باب بداء

باب بداء

و هو الباب الثالث و العشرون من كتاب التوحيد و فيه سبعة عشر حديثا:

151- الحديث الاول و هو الحادى و الستون و ثلاث مائة

عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَحَدِهِمَا(ع) قَالَ مَا عبداللّه بِشَئ مِثْلِ الْبَدَاءِ

ترجمه: زراة از یكى از دو امام (پنجم یا ششم) نقل می‌كند كه فرمود: خدا به چیزى چون بداء پرستش نشده است و در روایت ابن ابى‌عمیر از هشام بن سالم است كه امام صادق علیه السلام فرمود: خدا به چیزى چون بداء بزرگ شمرده نشده است.

شرح مترجم: چنان‌که از ابواب سابق معلوم شد صفاتى را كه نسبت به‌خدای متعال مى‌دهیم از لحاظ مفهوم و معنى با صفات مخلوق فرق دارد علم خدا غیر از علم مخلوق است، دیدن و شنیدن و یكتا بودن و لطیف بودن و ظاهر بودن و قاهر بودن خدا غیر از این صفاتست در مخلوق چنان‌که تمام این‌ها در ابواب گذشته خصوصاً در حدیث 317 توضیح داده شد، اكنون مى‌گوئیم بدا هم نیز چنین است، بدا نسبت به‌خدا غیر از بداى نسبت به مخلوق است و در هر یك معنى جداگانه‌اى دارد: بدا نسبت به مخلوق عبارت از این است كه شخصى نزد حود نقشه كارى را طرح كند و سود و زیان آن را بسنجد و چون جانب سود را ترجیح دهد در آن كار وارد شود و اقدام كند، ناگاه در وسط كار یا جلوتر و دنبال‌تر به جهتى متوجه شود كه قبلاً آن را نمى‌دانست و آن‌جهت زیان و آسیبى باشد كه از ناحیه آن كار وارد شود و چند برابر سودى باشد كه او خیال كرده بود، در آن‌جا دست از كار بكشد و بگوید: برایم بدا حاصل شد، پیداست كه چنین بدائى نسبت به‌خداى تبارك و تعالى محال است، خدا پیش از آفرینش مخلوق همه چیز را مى‌دانسته و سود و زیان هر چیز نزدش هویدا و آشكار بوده است، او هرگز چیزى خلق نكند و فرمانى ندهد كه بعداً پشیمان شود و منصرف گردد. چنان‌که امام صادق علیه السلام در حدیث 9 و 10 این باب به این معنى تصریح مى‌فرماید، و اما بداء نسبت به‌خدا به این معنى ست كه خدا چیزى را مطابق اوضاع و شرایطى مقرر دارد و سپس به‌واسطه  تغییر اوضاع و شرایط آن را تغییر دهد و چون ما خدا را فعال مایشاء می‌دانیم و می‌دانیم كه او چه را مصلحت داند مى‌كند و هر روز در كار تازه‌ایست و او دست بسته و كنار نشسته نیست باید این تغییر را بدهد و از این جهت است كه عقیده به بدا در در روایت 3 و 12 و 13 این باب با اهمیت تلقى شده است علما اسلامى اگر چه در معنى بداى خدا نسبت به مقام ثبوت نظرهاى مختلفى دارند، میرداماد (ره) گوید بدا در مقام قضا و جناب قدس حق و مفارقات محضه و متن دهر نیست بلكه در قدر و امتداد زمان است و شاگردش ملاصدرا هم از او تبعیت كرده، سید مرتصى فرموده است بدا همان نسخ در احكام است، مجلسى (ره) قائل بلوح محفوظ و لوح محو و اثبات شده است ولى تمام این بزرگان این معنى را قبول دارند كه خدا آن‌چه را تغییر مى‌دهد پیش از آن‌كه چیزی را بیافریند مى‌دانسته است یعنى او مى‌دانسته كه مثلاً در هزار سال بعد كودكى متولد مى‌شود كه عمرش را 50 سال مقرر مى‌دارد ولى آن كودك بزرگ مى‌شود و گناهانی‌كه موجب كوتاهى عمر است مانند زنا و قطع رحم انجام مى‌دهد و او عمرش را از 50 به 40 مى‌آورد و در آن سن مى‌میرد و جز خدا كسى این را نداند و این بزرگان چون به این مطلب عقیده دارند ناچار مى‌شوند كه در مقام ثبوت بدا دو مرحله قائل شوند و شاید بیان مرحوم مجلسى مطابق اخبار باشد، خلاصه تمام علما شیعه باور دارند كه بدا به این معنى اولاً وقوع دارد و ثانیاً خدای متعال از اول به آن عالم بوده است و اما علت این‌كه خداوند از اول چیزى را مقرر مى‌دارد و سپس تغییر مى‌دهد چند وجه است: اول این‌كه بندگان به كارهاى نیك چون صله رحم و احسان به فقرا راغب باشند. دوم امتحان حسن اطاعت بندگان است كه خدا ببیند آیا در موقع تغییر بندگان تمرد و سرپیچى مى‌كنند و در مقام اعتراض و اشكال بر می‌آیند چنان‌که درباره تغییر قبله بعضى به اعتراض برخاستند یا آن‌كه تسلیم و منقاد حكم خدا مى‌شوند. سوم چون بندگان بدانند كه ممكن است شخصی كه نزد خدا شقى بوده بر گردد و سعید شود از دعا و تضرع به پیشگاه حضرت احدیت رونگردانند و همیشه به حالتى میان خوف و رجا باشند. مرحوم مجلسى (ره) سه جهت دیگر غیر از آن‌چه ما گفتیم در مرآت صفحه 100 بیان كرده است، بعضى از علما سنى كه معنى بدا را به مذاق شیعه نفهمیده و خیال كرده است شیعه بداى نسبت به‌خدا را به همان معنى بدا نسبت به انسان مى‌داند به آن‌ها اعتراض كرده و سخنان زشتى نسبت داده است: مجلسى (ره) مى‌فرماید این سخنان ناشى از عصبیت بی‌جاست، زیرا كه در اخبار آن‌ها مطالبی كه بدا را تصدیق مى‌كند بسیار است ولى چون آن‌ها نسبت به‌خدا مطالب ناروائى مى‌گویند كه شیعه آن‌ها را باطل مى‌كند و خدا را از آن‌ها با دلیل روشن منزه مى‌سازد و آن‌ها سر افكنده مى‌شوند و نمى‌توانند جواب گویند به بهتان و افترا كه شیوه ناتوانان است متمسك مى‌شوند.

