باب نوادر از کتاب توحید حدیث 5-11

144- الحديث الخامس و هو الرابع و الخمسون و ثلاث مائة

عن أَبی‌عَبْدِاللَّهِ(ع) إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا وَ جَعَلَنَا عَيْنَهُ فِي عِبَادِهِ وَ لِسَانَهُ النَّاطِقَ فِي خَلْقِهِ وَ يَدَهُ الْمَبْسُوطَةَ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ وَجْهَهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ وَ بَابَهُ الَّذِي يَدُلُّ عَلَيْهِ وَ خُزَّانَهُ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ، بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأَنْهَارُ، وَ بِنَا يَنْزِلُ غَيْثُ السَّمَاءِ وَ يَنْبُتُ عُشْبُ الْأَرْضِ، وَ بِعِبَادَتِنَا عبداللّه وَ لَوْ لا نَحْنُ مَا عبداللّه.

ترجمه: امام صادق فرمود: خدا ما را آفرید و آفرینش ما را نیكو ساخت (زیرا طینت ما را از علیین قرار داد و استعداد كمالات را در ما فوق العاده ساخت) و ما را صورت‌گرى كرد و نیكو صورت‌گرى كرد (اخلاق حمیده و صفات فاضله را در سرشت ما گذاشت) و ما را در میان بندگان دیده خویش قرار داد (تا كردار آن‌ها را بنگریم و نزد او گواهى دهیم) و در میان خلقش زبان گویا قرار داد (تا معارف و حلال و حرام او را براى آن‌ها بیان كنیم) و دست مهر و رحمت گشوده بر سر بندگانش ساخت و وجه خود قرار داد كه از آن سوى به او گرایند (به حدیث دوم رجوع شود) و ما در دری كه او را نشان دهد قرار داد (پس هر كه از در وارد شود به معرفت و اطاعت او رسد) و گنجینه دار میان آسمان و زمینش نمود (تا معارف و بلكه تمام خیرات او از بركت ما به مردم رسد) و از بركت وجود ما درختان بارور گردند و میوه‌ها برسند و نهرها جارى شوند و از بركت ما باران از آسمان ببارد و گیاه از زمین بروید (زیرا شناختن و پرستش خداى یكتا و ظهور كمالات نفسانى مخلوق میوه‌ایست كه از درخت وجود انسان مطلوب است و به دست آمدن این میوه شرایط و معداتى لازم دارد كه در اثر تبلیغات فرستادگان و برگزیدگان خدا حاصل آید) و به وسیله عبادت ما خدا پرستش شد و اگر ما نبودیم خدا پرستش نمى‌گشت (زیرا پرستش كامل و واجد تمام شرایطى كه خدا مى‌خواهد، ما می‌دانیم و می‌گوئیم و انجام می‌دهیم).

شرح‏

أَيْنَعَت: نضجت؛ غيث: باران؛ عُشْبُ گیاهان تازه در مقابل حشیش که به معنی گیاه خشک است.

1- حدیث شریف، تصریح به جامعیت، کمال و عصمت اهل بیت (ع) دارد.

2- موافق با حدیث شریف قرب فرائض است.

3- قرب فرائض اشاره به باقی به بقاء بودن کسانی است که چنین قربی دارند.

4- بدین سبب چشم و گوش و ... حق تعالی هستند که تعینات اویند و ذات حق تعالی از طریق تعینات همه افعال را انجام می‌دهد و به صفات متصف می‌گردد.

إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا:

این فراز از حدیث شریف، نسبت به کریمه وَ تَرَي الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذي أَتْقَنَ کُلَّ شَيْ‏ءٍ إِنَّهُ خَبيرٌ به ما تَفْعَلُونَ (نمل، 88) خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا (فرقان، 2) اخص است، زیرا اگر چه آفرینش همه عالم هستی در عالی‌ترین شکل ممکن است ولی همه تابع استعداد و قابلیت خاص است و هر موجودی مناسب قابلیت خود آفریده می‌شود و از آن‌جا که ظهورات تعین اول و انسان کامل واجد همه استعدادهای ممکن عالم هستی بودند، آفرنش آن‌ها نیز در عالی‌ترین شکل مناسب با استعداد مطلق است.

