درباره ما
شب قدر (3)
[جلسه سوم]
[معناي نزول در شب قدر]
در جلسات گذشته دو معنا از معاني قدر را خدمتتان عرض كردم، نزول [در شب قدر] را [در] اين جلسه ميگويم. آن دو تفسير را با اين پيش فرض عرض كردم كه اين معاني عرفي و متداول كه گفته ميشود، شناخته شده هست و مستحضر هستيد و اطلاع داريد.
با توجه به اينكه صريح سوره قدر و به تعبير ما عوام «انا انزلنا»، اين است كه در اين شب ملائكه كه مطلق ملائكه هستند و روح كه بر حسب برخي از تفاسير و همچنين روايات، اعظم ملائكه است كه معنايش اين است كه ظهور اسم اعظم الهي در عالم جبروت است، [نازل ميشوند] و عالم جبروت هم [بنابر آنچه] در تعابير عرفي و روايي داريم كه عالم [عبارت است از ] طبيعت، ملكوت، جبروت و بالاتر [از آن] عالم ربوبيت يا عالم الوهيت [كه] خيلي مورد بحث و گفتگو نيست، بهخاطر اينكه عالم ربوبيت هيچگونه حد و اندازهاي ندارد. مجموعه اطلاعات ما حد و اندازه دارد، بنابراين هيچيك از اطلاعات ما رونوشت و حكايتگر و واقعنما نسبت به عالم الوهيت نيست. عقلاً هم امكانپذير نيست. ما هرچه بگوييم، در مورد موجودات محدود ميگوييم؛ حداقل حد را بايد داشته باشند، ولو حد امكاني.
بنابراين اين اطلاعي را كه ما داريم [و] محدود است، مربوط به عالم امكان است. عالم الوهيت و ربوبيت و مانند آن مربوط به عالم وجوب است [و] ما نميتوانيم چيزي درباره آن بگوييم. به همين خاطر است كه هرگاه سخن درباره الوهيت و ربوبيت در روايات مطرح شده، چنان مختصر و به هم پيچيده و به اجمال مطرح شده كه نه مخاطب چيزي از آن متوجه ميشود و نه ميتواند بيشتر سؤال كند. چون سؤال فرع بر تصور است [و] ما تصوري نسبت به آن نداريم. به تعبير ديگر، هر تصوري كه درباره عالم الوهيت و ربوبيت داريم، مربوط به عالم ربوبيت نيست، ولو خودمان ندانيم و خيال كنيم كه مربوط به آنجاست.
بنابراين عوالم ديني يا طبيعت است و ملكوت و جبروت يا زمين است و آسمان. آسمان هم اول دارد و دوم و سوم و ... همينطور تا آخر و مجموعه اين آسمانها با توجه به عظمت، گستره و ژرفاي آن متناسب با برخي از ملائكه است. يعني موجودات مربوط به طبيعت، جن و انس است؛ مربوط به عالم ملكوت و جبروت يا مربوط به آسمانها، ملائك هستند. پس روح موجودي فراتر از آسمانها است.
مجموعه ملائك كه ساكنان آسمان هستند و روح كه فراتر از آسمان است، در شب قدر بر وجود مبارك ولي كامل تنزل پيدا ميكنند. اين هم با آن معناي اولي كه گفتيم سازگاري دارد، منتها روشنتر و هم با معناي دومي كه گفتيم، سازگاري دارد، ولي قدري مبهمتر.
به معناي اول، كه اين بود كه در اين شب اتفاقي كه رخ ميدهد، اين است كه مجموعه مراتب علم الهي كه هر مرتبه پاييني، حجاب مرتبه بالاتر است، همه با همديگر يكي ميشوند؛ اجمال در عين تفصيل، تفصيل در عين اجمال ميشود. يعني كسي كه در اين جهان طبيعت قرار گرفته و قلبش قابليت دريافت علم الهي را پيدا كرده، هم مراتب مجمل را ميبيند و هم مراتب مفصل را. نه مرتبه مجمل الهي مانع از مشاهده مرتبه تفصيلي است و نه مرتبه تفصيلي مانع از [مشاهده] مرتبه اجمالي. يعني اين [شخص] به علم ما كان و ما يكون و ما هو كائن عالم است، بهگونهاي كه ذرهاي در عالم وجود ندارد، مگر اينكه معلوم اوست؛ بلكه درستتر اين است كه در نزد او حاضر است. نه فقط ذرهاي در عالم نيست، بلكه اصلاً چيزي كه قابليت تعلق علم به آن باشد، چيزي كه قابليت معلوم شدن [داشته] باشد، وجود ندارد، مگر اينكه در اين شب براي ولي كامل و وجود مبارك امام زمان ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ در هر عصر و زماني آشكار و روشن ميشود. بنابراين به معناي اول روشن است.