152- الحديث الثانى و هو الثانى و الستون و ثلاث مائة

عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) مَا عُظِّمَ اللَّهُ بِمِثْلِ الْبَدَاءِ

ترجمه: به چیزی چون بدا خدا تعظیم نشده است.

شرح‏

1- بَداء بر وزن سماء به معنی پیدایش رأی جدید و صواب است. فعل آن همیشه با لام جرّ به‌کار می‌رود.

ریشه آن، بدو به‌معنى نشو، ظهور و تجدد، حدوث یا تجدید رأی است.

معانی بداء: بداء در علم عبارت است از ظاهر شدن چیزی برخلاف علم کسی.

بداء در اراده عبارت است از رخ دادن و اتفاق افتادن خلاف آن‌چه کسی اراده و حکم کرده است.

بداء در امر عبارت است از امر کردن به‌چیزی برخلاف امر سابق بر آن.

2- برخی بر نظریه بداء طعن‌ها زدند و نادرستی‌ها درباره آن گفته‌اند به عنوان نمونه:

- شهرستانی به نقل از سليمان بن جرير زيدى و نیز فخر رازى در پایان كتاب المحصل به نقل از وی می‌گوید: ائمه رافضیان دو گفته برای شیعیانشان مطرح کرده‌اند که با بودن آن‌دو هیچ کس نمی‌تواند بر آن‌ها پیروز شود یکی بداء و دیگری تقیه.

هر چه که بگویند و خطا باشد، یا آن را به بداء نسبت می‌دهند یا تقیه.

- خواجه طوسى در پاسخ به آن‌ها در نقد المحصل می‌گوید: شیعه قائل به بداء نیست. تنها یک روایت در این زمینه از امام صادق (ص) درباره تغییر جانشینی اسماعيل نقل شده است و خبر واحد در نظر شیعیان حجت نیست.

تقيه نیز از نظر آن‌ها تنها در صورتی جایز است که برای امام یا یاران او خطر جانی وجود داشته باشد.

- صدرالمتالهین در نقد خواجه: اولاً روایات وارد در بداء متواتر است. ثانیاً پیامبر (ص) اسماء دوازده امام (ع) را از پیش معرفی کرده بود و چنین روایتی که به امام صادق (ع) نسبت داده‌اند خلاف احادیث متواتر است.

ثالثا، تقیه حق و صواب است مگر به فسادی در ارکان اسلام بیانجامد یا به قتل نفس محترمه یا ناسزا گفتن به پیامبر یا ائمه معصومين یا انبياء عليهم السلام یا برائت از آن‌ها یا برائت از دین اسلام منتهی شود. تقیه در اعمال و اقوال غیر از امور مهم مانند تیمم است که در شرایط ضرورت به جای وضو واجب است.

3- تبیین و توجیهات علماء از بداء:

الف- انکار بداء مانند آن‌چه علامه طوسى گفت.

ب- ابن بابويه: باب در برابر نظر یهود در باب آفرینش است. به نظر آنان: ان الله تبارك و تعالى قد فرغ من الامر.

نقطه مقابل آن این است که: بل هو تعالى كل يوم هو فى شأن، يحيى و يميت، يخلق و يرزق و يفعل ما يشاء.

و نیز: يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب؛ پیداست که چیزی را محو می‌کند که باید به‌وجود می‌آمد و چیزی را اثبات می‌کند که نباید به‌وجود می‌آمد.

شواهد: قال الصادق عليه السلام: ما بعث الله نبيا قط حتى يأخذ عليه الاقرار لله بالعبودية و خلع الانداد و ان الله تعالى يؤخر ما يشاء و يقدم ما يشاء.

شرح

نسخ شرائع و احكام به‌وسیله شريعت حضرت خاتم به همین معنی است.