145- الحديث السادس و هو الخامس و الخمسون و ثلاث مائة

عَنْ حَمْزَةَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ، فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لا يَأْسَفُ كَأَسَفِنَا وَ لَكِنَّهُ خَلَقَ أَوْلِيَاءَ لِنَفْسِهِ يَأْسَفُونَ وَ يَرْضَوْنَ وَ هُمْ مَخْلُوقُونَ مَرْبُوبُونَ فَجَعَلَ رِضَاهُمْ رِضَا نَفْسِهِ وَ سَخَطَهُمْ سَخَطَ نَفْسِهِ لِأَنَّهُ جَعَلَهُمُ الدُّعَاةَ إِلَيْهِ وَ الْأَدِلاءَ عَلَيْهِ فَلِذَلِكَ صَارُوا كَذَلِكَ؛ وَ لَيْسَ أَنَّ ذَلِكَ يَصِلُ إِلَى اللَّهِ كَمَا يَصِلُ إِلَى خَلْقِهِ لَكِنْ هَذَا مَعْنَى مَا قَالَ مِنْ ذَلِكَ، وَ قَدْ قَالَ: مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ وَ دَعَانِي إلَيْهَا؛ وَ قَالَ: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ؛ وَ قَالَ: إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ؛ فَكُلُّ هَذَا وَ شِبْهُهُ عَلَى مَا ذَكَرْتُ لَكَ. وَ هَكَذَا الرِّضَا وَ الْغَضَبُ وَ غَيْرُهُمَا مِنَ‏ الْأَشْيَاءِ مِمَّا يُشَاكِلُ ذَلِكَ.

وَ لَوْ كَانَ يَصِلُ إِلَى اللَّهِ الْأَسَفُ وَ الضَّجَرُ، وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَهُمَا وَ أَنْشَأَهُمَا، لَجَازَ لِقَائِلِ هَذَا أَنْ يَقُولَ: إِنَّ الْخَالِقَ يَبِيدُ يَوْماً مَا، لِأَنَّهُ إِذَا دَخَلَهُ الْغَضَبُ وَ الضَّجَرُ، دَخَلَهُ التَّغْيِيرُ وَ إِذَا دَخَلَهُ التَّغْيِيرُ لَمْ يُؤْمَنْ عَلَيْهِ الْإِبَادَةُ؛ ثُمَّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُكَوِّنُ مِنَ الْمُكَوَّنِ وَ لا الْقَادِرُ مِنَ الْمَقْدُورِ عَلَيْهِ وَ لا الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ هَذَا الْقَوْلِ عُلُوّاً كَبِيراً؛ بَلْ هُوَ الْخَالِقُ لِلْأَشْيَاءِ لا لِحَاجَةٍ، فَإِذَا كَانَ لا لِحَاجَةٍ، اسْتَحَالَ الْحَدُّ وَ الْكَيْفُ فِيهِ فَافْهَمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى

ترجمه: امام صادق علیه السلام درباره قول خداى عزوجل (54 سوره 43) «چون ما را به افسوس آوردند از ایشان انتقام گرفتیم» فرمود: خداى عزوجل چون افسوس ما افسوس نخورد لیكن او دوستانى را براى خود آفریده كه آن‌ها افسوس خورند و خشنود گردند. و ایشان مخلوقند و پروریدگان و خداوند خشنودى آن‌ها را خشنودى خود و خشم آن‌ها را خشم خود قرار داده، زیرا ایشان را مبلغین خود و دلالت كنندگان به سوى خود مقرر داشته است و از این جهت است كه آن مقام را دارند، معنى آیه آن نیست كه افسوس دامن خدای متعال را گیرد چنان‌كه دامن‌گیر مخلوق شود بلكه معنى آن چنان است كه در این‌باره گفته است «هر كه به یكى از دوستان من اهانت كند به جنگ من آمده و مرا به مبارزه خوانده است و فرموده (80 سوره 4) «هر كه فرمان پیامبر برد فرمان خدا برده است» و نیز فرموده است (10 سوره48) (همانا كسانی كه با تو بیعت كنند با خدا بیعت كرده‌اند و دست خدا روى دست ایشان است» تمام این عبارات و آن‌چه مانند این‌هاست معنایش همان است كه برایت گفتم و هم‌چنین است خشنودى و خشم و غیر این دو از صفات دیگر مانند آن‌ها، اگر بنا باشد كه افسوس و دلتنگى دامن خدا را هم بگیرد در صورتی‌كه خود او خالق و پدید آورنده آن‌ها است روا باشد كه كسى بگوید روزى شود كه خداى خالق نابود گردد، زیرا اگر خشم و دلتنگى بر او در آید دگرگونى عارضش شود و چون دگرگونى عارضش شود از نابودى ایمن نباشد، بعلاوه در این صورت میان پدید آورنده و پدید شده و میان قادر و آن‌چه زیر قدرت است و میان خالق و مخلوق فرقى نباشد، خدا از چنین گفتار برترى بسیار دارد، او خالق همه چیز است بدون آن‌كه به آن‌ها نیازى داشته باشد و چون بى‌نیاز است اندازه و چگونگى نسبت به او محال است. مطلب را بفهم ان شاءالله تعالى.

