باب ولادت ائمه علیهم‌السلام

بَابُ مَوَالِیدِ الْأَئِمَّةِ (ع)

و هو الباب التاسع و الثمانون من كتاب الحجة و فيه ثمانیة احادیث

572- الحديث الاول و هو الواحد و تسعة مائة

عَنْ أَبِی‌بَصِیرٍ قَالَ: حَجَجْنَا مَعَ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ(ع) فِی السَّنَةِ الَّتِی وُلِدَ فِیهَا ابْنُهُ مُوسَى(ع)، فَلَمَّا نَزَلْنَا الْأَبْوَاءَ، وَضَعَ لَنَا الْغَدَاءَ وَ كَانَ إِذَا وَضَعَ الطَّعَامَ لِأَصْحَابِهِ، أَكْثَرَ وَ أَطَابَ قَالَ: فَبَیْنَا نَحْنُ نَأْكُلُ إِذْ أَتَاهُ رَسُولُ حَمِیدَةَ فَقَالَ لَهُ: إِنَّ حَمِیدَةَ تَقُولُ قَدْ أَنْكَرْتُ نَفْسِی وَ قَدْ وَجَدْتُ مَا كُنْتُ أَجِدُ إِذَا حَضَرَتْ وِلَادَتِی وَ قَدْ أَمَرْتَنِی أَنْ لَا أَسْتَبِقَكَ بِابْنِكَ هَذَا فَقَامَ ابوعَبْدِاللَّهِ(ع) فَانْطَلَقَ مَعَ الرَّسُولِ فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ: لَهُ أَصْحَابُهُ سَرَّكَ اللَّهُ وَ جَعَلَنَا فِدَاكَ فَمَا أَنْتَ صَنَعْتَ مِنْ حَمِیدَةَ قَالَ: سَلَّمَهَا اللَّهُ وَ قَدْ وَهَبَ لِی غُلَاماً وَ هُوَ خَیْرُ مَنْ بَرَأَ اللَّهُ فِی خَلْقِهِ وَ لَقَدْ أَخْبَرَتْنِی حَمِیدَةُ عَنْهُ بِأَمْرٍ ظَنَّتْ أَنِّی لَا أَعْرِفُهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَعْلَمَ بِهِ مِنْهَا فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الَّذِی أَخْبَرَتْكَ بِهِ حَمِیدَةُ عَنْهُ؟ قَالَ: ذَكَرَتْ أَنَّهُ سَقَطَ مِنْ بَطْنِهَا حِینَ سَقَطَ وَاضِعاً یَدَیْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَخْبَرْتُهَا أَنَّ ذَلِكَ أَمَارَةُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ أَمَارَةُ الْوَصِیِّ مِنْ بَعْدِهِ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هَذَا مِنْ أَمَارَةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ أَمَارَةِ الْوَصِیِّ مِنْ بَعْدِهِ؟

فَقَالَ لِی: إِنَّهُ لَمَّا كَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی عُلِقَ فِیهَا بِجَدِّی أَتَى آتٍ جَدَّ أَبِی بِكَأْسٍ فِیهِ شَرْبَةٌ أَرَقُّ مِنَ الْمَاءِ وَ أَلْیَنُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ وَ أَبْرَدُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَبْیَضُ مِنَ اللَّبَنِ فَسَقَاهُ إِیَّاهُ وَ أَمَرَهُ بِالْجِمَاعِ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِجَدِّی وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی عُلِقَ فِیهَا بِأَبِی أَتَى آتٍ جَدِّی فَسَقَاهُ كَمَا سَقَى جَدَّ أَبِی وَ أَمَرَهُ بِمِثْلِ الَّذِی أَمَرَهُ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِأَبِی وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی عُلِقَ فِیهَا بِی أَتَى آتٍ أَبِی فَسَقَاهُ بِمَا سَقَاهُمْ وَ أَمَرَهُ بِالَّذِی أَمَرَهُمْ بِهِ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِی وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی عُلِقَ فِیهَا بِابْنِی أَتَانِی آتٍ كَمَا أَتَاهُمْ فَفَعَلَ بِی كَمَا فَعَلَ بِهِمْ فَقُمْتُ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ إِنِّی مَسْرُورٌ بِمَا یَهَبُ اللَّهُ لِی فَجَامَعْتُ فَعُلِقَ بِابْنِی هَذَا الْمَوْلُودِ فَدُونَكُمْ فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِی إِنَّ نُطْفَةَ الْإِمَامِ مِمَّا أَخْبَرْتُكَ وَ إِذَا سَكَنَتِ النُّطْفَةُ فِی الرَّحِمِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ أُنْشِئَ فِیهَا الرُّوحُ بَعَثَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَلَكاً یُقَالُ لَهُ حَیَوَانُ فَكَتَبَ عَلَى عَضُدِهِ الْأَیْمَنِ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ وَ إِذَا وَقَعَ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَقَعَ وَاضِعاً یَدَیْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَمَّا وَضْعُهُ یَدَیْهِ عَلَى الْأَرْضِ فَإِنَّهُ یَقْبِضُ كُلَّ عِلْمٍ لِلَّهِ أَنْزَلَهُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ أَمَّا رَفْعُهُ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَإِنَّ مُنَادِیاً یُنَادِی بِهِ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ مِنَ الْأُفُقِ الْأَعْلَى بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِیهِ یَقُولُ یَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ اثْبُتْ تُثْبَتْ فَلِعَظِیمٍ مَا خَلَقْتُكَ أَنْتَ صَفْوَتِی مِنْ خَلْقِی وَ مَوْضِعُ سِرِّی وَ عَیْبَةُ عِلْمِی وَ أَمِینِی عَلَى وَحْیِی وَ خَلِیفَتِی فِی أَرْضِی لَكَ وَ لِمَنْ تَوَلَّاكَ أَوْجَبْتُ رَحْمَتِی وَ مَنَحْتُ جِنَانِی وَ أَحْلَلْتُ جِوَارِی ثُمَّ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأَصْلِیَنَّ مَنْ عَادَاكَ أَشَدَّ عَذَابِی وَ إِنْ وَسَّعْتُ عَلَیْهِ فِی دُنْیَایَ مِنْ سَعَةِ رِزْقِی فَإِذَا انْقَضَى الصَّوْتُ صَوْتُ الْمُنَادِی أَجَابَهُ هُوَ وَاضِعاً یَدَیْهِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ یَقُولُ شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ قَالَ: فَإِذَا قَالَ ذَلِكَ، أَعْطَاهُ اللَّهُ الْعِلْمَ الْأَوَّلَ وَ الْعِلْمَ الْآخِرَ وَ اسْتَحَقَّ زِیَارَةَ الرُّوحِ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ الرُّوحُ لَیْسَ هُوَ جَبْرَئِیلَ؟ قَالَ: الرُّوحُ هُوَ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ إِنَّ جَبْرَئِیلَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ إِنَّ الرُّوحَ هُوَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَ لَیْسَ یَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ؟

