باب کلیات توحید حدیث 5-7

137- الحديث الخامس و هو السابع و الاربعون و ثلاث مائة

عن إِسْمَاعِيلُ بْنُ قُتَيْبَةَ قَالَ دَخَلْتُ أَنَا وَ عِيسَى شَلَقَانُ عَلَى أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) فَابْتَدَأَنَا فَقَالَ: عَجَباً لِأَقْوَامٍ يَدَّعُونَ عَلَى اميرالمؤمنين(ع) مَا لَمْ يَتَكَلَّمْ بِهِ قَطُّ.

خَطَبَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع) النَّاسَ بِالْكُوفَةِ فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ وَ فَاطِرِهِمْ عَلَى مَعْرِفَةِ رُبُوبِيَّتِهِ الدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِهِ وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لا شِبْهَ لَهُ؛ الْمُسْتَشْهِدِ بِآيَاتِهِ عَلَى قُدْرَتِهِ، الْمُمْتَنِعَةِ مِنَ الصِّفَاتِ ذَاتُهُ وَ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ وَ مِنَ الْأَوْهَامِ الْإِحَاطَةُ بِهِ؛ لا أَمَدَ لِكَوْنِهِ وَ لا غَايَةَ لِبَقَائِهِ؛ لا تَشْمُلُهُ‏ الْمَشَاعِرُ وَ لا تَحْجُبُهُ الْحُجُبُ وَ الْحِجَابُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ خَلْقُهُ إِيَّاهُمْ لِامْتِنَاعِهِ مِمَّا يُمْكِنُ فِي ذَوَاتِهِمْ وَ لِإِمْكَانٍ مِمَّا يَمْتَنِعُ مِنْهُ وَ لِافْتِرَاقِ الصَّانِعِ مِنَ الْمَصْنُوعِ وَ الْحَادِّ مِنَ الْمَحْدُودِ وَ الرَّبِّ مِنَ الْمَرْبُوبِ.

الْوَاحِدُ بِلا تَأْوِيلِ عَدَدٍ، وَ الْخَالِقُ لا بِمَعْنَى حَرَكَةٍ، وَ الْبَصِيرُ لا بِأَدَاةٍ، وَ السَّمِيعُ لا بِتَفْرِيقِ آلَةٍ، وَ الشَّاهِدُ لا بِمُمَاسَّةٍ، وَ الْبَاطِنُ لا بِاجْتِنَانٍ، وَ الظَّاهِرُ الْبَائِنُ لا بِتَرَاخِي مَسَافَةٍ؛ أَزَلُهُ نُهْيَةٌ لِمَجَاوِلِ الْأَفْكَارِ، وَ دَوَامُهُ رَدْعٌ لِطَامِحَاتِ الْعُقُولِ؛ قَدْ حَسَرَ كُنْهُهُ نَوَافِذَ الْأَبْصَارِ، وَ قَمَعَ وُجُودُهُ جَوَائِلَ الْأَوْهَامِ؛ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ فَقَدْ حَدَّهُ، وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ، وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ، وَ مَنْ قَالَ أَيْنَ؟ فَقَدْ غَيَّاهُ، وَ مَنْ قَالَ عَلامَ؟ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ، وَ مَنْ قَالَ فِيمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ.

ترجمه: ابن قتیبة گوید: من با عیسى شلقان به محضر امام صادق علیه السلام رفتیم، حضرت خود آغاز سخن كرد و فرمود: تعجب است از مردمی كه به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت مى‌دهند چیزی را كه او هرگز به آن لب نگشوده است (می‌گویند او خداست و قابل پرستش در صورتی‌كه) آن حضرت در كوفه براى مردم خطبه خواند و فرمود ستایش خدای راست كه ستایشش را به بندگان خود الهام فرمود و شناسائى ربوبیتش را سرشت ایشان ساخت، به وسیله خلقش بر وجود خود رهنمون گشت و به حادث بودن مخلوقش بر ازلى بودن خود و به مانند بودن آن‌ها بر بی‌مانندى خود دلالت كرد، آیات خود را گواه قدرتش گرفت، ذاتش از پذیرش صفات امتناع دارد (زیرا تمام صفات كمال عین ذاتش باشد و محال است كه صفت زائدى پذیرد) و دیدنش از بینائی‌ها و در خود گنجانیدنش نسبت به خاطرها محال است، بودشرا سرآغازى نیست و دوامش را انجامى نباشد، ابزار درك او را فرا نگیرد و پرده‌ها او را نپوشاند پرده میان او و مخلوقش همان طرز خلقت آن‌هاست، زیرا آن‌چه لایق به ذات مخلوق است نسبت به او ممتنع است و آن‌چه نسبت به وى ممتنع است مخلوق را سزاوار است (جهل و عجز و فقر و نابودى نسبت به وى محال است و همه این‌ها براى مخلوق ضرورى و لازم است، این است پرده میان خالق و مخلوق) و نیز به جهت فرق میان سازنده و ساخته شده و میان محدود كننده و محدود شده و میان پروردگار و پروریده، یكتاست نه به معنى عدد (یك بلكه به این معنى كه مركب نیست و مانند ندارد) آفریننده است نه به معنى جنبش اعضاء (چنان‌كه هر سازنده‌اى اعضائش حركت كند) بیناست بدون ابزار، شنواست بدون آلت، حاضر است بدون تماس جسمى، باطن است نه به زیر پرده، ظاهر است و بر كنار نه به معنى دورى مسافت، (چنان‌كه كسی كه از ما بر كنار است بین ما و او مسافتى است) ازلیتش جلوگیر تاختن افكار است (توسن فكر هر چه بتازد آغازى برایش نیابد) و همیشگیش مانع سركشی‌هاى خرد، كنه و حقیقت او دیدگان تیزبین را در مانده كرده و وجودش خاطرهاى تندرو را از بن كنده، هر كه خدا را توصیف كند محدودش كرده و هر كه محدودش كند به شماره‌اش آورده و هر كه او را به شماره آورد ازلیتش را باطل كرده و هر كه گوید: كجاست نهایتى برایش قائل شده (یعنى ذات او را در مكان محدودى منتهى دانسته) و هر كه گوید روى چیست جائى را از او خالى دانسته و هر كه گوید: در چیست؟ او را گنجانیده است.