و قال الصادق عليه السلام: من زعم ان الله بدا له شى‏ء فى اليوم و لم يعلمه امس فابرأ منه.

ترجمه: امام صادق فرکود: من از کسی که گمان می‌کند که برای خدای چیزی امروز آشکار می‌شود که دیروز آن را نمی‌دانست، برائت می‌جویم.

 و قال عليه السلام: من زعم ان الله بدا له فى شى‏ء بداء ندامة فهو عندنا كافر بالله العظيم.

ترجمه: کسی که گمان می‌کند که برای خدای چیزی امروز از روی پشیمانی آشکار شده است، نزد ما کافر به خدای بزرگ است.

ج- ابن الاثير در نهايه: فلان ذو بدوان، اى لايزال يبدو له رأى جديد و يظهر له امر سانح. رأی جدید داشتن مستلزم پشیمانی از گذشته نیست بلکه ممکن است به سبب تغییر و تفاوت مصالح و شرایط زمانی و مکانی باشد.

د- میرداماد در رساله نبراس الضياء در تبیین مسأله بداء: جایگاه بداء در تكوين مانند جایگاه نسخ است در تشريع؛ نسخ بداء شرعی و بداء، نسخ تکوینی است.

بداء در قضاء وجود ندارد؛ و نیز نسبت به حق تعالی وجود ندارد؛ و نیز نسبت به مفارقات محض تحقق ندارد؛ و نیز در دهر وجود ندارد.

بداء تنها در عالم قدر و در امتداد زمان که محل تجدد و تقضی است وجود دارد؛ و نز در عالم زمان و مکان و مادّه و طبیعت وجود دارد.

همان‌گونه که حقیقت نسخ، پایان یافتن حكم تشريعى و عدم استمرار آن است نه رفع و ارتفاع آن از ظرف واقع، بداء نیز استمرار نداشتن امر تكوينى و پایان افاضة حق تعالی در مورد خاص است نه آن‌که به معنی رفع معلول در زمانی که باید وجود داشته باشد.

ه- علماء عامه: آنان بداء را به معنی قضاء دانسته‌اند. مثلاً ابن اثير در نهايه می‌گوید: بدا لله ان يتبليهم، اى قضى بذلك.

بداء در لغت به‌معنی استصواب چیزی که پیش‌تر معلوم نبود، درباره خدای متعال جایز نیست.

4- نقد و بررسی

الف- نظر ابن بابويه مبنی بر این‌که نسخ همانند بداء است، درست نیست، زیرا اگر این‌گونه بود، معنی نداشت که قول به بداء مختص به شیعیان باشد چون نسخ را هیچ فرقه‌ای از مسلمانان انکار نکرده‌اند ولی بداء را به‌شدت انکار می‌کنند.

ب- نظر ابن اثير مبنی بر این‌که لازم نیست بداء از سر پشیمانی از آن‌چه پیش‌تر انجام شده باشد: بداء اگر چه مستلزم پشیمانی از عمل سابق نیست، اما ظهور رأی جدید است. و ظهور رأی جدید نوعی تغییر و تحول در ذات خدای متعال است و محال.

ج- نظر میرداماد مبنی بر این‌که بداء در تکوین است و امر تكوينى مانند تشریعی و امور زمانی می‌تواند پایان داشته باشد: این سخن اگر چه درست است ولی با بداء دو تفاوت دارد.

اول: بداء در امور تشریعی نیز رخ می‌دهد مانند امر خدای متعال به حضرت ابراهیم نسبت به ذبح حضرت اسماعیل: افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين.

دوم: ناسخ و منسوخ زمان‌های متفاوت دارند بلکه کاری که نسخ بر آن وارد شده است، وحدت مبهم دارد که تکثر و تجدد و استمرار آن ممکن است. اما فعلی که متعلق بداء است، وحدت عددی شخصی دارد که هم امر بر آن وارد می‌شود و هم نهی مانند ذبح حضرت اسماعیل.

د- نظر علماء عامه مبنی بر این‌که بداء همان قضاست، کاملا نادرست است، زیرا قضاء سابق، عام و فراگیر است در حالی‌که بداء این‌گونه نیست.

بداء به معنی ظهور چیزی برخلاف وضع پیشین آن است در حالی که قضاء این‌گونه نیست: ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الايات؛ و بدالهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون.

5- تحقيق نسخ‏

نسخ به معنی رفع حكم شرعى وارد از سوی شارع نیست بلکه عبارت است از كشف پایان زمان حکم شارع به سبب اختلاف مصالح خلق در زمان‌های مختلف. در واقع، دو حکم از خدای متعال برای دو زمان صادر شده است نه آن‌که یک حکم، حکم پیشین را نفی کرده باشد.

اشکال: صدور احکام متعدد از خدای واحد، مستلزم تکثر در ذات او و محال است، زیرا صدور احکام متعدد همان تاثیر و افاضه پی در پی است که تغییر را به‌دنبال دارد. به‌ویژه که چنین نسخی تعاقب اجزاء زمان را به‌همراه دارد و مستلزم تغیرات ذاتی حق تعالی خواهد بود.