اما معناي دومي كه سخن از ظهور ولايت بود و گفتيم كه هرگاه آن ولايتي كه در قيامت تحت عنوان مقام محمود يا رايت حمد كه هر كدام آنها يا هر دو با همديگر ظهور احديت خداوند هستند، [ظهور پيدا كند]، آنچه كه در آنجا رخ ميدهد، در اينجا رخ دهد، يعني ولي كامل به مرتبهاي از مراتب ولايت دست پيدا كند و برسد، بهگونهاي بر همه عوالم هستي احاطه داشته باشد كه همه عوالم هستي نه فقط همچون اجزاي بدن و اندامهاي بدنش باشند، بلكه اندام بودن آنها آشكار شود، اين هم معناي دوم شب قدر است.
شرح يا اشارات مربوط به [معناي] دوم را در زيارت جامعه كبيره ميتوان يافت. كساني كه به خواندن زيارت جامعه كبيره مقيد هستند، ميتوانند با دقت و تأمل بيشتري برخي از اين نكاتي كه حكايت از ولايت خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) بر همه عالم هستي دارند را ملاحظه بفرمايند. اين ولايت هست؛ چه قدر باشد، چه غير قدر باشد. ظهور اين ولايت مربوط به شب قدر است.
پس بنابراين آنچه در شب قدر نازل ميشود، به اين معناست. با توجه به اين معنا ديگر ميتوان حدس زد كه «ه» [در] «انا انزلناه في ليلة القدر» به كجا باز ميگردد. آيا به قرآن برميگردد، به عبارتهاي قرآن، به اشارتهاي قرآن، به لطائف قرآن يا به حقايق قرآن برميگردد يا [به تعبير ديگر،] به ظاهر آن، به بطن اول، دوم، سوم، به كدام برميگردد؟ اينها را ميشود به اجمال و اشاره فهميد.
به اين نكته اخير يك اضافه هم داشته باشم كه در آن مرتبه قبلي اگر معناي قدر همان ظهور مراتب علم خدا باشد، اين فقط بر قلب ولي كامل ظاهر ميشود؛ البته وقتي بر قلب نازل ميشود، يعني اين قلب احاطه بر مراتب مادون دارد، مراتب مادون هم ظهور پيدا ميكند. مراتب مافوق آن كه اصلاً مورد بحث نيست كه آن احتياج به نزول ندارد.
يك جمله ديگر اضافه كنم كه فرض كنيد كه ما اين مراتب هفتگانه را براي همه انسانها پذيرفتيم، براي اولياي خدا هم پذيرفتيم. حال اگر هم نپذيرفتيم، بالاخره مراتبي را ميپذيريم، اسم آن هرچه باشد؛ بگوييد كه ظاهر است و طبيعت، بطن اول، بطن دوم، سوم، چهارم، همينطور ادامه دهيد يا بگوييد طبيعت، نفس، قلب، روح، سر، خفي و اخفي. طبيعت را رها كنيم، همين جايي كه ما ميبينيم، همين كه تلخي، ترشي، شيريني، درد و خوشي ميفهمد و مرتبه بالاتر آن، نفس، كه غضب، شهوت و مانند آن دارد. [را رها كنيم.]
اين پنج مرتبه [اخير]، اگر حقيقت قرآن و آنچه از قرآن كه مربوط به مرتبه خودش است، بخواهد كه بر قلب بيايد (حال فعلاً اسم نزول را نميبرم)، اگر بخواهد اين قلب با اين مرتبه قرآن آشنا بشود، يا بايد قلب صعود كند يا قرآن نزول كند. چون مرتبه قلب فروتر از مرتبه و حقيقت قرآن است. به همين خاطر است كه قرآن بايد پايين بيايد. البته انسان [بايد] از مرتبه طبيعت و همچنين مرتبه نفس بالاتر برود. مرتبه قلب نقطهاي است كه وجود انسان كامل با حقيقت قرآن التقاء پيدا ميكند، لقاء حاصل ميشود، اتصال برقرار ميشود.
[اگر] به تعبير عرفي بگوييم، ميگوييم يك نوع ارسال پيام است كه پيام را مستقيماً درب خانه نميآورند، تا حدي را پيام را ميآورند، تا حدي هم دريافت كننده پيام بايد قدم بردارد. بنابراين وقتي كه پيام را نازل ميكنند، ولو بر مرتبه قلب نازل ميكنند، اينگونه نيست كه ما هم اگر كنار پيامبر باشيم، صداي وحي را بشنويم، معاني وحي و حقيقت پيام وحي را ادراك كنيم. نه صدايش را ميشنويم، نه ويژگيهاي ديگرش را ميفهميم و نه حقيقت آن را؛ ولو همه گرد پيامبر جمع شده باشيم، به گونهاي كه بين ما و پيامبر هيچ فاصلهاي هم نباشد. او وحي را دريافت ميكند، حقيقت آن را هم دريافت ميكند و ما هيچي دريافت نميكنيم. اگر پيامبر كه واسطه دريافت وحي نازل شده است، براي ما تعريف كرد، ما هم چيزي از آن به حد استعداد و لياقتمان سر در ميآوريم؛ اگر به ما چيزي نگفت، ما هم چيزي درك نميكنيم.