شرح‏

قال الصادق عليه السّلام في حقّ عيسى شلقان: إنّه خيار في الدّنيا و خيار في الآخرة؛ من أحبّ أن يرى رجلا من أهل الجنّة فلينظر إلى هذا.

ترجمه: امام صادق علیه‌السلام درباره عیسی شلقان فرمود: او در دنیا و آخرت از بهترین‌هاست. هر که می‌خواهد یکی از اهل بهشت را ببیند، به او بنگرد.

عَجَباً لِأَقْوَامٍ يَدَّعُونَ عَلَى اميرالمؤمنين(ع) مَا لَمْ يَتَكَلَّمْ بِهِ قَطُّ: مقصود از دعاوی کذب علیه امیرالمومنین، غلو درباره آن حضرت و ادعای الوهیت اوست، کسان و فرقه‌هایی مانند:

الف- سبائيه: اصحاب عبدالله بن سبأ؛ ملعون احرقه اميرالمؤمنين عليه السلام و كان يزعم ان عليا عليه السلام إله و انه نبى.

آن حضرت وی را به مدائن تبعید کرد. به گمان سبائیه، حضرت علی (ع) کشته نشده بلکه زنده است.

ب- كامليه: اصحاب ابوكامل که همه صحابه را به دلیل بیعت نکردن با حضرت علی (ع) تکفیر کردند و آن حضرت را به دلیل اقدام نکردن به گرفتن حق خود طعن‌ها زدند.

ج- عليانية اصحاب عليان بن ذراع احدى که حضرت علی را از پیامبر برتر می‌دانستند و گمان می‌کردند که حضرت علی (ع) خداست و او پیامبر را مبعوث کرده است.

د- عينيه: که پیامبر و حضرت علی را خدا می‌دانستند ولی آن حضرت را از پیامبر برتر می‌دانستند.

ه- ميميه که پیامبر و حضرت علی را خدا می‌دانستند ولی پیامبر را از آن حضرت برتر می‌دانستند.

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ: حمد خدای متعال مانند هر فعل دیگری مستند به اوست و سایر فاعل‌های مجاری و مجالی افعال اویند.

وَ فَاطِرِهِمْ عَلَى مَعْرِفَةِ رُبُوبِيَّتِهِ: همه بندگان بلکه همه موجودات از آن‌جهت که فعل خدای متعال هستند، بر ایمان و معرفت به او سرشته شده‌اند و فطرت و آفرینش نخستین آن‌ها بر معرفت و عبادت استوار شده است.

بر این اساس، کفر و عصیان از عوارض وجود موجودات به‌طور عام و انسان‌ها به‌طور خاص است نه از لوازم ذات آن‌ها.

کفر و عصیان برای مخلوقات حق تعالی مانند گرد و غبار و آلودگی برای آیینه است که حجاب آیینه می‌شود نه آن‌که حقیقت و هویت آن را تغییر دهد.

گرد و غبار هر اندازه که عمیق و ضخیم باشد، باز هم زاید و عارض بر آیینه بوده، گوهر و حقیقیت آن را تغییر نمی‌دهد.

آفرینش و فطرت توحید امری تکوینی، ضروری و تخلف‌ناپذیر و به جعل بسیط است، نه آن‌که حق تعالی موجودات و انسان‌ها را بیافریند، آن‌گاه معرفت و توحید و عبودیت را بر آن‌ها افزوده باشد.

فطری بودن توحید و معرفت و عبودیت به این معناست که همه می‌دانند ربّ و اله و اصل آن‌ها حق تعالی است و همه می‌یابند که نسبت به او عین فقر و تعلق هستند. چنین چیزی در اصل و اساس وجودهای ظلی نهفته است نه آن‌که بر آن افزوده شده باشد.

وجود فقری و ظلی اگر عبد و نباشد، ظلّ و فقیر نخواهد بود و این خلاف فرض و خلاف براهین است.

الدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ: مخلوقات خدای متعال از جهات مختلف مانند: امکان، حدوث، نفس، حرکت، نظم و مانند آن، بر وجود خدای متعال دلالت دارند و بدو شهادت می‌دهند.

وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِهِ: تفسیر اول: حادث بودن به این معنی است که پیش از وجود آن، زمانی وجود داشته که حادث در آن زمان نبوده است. و چون زمان نتیجه حرکت و حرکت از ویژگی‌های جسم است، پس پیش از آن حادث باید جسمی وجود داشته باشد که آن‌هم حادث باشد و پیش از آن‌هم حادثی دیگر تا بی‌نهایت.

پس وجود یک موجود حادث نشان‌دهنده زمان ازلی پیش از آن است.

هر گاه موجودی ازلی باشد، نیازمند به فاعلی ازلی است.

پس وجود حوادث دلالت بر خدای ازلی دارد، خدایی که فیض او ازلا و ابدا منقطع نمی‌شود.