شاید به همین سبب بود که یهود بدین اعتقاد رسید که: ان الله قد فرغ من الامر؛ و نظام و برخی از معتزله گفتند: خدای متعال همه موجودات را یک‌باره بدون تقدم و تأخر ایجاد نمود.

پاسخ: همان‌گونه که ذات و صفات و شئون و اسماء خدای متعال واحد است، قول و فعل و امر او نیز واحد است.

همان‌گونه که ذات خدای متعال واجب است و فعل او ممکن است، برخی از افعال او مانند حرکت و زمان نیز عین تجدد و تصرم و سیلان و ذاتش متغیر است. تغیر آن‌هم عارض بر آن نیست بلکه عین آن است و فعل متجدد و سیال با جعل واحد از حق تعالی صادر یا ظاهر می‌شوند.

صدور و ظهور این موجودات سیال و زمانی و غیرقارّ، صدور و ظهور امر واحد از علت فیاض واحد با جعل واحد بدون زمان و تغییر است.

در واقع حق تعالی که واحد حقیقی حق است جاعل و مظهر مبدعات و كائنات و ثابتات و متغيرات از كتم عدم صريح به وجود و واقع و به‌یک‌باره در ظرف دهر است بدون تعدد و تکرار.

این یک‌بارگی در ظرف زمان نیست، زیرا زمان امری تدریجی است، بلکه در ظرف دهر و فوق آن است.

همه موجودات، دفعتا واحده ایجاد و اظهار شده‌اند ولی هر‌کدام به‌وجود خاص و ظرف معین خود.

مبدعات در مطلق دهر و اصل واقع، و هر یک از كائنات در وقت خاص خود که جزئی اجزاء زمان متصل واحد است که تمام آن در دهرتحقق یافته است.

تععد و تغیر موجودات طبیعی به سبب امتدات زمانی است که عین وجود آن‌هاست و مستلزم تغیر حق تعالی نیست. او با وحدت حقیقی حق خود محیط بر همه چیز است همه زمان‌ها برای او مانند آنِ واحد و همه کمیت‌ها برای او مانند نقطه واحد است ولی نسبت به هم‌دیگر، متعدد و متغیرند.

به سبب همین احاطه قیومی حق تعالی بر همه موجودات ثابت و متغیر است که او نه از چیزی به چیزی نزدیک‌تر این نه دورتر و نه چیزی به او نزدیک‌تر است و نه دورتر، خواه دوری و نزدیکی زمانی باشد خواه مکانی. دوری و نزدیکی با مقایسه موجودات طبیعی به هم‌دیگر انتزاع می‌شود.

جعل و افاضه از جانب حق تعالی جعل واحد است و انقطاع و امساك ندارد، و عالم، حادث بعد عدم فى هر وقتی است. بنابراین، دو دست قدرت و حكمت او مبسوط است نه مغلول.

6- تبیین بداء بر حسب احادیث ائمه هدى عليهم السلام

مراتب عوالم هستی و آسمان‌ها و زمین متعدد است و حق تعالی در هر مرتبه‌ای از آن‌ها بندگانی روحانی و نفسانی دارد که به تدبیر آن می‌پردازند.

مرتبه وجودی مدبران هر یک از مراتب عوالم وجود، فروتر از سابقون مقربون است، زیرا سابقون مقربون در اعلى عليين هستند و عالم آن‌ها عالم امر و قضاء است که به‌طور کلی مبرای از تجدد و تغير است اما مدبران امر مراتب عوالم هستی فروتر از مرتبه سابقون مقربون هستند و در عین حال، مصداق عباد مکرمون و یفعلون ما یومرون هستند و مطیع حق تعالی بوده و مبرای از عصیانند. همه اراده‌ها و افعال و شوق‌های آن‌ها بالحق و فى الحق است، و بنابراین، قولشان قول حق و اراده‌شان، تفصيل اراده حق است و اگر اراده و قول و فعلشان مشتمل بر محو و اثبات و نسخ و اثبات باشد، آن‌هم شرح اراده و کلام حق تعالی و لوح قدر اوست.

اراده آن‌ها اگر چه نفسانی و جزئی و زمانی است ولی فانی و مستهلک در اراده و فعل حق تعالی است و حق تعالی بر ان‌ها ولایت تکوینی دارد مانند ولایت نفس بر قوا و اعضاء بدنی که نه نیاز به امر و نهی لفظی دارد و نه تخلف از آن ممکن است.

ذات و فعال و ادراک نفس در مرتبه‌ای است اعضائ بدن در مرتبه‌ای دیگر ولی با این‌حال نفس ولی است و اعضاء متولی علیه. نفس امر می‌کند و اعضاء اطاعت، نفس ثابت است و اعضاء متحرک، نفس تقسیم‌ناپذیر است و اعضاء تقسیم‌پذیر، نفس فاسدنشدنی است و اعضاء فاسدشدنی، نفس باقی است و اعضاء فانی.

صحائف آسمانی و الواح قدري، یعنی قلوب ملائكه عماله و نفوس مدبرات علوي (والمدبرات امرا)، همه کتاب محو و اثبات (يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب) هستند. پس منعی نیست که در این الواح و نفوس مدبر و قلوب ملائکه عماله چیزی باشد که تغییرپذیر و زائل‌شدنی باشد. آن‌چه ممکن نیست، تغییر و تبدیل در ذات و صفات و عالم امر و قضاء و علم ازلی حق تعالی است.