شرح مترجم: ملاصدراى شیرازى (ره) براى این جمله روایت «چون دگرگونى عارضش شود از نابودى ایمن نباشد» چهار دلیل اقامه كرده است: 1- افسوس و خشم و دلتنگى و مانند این‌ها كیفیتى است كه قابل اشتداد است و لازمه اشتداد تضاد فاسد شدنى و از بین رفتنى است مثلاً وقتى آب در گرمى شدت مى‌كند آب بودنش از میان مى‌رود و بخار و هوا مى‌شود و هم‌چنین هوا چون در سردى شدت كند منقلب به آب مى‌شود و هوا بودنش از میان می‌رود و هم‌چنین انسان چون خشمش شدت كند یا ترسش به نهایت درجه رسد مى‌میرد. 2- هر چیز متغیرى را غیر از ذات خود لازم است، زیرا با برهان ثابت شده است كه چیزى از ناحیه ذات خود به حركت در نیاید و هر چیز كه مغیرى داشته باشد آن مغیر در آن تصرف كند و بر آن غالب و مسلط باشد و بر نابود كردن آن قدرت دارد. 3- هر چیز متغیرى مركب از دو امر است كه به سبب یكى بالفعل است و به سبب دیگرى بالقوه، زیرا كه قوه نوعى از عدم است و معلوم است كه هر مركبى انحلال و زوال است 4- چیزی كه قوه غیر متناهی دارد چیزى دیگر در او تأثیر نكند و او از چیزى متأثر و منفعل نگردد، زیرا ضعیف در برابر قوى نتواند مقاومت كند تا چه رسد كه بر او غلبه كند و تا چه رسد كه آن قوى در قوت غیر متناهى باشد و عكس نقیض جمله اول این است كه هر چیز متغییرى متأثر و منفعل گردد قوتش متناهى باشد و هر چیز چنین باشد ناچار روزى نابود و فانى شود. سپس ملاصدرا گوید امام علیه السلام فرمود از نابودى ایمن نباشد و نفرمود قطعاً نابود شود براى این‌كه ممكن است همیشه از مبادى عالیه به چیز متغیر كمك رسد و آن را باقى نگه دارد و این هم نسبت به خدا محال است، و اما درباره آن‌چه امام در آخر حدیث فرمود كه: «چون بى‌نیاز است اندازه و چگونگى نسبت به او محال است» مرحوم ملاصدرا دلیلى آورده است كه در نظر ابتدائى ما مربوط به بیان امام (ع) نیست و خود دلیلى جداگانه است و دلیلى كه مى‌توان برایش اقامه نمود این است كه وجود غیر محدود كامل است و احتیاجى ندارد و هر موجودى كه به چیزى احتیاج دارد معنى آن احتیاج نقصى است در حد ذات یا صفات او كه او را در آن‌جا محدود كرده و به او كیفیتى آن‌گونه داده است و باید آن احتیاج رفع شود تا غیر متناهى گردد (اگر چه وقوع این فرض محال است) و چیز غیر متناهى حد و كیفیت ندارد.

شرح‏

1- إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لا يَأْسَفُ كَأَسَفِنَا:

الف- تاسف و خشم و غضب و رضا و مانند آن نشان‌دهنده تغییر حالات کسی است که بدان‌ها متصف شده است. بنابراین، کسی چنین صفات و حالات را دارد که تغییرپذیر باشد. و چیزی تغییرپذیر است که مادّی و جسمانی باشد.

پس از آن‌جا که موجود مجرد از مادّه، تغییرپذیر نیست، متصف به چنین حالات و صفاتی نمی‌شود. پس حق تعالی به سبب تجرد مطلق، چنین صفاتی ندارد.

اسناد این صفات به حق تعالی بدین سبب است که او بندگانی دارد که اسناد این صفات به آن‌ها بمثابه اسناد آن‌ها به حق تعالی است مانند انّ الله یَغضِبُ لِغًضًبِ فاطمه و یَرضی لِرِضاها.