تفسیر دوم: حدوث اشیاء دلالت بر ازلیت فاعل آن‌ها دارد، زیرا اگر فاعل آن‌ها نیز حادث باشد، مانند سایر اشیاء حادث خواهد بود و برای فاعلیت نسبت به آن اشیاء اولویت از عکس آن ندارد.

وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لا شِبْهَ لَهُ: مخلوقات، از جهات متعددی امثال و اشباه هم هستند؛ از جهت امکان، از جهت ماهیت داشتن، از جهت نیازمندی و مانند آن.

اگر خدای متعال نیز شبیه آن‌ها باشد، لازمه‌اش امکان و ماهیت و نیازمندی اوست و در این صورت فاعل آن‌ها نیست.

پس مخلوقات شبیه هم نشان‌دهنده شبیه نداشتن حق تعالی است.

الْمُسْتَشْهِدِ بِآيَاتِهِ عَلَى قُدْرَتِهِ: آیات حق تعالی اعم از آفاقی و انفسی نشان‌دهند قدرت و عظمت اوست.

الْمُمْتَنِعَةِ مِنَ الصِّفَاتِ ذَاتُهُ: ای الْمُمْتَنِعَةِ ذَاتُهُ مِنَ الصِّفَاتِ: ذات حق تعالی دلیل بر امتناع صفات اوست. مقصود از ممتنع، صفات زائد بر ذات است.

وَ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ: ای الممتنعة رؤيته بالبصر. شرح آن در رؤیت با چشم سر گذشت.

وَ مِنَ الْأَوْهَامِ الْإِحَاطَةُ بِهِ: احاطه اوهام بر او ممتنع است، زیرا اولاً او نامتناهی است هر قوه ادراکی از جمله وهم و عقل، متناهی است و احاطه متناهی بر نامتناهی محال است. ثانیاً اگر مقصود از وهم عقل باشد، عقل چیزی را درک می‌کند که ماهیت و مفهوم ذهنی داشته باشد و اگر مقصود وهم اصطلاحی باشد، وهم معانی جزئی متعلق به افقراد جزئی را درک می‌کند.

لا أَمَدَ لِكَوْنِهِ، زیرا حق تعالی فوق زمان است و زمان از مخلوقات اوست.

وَ لا غَايَةَ لِبَقَائِهِ، زیرا بقاء او ذاتی است است، پس زمان ندارد. هم‌چنین او غایت همه اشیاء است بنابراین خود غایت ندارد.

لا تَشْمُلُهُ‏ الْمَشَاعِرُ: پیش‌تر بجث شد.

وَ لا تَحْجُبُهُ الْحُجُبُ، زیرا اولاً حجاب متعارف، مختص جسم و جسمانیات است و خدای متعال جسم نیست. ثانیاً چیزی حجاب دارد که نورانیت او عارضی باشد یا آمیخته به ظلمت باشد ولی حق تعالی نور محض است و چیزی نمی‌توان حجاب او باشد. ثالثاً همه موجودات، مخلوق او و محاط و جلوه اویند، پس چیزی حجاب او نیست.

وَ الْحِجَابُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ خَلْقُهُ إِيَّاهُمْ: اولاً حجاب او ریشه در ناتوانی و ضعف ادراک خلق دارد، بدین معنی که اگر او محجوب است نه به سبب این است که چیزی مانع ظهور نور او شده است بلکه بدین سبب است که خلق ناتوان از رؤیت است

دو دلیل بر این‌که حق تعالی حجابی جز نقص و ضعف خلق از ادراک ندارد:

لِامْتِنَاعِهِ مِمَّا يُمْكِنُ فِي ذَوَاتِهِمْ وَ لِإِمْكَانٍ مِمَّا يَمْتَنِعُ مِنْهُ

الف- ادراك عبارت است از حصول مدرَك برای مدرِك. این حصول وقتی رخ می‌دهد که نه مدرِک مانعی داشته باشد نه مدرَک، یعنی با هم تناسب داشته باشند. حق تعالی در غایت شدت و نورانیت است و خلق در نهایت ضعف و ظلمت، پس با هم تناسب ندارند. آن‌چه آن‌ها دارند که همان ضعف و نقص و جسم و وضع و جهت است برای خدای متعال ممتنع است و آن‌چه خدای متعال از نورانیت و شدت و بی‌وضعی و بی‌جهتی دارد برای آن‌ها ممتنع است. پس خلق برای حق حجاب نیست بلکه خلقیقت خلق سبب می‌شود که حق تعالی را ادراک نکند نه آن‌که واقعا خدای متعال محجوب شود.

وَ لِافْتِرَاقِ الصَّانِعِ مِنَ الْمَصْنُوعِ وَ الْحَادِّ مِنَ الْمَحْدُودِ وَ الرَّبِّ مِنَ الْمَرْبُوبِ.

ب- از سویی ادراك جز از طریق احاطه مدرِک بر مدرَک ممکن نیست و از دیگر سو مصنوع و محدود و مربوب، محاط صانع و حادّ و ربّ است نه محیط. حجاب نیز همین‌گونه است.

پس خلق نه می‌تواند حق تعالی را ادراک کند نه می‌تواند حجاب او باشد.

الْوَاحِدُ بِلا تَأْوِيلِ عَدَدٍ: وحدت حق تعالی عددی نیست. وحدت عددی آن است که از نظر عقل یا وهم یا در واقع، تکرار آن ممکن باشد.

وَ الْخَالِقُ لا بِمَعْنَى حَرَكَةٍ: آفرینش او از سنخ ابداع است نه تحریک، زیرا حرکت و تحریک مستلزم جسمانیت است.