تردیدهای یادشده در اخبار و آیات، مانند: ما ترددت فى شى‏ء كترددى؛ و نبلو اخباركم؛ حتى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين... مربوط به همین الواح قدري است

براین اساس، هر گاه نبی و ولی به این الواح قدری نظر کنند و آن‌چه در آن ثبت است را مشاهده نمایند، مناسب آن حکم، امر و خبر می‌دهند و آن‌گاه که برای بار دوم بدان بنگرند و چیزی غیر از آن‌چه در نظر اول دیده بوند، مشاهده کنند، مانند حضرت ابراهيم (ع) که در نظر اول ذبح اسماعیل را مشاهده کرد و در نگاه دوم، عدم آن را، نسخ و بداء و مانند آن رخ می‌دهد.

7- تبیین دقیق‌تر

همه آن‌چه که از ازل تا ابد در عالم هستی رخ داده و می‌دهد در همان امر اول حق تعالی مطابق علم ذاتی تفصیلی او بدون کم‌ترین تغییری تحقق یافته است. پس بدا و نسخ و مانند آن ملازم با جهل یا تغییر در حق تعالی نیست.

بداء و نسخ، مربوط به علم و قدرت اسان‌ها، انبیاء، اولیاء و ملائکه ملکوتی و مدبران امر برخی از مراتب نازل عوالم هستی است.

علم آن‌ها محدود است و با توجه به علم محدود خود مرتبه‌ای از علم اجمالی قضای الهی را دریافت می‌کنند که نشان‌دهنده ثبات و کلیت است و پس از نفوذ علم آن‌ها که نتیجه سعه وجودی تدریجی نفسانی آن‌هاست، قیود و شروط آن حکم کلی و ثابت را مشاهده می‌کنند و آن را بیان می‌دارند که بدان نسخ و بداء گویند.

نسبت دادن این نسخ و بداء حق تعالی ممکن است به سبب قرب و فنای خاص انبیاء و اولیاء و نفوس مدبر عالم باشد، که هر چه به آن‌ها نسبت داده می‌شود به حق تعالی نیز نسبت داده می‌شود.

و ممکن است به سبب فاعلیت قیومی و احاطی حق تعالی و در نتیجه قرب و فنای عام همه موجودات در اسماء و صفات حق تعالی باشد. در این صورت نیز هی چه به آن‌ها نسبت داده شود به حق تعالی نیز نسبت داده می‌شود. چنان‌که کشاورزی نیز به حق تعالی نسبت داده می‌شود. دوم أولی است.

بر این اساس، قرب فرائض و نوافل نیز بر دو قسم است: قرب حاصل از اطاعت تکوینی و قرب حاصل از اطاعت تشریعی.

در هر دو قرب هم حق تعالی سمع و بصر خلق است و هم خلق، سمع و بصر حق تعالی است.

این‌گونه نیست که اگر کسی فرائض و نوافل شرعی را بجا نیاورد، سمع و بصر مستقل داشته باشد و نیازی به شنیدن و دیدن با سمع و بصر حق نداشته باشد یا اگر جنگی شد و غالب، مغلوب را تعذیب کرد، به اذن و اراده الهی نباشد یا تعذیب الهی نباشد.

کریمه قاتلوهم، یعذبهم الله بایدیکم، هم شامل مومنین می‌شود و غیر آن‌ها و گاهی حق تعالی مومنین را با دست کفار تعذیب می‌کند.

تفصیل آن را باید در مباحث دعا جست و آن‌چه در دعا گفته شد، در بداء و نسخ نیز می‌توان گفت.

به‌هر حال، بداء به‌معنى ظهور وجه صواب و مصلحت در چیزی بعد ما لم يكن ظاهرا است. چنین چیزی نه با اصولی حکمی و عقلی ناسازگار است نه با قواعد دينی و احكام شرعی.

اما نسخ شرعی می‌تواند از اقسام نسخ نباشد بلکه بیان حکم کلی در زمانی و بیان شرائط و مخصصات آن در زمان دیگر باشد چنان در تقنین بشری نیز همین‌گونه است.

هم‌چنین حکم شرعی برای موضوع با همه شرایط مربوط به آن موضوع، ابدی و ازلی است و در عین حال اگر شرایط موضوع تغییر یافت، این موضوع تغییر یافته، موضوع آن حکم نبوده و نیست نه آن‌که حکم تغییر کرده باشد، اگرچه عرف از آن تغییر حکم می‌فهمد.

مَا عبداللّه بِشَئ مِثْلِ الْبَدَاءِ:

با هیچ سببی حق تعالی عبادت نشده آن‌گونه که به سبب بداء عبادت شده است.

الف- بدین سبب که عبادت به سبب بداء ملازم با عبودیت و نفی انانیت ناشی از عادت و نیز علم است.