ترجمه: ابوبصیر گوید: همراه امام صادق علیه‌السلام حج گزاردیم در سالی‌كه پسرش موسى متولد شد. چون در أبواء (منزلى در میان مكه و مدینه) فرود آمدیم، براى ما صبحانه آوردند و چون آن حضرت به اصحابش غذا مى‌داد، زیاد و خوب تهیه مى‌كرد، ما مشغول خوردن بودیم كه فرستاده حمیده (همسر امام صادق علیه‌السلام) آمد و گفت: حمیده مى‌گوید من خود را از دست داده‌ام و درد زائیدن در خود احساس مى‌كنم و شما به من دستور داده‌اید كه نسبت به این پسرت پیش از شما اقدامى نكنم.

حضرت صادق علیه‌السلام برخاست و با فرستاده رفت. چون برگشت، اصحابش عرض كردند: خدایت مسرور كند و ما را قربانت نماید، با حمیده چه كردى؟ فرمود: خدا سلامتش داشت و به من پسرى عطا فرمود كه در میان مخلوقش از همه بهتر است و حمیده از آن مولود به من مطلبى گفت كه گمان كرد من آن را نمى‌دانم، در صورتی‌كه من به آن داناترم.

عرض كردم: قربانت، حمیده نسبت به آن مولود به شما چه خبرى داد؟ فرمود: گفت چون از شكمش فرود آمد، دست‌ها به زمین نهاده، سر به آسمان بلند كرد، من به او خبر دادم كه این عمل نشانه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و نشانه وصى بعد از اوست، عرض كردم: قربانت: این چگونه نشانه‌اى است براى رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و وصى بعد از او؟ فرمود: در آن شبى كه نطفه جدم (زین العابدین علیه‌السلام) بسته شد شخصى (فرشته‌اى) جامى نزد پدرش آورد كه در آن شربتى بود، رقیق‌تر از آب و نرمتر از كره و شیرین‌تر از عسل و خنك‌تر از برف و سفیدتر از شیر و به او آشامانید و دستور نزدیكى داد، او برخاست و نزدیكى كرد و نطفه جدم بسته شد و چون شبى كه نطفه پدرم بسته شد، فرا رسید شخصى نزد جدم آمد و آن را به جدم آشاماند، چنان‌كه به پدر جدم آشامانید و به وى دستور داد چنان‌كه به او دستور داد، جدم برخاست و نزدیكى كرد و نطفه پدرم بسته شد و چون شبى كه نطفه من بسته شد، فرا رسید، شخصى نزد پدرم آمد و به او آشاماند آن‌چه را به آن‌ها آشاماند و دستورش داد آن‌چه به آن‌ها دستور داد، پدرم برخاست و نزدیكى كرد و نطفه من بسته شد و چون شبى كه نطفه پسرم بسته شد فرا رسید، شخصى نزد من آمد چنان‌كه نزد آن‌ها آمد و با من همان رفتار كرد كه با آن‌ها كرد، پس من به اسم خدا برخاستم و از آن‌چه خدایم مى‌بخشد شادمان بودم و نزدیكى كردم و نطفه پسرم همین مولود بسته شد، متوجهش باشید كه او به خدا پس از من صاحب شماست.