وَ الْبَصِيرُ لا بِأَدَاةٍ: شرح آن گذشت

وَ السَّمِيعُ لا بِتَفْرِيقِ آلَةٍ: شنیدن او با الات مغایر و جدای از ذات او نیست. شرح آن گذشت.

وَ الشَّاهِدُ لا بِمُمَاسَّةٍ: شرح آن گذشت.

وَ الْبَاطِنُ لا بِاجْتِنَانٍ: باطن بودن او به استتار نیست، زیرا ممکن نیست چیزی حجاب او باشد بلکه بطون او به سبب شدت ظهور است چنان‌که گفته شد.

وَ الظَّاهِرُ: روشن است.

الْبَائِنُ لا بِتَرَاخِي مَسَافَةٍ: مباینت او به سبب مسافت نیست، زیرا مسافت از احکام جسم است. دوری او از شدت ظهور است.

أَزَلُهُ نُهْيَةٌ (نهیٌ ن‌خ) لِمَجَاوِلِ الْأَفْكَارِ: ازلیت او زمانی نیست بلکه عبارت است از ناتوانی اندیشیدن درباره او. یا ازلیت او مانع از اندیشیدن درباره اوست.

وَ دَوَامُهُ رَدْعٌ لِطَامِحَاتِ الْعُقُولِ: دوام و ابدیت او زمانی نیست تا قابل ادراک وهمی و عقلی باشد بلکه از سنخ احاطه قیومی است، ازاین‌رو، از دست‌رس انظار عقلی دور است.

قَدْ حَسَرَ كُنْهُهُ نَوَافِذَ الْأَبْصَارِ: قَدْ حَسَرَ: اى كل و انقطع. کنه حق تعالی چشم‌های نافذ را از مشاهد ناتوان ساخته است.

وَ قَمَعَ وُجُودُهُ جَوَائِلَ الْأَوْهَامِ: قَمَعَ، اى قهر و دفع.

فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ فَقَدْ حَدَّهُ: شرح آن گذشت.

وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ: الف- چیزی که حدّ داشته باشد، یا از اجزاء خارجی مرکب است یا از اجزاء ذهنی، بنابراین دارای اجزاء قابل شمارش است.

علاوه بر این‌که چیزی که حد داشته باشد، وحدت عددی دارد و قابل شمارش است.

وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ: چیزی که معدود باشد، ازلی نسیت، زیرا هر معدودی نیازمند به غیر است و نیازمند به غیر حادث است یا ذاتا یا زماناً.

وَ مَنْ قَالَ أَيْنَ؟ فَقَدْ غَيَّاهُ: چیزی که مكان داشته باشد، غایت و منتهی الیه دارد.

وَ مَنْ قَالَ عَلامَ؟ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ وَ مَنْ قَالَ فِيمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ: روشن است.

138- الحديث السادس و هو الثامن و الاربعون و ثلاث مائة

عَنْ فَتْحِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ مَوْلَى بَنِي هَاشِمٍ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي‌إِبْرَاهِيمَ(ع) أَسْأَلُهُ عَنْ شَئ مِنَ التَّوْحِيدِ، فَكَتَبَ إِلَيَّ بِخَطِّهِ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ (الى قوله: و قمع وجوده جوائل الاوهام)

(ثُمَّ زَادَ فِيهِ) أَوَّلُ الدِّيَانَةِ بِهِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ، بِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ الْمَوْصُوفِ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ وَ شَهَادَتِهِمَا جَمِيعاً بِالتَّثْنِيَةِ الْمُمْتَنِعِ مِنْهُ الْأَزَلُ؛ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ فَقَدْ حَدَّهُ، وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ، وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ، وَ مَنْ قَالَ: كَيْفَ؟ فَقَدِ اسْتَوْصَفَهُ، وَ مَنْ قَالَ: فِيمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ، وَ مَنْ قَالَ: عَلامَ؟ فَقَدْ جَهِلَهُ، وَ مَنْ قَالَ:‏ أَيْنَ؟ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ، وَ مَنْ قَالَ: مَا هُوَ؟ فَقَدْ نَعَتَهُ، وَ مَنْ قَالَ: إِلامَ؟ فَقَدْ غَايَاهُ؛ عَالِمٌ إِذْ لا مَعْلُومَ وَ خَالِقٌ إِذْ لا مَخْلُوقَ وَ رَبٌّ إِذْ لا مَرْبُوبَ، وَ كَذَلِكَ يُوصَفُ رَبُّنَا وَ فَوْقَ مَا يَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ

ترجمه: فتح بن عبدالله گوید: به حضرت موسى بن جعفر نوشتم و مطلبى درباره تو حید از او پرسیدم، حضرت به خط خود نوشت، ستایش خداى را است كه ستایشش را به بندگانش الهام كرد و همان روایت سهل بن زیاد سابق را تا جمله «وجودش خاطرهاى تندرو را از بن كنده» ذكر نموده سپس افزوده است: آغاز اعتقاد به‌خدا شناسائى اوست و كمال شناسائیش یگانه دانستن او و كمال یگانه دانستنش نفى صفات (زائد پر ذات) از او به‌واسطه گواهى دادن هر صفتى كه آن غیر موصوف است و گواهى هر موصوفى كه آن غیر صفت است و به‌همراه یك‌دیگر گواه دوئیت باشند كه ازلیت را نشاید (اگر بگوئیم صفات خدا غیر ذاتش و زائد بر آن می‌باشد قائل به تركیب و تعدد قدیم و احتیاج آن‌ها به یك‌دیگر شده‌ایم) هر كه خدا را توصیف كند محدودش كرده و هر كه محدودش كند معدودش نموده و هر كه معدودش نماید ازلیتش را را باطل كرده و هر كه گوید چگونه است، جویاى وصف او شده و هر كه گوید در چیست؟ او را گنجانیده و هر كه گوید روى چیست؟ او را نشناخته و هر كه گوید كجاست، جائى را از او خالى دانسته و هر كه گوید ذات او چیست؟ تعریفش نموده و هر كه گوید: تا كى باشد، متناهیش دانسته، عالم است آن‌گاه كه معلومى نبود خالق است زمانی كه مخلوقى نبود (پس همیشه توانائى خلقت دارد) پروردگار است گاهی كه پروریده‌اى نبود، پروردگار ما این‌گونه توصیف شود بلكه او بالاتر از توصیف واصفان است.