عبادت حقیقی، تسلیم بودن در درگاه حق تعالی است. اگر فرمود اسماعیل را ذبح کن، با تسلیم بود و اگر از آن نهی کرد باز هم باید تسلی بود؛ اگر فرمود کارزار کنید، باید تسلیم بود و اگر فرمود جنگ را متوقف کنید و نماز به‌پا دارید، باید تسلیم بود؛ اگر فرمود احرام ببندید و از کارهای عرفی و طبیعی بپرهیزید، باید تسلی بود و اگر فرمود با همسرانتان درآمیزید، باید تسلیم بود.

هم‌چنین اگر مصلحت کاری دانسته شود، راحت‌تر انجام می‌شود و اگر دانسته نشود، با تسلیم بیش‌تر در درگاه خدای متعال.

ب- بداء امید به تغییر و گسترش حق انتخاب را به‌همراه دارد. با توجه به امکان بداء، امید به رهایی از سختی‌ها تقویت می‌شود و با تقویت امید توان بندگی افزوده می‌شود.

ج- بداء نشان‌دهند تاثیر شرائط اختیاری بر تکالیف و عبادات است خواه به سوی سهولت برود خواه سهولت کم شود از بین برود.

د- اگر بداء نباشد، با تغییر شرایط زمانی، مکانی، مادی و روحانی بندگی، حکم ثابت می‌ماند و از آن‌جا که عبادات و تکالیف، اگر نه همه دست‌کم اغلب آن‌ها اموری تکوینی است، اگر با تغییر شرایط، حکم تغییر نکند نتیجه آن رشد و تکامل بنده نخواهد بود. مثلا تکلیف ذبح حضرت اسماعیل برای حضرت ابراهیم در زمانی است که ذبح سبب کمال آن حضرت می‌شود و اگر با تسلیم بودن، آن کمال به‌دست آید و حکم هم‌چنان باقی بماند یا تحصیل حاصل است یا لغو است یا مخل به کمال.

ه- وجه دیگر این است که بداء نشان‌دهنده قدرت مطلق خدای متعال است و کسی که بداء را پذیرفته در واقع، قدرت مطلق او را پذیرفته است. ایمان به قدرت مطلق حق تعالی از برترین درجات یا برترین درجه عبادت است.

و- وجه دیگر این است که بداء به معنی پذیرش اختیار خدای متعال است و این که هر فعلی که انجام می‌دهد با مشیت و اراده و اختیار خود است و چنین اختزاز و مشیتی مستلزم مالکیت او نسبت به همه عالم هستی است که در هر چیزی هرگونه که بخواهد تصرف می‌کند.

کسی که بداء را انکار کند، قدرت مطلق، مشیت و اراده مطلق، اختیار و مالکیت او را انکار کرده است و عجز و جبر و مانند آن را به خدای متعال نسبت داده است.

مَا عُظِّمَ اللَّهُ بِمِثْلِ الْبَدَاءِ:

عظمت خدای متعال به این است که او نه منزه از خلق است به‌تمام تنزیه و نه مشبه به خلق است به‌تمام تشبیه؛ شئونی الهی و اطواری ذاتی دارد که اولا کسی بر آن آگاه نیست و ثانیا این شئون و اطوار ناقض احدیت او نیست. فهم این حقیقت وراء طور عقل است و جز عالمان ربّانی و عارفان صمدانی کسی در طریق فهم آن وارد نشود. عظمتی بیش از این قابل تصور نیست.

153- الحديث الثالث و هو الثالث و الستون و ثلاث مائة

عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ وَ غَيْرِهِمَا عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ فِي هَذِهِ الْآيَةِ: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ‏ قَالَ فَقَالَ: وَ هَلْ يُمْحَى إِلا مَا كَانَ ثَابِتاً وَ هَلْ يُثْبَتُ إِلا مَا لَمْ يَكُنْ.

ترجمه: امام صادق علیه السلام درباره آیه (41 سوره 13) «و خدا آن‌چه را خواهد محو مى‌كند و ثبت مى‌كند» فرمود: مگر نه این است كه محو شود چیزى كه ثابت بوده و ثبت شود چیزى كه نبوده (و بدا چیزى جز این نیست).

شرح‏

دلیل قرآنی بر بداء این کریمه است: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ

قَالَ فِي هَذِهِ الْآيَةِ: اى قال الله تعالى فيها ما يدل عليه.

قوله: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ، بدل من قوله: هذا الآية، بدل الكل

و يحتمل ان يكون قال الاولى من كلام الراوى كقال الثانية و فاعلهما جميعا المستكن العائد الى ابى‌عبدالله (ع).

ممکن است قسمتی از حدیث افتاده باشد و ممکن است قال فقال، از راوی و تاکید و تکرار باشد.

وَ هَلْ يُمْحَى إِلا مَا كَانَ ثَابِتاً وَ هَلْ يُثْبَتُ إِلا مَا لَمْ يَكُنْ:

شکل استدلال و توضيح آن از این قرار است: يمحو مقتضی آن است که چیزی اولا ثابت باشد تا محو بدان تعلق گیرد. به تعبیر دیگر، محو نفي بسیط و سلب صرف نیست، به همین سبب است که به چیزی که اصلا وجود نیافته باشد، گفته نمی‌شود که محو و امحاء شده است.