ب- بندگان خدای متعال از حیث اتصاف به غضب و رضا و مانند آن بر سه‌دسته‌اند:

یک- آنان که در مرتبه کثرت طبیعی و منغمر در آن هستند به‌گونه‌ای که غضب و رضای آن‌ها به مصالح و منافع طبیعی و دنیوی آن‌ها بستگی دارد و ارتباطی به مصالح کل نظام هستی ندارد مانند اکثریت قریب به‌اتفاق خلق. این گروه چنان در عالم کثرت غرق شده‌اند که جز کثرت نمی‌بینند و نمی‌خواهند، زیرا محجوب بالخلق عن الحق هستند. حق نمی‌بینند و نمی‌طلبند و در نتیجه غضب و رضای آن‌ها ارتباطی به غضب و رضای حق تعالی ندارد.

دو- انسان کاملی که فانی و مضمحل و مستغرق در حق تعالی است، بدین سبب که متحقق به عبودیت است.

این ولیّ اگر در این مرتبه متحقق و متوقف باشد، انیّتی ندارد جز انیت حق تعالی و غرق در وحدت است و هیچ‌گونه توجهی به کثرت ندارد. اگر در این حالت که محو است بماند و به صحو باز نگردد، محجوب بالحق عن الخلق است. بر عكس حال اکثریت قریب به‌اتفاق مردم. این گروه از اولیاء نه توجهی به عالم کثرت و طبیعت دارند و نه تاسف و غضب و رضائی، زیرا تاسف و غضب و رضاء فرع بر توجه آنان به عالم کثرت است که فاقد آن هستند.

سه- دسته‌ای از اولیاء هستند که وحدت آن‌ها عین کثرت و کثرتشان عین وحدت است. از چنان گستره و تمامیت وجودی برخوردارند که محیط بر کثرت و وحدت هستند و توجه به هیچ یک از آن دو مانع از توجه به دیگری نیست. بلکه اگر ولایت آن‌ها بالاصاله باشد که سِمَت فاعلیت نسبت به مراتب عوالم هستی دارند، بی‌توجهی به یکی از آن‌دو سبب انعدام یا اختفای عوالم مربوط به آن حواهد شد. اگر به عالم وحدت التقات نداشته باشند، آن عالم از هم گسیخته و فروخواهد ریخت و اگر به علم کثرت توجه نداشته باشند عالم کثرت فروخواهد ریخت. یکی از معانی حدیث شریف: لولا الحُجّۀ لَساخَتِ الارضُ بِاَهلِها همین است.

این گروه از اولیاء متمکن بر حد مشترک بین حق و خلقند؛ از جهتی حقند و از جهتی خلق؛ حق مخلوق به هستند. در این صورت، تمام اعمال جوارحی و جوانحی آن‌ها اعمال خلقی در عین حقی است، زیرا اعمال آن‌ها لله، بالله، من الله و فى الله است. اگر غضب کنند، غضب آن‌ها بالله و اگر رضا دهند، رضای آن‌ها بالله است. در این صورت می‌توان اعمال آن‌ها هم به خودشان نسبت دارد و همه به حق تعالی. در این صورت، اسناد رضا و غضب آن‌ها به حق تعالی اسناد حقیقی خواهد بود و مصداق کریمه وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ هستند ولی سایر خلق منغمر در کثرت مصداق کریمه فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ هستند. و اولیاء فانی در حق و متمکن در محو مصداق هیچ یک از دو آیه نیستند و مصداق عالین در کریمه: أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ (ص، 75) و حدیث شریف: عن أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ (ع): إِنَّ الْكَرُوبِيِّينَ قَوْمٌ مِنْ شِيعَتِنَا مِنَ الْخَلْقِ الْأَوَّلِ جَعَلَهُمُ اللَّهُ خَلْفَ الْعَرْشِ لَوْ قُسِمَ نُورُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ لَكَفَاهُمْ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ مُوسَى (ع) لَمَّا أَنْ سَأَلَ رَبَّهُ مَا سَأَلَ أَمَرَ وَاحِداً مِنَ الْكَرُوبِيِّينَ فَتَجَلَّى لِلْجَبَلِ فَجَعَلَهُ دَكًّا،( تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب؛ ج۵، ص۱۷۵) هستند.

ترجمه: امام صادق(ع) فرمودند: همانا کروبیین گروهى از شیعیان ما هستند از خلق اوّل که خداوند آن‌ها را پشت عرش قرار داده است؛ که اگر تقسیم شود نور یکى از آن‌ها بر اهل زمین، آن‌ها را کافى است. سپس فرمود: وقتى موسى(ع) از خداى خود درخواست کرد آن‌چه می‌خواست، خداوند امر کرد به یکى از کروبیین و در کوه تجلّى کرد و آن را از هم پاشاند.