همانا نطفه امام از نوشیدنی است كه به تو خبر دادم و چون آن نطفه چهار ماه در زهدان بماند و روح در آن ایجاد شد، خداى تبارك و تعالى فرشته‌اى كه نامش حیوان است برانگیزد تا بر بازوى راستش نویسد «كلمه پرودگارت با راستى و عدالت پایان یافت، كلمات خدا را دگرگون كننده‌اى نیست و او شنوا و داناست» (مقصود از كلمه همان امام است). و چون از شكم مادرش فرود آید، دست‌هایش را بر زمین گذارد و سرش را به آسمان بلند كند، اما دست به زمین گذاردنش، رمز این است كه هر علمى را كه خدا از آسمان به زمین فرستد، او دریافت كند و اما سر به آسمان برداشتن براى این است كه ندا دهنده‌اى از درون عرش، از جانب پرودگار عزت و از افق اعلى او را به نام خود و نام پدرش صدا زند و بگوید: اى فلان بن فلان ثابت باش تا برجا بمانى (در تمام گفتار و كردارت از روى علم و بصیرت بر حق ثابت باش تا امامتت ثابت شود). براى عظمت خلقتت تو برگزیده از میان خلق منى و محل راز و صندوق علم و امین وحى و خلیفه روى زمین من هستى، براى تو و هر كه از تو پیروى كند، رحمتم را واجب كردم و بهشتم را بخشیدم و در جوار خود درآوردم، به عزت و جلالم هر كه با تو دشمنى كند با عذاب سختم او را بسوزانم، اگر چه در دنیا از رحمت واسعه‌ام به او هم توسعه دهم.

و چون آواز منادى پایان یابد، امام با دست به زمین و سر به سوى آسمان جوابش دهد و بگوید «خدا و فرشتگان و دانشمندان گواهى دهند كه شایسته پرستشى جز او نیست، به عدالت قیام كرده، معبودى جز خداى تواناى حكیم نیست» و چون چنین گوید، خدایش علم اول و علم آخر به او عطا كند و مستحق ملاقات روح در شب قدر گردد. عرض كردم: قربانت، روح همان جبرئیل نیست؟ فرمود روح از جبرئیل بزرگ‌تر است، جبرئیل از جنس فرشتگان است و روح مخلوقى است بزرگ‌تر از فرشتگان علیهم‌السلام. مگر نه این است كه خداى تبارك و تعالى فرماید: «فرشتگان و روح فرود آیند» (پس روح غیر از فرشته است).

شرح

وَضَعَ لَنَا الْغَدَاءَ وَ كَانَ إِذَا وَضَعَ الطَّعَامَ لِأَصْحَابِهِ، أَكْثَرَ وَ أَطَابَ

غداء هم به صبحانه گفته می‌شود و هم به چاشت که بین طلوع آفتاب و ظهر خورده می‌شود.

ظاهر برخی از روایات و آیات این است که فراهم ساختن غذا برای مهمان اگر بیش از حد نیاز هم باشد چه از نظر کمیت و چه از نظر کیفیت، از مصادیق اسراف نیست بلکه اسراف به معنی بدمصرف کردن است نه زیاد مصرف کردن مگر آن‌که زیاد مصرف کردن خود از مصادیق بد مصرف کردن باشد.

نه‌تنها پذیرایی بیش از نیاز برای مهمان مکروه و ناپسند نیست بلکه پسندیده هم هست و از اخلاق انبیاء و اولیاء الهی است

عبارت وَ كَانَ إِذَا وَضَعَ الطَّعَامَ لِأَصْحَابِهِ، أَكْثَرَ وَ أَطَابَ دلالت بر عادت معمول آن حضرت دارد نه انجام آن به‌وصورت اتفاقی و در موارد اندک.

وَ قَدْ وَهَبَ لِی غُلَاماً وَ هُوَ خَیْرُ مَنْ بَرَأَ اللَّهُ فِی خَلْقِهِ

چنین تعبیراتی برای بیان برتری مصداق مورد بیان بر سایر خلق است نه به معنی حقیقی که مثلا بر اولیاء دیگر مانند پدران و اجداد مطهر ایشان نیز برتری داشته باشد مانند تعابیری که درباره ارزش و فضیلت برخی از اعمال و عبادات برخی از اولیاء خدای متعال وارد شده است مبنی بر این‌که عمل یا عبادت خاصی از مثلا امیرالمومنین صلوات‌اللّه‌وسلامه‌علیه از عبادت جن و انس برتر است. این تعبیر بدان معنی نیست که عمل مورد نظر از عبادات حضرت ختمی مرتبت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نیز برتری داشته باشد. پس مقصود از برترین خلق مقایسه آن حضرت با عموم مردم است نه خصوص اولیاء. خداوند فرزندی به آن حضرت عطا کرده است که در میان عموم خلق همانند ندارد و برتر از همه آن‌هاست اما نسبت به پدر و اجداد معصوم ایشان، به دلایل دیگری مانند برتری قطعی و یقینی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بر ماسوی الله و نیز برتری قطعی بالتبع حضرت امیرالمومنین صلوات‌اللّه‌وسلامه‌علیه بر همه خلق از انبیاء و واولیاء جز حضرت ختمی مرتبت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مقایسه‌ای صورت نگرفته است.

جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الَّذِی أَخْبَرَتْكَ بِهِ حَمِیدَةُ عَنْهُ؟ قَالَ: ذَكَرَتْ أَنَّهُ سَقَطَ مِنْ بَطْنِهَا حِینَ سَقَطَ وَاضِعاً یَدَیْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ

تولد یافتن برای همه امری طبیعی و عادی است و البته این امر سبب نمی‌شود که گونه تولدها با هم تفاوت نداشته باشد مانند تولدهای سخت یا آسان؛ تولد از سر یا از پا؛ تولد طبیعی یا پزشکی؛ تولد به‌موقع یا زودتر یا اندکی دیرتر؛ تولد پس تکمیل اعضاء یا همراه با نقصان و بسا همراه با معلولیت‌های بدنی یا ذهنی. همه این‌ها با طبیعی بودن تولد سازگار است.