پس محو و اثبات به چیزی تعلق می‌گیرد که حالت سابقش مخالف آن باشد. چیزی محو می‌شود که پیش‌تر ثابت و محقق باشد و چیزی اثبات می‌شود که پیش‌تر منفی و معدوم باشد.

تعلق محو به امر ثابت ممکن است به ثابت در عالم طبیعت باشد و ممکن است در یکی از مراتب فراتر از طبیعت باشد.

ولی اثبات به چیزی تعلق می‌گیرد که در طبیعت منفی و معدوم باشد نه در فراتر از طبیعت، زیرا ممکن نیست چیزی در فراتر از طبیعت معدوم باشد و در طبیعت موجود شود. بدین سبب که اولا علم حق تعالی عام و شامل همه چیز می‌شود چه موجود در طبیعت باشد و چه نباشد. ثانیاً آفرینش و اثبات و ایجاد عبارت است از تنزل اشیاء موجود در عوالم فراطبیعی به عالم طبیعت نه ایجاد آن‌چه اصلا وجود نداشته است.

حداکثر چیزی که می‌توان گفت این است که اثبات تحقق تفصیلی چیزی است که به‌گونه تفصیلی در عالم پیش از آن وجود نداشته است نه این‌که به‌گونه مجمل هم وجود نداشته باشد.

پس بداء به معنی یادشده ممکن است و محقق.

نکته: تفاوت در نسخ و بداء در این است که در نسخ، تغییر و تحول در موضوع رخ داده است نه در حکم. تغییر موضوع سبب می‌شود که از تحت حکم خارج می‌شود نه آن‌که موضوع بر وضعیت سابق خود باقی باشد ولی حکم تغییر کرده باشد.

اما در بداء نه موضوع تغییر کرده است نه حکم بلکه هر دو از اجمال به تفصیل آمده‌ یا برعکس؛ از کمون به ظهور آمده یا برعکس. اما از نظر عرف، تغییر در حکم نیز رخ داده است.

154- الحديث الرابع و هو الرابع و ستون و ثلاث مائة

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ: مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً حَتَّى يَأْخُذَ عَلَيْهِ ثَلاثَ خِصَالٍ: الْإِقْرَارَ لَهُ بِالْعُبُودِيَّةِ، وَ خَلْعَ الْأَنْدَادِ، وَ أَنَّ اللَّهَ يُقَدِّمُ مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مَا يَشَاءُ.

ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: خدا هیچ پیامبرى را مبعوث نفرمود جز این‌كه سه خصلت را از او پیمان گرفت: 1- اقرار به بندگى خدا 2 كنار زدن شریك‌ها و مانندها براى خدا 3- اقرار به این‌كه خدا هر چه را خواهد مقدم دارد و هر چه را خواهد به تأخیر اندازد (و همین است معنى بدا و از این روایت اهمیت موضوع بدا معلوم مى‌شود، زیرا كه در ردیف خداپرستى و توحید قرار گرفته است)

شرح‏

مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً حَتَّى يَأْخُذَ عَلَيْهِ ثَلاثَ خِصَالٍ:

علت اختصاص این سه ویژگی به پیامبران دقت و ژرفای آن است.

عامه مردم نه حقیقت عبودیت را که کنه آن ربوبیت است درک می‌کنند تا بدان مکلف باشند نه نفی مراتب انداد را که نفی اغیار است درک می‌کنند، نه تقدیم و تاخیر را که بداء است.

مقصود از مکلف بودن انبیاء به این سه، حقیقت آن و اعلی مرتبه آن‌ است نه مراتب عرفی مانند نفی شریک در عرض.

أَنَّ اللَّهَ يُقَدِّمُ مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مَا يَشَاءُ: اشاره به تحقق نسخ و بداء دارد.

الحديث الخامس و هو الخامس و الستون و ثلاث مائة

عَنْ حُمْرَانَ عَنْ أَبِي‌جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمى‌عِنْدَهُ، قَالَ: هُمَا أَجَلانِ: أَجَلٌ مَحْتُومٌ وَ أَجَلٌ مَوْقُوفٌ.

ترجمه: حمران گوید از امام باقر درباره قول خداى عزوجل (3 سوره 6) «مدتى معین كرد و مدتى معین نزد اوست پرسیدم، حضرت فرمود: مقصود دو مدت است: مدتى حتمى و مدتى مشروط.

شرح‏

اجل: پایان عمر

اجل بر دو قسم است: 1- اجل محتوم که عبارت است از حکم کلی در قضای ذاتی و ازلی خدای متعال درباره هر فرد یا چیزی به‌این‌که آن فرد یا چیز پایانی دارد.

2- اجل موقوف و معلق که به‌طور خاص تعین نیافته باشد. این اجل ممکن است تقدم و تاخر داشته باشد و بنابراین ممکن است عمر فرد یا چیزی کم و زیاد شود.

این هم مانند آن‌چه درباره بداء گفته شد، مربوط به علم عالمان در مراتب عوالم است یعنی ممکن است انسان یا ملکی نداند که عمر این فرد چه اندازه است و به‌گونه اجمال بفهمد نه تفصیل چنان‌که در داستان حضرت مسیح (ع) گفته شد نه آن‌که برای خدای متعال و خزانه‌داران علم او هم معلوم و معین نباشد.