2- وَ لَكِنَّهُ خَلَقَ أَوْلِيَاءَ لِنَفْسِهِ يَأْسَفُونَ وَ يَرْضَوْنَ وَ هُمْ مَخْلُوقُونَ مَرْبُوبُونَ:

انسان کامل از جنبه بشری و طبیعی متصف به صفات خلقی می‌شود و با توجه به جای‌گاه وی در عالم هستی که میانه حق و خلق است، صفات او را می‌توان به حق تعالی نسبت داد.

3- فَجَعَلَ رِضَاهُمْ رِضَا نَفْسِهِ وَ سَخَطَهُمْ سَخَطَ نَفْسِهِ لِأَنَّهُ جَعَلَهُمُ الدُّعَاةَ إِلَيْهِ وَ الْأَدِلاءَ عَلَيْهِ فَلِذَلِكَ صَارُوا كَذَلِكَ:

از جهت دیگری نیز می‌توان رضایت و سخط آن‌ها را رضایت و سخط خدای متعال دانست و آن این‌که آن‌ها رسولان حق تعالی هستند و امر و نهی آن‌ها به مردم تنها از جانب خدای متعال است، ازاین‌رو، موافقت و مخالفت با آن‌ها تنها موافقت و مخالفت با خدای متعال است نه با آن‌ها چنان‌که شأن همه رسولان همین است.

علاوه بر این، انسان کامل دو وجه دارد: الف- وجه خلقی و بشری و ظاهری که از این وجه شباهت به سایر مردم دارند. ب- وجه حقانی، الهی و باطنی که از این وجه شباهت به حق تعالی دارند. آنان به سبب ذووجهین بودن میانه حق و خلقند و صفات آن‌ها نیز همین‌گونه است هم خلقی است و هم حقانی و در هر دو نیز به‌گونه حقیقی بدان متصف می‌شوند.

4- وَ لَيْسَ أَنَّ ذَلِكَ يَصِلُ إِلَى اللَّهِ كَمَا يَصِلُ إِلَى خَلْقِهِ:

در عین حال که انسان کامل میانه حق و خلق است ولی صفات او که به حق و خلق نسبت داده می‌شود، یک‌گونه نیست.

صفات وجودی و کمالی خلق به حق تعالی نسبت داده می‌شود ولی به‌گونه اعلی و اشرف چنان‌که صفات حقانی به خلق نسبت داده می‌شود ولی به‌گونه اخس و اضعف؛ به‌گونه حقیقت و رقیقت.

تعبیر دیگری که برای اسناد صفات خلقی به حق تعالی می‌توان ارائه نمود، ذو مراتب بودن صفات وجودی است. در این صورت صفات خلق مانند رضا و غضب را بدون وساطت انسان کامل می‌توان به حق تعالی نسبت دارد.

همان‌گونه که علم و قدرت دارای درجات ماهوی، وجودی، امکانی و وجوبی است، رضا و غضب نیز مراتب متعدد حقانی و خلقی، ماهوی و وجودی، و امکانی و وجوبی دارد و در هر مرتبه‌ای از مراتب وجود درجه مناسب آن را دارد.

اراده و شهوت و محبت و نفرت و مکر و استهزاء نیز همین‌گونه است.

ان الذين يؤذون الله و رسوله؛ فانتقمنا منهم؛ و الله خير الماكرين؛ انهم يكيدون كيدا و اكيد كيدا؛ و جاء ربك؛ يوم يأت لا تكلم نفس؛ الله يستهزئ بهم.

برهان بر تنزيه الله تعالى از اتصاف به صفات خلقی

5- وَ لَوْ كَانَ يَصِلُ إِلَى اللَّهِ الْأَسَفُ وَ الضَّجَرُ، وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَهُمَا وَ أَنْشَأَهُمَا، لَجَازَ لِقَائِلِ هَذَا أَنْ يَقُولَ: إِنَّ الْخَالِقَ يَبِيدُ يَوْماً مَا، لِأَنَّهُ إِذَا دَخَلَهُ الْغَضَبُ وَ الضَّجَرُ، دَخَلَهُ التَّغْيِيرُ وَ إِذَا دَخَلَهُ التَّغْيِيرُ لَمْ يُؤْمَنْ عَلَيْهِ الْإِبَادَةُ:

اگر اتصاف حق تعالی به تاسف و انتقام مانند اتصاف خلق به آن باشد، مستلزم تغییر است. موجودی که متغیر باشد از بین رفتنی است. پس لازمه اتصاف حق تعالی به صفات خلق، ازبین رفتنی بودن اوست و حال آن‌که چنین چیزی بر حق تعالی محال است.