شرح‏

أَوَّلُ الدِّيَانَةِ بِهِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ:

ديانت و دين در لغت دو معنی دارد: الف- بندگی، جزاء ب- طاعت، شريعت

اولین مرتبه دیانت، معرفت حق تعالی است. معرفت خدای متعال، مراتب دارد:

الف- دانستن این‌که جهان خدا و خالق و مدبری دارد.

ب- پذیرش ایمان به او

ج- علم و باور به توحید و یگانگی او

د- اخلاص نسبت به او

ه- نفی صفات زائد از او

و- علم و ایمان به این‌که لا مؤثر و لا موجود بالاستقلال غير الله.

تقسیم دیگر: 1- علم و ایمان به وجود خدای متعال و التزام عملی فی‌الجمله به لوازم علم و ایمان 2- علم و ایمان به توحید و التزام عملی فی‌الجمله به لوازم توحید (توحید ذاتی) 3- توحید صفاتی و التزام عملی فی‌الجمله به لوازم آن 4- توحید افعالی و التزام عملی فی‌الجمله به لوازم آن 5- توحید عبادی و و التزام عملی بالجمله به لوازم آن.

هر کدام از اقسام و مراتب یادشده لوازمی دارد که آن مرتبه بدون آن‌ها ناتمام است.

هر کدام از این مراتب، خود مراتبی دارد که مرتبه کامل آن، مراتبه ناقص فوق آن است. مثلا مرتبه کامل علم و ایمان به حق تعالی (اولین مرتبه دیانیت) اولیم مرتبه علم و ایمان به توحید (مرتبه دوم) است و همین‌طور. در واقع مراتب یادشده از هم گسیخته و به‌طور کلی جدای از هم نیستند بلکه همه مراتب یک حقیقت هستند که هر مرتبه‌ای نیز شدت و ضعف دارد مانند هر امر ذومراتب.

مراتب دیگر مانند توحید در تشریع، تقنین، استعانت، توکل، خوف، رجاء، خشیت، شوق، محبت، مودت و عشق، و نیز توحید در عبادت، در عین حال که از مراتب توحید افعالی است، در همه مراتب توحید اعم از مراتب ذاتی، صفاتی و افعالی، در هر مرتبه‌ای مناسب با آن وجود دارد.

تقسم دیگر: 1- توحید علمی 2- توحید وجودی.

اقسام یادشده اگرچه از مراتب توحید علمی است ولی توحید وجودی نیز خالی از آن‌ها نیست.

چنان‌که پیش‌تر به مراتب اذکار اشاره شد، توحید نیز مراتبی دارد که از این قرار است: 1- لا اله الا الله 2- لا اله الا هو 3- لا اله الا انت 4- لا هو الا هو 5- کل شئ هالک الا وجهه.

هر یک از این مراتب نیز مناسب خود مراتب توحید در تشریع، تقنین، استعانت، توکل، خوف، رجاء، خشیت، شوق، محبت، مودت و عشق را دارد.

وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ، بِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ الْمَوْصُوفِ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ وَ شَهَادَتِهِمَا جَمِيعاً بِالتَّثْنِيَةِ الْمُمْتَنِعِ مِنْهُ الْأَزَلُ؛ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ فَقَدْ حَدَّهُ، وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ:

همه مراتب توحید، فطری است و با آفرینش انسان به‌صورت تکوینی و به جعل بسیط، آمیخته است نه آن‌که اول انسان را بیافریند آن‌گاه توحید را به او تعلیم دهد یا بر او بیفزاید.

به‌همین دلیل، همه انسان‌ها در سیر تکاملی خود به همه مراتب توحید خواهد رسید اگر چه وصول به آن‌ها هم کندی و تندی دارد، هم آگاهانه و ناآگاهانه، هم اجمال و تفصیل و هم باطن و ظاهر دارد.

فطری بودن چیزی برای کسی به این معنی است که آفرینش اوست نه چیزی افزوده در آفرینش او؛ استناد چیزی به علت خود، همان آفرینش و فطرت است نه آن‌که در این استناد چیزی علاوه بر آن وجود داشته باشد.

بر این اساس، فطرت و آفرینش همه موجودات به جعل بسیط، توحید است نه آن‌که توحید برای انسان‌ها فطری باشد و برای دیگران نباشد. توحید برای همه موجودات فطرت است نه فطری.

فطرت که همان آفرینش و استناد به خدای متعال است، مراتب و کمالات و ظهورات و بطونات ذاتی و تحلیلی دارد نه حقیقی و نه زائد بر خود.

بر این اساس، حکمت بعثت پیامبران در هر هصری مناسب با همان عصر است، یعنی آشکار کردن فطرت انسان‌ها آن‌گونه که معدات و زمینه‌های آن در آن عصر فراهم است نه تعلیم مرتبه‌ای از مراتب توحید که انسان‌ها با فطرتشان نیافته‌اند.