ادعيه ناظر به طلب طول عمر و نیز اخبار دال بر تاثیر اعمال در زیادت و نقصان عمر به همین معنی است.

یعنی درخواست طول عمر از خدای متعال بر طول عمر اثر دارد ولی در علم حق تعالی عمر کسی کم و زیاد نمی‌شود و گویی حق تعالی می‌داند و می‌خواهد که افراد از طریق طلب عمر بر مدت عمر خویش بیفزایند و می‌افزایند.

156- الحديث السادس و هو السادس و الستون و ثلاث مائة

عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً، قَالَ فَقَالَ: لا مُقَدَّراً وَ لا مُكَوَّناً؛ قَالَ: وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً؟ فَقَالَ: كَانَ مُقَدَّراً غَيْرَ مَذْكُورٍ

ترجمه: مالك جهنى گوید: امام صادق علیه السلام درباره قول خدای متعال (68 سوره 19) مگر انسان به یاد ندارد كه ما او را آفریدیم و هیچ نبود» پرسیدم: فرمود: نه اندازه‌گیرى و نه هست شده بود و درباره قول خدا (اول سوره 77) «آیا بر انسان زمانى از روزگار گذشت كه چیز قابل ذكرى نبود» پرسیدم: فرمود: اندازه‌گیرى شده بود ولى قابل ذكر نبود.

شرح‏

نکته: عَنْ مَالِكٍ اَلْجُهَنِيِّ قَالَ قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: يَا مَالِكُ أَنْتُمْ شِيعَتُنَا أَ لاَ تَرَى أَنَّكَ تُفْرِطُ فِي أَمْرِنَا إِنَّهُ لاَ يُقْدَرُ عَلَى صِفَةِ اَللَّهِ فَكَمَا لاَ يُقْدَرُ عَلَى صِفَةِ اَللَّهِ كَذَلِكَ لاَ يُقْدَرُ عَلَى صِفَتِنَا وَ كَمَا لاَ يُقْدَرُ عَلَى صِفَتِنَا كَذَلِكَ لاَ يُقْدَرُ عَلَى صِفَةِ اَلْمُؤْمِنِ إِنَّ اَلْمُؤْمِنَ لَيَلْقَى اَلْمُؤْمِنَ فَيُصَافِحُهُ فَلاَ يَزَالُ اَللَّهُ يَنْظُرُ إِلَيْهِمَا وَ اَلذُّنُوبُ تَتَحَاتُّ عَنْ وُجُوهِهِمَا كَمَا يَتَحَاتُّ اَلْوَرَقُ مِنَ اَلشَّجَرِ حَتَّى يَفْتَرِقَا فَكَيْفَ يُقْدَرُ عَلَى صِفَةِ مَنْ هُوَ كَذَلِكَ؟

ترجمه: مالك جهنى گويد: امام باقر عليه السّلام فرمود اى مالك گمان مبر كه شما شيعيان درباره ما مبالغه مي‌كنيد، همانا خدا را نتوان وصف كرد و چنان كه خدا را نتوان وصف كرد ما را نيز نتوان وصف نمود و چنان كه ما را نتوان وصف نمود، مؤمن را نيز نتوان وصف نمود، زيرا مؤمن با مؤمن ملاقات مي‌كند و به او دست مي‌دهد، پس همواره خدا به آن‌ها توجه فرمايد و گناهان از رخسارشان مانند برگ درخت فرو ريزد تا از يك ديگر جدا شوند، پس چگونه وصف كسى كه چنين باشد توان كرد.

شرح

لا مُقَدَّراً وَ لا مُكَوَّناً: نه در عالم تقدیر وجود داشته و نه در عالم طبیعت.

اولا مقصود از نبودن آن در عالم تقدیر و تکوین، نفی آن در همه مراتب وجودی نیست، زیرا ممکن است در آن دو عالم نباشد ولی در عالم قضاء و علم حق تعالی باشد و ضرورتا باید باشد وگرنه علم حق تعالی محدود خواهد شد و حال آن‌که علم بسیط محدود شدنی نیست.

ثانیاً مقصود آن‌که در این دو عالم نیست، افراد جزئی و صورت‌های فردی است نه صورت کلی آن، زیرا صور جزئی در علوم تفصیلی جزئی و الواح قدری تحقق دارند، چنان‌که اشکال مادی آن‌ها در عالم طبیعت تحقق دارد.

در عین حال چنان‌که پیش‌تر گفته شد، باید تاکید شود که تغییرات از نگاه موجودات عوالم فرودین هستی است نه از نظر حق تعالی و خزانه‌داران علم او، چنان‌که در قصه حضرت عیسی (ع) گفته شد.

به‌طور کلی برای حق تعالی گذشته و حال و آینده معنی ندارد، زیرا گفته شد که همه زمان‌ها از ازل تا ابد برای او همانند یک آن است چنان‌که همه مکان‌ها در همه مراتب عوالم برای او در حکم نقطه است. این نتیجه احاطه قیومی او بر ماس