تلازم میان تغییر و هلاکت و فنا از جهات متعددی است: الف-در معرض تضاد و محل مضادات بودن حق تعالی.

ب- نیازمندی شئ متغیر به فاعل تغییر و فناپذیری شئ نیازمند.

ج- ترکیب شئ تغییرپذیر و فناپذیری شئ مرکب با از بین رفتن اجزاء آن.

د- بالقوه بودن شئ متغیر و فناءپذیری شئ بالقوه.

ه- ملازم بودن شئ بالقوه با ضعف و فناپذیری شئ ضعیف.

6- وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَهُمَا وَ أَنْشَأَهُمَا: جمله معترضه است و دلیلی مستقل بر تغییرناپذیری حق تعالی است بدین شکل که اگر خالق به صفات خلق متصف شود، خالقیت او بر مخلوقیتش اولویت ندارد.

7- ثُمَّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُكَوِّنُ مِنَ الْمُكَوَّنِ وَ لا الْقَادِرُ مِنَ الْمَقْدُورِ عَلَيْهِ وَ لا الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ هَذَا الْقَوْلِ عُلُوّاً كَبِيراً:

برهانی دیگر بر امتناع تغییرپذیری حق تعالی

الف- اگر حق تعالی تغییرپذیر باشد، نیازمند به فاعلی برای تغییر است، فاعل آن نیز نیازمند به فاعل دیگری است. این امر یا به تسلسل می‌انجامد یا به دور.

ب- اگر حق تعالی تغییرپذیر باشد، تفاوتی با خلق خود نخواهد داشت.

8- بَلْ هُوَ الْخَالِقُ لِلْأَشْيَاءِ لا لِحَاجَةٍ، فَإِذَا كَانَ لا لِحَاجَةٍ، اسْتَحَالَ الْحَدُّ وَ الْكَيْفُ فِيهِ:

حق تعالی خالق اشیاء است آن‌هم بدون نیازمندی به خلق.

فاعلی که نیازمند به فعل نباشد، وجود صرف است. وجود صرف نیازمند به چیزی نیست.

فاعلی که نیازمند نباشد نه حدّ دارد نه کیف و تغییر.

146- الحديث السابع و هو السادس و الخمسون و ثلاث مائة

عَنْ أَسْوَدَ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي‌جَعْفَرٍ(ع) فَأَنْشَأَ يَقُولُ ابْتِدَاءً مِنْهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ أَسْأَلَهُ: نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ بَابُ اللَّهِ وَ نَحْنُ لِسَانُ اللَّهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ وَ نَحْنُ عَيْنُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ نَحْنُ وُلاةُ أَمْرِ اللَّهِ فِي عِبَادِهِ

ترجمه: اسود بن سعید گوید خدمت امام باقر(ع) بودم كه خود حضرت بدون آن‌كه من چیزى بپرسم شروع كرد و فرمود: ما حجت خدائیم ما باب خدائیم، ما زبان خدائیم، ما وجه خدائیم، ما دیده خدا در میان خلقش باشیم، مائیم سرپرستان امر خدا در میان بندگانش (امر خدا همان فرمان‌هاى خداست نسبت به بندگانش و یا به معنى مطلق كار و مطلب خدائى است مانند امر توحید و معاد و نبوت و عبادات و معاملات از نظر شرع و معانى سایر جملات در دو حدیث قبل بیان شد)

شرح‏ آن گذشت.

اگرچه ظاهر این روایات مربوط به ولایت است چنان‌که هست ولی از آن جهت که ممکن است توهم جسمانیت، کثرت و محدودیت حق تعالی شود، به توحید هم مربوط است.

147- الحديث الثامن و هو السابع و الخمسون و ثلاث مائة

عن هَاشِمُ بْنُ أَبِي‌عُمَارَةَ الْجَنْبِيُّ قَالَ سَمِعْتُ اميرالمؤمنين(ع) يَقُولُ أَنَا عَيْنُ اللَّهِ وَ أَنَا يَدُ اللَّهِ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا بَابُ اللَّهِ

ترجمه: جنبى گوید: از امیرالمؤمنین علیه السلام شنیدم كه مى‌فرمود: منم چشم خدا، منم دست خدا، منم جنب خدا (یعنى به‌خدا نزدیكم و مردم باید از ناحیه من به‌خدا تقرب حویند) منم باب خدا (هر كه معرفت و خشنودى خدا طلبد باید از طریق من داخل شود).