نکته مهم این است که طبیعت از فراطبیعت جدا و منفصل نیست، یک حقیقت است که از جنبه یا جنب‌هایی طبیعی است و از جنبه و جنبه‌هایی فراطبیعی و طبیعی بودن آن فراطبیعی بودنش را نفی نمی‌کند و بالعکس. گاهی نشانه‌های طبیعی بودن چیزی آشکار است و در برخی از موارد هم نشانه‌های فراطبیعی بودن آن برای برخی یا برای همه آشکار می‌شود. نه این‌گونه است که همه چیز و همه جنبه‌های آن صرفا طبیعی باشد و نه این‌که نشانه‌های فراطبیعی بودن آن برای همه عیان و آشکار باشد یا آشکار بشود. بسیار از از چیزها و رویدادها در موارد بسیاری بر همه یا بیش‌تر مردم امری طبیعی است و هیچ نشانه فراطبیعی ندارد ولی این مانع از آن نمی‌شود که جنبه‌ها و نشانه‌های فراطبیعی آن برای برخی از اولیاء یا عالمان ربانی عیان و آشکار باشد. غرض این است که در تولد طبیعی هم می‌شود جنبه‌ها و نشانه‌های فراطبیعی بسیاری وجود داشته باشد که تنها اولیاء و عالمان ربانی آن را مشاهده و درک کنند. اگرچه آن‌چه از اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم گفته شده و می‌شود از طریق اخبار و روایات به ما رسیده و البته از طریق اخبار و احادیث دست‌کم موثق ولی در هر عصر و زمانی اولیائی بوده و هستند که می‌توان این‌گونه حوادث و رخ‌دادهای فراطبیعی ملازم با طبیعت و نشانه‌های غیرقابل چشم‌پوشی فراطبیعی را به‌وسیله آن‌ها مشاهده کرد.

همان‌گونه انبیاء و اولیاء در ذات و صفات و افعال خود نشانه‌های بارزی از فراطبیعت را نشان‌ می‌دهند نه تنها منعی ندارد که در تولد بلکه مراحل پیش از تولد آن‌ها نیز نشانه‌های فراطبیعی وجود داشته باشدف خواه غیر از خودشان هم بدان عالم باشند خواه نباشند. ولادت اعجازگونه حضرت یحیی و حضرت عیسی علیهماالسلام نمونه و شاهدی بر این نکته است.

بر اساس تحقیق تمام کمالات نفس انسان و نیز کمالات مراتب فراتر از نفس او منطوی در آن است و برای به‌دست آوردن کمالات نه تنها لازم نیست چیزی بر او افزوده شود بلکه ممکن نیست چیزی بر او افزوده شود و اکتساب به هر معنایی که در نظر گرفته شود، نادرست و باطل است. آن‌چه انسان‌ها به حسب ظاهر کسب می‌کنند در واقع کشف حجاب و برداشتن پرده‌های متراکم آن است خواه در دنیا باشد و خواه در آخرت. حصول علم و قدرت و حیات با همه درجات بی‌شمار بلکه نامتناهی آن تنها کشف المحجوب است و آن‌چه را که در متن وجود خود داشته عیان و آشکار می‌کند نه آن‌که چیزی بر آن افزوده باشد مگر از سنخ کمالات حقیقی نباشد و از سنخ انضمام و ترکیب‌های طبیعی باشد که مورد بحث ما هم نیست. پس عبادت کردن، کسب علم و قدرت و سایر کمالات وجودی از گونه اظهار و آشکارسازی همان است که در متن وجود خود دارد. تفاوت انسان‌ها از این جهت در تندی و کندی این آشکارسازی است.تمام کارهایی را که انسان‌ها در طول عمر خود به حسب ظاهر برای اکتساب کمالات انجام می‌دهند در واقع معدات و زمینه‌های اظهار کمالات موجود است نه کسب کمالات مفقود. با همه آن‌چه که گفته شد مانعی هم ندارد که تعابیر یادشده در این حدیث شریف، از سنخ نمادها و علائم نشانه‌هایی باشد که از باب کنایه و استعاره و مجاز برای بیان معانی حقیقی در حد ممکن به‌کار رفته است.

فَأَخْبَرْتُهَا أَنَّ ذَلِكَ أَمَارَةُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ أَمَارَةُ الْوَصِیِّ مِنْ بَعْدِهِ

مقصود از نشانه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و وصی با تقدیر گرفتن واژگان لازم این است که این نشانه صدق پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و وصی است یا نشانه‌ای است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و وصی آن حضرت از پیش بیان کرده بودند.

فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هَذَا مِنْ أَمَارَةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ أَمَارَةِ الْوَصِیِّ مِنْ بَعْدِهِ؟ فَقَالَ لِی: إِنَّهُ لَمَّا كَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی عُلِقَ فِیهَا بِجَدِّی أَتَى آتٍ جَدَّ أَبِی بِكَأْسٍ فِیهِ شَرْبَةٌ أَرَقُّ مِنَ الْمَاءِ وَ أَلْیَنُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ وَ أَبْرَدُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَبْیَضُ مِنَ اللَّبَنِ فَسَقَاهُ إِیَّاهُ وَ أَمَرَهُ بِالْجِمَاعِ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِجَدِّی

چنان‌که در دو بند پیش گفته شد، طبیعت و فراطبیعت با هم درآمیخته بلکه متحد و در حقیقت واحد هستند و همان‌گونه که تولد انبیاء و اولیاء علیهم‌السلام نشانه‌های فرطبیعی فراوان دارد که برخی از آن‌ها را ممکن است بسیاری از مردم درک کنند و برخی دیگر را تنها اولیاء و خولص از آن‌ها مشاهده نمایند، مراتب قب از تولد آن‌ها نیز همین‌گونه است حتی اگر به معانی مجازی و نمادین هم باشد باز هم اشاره به حقایقی از فراطبیعت است که در قالب‌های زبان طبیعی نمی‌گنجد ولی این عدم گنجایش در زبان طبیعی به معنی محکی نداشتن نیست هر چند این الفاظ نتوانند آن محکی را برای همگان آشکار سازند.