برای برخی، قول لا إله الا الله وجبت له الجنة؛ برای برخی، من قال لا إله الا الله خالصا مخلصا دخل الجنة.

وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ: هر موجود معدودی جسمانی است و هر موجود جسمانی، حادث است، پس اگر حق تعالی معدود باشد و وحدت او عددی باشد، ازلی نباشد.

هر معدودی، ممکن است و هر ممکنی فاقد وجود ذاتی است، پس حادث ذاتی است.

آن‌چه که حادث ذاتی باشد، ازلی نیست.

وَ مَنْ قَالَ: كَيْفَ؟ فَقَدِ اسْتَوْصَفَهُ، وَ مَنْ قَالَ: فِيمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ، وَ مَنْ قَالَ: عَلامَ؟ فَقَدْ جَهِلَهُ، وَ مَنْ قَالَ:‏ أَيْنَ؟ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ، وَ مَنْ قَالَ: مَا هُوَ؟ فَقَدْ نَعَتَهُ، وَ مَنْ قَالَ: إِلامَ؟ فَقَدْ غَايَاهُ؛ عَالِمٌ إِذْ لا مَعْلُومَ وَ خَالِقٌ إِذْ لا مَخْلُوقَ وَ رَبٌّ إِذْ لا مَرْبُوبَ: روشن است.

وَ كَذَلِكَ يُوصَفُ رَبُّنَا وَ فَوْقَ مَا يَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ: توصیف حق تعالی باید به‌گونه‌ای باشد که فراتر از ادراک عقول و اوهام باشد، زیرا آن‌چه در حوزه ادارک عقول و اوهام است، از سنخ مفاهیم و ماهیت است و حق تعالی نه ماهیت دارد و نه مفهوم حاکی. بنابراین، بزرگ‌تر از آن است که به توصیف درآید.

علاوه بر این‌که توصیف زائد بر ذات که برای حق تعالی ممکن نیست، توصیف به صفات ذاتی نیز مستلزم اکتناه به ذات حق تعالی و صفات اوست و این‌هم ممکن نیست.

توصیف خدای متعال یا به سلوب و تنزيهات است یا به مجاز و استعاره یا به مفاهیم بدیهی مانند وجود و وجوب یا به توصیف انسان کامل و مخلَص.

چنان‌که امام باقر (ع) فرمود: كل ما ميزتموه باوهامكم فى ادق معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود إليكم

ترجمه: هر چه که ذهن شما با دقت و لطافت فراوان تصور کند (که هيچ شائبه نقص و اشتباه هم نداشته، تنها مفهومي باشد که بر خدا صدق کند)، مخلوقعی است مثل خودتان که به خودتان باز می‌گردد.

139- الحديث السابع و هو التاسع و الاربعون و ثلاث مائة

عَنِ الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ قَالَ خَطَبَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع) خُطْبَةً بَعْدَ الْعَصْرِ فَعَجِبَ النَّاسُ مِنْ حُسْنِ صِفَتِهِ وَ مَا ذَكَرَهُ مِنْ تَعْظِيمِ اللَّهِ جَلَّ جَلالُهُ.

قَالَ أَبُوإِسْحَاقَ فَقُلْتُ لِلْحَارِثِ أَ وَ مَا حَفِظْتَهَا؟ قَالَ قَدْ كَتَبْتُهَا، فَأَمْلاهَا عَلَيْنَا مِنْ كِتَابِهِ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لا يَمُوتُ؛ وَ لا تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ، لِأَنَّهُ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ، مِنْ إِحْدَاثِ بَدِيعٍ لَمْ يَكُنِ؛ الَّذِي لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ فِي الْعِزِّ مُشَارَكاً، وَ لَمْ يُولَدْ فَيَكُونَ مَوْرُوثاً هالِكَاً، وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ فَتُقَدِّرَهُ شَبَحاً مَاثِلًا؛ وَ لَمْ تُدْرِكْهُ الْأَبْصَارُ فَيَكُونَ بَعْدَ انْتِقَالِهَا (انتفائها ن‌خ)حَائِلًا.

الَّذِي لَيْسَتْ فِي أَوَّلِيَّتِهِ نِهَايَةٌ، وَ لا لآِخِرِيَّتِهِ حَدٌّ وَ لا غَايَةٌ؛ الَّذِي لَمْ يَسْبِقْهُ وَقْتٌ وَ لَمْ يَتَقَدَّمْهُ زَمَانٌ؛ وَ لا يَتَعَاوَرُهُ زِيَادَةٌ وَ لا نُقْصَانٌ؛ وَ لا يُوصَفُ بِأَيْنٍ وَ لا بِمَ وَ لا مَكَانٍ؛ الَّذِي بَطَنَ مِنْ خَفِيَّاتِ الْأُمُورِ، وَ ظَهَرَ فِي الْعُقُولِ به ما يُرَى فِي خَلْقِهِ مِنْ عَلامَاتِ التَّدْبِيرِ.