شرح

جنب: کنار، پشت؛ جنب الله: عالم پس از الوهیت که همان عالم امر است.

148- الحديث التاسع و هو الثامن و الخمسون و ثلاث مائة

عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ أَبِي‌الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ(ع) فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ. قَالَ: جَنْبُ اللَّهِ، أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع) وَ كَذَلِكَ مَا كَانَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ بِالْمَكَانِ الرَّفِيعِ إِلَى أَنْ يَنْتَهِيَ الْأَمْرُ إِلَى آخِرِهِمْ

ترجمه: موسى بن جعفر علیه السلام درباره قول خداى عزوجل (55 سوره 39) «دریغا بر من از آن‌چه در جنب خدا قصور ورزیدم» فرمود: جنب خدا امیرالمؤمنین علیه السلام و هم‌چنین اوصیاء بعد از او تا آخرین آن‌ها در مقام بلندى باشند.

شرح

مَا كَانَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ بِالْمَكَانِ الرَّفِيعِ: اى كائنا فى المكان الرفيع

مقصود از مکان رفیع، قرب خاص حق تعالی و محل قدس و مقعد صدق است.

همه امامان معصوم (ع) به مقام قرب خاص، عبودیت محض، خلافت تام و مقام لافرقیت رسیده‌اند.

149- الحديث العاشر و هو التاسع و الخمسون و ثلاث مائة

عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أباجَعْفَرٍ(ع) يَقُولُ بِنَا عبداللّه وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ مُحَمَّدٌ حِجَابُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى

ترجمه: امام باقر علیه السلام فرمود: به وسیله ما خدا پرستش شد و به وسیله ما خدا شناخته شد و به وسیله ما خداى تبارك و تعالى را یگانه شناختند و محمد پرده‌دار خداى تبارك و تعالى است (تا واسطه میان او و مخلوقش باشد).

شرح‏

بِنَا عبداللّه وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى:

یکم- اولین معنی فراز یادشده که با فهم عرفی نیز تناسب دارد این است که معرفت حقیقی و درست نسبت به خدای متعال تنها با هدایت‌ها و تعالیم انسان کامل مانند اهل بیت پیامبر (ص) تحقق‌پذیر است.

دوم- اگرچه شناخت و توحبد حق تعالی از غیر طریق انسان کامل هم ممکن است ولی معرفت و توحید غیر انسان کامل، آمیخته با جهالت و شرک است و در واقع توحید و معرفت نیست.

به‌ همین سبب است که عقاید و معارف فِرَق دینی پس از ادیان چندان تفاوتی با فِرَق غیر دینی پیش از ادیان تفاوت ندارد. عنوان نمونه در میان فرق اسلامی، برخی عقایدی دارند که با جاهلیت تفاوت قابل توجهی ندارند و تنها تفاوت آن‌ها در جاهلیت اول و ثانی است نه بیش‌تر.

مانند مجسمة و مشبهة، اشاعره صفاتي که قائل به قدمای هشت‌گانه هستند و قائل به جبر، معتزله و منکران صفات و قائل به تفویض و قائل به معلل بودن افعال خدای متعال به اغراض، فیلسوفات قائل به مباینت حق و خلق.

پس معرفت و توحید خالص و صادق تنها به اولياء كامل اختصاص دارد و توحید سایر فرق با شرک جز در ظاهر تفاوت قابل توجهی ندارد.

سوم- انبیاء و اولیاء که در وجود و کمالات وجود میانه حق و خلق هستند می‌توانند حقیقت توحید و عبادت را دریابند و به دیگران تعلیم دهند و جز این راهی نیست که برابر با آن یا برتر از آن باشد.

150- الحديث الحادى عشر و هو الستون و ثلاث مائة

عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي‌جَعْفَرٍ(ع) قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ، قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَعْظَمُ وَ أَعَزُّ وَ أَجَلُّ وَ أَمْنَعُ مِنْ أَنْ يُظْلَمَ، وَ لَكِنَّهُ خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ، وَ وَلايَتَنَا وَلايَتَهُ حَيْثُ يَقُولُ: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا، يَعْنِي الْأَئِمَّةَ مِنَّا ثُمَّ قَالَ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ: وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ثُمَّ ذَكَرَ مِثْلَهُ.