تمام حقایق فراطبیعی نه تنها در قالب‌های این‌جهانی و طبیعی نمی‌گنجد بلکه با حواس طبیعی و مجاری ادراکی این‌جهانی نه قابل درک است و نه قابل بیان. رنگ‌هایی که در عوالم فراطبیعی وجود دارد هم‌چنین طعم‌ها، نغمه‌ها، بوها و لمس‌کردنی‌هایی که در عوالم دیگر وجود دارد چنان از نظر کمیت و کیفیت بی‌اندازه بلکه نامتناهی است که در جهان طبیعت نه چشمی آن را دیده و نه گوشی آن را شنیده و نه به ذهن کسی خطور کرده است و نه ممکن است چشم و گوش و ذهن طبیعی و دنیوی وجهی از وجوه آن را درک کند. انبیاء و اولیاء و عالمان ربانی هم که به اندازه استطاعت خود از آن درک می‌کنند اولا با چشم و گوش و دیگر ابزارها و مجاری فراطبیعی است و ثانیا به اندازه ظرفیت آن‌هاست نه آن‌گونه که در واقع هست مگر کسی که ابزارهای احساس و مجاری ادراک او به معنی حقیقی کلمه محیط و مسلط بر مشاهدات و مدرَکات او باشد.

فَدُونَكُمْ

کاربرد این واژه برای تاکید و تحریص بر اقبال، توجه، اخذ و تمسک و پیروی از کسی است.

فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِی

صاحب به معنی امام، سرور، ارباب، مقتدی و رهبر است.

امام صادق علیه‌السلام پیش از تولد امام کاظم علیه‌السلام به همسرش سفارش‌هایی دارد که نشان‌دهنده امامت آن حضرت پس از امام صادق علیه‌السلام است و ساعاتی پس از تولد آن حضرت نیز تعابیری برای یاران خود بیان می‌کند که تاکید بر همان چیزی است که پیش از تولد فرموده بود. این می‌تواند دلیلی باشد بر این‌که یا نام و مشخصات ائمه علیهم‌السلام از پیش و در فرمایشات پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم آمده است و یا امام علیه‌السلام به امام بعدی خود علم غیراکتسابی و در واقع علم غیب دارد و یا دلالت بر هر دو دارد که درست همین است و روایات بسیاری بر ان دلالت و تاکید دارد.

وَ إِذَا سَكَنَتِ النُّطْفَةُ فِی الرَّحِمِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ أُنْشِئَ فِیهَا الرُّوحُ بَعَثَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَلَكاً یُقَالُ لَهُ حَیَوَانُ

مقصود از حیوان، فرشته‌ای است که حقیقت آن حیات است در برابر فرشته‌ای که حقیقت آن علم یا قدرت یا دیگر صفات وجودی است. مقصود از این‌که حقیقت فرشته‌ای حیات یا علم و قدرت و مانند آن باشد با توجه به آن‌چه که در جای دیگر گفته شد مبنی بر مساوقت وجود با همه کمالات، این است که حیات در آن فرشته چنان عیان و آشکار است که گویی بر همه صفات دیگر غلبه و سلطنت دارد و دست‌کم با بودن صفت حیات، صفات دیگر جز برای خواص قابل مشاهده نیست و غلبه هر یک از صفات دیگر مانند علم و قدرت نیز به همین معنی است.

معنی دیگر این تعبیر این است که فرشته‌ای را خدای متعال فرستاد که کاملا اخروی و فراطبیعی بود و هیچ وجه و نشانی از طبیعت نداشت. توضیح این است که موجودات و فرشتگان از کم‌ترین مرتبه که غلبه وجه طبیعی بر وجه اخروی است شروع می‌شوند و در هر مرتبه‌ای از مراتب صعود و عروج، شدت و تاکد وجه طبیعی کم‌تر و در نهایت مستور و مختفی می‌شود و وجه اخروی آن ظاهر و متجلی و در نهایت حاکم می‌گردد تا به مرتبه می‌رسد که وجه طبیعی و مثالی و برزخی آن مستهلک در وجه اخروی می‌شود در این صورت است که گفته می‌شود فرشته‌ای عین حیات یا علم یا قدرت است.

فَكَتَبَ عَلَى عَضُدِهِ الْأَیْمَنِ

در برخی از روایت آمده است که بین دو  شانه آن حضرت نوشت ودر برخی دیگر آمده است که بین دو چشم آن حضرت نوشت. همه این تعابیر نه تنها مانعة الجمع نیستند بلکه جمع آن ضروری است یعنی هم بر بازوی راست آن حضرت نوشته شده است و هم بین دو کتف آن حضرت و هم بین دو ابروی آن حضرت. در واقع تصریح به این مواضع، اشاره و تاکیر بر اخص و اشرف اعضای بدنی از نظر عرف است وگرنه نه تنها همه اعضای انسان کامل بلکه تک تک سلول‌های آن کلمه خدا و کلمه تام خدای متعال است چنان‌که همه موجودات و همه اجزاء آن کلمات خدای متعال است و بر تک تک سلول‌های همه موجود همه صفات خدای متعال طبع و حک شده است.

وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ

تفاوت انسان کامل با دیگران و سایر موجودات طبیعی و فراطبیعی در کمال و تمامیت آن‌ها و اندازه ظهور و تجلی صفات حق تعالی در آن‌ها و اندازه اختفاء و استتار آن‌هاست نه بود و نبود آن‌ها.

همه افعال خدای متعال که کلمات اوست و صفات، کمالات و ارادات و مرادات حق تعالی را اظهار می‌کنند و تفاوت آن‌ها در اندازه حکایت و اظهار آن کمالات است. افعالی که از همه صفات و کمالات حق تعالی حکایت کنند و همه آن‌ها را اظهار نمایند و در این حکایت و اظهار اعتدال تام داشته باشند به‌گونه‌ای که حکایت هیچ یک از آن‌ها بر دیگری غلبه نداشته باشند و ظهور هیچ‌کدام از آن‌ها سبب غیبت و اختفای دیگری نباشد، فعل جامع و کلمه تام است و به دلیل حکایت از همه کمالات، عین صدق است و به این سبب که ظهور یکی از آن‌ها سبب غیبت دیگران نمی‌شود، عین عدل است و به این سبب که کمال و تمامیت آن جایی برای تغییر و تبدیل باقی نمی‌گذارد تبدیل‌پذیری آن محال است. تبدیل در کلمات دیگر هم به معنی خروج از قوه به فعل نیست بلکه به معنی ظهور و اختفاء است و چون همه کمالات ظاهر نیست و ظهور هر یک سبب اختفاء دیگری است تبدیل در مورد آن‌ها ممکن است ولی کلمه تام به دلیل این‌که عین صدق و عدل است، تبدیل‌ناپذیر است. صدق با نقدناپذیری و عدل با خلل‌ناپذیری مساوی بلکه مساوق است.

سمیع و علیم بودن خدای متعال پس از بیان کلمه تام، بدین جهت است که در فهم عرفی، ظهور همه کمالات در کلمه تام و بیان جمعی و تفصیلی کمالات حق تعالی مانع از سمع و استماع و علم تفصیلی به آن‌ها می‌شود به همین جهت حق تعالی برای نفی فهم عرفی یادشده، دو اسم سمیع و علیم را بیان فرمودند.

وَ إِذَا وَقَعَ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَقَعَ وَاضِعاً یَدَیْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَمَّا وَضْعُهُ یَدَیْهِ عَلَى الْأَرْضِ فَإِنَّهُ یَقْبِضُ كُلَّ عِلْمٍ لِلَّهِ أَنْزَلَهُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ

قرار دادن دستان مبارک بر زمین نشان‌دهنده احاطه بر طبعیت بلکه سیر نزول است. توضیح این‌که دست نماد قدرت است و زمین نشان و نماد طبعت یا پایان سیر نزول است. قرار دادن دست که مظهر قدرت است بر زمین که مظهر طبیعت است به معنی تسلط و احاطه تام بر عالم طبیعت و اخوات آن است و از آن‌جا که اولا هم وجود عین علم است و هم علم عین وجود و ثانیا ایجاد و آفرینش وجهی از وجوه علم است، تسلط بر طبیعت با علم تفصیلی به آن برابر است و چیزی در طبیعت نیست که بر موجود محیط و قاهر بر آن مخفی و مجهول باشد. پس کلمه تام خدای متعال با ورود در جهان طبیعت و وصول دستان مبارک او به زمین به تمام جزئیات آن عالم خواهد بود و کمالی که در سایر موجودات به تدریج ظاهر می‌شود و از بطون به ظهور می‌رسد، در انسان کامل و کلمه تام خدای متعال بالفعل است و بدون تدریج و نبدیل در لحظه ورود در طبیعت، آشکار می‌شود همان‌گونه که ایمان و عبودیتش همین‌گونه است و تسلیم بودن شیاطین و نفس برای او همین‌گونه است چنان‌که در روایات متعددی بدان تصریح شده است.

معنی دیگر این فراز آن است که با ورود در طبیعت، تمام کمالات مربوط به سیر نزول در او آشکار می‌شود و کمالات تفصیلی حق تعالی در عوالم عقلی و مثالی نزولی بدون تدریج و تبدیل در او ظاهر می‌شود و ظهور کمالات نه صرفا مربوط به علم است و نه صرفا مربوط به مرتبه نازل وجود که طبیعت است.

وَ أَمَّا رَفْعُهُ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَإِنَّ مُنَادِیاً یُنَادِی بِهِ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ مِنَ الْأُفُقِ الْأَعْلَى بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِیهِ یَقُولُ یَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ اثْبُتْ تُثْبَتْ

سر به سوی آسمان داشتن، نشان ترفع و استعلاست و بنابراین یا نشان‌دهنده برتری بر همه عوالم فراطبیعی است و در نتیجه نشان‌دهنده علم به همه مراتب وجود پیش از طبیعت است یا نشان‌دهنده ظهور و تجلی همه صفات و کمالات انسان کامل و کلمه تام خدای متعال در سیر صعودی است و این ظهور همان فعلیت و تجلی بدون تدریج و تبدیل است. نتیجه این‌که نه کمالات تفصیلی انسان کامل و کلمه تام خدای متعال در سیر نزول تدریجی است و نه در سیر صعود.