الَّذِي سُئِلَتِ الْأَنْبِيَاءُ عَنْهُ فَلَمْ تَصِفْهُ بِحَدٍّ وَ لا بِبَعْضٍ بَلْ وَصَفَتْهُ بِفِعَالِهِ وَ دَلَّتْ عَلَيْهِ بِآيَاتِهِ؛ لاتَسْتَطِيعُ عُقُولُ الْمُتَفَكِّرِينَ جَحْدَهُ، لِأَنَّ مَنْ كَانَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ فِطْرَتَهُ وَ ما فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ هُوَ الصَّانِعُ لَهُنَّ؛ فَلا مَدْفَعَ لِقُدْرَتِهِ الَّذِي نَأَى مِنَ الْخَلْقِ؛ فَلا شَيْ‏ءَ كَمِثْلِهِ

الَّذِي خَلَقَ خَلْقَهُ لِعِبَادَتِهِ، وَ أَقْدَرَهُمْ عَلَى طَاعَتِهِ به ما جَعَلَ فِيهِمْ؛ وَ قَطَعَ عُذْرَهُمْ بِالْحُجَجِ، فَعَنْ بَيِّنَةٍ هَلَكَ مَنْ هَلَكَ، وَ بِمَنِّهِ نَجَا مَنْ نَجَا؛ وَ لِلَّهِ الْفَضْلُ مُبْدِئاً وَ مُعِيداً؛

ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ وَ لَهُ الْحَمْدُ افْتَتَحَ الْحَمْدَ لِنَفْسِهِ، وَ خَتَمَ أَمْرَ الدُّنْيَا وَ مَحَلَّ الْآخِرَةِ بِالْحَمْدِ لِنَفْسِهِ فَقَالَ: وَ قَضَى بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ‏.

گویی این خطبه دیگری است که حضرت در همان روز ایراد نمودند:

الْحَمْدُ لِلَّهِ اللابِسِ الْكِبْرِيَاءِ بِلا تَجْسِيدٍ، وَ الْمُرْتَدِي بِالْجَلالِ بِلا تَمْثِيلٍ، وَ الْمُسْتَوِي عَلَى الْعَرْشِ بِغَيْرِ زَوَالٍ، وَ الْمُتَعَالِي عَلَى الْخَلْقِ بِلا تَبَاعُدٍ مِنْهُمْ وَ لا مُلامَسَةٍ مِنْهُ لَهُمْ؛ لَيْسَ لَهُ حَدٌّ يُنْتَهَى إِلَى حَدِّهِ، وَ لا لَهُ مِثْلٌ فَيُعْرَفَ بِمِثْلِهِ؛ ذَلَّ مَنْ تَجَبَّرَ غَيْرَهُ، وَ صَغُرَ مَنْ تَكَبَّرَ دُونَهُ، وَ تَوَاضَعَتِ الْأَشْيَاءُ لِعَظَمَتِهِ وَ انْقَادَتْ لِسُلْطَانِهِ وَ عِزَّتِهِ؛ وَ كَلَّتْ عَنْ إِدْرَاكِهِ طُرُوفُ الْعُيُونِ، وَ قَصُرَتْ دُونَ بُلُوغِ صِفَتِهِ أَوْهَامُ الْخَلائِقِ.

الْأَوَّلِ قَبْلَ كُلِّ شَئ وَ لا قَبْلَ لَهُ، وَ الْآخِرِ بَعْدَ كُلِّ شَئ وَ لا بَعْدَ لَهُ؛ الظَّاهِرِ عَلَى كُلِّ شَئ بِالْقَهْرِ لَهُ، وَ الْمُشَاهِدِ لِجَمِيعِ الْأَمَاكِنِ بِلا انْتِقَالٍ إِلَيْهَا؛ لا تَلْمِسُهُ لامِسَةٌ وَ لا تَحُسُّهُ حَاسَّةٌ؛ هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلَهٌ، وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ؛ أَتْقَنَ مَا أَرَادَ مِنْ خَلْقِهِ مِنَ الْأَشْبَاحِ كُلِّهَا، لا بِمِثَالٍ سَبَقَ إِلَيْهِ وَ لا لُغُوبٍ دَخَلَ عَلَيْهِ فِي خَلْقِ مَا خَلَقَ لَدَيْهِ؛ ابْتَدَأَ مَا أَرَادَ ابْتِدَاءَهُ وَ أَنْشَأَ مَا أَرَادَ إِنْشَاءَهُ عَلَى مَا أَرَادَ مِنَ الثَّقَلَيْنِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لِيَعْرِفُوا بِذَلِكَ رُبُوبِيَّتَهُ، وَ تَمَكَّنَ فِيهِمْ طَاعَتُهُ.

نَحْمَدُهُ بِجَمِيعِ مَحَامِدِهِ كُلِّهَا عَلَى جَمِيعِ نَعْمَائِهِ كُلِّهَا، وَ نَسْتَهْدِيهِ لِمَرَاشِدِ أُمُورِنَا، وَ نَعُوذُ بِهِ مِنْ سَيِّئَاتِ أَعْمَالِنَا، وَ نَسْتَغْفِرُهُ لِلذُّنُوبِ الَّتِي سَبَقَتْ مِنَّا، وَ نَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ؛ بَعَثَهُ بِالْحَقِّ نَبِيّاً دَالًّا عَلَيْهِ وَ هَادِياً إِلَيْهِ، فَهَدَى بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَ اسْتَنْقَذَنَا بِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ؛ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً وَ نَالَ ثَوَاباً جَزِيلًا؛ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَاناً مُبِيناً وَ اسْتَحَقَّ عَذَاباً أَلِيماً.

