گونه که علم حق تعالی بر همه چیز گسترده است و هیچ چیزی از آن خارج نیست، وحدت او نیز بر همه چیز گسترده است و هیچ چیزی از آن خارج نیست.