اثْبُتْ تُثْبَتْ

یک احتمال این است که این امر تشریعی باشد و در این صورت اشاره به افعال طبیعی و تکالیف دنیوی و بدنی و نفسانی انسان کامل دارد که اگر انسان کامل وظایف خود را در بهترین صورت ممکن انجام دهد و بر فطرت اصلی خود استوار باشد در همه مراتب حیات دنیوی و سیر صعود استوار خواهد بود و این ثبات و استواری به پیروان او نیز سرایت خواهد کرد.

احتمال دیگر این است که امر به ثبات و استواری تکوینی باشد ومانند کریمه کن فیکون باشد در این صورت، این امر همان آفرینش و اظهار کلمه تام و انسان کامل در همه مراتب وجود است.

فَلِعَظِیمٍ مَا خَلَقْتُكَ أَنْتَ صَفْوَتِی مِنْ خَلْقِی وَ مَوْضِعُ سِرِّی وَ عَیْبَةُ عِلْمِی وَ أَمِینِی عَلَى وَحْیِی

آفرینش انسان عظمتی دارد که بی‌مانند است بدین سبب که افریده اسم اعظم خدای متعال است و یا نتیجه اجتماع تام و کامل همه اسماء خدای متعال است نتیجه چنین آفرینش و اجتماعی این است که انسان مظهر تام تفصیلی و اعتدالی همه اسماء خدای متعال است و به همین سبب است که خلیفه خداست. معنی خلافت این است که هر اسمی از اسماء نامتناهی خدای متعال آن‌گونه که در انسان ظهور کرده و می‌کند در هیچ مظهری از مظاهر ظهور نکرده و نمی‌کند ازاین‌رو انسان در علم از حضرت جبرئیل برتر و در اماته از حضرت عزرائیل برتر و در احیاء از حضرت اسرافیل برتر و در بسط رحمت رحمانیه از حضرت میکائیل برتر و در همه این کمالات از همه آن‌ها برتر است و در نتیجه همه مظاهر اسماء حق تعالی در حکم سدنه انسان است.

به حکم جامعیت تفصیلی و خلافت و اولیت در بدء و عود، انسان در میان همه مخلوقات خدای متعال که برگزیدگان اویند، برگزیده است و در میان همه خلق که از اسرار اویند، سرّ و جای‌گاه اسرار خدای متعال است. و در میان همه مظاهر اسماء که به حکم بساطت، جامع همه علومند، خزانه علم الهی است و در میان همه تجلیات افعالی خدای متعال که امانت و امانت‌دار خداوند هستند، امانت و امانت‌دار است.

وَ خَلِیفَتِی فِی أَرْضِی

انسان خلیفه خدای متعال است و سایر خلق خلیفه اسمی از اسماء اوست. مثلا حضرت جبرئیل خلیفه علم خدای متعال است و هر یک از ملائکه مقرب، خلیفه اسمی از اسماء و جلوه‌ای از جلوات اوست ولی انسان مظهر اسم اعظم وخلیفه الله است.

این‌که تعابیری که دلالت بر خلافت انسان در زمین دارد، زمین قید است و محدودکننده موضوع بدین معنی که انسان خلیفه در زمین است و نه در آسمان و آسمان یا خلیفه ندارد یا خلیفه خدا در آسمان مثلا فرشته‌ای از فرشتگان است که با آن هم تناسب دارد یا باید داشته باشد یا این‌که چون مخاطب انسان زمینی است، واژه زمین توضیح است برای تبیین اهمیت محل خلافت بالفعل یا ظاهر انسان زمینی و در این صورت انسان کهخلیفه خدا در زمین است در آسمان هم خلیفه است.

مقصود از خلیفه و خلافت دو چیز است:

1- تجلی جامع تفصیلی و اعتدالی حق تعالی. به این معنی اولا خدای متعال چنین تجلی جامعی در همه مراتب عوالم وجود دارد و ثانیا این تجلی هم انسان است و بر این اساس انسان هم در زمین خلیفه است و هم در آسمان و آسمان‌ها و خلافت انسان در آسمان‌ها گسترده‌تر، ظاهرتر و از احاطه و سلطنت بزرگ‌تری هم برخوردار است. همان‌گونه که آسمان‌ها از همه جهات بزرگ‌تر و گسترده‌ترند و از جمال و جلال بیش‌تری برخوردارند خلیفه خدا در آسمان‌ها هم با آن‌ها تناسب دارد و از جلال و جمال بیش‌تری از آن‌چه در زمین و طبیعت دارد، برخوردار است.

2- مقصود از خلافت تجلی و تعین خدای متعال در عوالمی باشد که تجلی بی‌واسطه حق تعالی ممکن نباشد و به تعبیر عرفی، خلافت در جایی ممکن است که مستخلف عنه غایب باشد یا از نظر اهل آن غایب باشد و چنین چیز تنها در مورد زمین و عالم طبیعت ممکن است. عالم طبیعت به دلیل محدودیت‌های متعددی که دارد و به همین سبب اسفل مراتب وجود و اخس درجات عوالم است قابلیت تجلی بی‌واسطه خدای متعال را ندارد به همین سبب است که باید خلیفه‌ای در آن باشد تا خدای متعال در او تجلی کند و با تجلی او این عالم وجود و دوام و بقاء یابد به همین سبب است که اگر انسان کامل و خلیفه خدا در زمین نباشد، زمین و طبیعت وجود نخواهد یافت تا چه رسد به بقاء و دوام. در یک جمله طبیعت و زمین تاب تحمل تجلی بی‌واسطه حق تعالی را ندارد و خلیفه نقش واسطگی برای تجلی او دارد. درخواست حضرت موسی علیه‌السلام برای رویت حق تعالی مربوط به رویت در زمین و طبیعت است که بی‌اسطه ممکن نیست. یا برای تشرف به رویت باید ارتقاء وجودی یافت و به مرتبه ختمیت بالاصاله یا بالتبع رسید یا باید صبور بود و تا قیام قیامت جزئی و کلی یا فردی و جمعی استقامت کرد. اما رویت در زمین به دلیل ناتوانی زمین از تحمل تجلی بی‌واسطه حق تعالی ممکن نیست مگر از طریق رویت خلیفه الله تعالی.