فَأَنْجِعُوا به ما يَحِقُّ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ وَ إِخْلاصِ النَّصِيحَةِ وَ حُسْنِ الْمُؤَازَرَةِ، وَ أَعِينُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ بِلُزُومِ الطَّرِيقَةِ الْمُسْتَقِيمَةِ وَ هَجْرِ الْأُمُورِ الْمَكْرُوهَةِ، وَ تَعَاطَوُا الْحَقَّ بَيْنَكُمْ وَ تَعَاوَنُوا بِهِ دُونِي، وَ خُذُوا عَلَى يَدِ الظَّالِمِ السَّفِيهِ وَ مُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ؛ وَ اعْرِفُوا لِذَوِي الْفَضْلِ فَضْلَهُمْ؛ عَصَمَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ بِالْهُدَى وَ ثَبَّتَنَا وَ إِيَّاكُمْ عَلَى التَّقْوَى؛ وَ أسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِي وَ لَكُمْ

ترجمه:  حارث اعور گوید روزى بعد از عصر امیرالمؤمنین خطبه‌اى خواند كه مردم را از خوش‌ستائى و بزرگداشتن خداى جل جلاله را خوش آمد ابواسحاق گوید به حارث گفتم آن سخنرانی را حفظ كرده‌اى؟ گفت آن را نوشته ام، سپس از نوشته خود براى ما املا كرد كه: سپاس از آن خدائی كه مرگ ندارد و عجائبش پایان نیاید، زیرا او هر روز در كار جداگانه‌ایست و آن ایجاد چیز تازه‌ایست كه سابقه نداشته است، (لعنت خدا بر یهود كه گفتند دست خدا بسته است) خدائی كه نزائیده تا در عزت شریك داشته باشد و زائیده نشده تا بمیرد و ارث گذارد (بحدیث 241 رجوع شود) دستخوش اوهام مردم نگردد تا به صورت دورنمائى اندازه‌گیریش نمایند و بینائی‌ها دركش نكند تا پس از باز گرفتن نظر از وى دگرگون شود (به این‌كه در برابر دیده نباشد) (تا پس از باز گرفتن خیالى بیش نباشد) خدائی كه براى اولیتش نهایتى نیست (كه از آن‌جا شروع شود) و براى آخریتش حد و انجامى نیست، (كه به آن‌جا پایان یابد) خدائی كه وقتى بر او سبقت نداشته و زمانى از او جلوتر نبوده و دستخوش افزونى و كاهش نگردد و كجا و چرا درباره‌اش گفته نشود، مكانى ندارد، خدائی كه علمش در باطن امور پنهان نفوذ دارد (حقیقت ذاتش از امور پنهانى پنهان‌تر است) و به سبب نشانه‌هاى تدبیری كه در خلقش دیده می‌شود در خردها آشكار است، خدائی كه او را از پیامبران پرسیدند، ایشان به اندازه و جزء توصیفش نكردند بلكه او را به افعالش سودمند و به آیاتش نشان دادند، خردهاى مردم متفكر توانائى انكارش ندارند، زیرا كسی كه آسمان‌ها و زمین و درونى‌هاى آن و فضا و آفرینش او و او صانع آن‌هاست، قدرتش انكار ناپذیر است، خدائی كه از خلق به دور است و از این رو چیزى مانندش نیست، خدائى كه مخلوقش را براى پرستش آفرید و به وسیله ابزارى كه به ایشان داد آن‌ها را بر اطاعتش توانا كرد و به سبب حجت‌ها (كه عقل خود مردم و پیامبران و ائمه باشند) عذر را از ایشان برداشت، پس آن‌كه هلاك شد با وجود حجت هلاك شد و آن‌كه نجات یافت با منت و لطف خدا بود، از آغاز تا بازگشت تفضل از آن خداست، سپس خدا كه ستایش از آن او است ستایش را براى خود آغاز كرد و امر دنیا و مكانت آخرت را با ستایش خویش پایان داد و (در كتابش) فرمود: میان آن‌ها به‌درستى داورى شد و گفته شد: ستایش از آن خداى پروردگار جهانیان است.

ستایش خداى را كه لباس كبریائى در بر كرده بى‌آن‌كه مجسم باشد ورداى شكوه پوشیده بى‌آن‌كه مثل باشد و بدون نابودى بر عرش مسلط گشته، بر مخلوقش فراز گرفته بدون دورى از ایشان و بدون تماس با ایشان، براى او حدى نیست كه به آن حد پایان یابد و مانندى ندارد تا به‌مانندش شناخته شود، جز او هر كه جبارى كند خوار است و جز او هر كه گردن فرازى نماید خرد و ناچیز است، همه چیز در برابر عظمتش فروتنى كرده و در دربار سلطنت و عزتش رام و زبون گشته، حركت چشم‌ها از دركش وامانده و اوهام مخلوق از رسیدن به صفتش كوتاه شده، او آغاز است و پیش از همه چیز و پیش از او چیزى نیست و آخر است و بعد از همه چیز و پس از او چیزى نیست با قهر و سلطه خود بر همه چیز غلبه جسته و همه جا را بدون انتقال به سوى آن دیده و حاضر شده، هیچ لامسه‌اى او را نسوده و هیچ حسى دركش ننموده، اوست كه در آسمان معبود است و در زمین معبود و او فرزانه و داناست، از میان آن‌چه دورنمائى مى‌كرد (قابلیت آفرینش داشت) آن‌چه را كه اراده فرمود بیافریند بدون نقشه و نمونه قبلى محكم و متقن آفرید بى‌آن‌كه در آفرینش آن خستگى عارضش شود، آن‌چه را اراده كرد آغاز باشد اول آفرید و آن‌چه را خواست از دو ثقل هستى كه جن و انس باشند چنان‌كه خواست ایجاد كرد تا ربوبیتش بشناسد و اطاعتش در میان آن‌ها جایگزین گردد. او را به بالاترین درجه ستایش بر تمام نعمتش می‌ستائیم و براى اصلاح امور خود از او راهنمائى