ترجمه: زرارة گوید: از امام باقر علیه السلام درباره قول خداى عزوجل (54 سوره 2) «بما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم كردند» پرسیدم، فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى بزرگ‌تر و عزیزتر است و جلیل‌تر و والاتر است كه ستم شود ولى ما را به خود پیوسته و ستم به ما را ستم به خود انگاشته و ولایت ما را ولایت خود قرار داده، آن‌جا كه مى‌فرماید: (60 سوره 5) «همانا ولى شما فقط خداست و پیامبر او و كسانى كه ایمان دارند كه مراد از آن‌ها امامان از خاندان مایند (و از هم‌چنان كه در این آیه ولایت ما را به ولایت خود پیوسته) در جاى دیگر (ستم به ما را ستم به خود دانسته) و فرموده است «به ما ستم نكردند بلكه به خود ستم كردند» و سپس مانند این در قرآنش ذكر كرده است (مانند خوشنودى و غضب و افسوس كه آن‌ها را به خود نسبت داده و مقصود مائیم) (و در موضع دیگر قرآن این آیه را فرموده است).

شرح

نفس الشئ: ذات، كمال ذات، تمام خلقت آن

1- وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

انسان‌ها با شرک و سیئات به خدا ستم نمی‌کنند بلکه به پیامبر (ص) و ائمه (ع) ستم می‌کنند.

انسان‌ها با شرک و سیئات به خدا ستم نمی‌کنند بلکه به خود واقعی‌شان که غیر از پیامبر (ص) و ائمه (ع) نیست، ستم می‌کنند.

توضیح نفس بودن پیامبر (ص) و ائمه (ع) برای خلق:

الف- نفس بودن سبب مقوم وجود شئ اولى از نفس بودن خود شئ است، زیرا هر چیزی فی‌نفسه و قطع نظر از استناد آن به علت، ممکن است و با استناد به علت، واجب.

شکی نیست که وجود اقوی و اشد از امکان است.

پس سبب هر چیزی به نفس بودن برای معلول خود اولی است از نفس بودن معلول برای خود.

حقيقت ذات نبي و ولى واسطه بين خدا و خلق و واسطه افاضه وجود و رحمت از حق بر خلق هستند. بنابراین، پیامبر و ائمه (ع) نه تنها نفس بندگان خدا هستند بلکه در نفس بودن برای خلق، اولی از نفس بودن خلق برای خودشان هستند.

کریمه: النبی اولی بالمومنین من انفسهم اشاره به همین نکته دارد.

2- حیات و بقاء و آرامش انسان در مراتب مختلف هستی به معرفت و ایمان است.

معرفت و ایمان به‌سبب و از طریق نبی و ولی و تعالیم آن‌ها به انسان‌ها می‌رسد.

پس انبیاء و اولیاء از این جهت نیز مقوم وجود اخروی و حقیقی آن‌ها هستند. پس نفس آن‌ها هستند

بر این اساس، مشرکان و مانند آن‌ها بر خدای متعال ظلم نمی‌کنند، زیرا حق تعالی عین وجود و وجوب و شدت و تمامیت است و هیچ حیثیت خلقی قابل ظلم ندارد ولی بر پیامبر (ص) و ائمة (ع) ستم می‌کنند که اولا به‌منزله نفس انسان‌ها هستند و ثانیاً دارای جهت خلقی و امکانی و قابل ظلم هستند. آنان از جهت بدن و لوازم و آثار بدنی، بشر مثلکم و دارای انفعال و تأثر هستند و از اذیت و آزار کفار و مانند آن‌ها متأثر می‌شوند.

از طرفی پیامبر (ص) و ائمه (ع) به سبب فناء در حق تعالی و بقاء و استغراق در او حکم او را نیز دارند؛ همان‌گونه که وجه بشری دارند، وجه الهی نیز دارند و از این جهت مصداق این فراز از دعای شریف: لافرق بینک و بینهم الا انهم عبادک هستند و کریمه یوحی الیّ نیز بدان اشاره دارد.

به همین سبب است که حق تعالی ولایت آن‌ها را ولایت خود، طاعت از آن‌ها را طاعت از خود و عصیان نسبت به آن‌ها را غصیان نسبت به خود دانسته است.

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا، يَعْنِي الْأَئِمَّةَ مِنَّا: شاهدی بر این مطلب است که ولایت آن‌ها ولایت خدای متعال است.

مقصود از الَّذِينَ آمَنُوا، الْأَئِمَّةَ مِنَّا است بدین سبب که ایمان حقیقی و کامل که همان ولایت و قرب تام به حق تعالی است، مختص به آن‌هاست.

آمار بازدید

Today372
Total8,294,258

جستجو