براین اساس، چون شرط خلافت ناتوانی از تحمل تجلی بی‌واسطه است و این از ویژگی‌های زمین و طبیعت است پس خلافت تنها مربوط به زمین و طبیعت است و خلافت در آسمان‌ها ممکن نیست.

از این‌گذشته خلافت در جایی است که اهل آن از مشاهده مستخلف عنه محروم باشند خواه این محرومیت به سبب شدت و عظمت تجلی مستخلف عنه باشد خواه به دلیل محدودیت‌های خلق در آن عالم. چنین چیزی تنها در عالم طبیعت که آمیخته به ظلمت است، ممکن است نه در عوالمی عین نورانیت و مکشوفیت و بی‌پردگی است.

لَكَ وَ لِمَنْ تَوَلَّاكَ أَوْجَبْتُ رَحْمَتِی وَ مَنَحْتُ جِنَانِی وَ أَحْلَلْتُ جِوَارِی  

نقش و ویژگی انسان کامل و خلیفه الله در زمین و طبیعت چنان‌که بدان اشاره شد چنان است که رحمت خدای متعال جز از طریق او و برای او و به‌خاطر او به هیچ موجودی در هیچ مرتبه‌ای از مراتب عوالم هستی تعلق نمی‌گیرد اگرچه با توجه به آن‌چه گفته شد در برخی از مراتب نام او خلیفه نیست و از آن‌جه که حق تعالی پوشیده بر خلق نیست او هم نقش خلافت ندارد ولی نقش وساطت در رحمت در بدء و عود از او جدایی‌ناپذیر است. براین اساس تقرب، شباهت، سنخیت با ولی کامل خدای متعال مقتضی رحمت و لطف و عنایت خاص خدای متعال خواهد بود.

ثُمَّ وَ عِزَّتِی  وَ جَلَالِی لَأَصْلِیَنَّ مَنْ عَادَاكَ أَشَدَّ عَذَابِی وَ إِنْ وَسَّعْتُ عَلَیْهِ فِی دُنْیَایَ مِنْ سَعَةِ رِزْقِی

چنان‌که بُعد و بینونت و منافرت با او سبب و مقتضی عذاب و محرومیت از الطاف و رحمت خاص خدای متعال خواهد بود.

اگر چه انسان کامل و ولی مطلق خدای متعال واسطه در پیدایش و دوام خلق در دنیا و آخرت است ولی اصل پیدایش و دوام در دنیا و آخرت متوقف بر درجه‌ای از سنخیت و تشبه و تقرب است که در همه موجودات از جمله انسان‌ها وجود دارد. همه موجودات آن اندازه از قابلیت دریافت رحمت را که عام و رحمانیه است، دارند که بدان سبب در عالم وجود متحقق شوند و بقاء و دوام یابند ولی برخورداری از رحمت خاص یا رحیمیه متوقف بر قابلیت‌های بیش‌تری است که تشبه و سنخیت را می‌طلبد.

بنابراین برخورداری از نعمت‌های دنیوی در همه أشکال آن دلیلی بر تقرب و سنخیت لازم برای برخورداری از رحمت خاص نیست و ممکن است کسانی از نعمت‌های دنیوی کاملا و بیش از اندازه برخوردار باشند ولی سهم قابل توجهی از رحمت خاص خدای متعال که بیش‌تر آن در عوالم پس از طبیعت ظاهر می‌شود نداشته باشند.

دوستی انسان کامل و امام معصوم علیه‌السلام معیار برخورداری از رحمت خاص در عوالم اخروی است. سهم هر کسی از نعمت و رحمت در عوالم اخروی به اندازه محبت و مودت و تولیاو نسبت به ولی تام و کامل و خاص خدای متعال است و دشمنی با آن حضرت نیز معیار گرفتاری در عذاب اخروی و قهر و نقمت الهی است و سهم هر کسی از عذاب الهی نیز به اندازه دشمنی و تبری از آن حضرت است.

فَإِذَا انْقَضَى الصَّوْتُ صَوْتُ الْمُنَادِی أَجَابَهُ هُوَ وَاضِعاً یَدَیْهِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ یَقُولُ شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ

مراتب توحید

1- مفاد ذکر شریف لا اله الاّ الله

2- مفاد ذکر شریف لا اله الاّ هو

3- مفاد ذکر شریف لا اله الاّ انت

4- مفاد ذکر شریف کل شیئ هالک الا وجهه

این مراتب توحید برای اهل بدایت است، یعنی انسان با سلوک الی الله از تفرقه و شرک نجات یابد و به جمعیت و وحدت برسد اما توحید اهل نهایت سرّی بلکه اسراری از خزائن اسرار غیبی حق تعالی است که سخن گفتن پیرامون آن برای عوام از خلق و عوام از علما مجاز نیست. رزقنا الله کما هو اهله.

در عین حال برای توضیح کوتاه این فراز از حدیث شریف ناگزیر اشاره‌ای لازم است تا تفاوت میان مراتب توحید عموم خلق از جن و انس