بنابراين هرگاه كسي بخواهد وحي را دريافت كند، بايد به مقام قلب، آنهم قلب مطهر ارتقاء پيدا كند. بايد به مقام قلب برود، قرآن و وحي هم نازل بشود، تا اينكه وحي دريافت شود. به همين خاطر است كه گفتيم كه مراتب علم الهي بر مرتبه قلب پيامبر نازل ميشود.
اما مرتبه روح پيامبر چه؟ مثلاً اگر پيامبر بخواهد حقيقت قرآن را بهوسيله روحش دريافت كند، ارتقاء روح پيامبر ضرورتي ندارد، چنانكه تنزل قرآن هم ضرورت ندارد. بلكه اينها همعرضاند. وقتي كه همعرض بودند، روح پيامبر ميتواند با قرآن ارتباط برقرار كند، همانند اينكه دو موجود در عرض همديگر با هم ارتباط برقرار ميكنند؛ چنانكه قرآن هم همينطور. نزول مربوط به قلب است، مربوط به روح نيست.
اما بالاتر از مرتبه روح، مرتبه سر و خفي و اخفي. ميدانيم ـ بهطور اجمال ـ كه حداقل يكي از مراتب وجود پيامبر (صلي الله عليه و آله)، (هرچه كه درباره پيامبر ميگوييم، درباره خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) هم هست) ممكن است هر سه مرتبه باشد، ممكن است يكي باشد؛ ما چون نميدانيم، ميگوييم حداقل يكي از مراتب وجود پيامبر هست كه اگر قرآن بخواهد به آن تعلق بگيرد، بايد قرآن ارتقاء پيدا كند و اگر قرآن ارتقاء پيدا نكرد، بايد وجود مبارك پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر قرآن نازل شود.
خدا مرحوم دهكردي را رحمت كند، شرح و تفصيل آن را (البته شرح و تفصيل نميشود گفت، مختصري از آن را گفته و) آورده كه حكايت دارد مطلب را خوب فهميده [است]. اگرچه شرح و تفصيلش بيشتر از آنچه باشد كه ايشان آورده است، ولي بالاخره در كتاب منبر الوسيله توجه پيدا كرده [است]. اگر خواستيد نگاه كنيد. مطالعه كردن اين كتاب به اندازهاي كه آدم همين چند صفحه را بخواند، ارزش دارد. ضمن اينكه نكات خوب هم خيلي دارد.
پس بنابراين به تعبير اول، [در] شب قدر آنچه كه نازل ميشود، چون بر قلب پيامبر ميخواهد نازل بشود، نازل ميشود و الا اگر بر روح باشد، تنزل معنا ندارد. [اگر] به مرتبه بالاتر از روح باشد كه اصلاً تنزل معنا ندارد، بلكه ارتقاء هم بايد پيدا كند. اين سخن را خيلي كوتاه بين پرانتز خدمتتان عرض ميكنم كه اينكه در يكي از رواياتي كه گاهي به مناسبتي خواندم و چهبسا شنيده باشيد، آمده است كه ـ هم روايت طبق نقل از امام صادق (صلوات الله و سلامه عليه) نقل شده، به نقل ديگر هم از امام حسين ـ عليه الصلاة و السلام ـ «ان كتاب الله علي اربعة اشياء علي العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق»؛[1] كتب خدا چهار مرتبه دارد، عبارت، اشارت، لطيفت و حقيقت دارد؛ «فالعبارة للعوام»، عامه مردم عبارتها را ميفهمند. «والاشارة للخواص»، اشارهها را هم در جاي ديگري به اشاره بيشتري گفتم كه آنچه را كه در ضمن قصههاي قرآني بيان ميشود كه توحيد ناب مربوط به خواص است، نه آن قصههايي كه فهم ما از آن قصهها، همين حرفهاي عرفي و متداول باشد، آن اشارههاست. لطائفش به اولياء تعلق ميگيرد، و حقايقش به انبيا.
آنجا اين سؤال را مطرح كردم يا ميشود مطرح كرد كه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) كدام يك از مراتب قرآن را دارند؟ در اينكه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) از انبيا مقامشان بالاتر است، شكي نيست، پس بنابراين بايد مرتبه بالاتر از حقايق قرآن را بهدست بياورند، چون مرتبه قرآن بر قلب خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) نازل ميشود. اينجا كه گفته شده انبيا و اوليا، مقام قلبشان را نگفته، مطلق را گفته است. پس بنابراين اينكه كدام مرتبه از مراتب قرآن اختصاص به خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) دارد، آنجا بايد به اشاره بگوييم كه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) مراتب مختلفي دارند، به مرتبه طبيعت و نفس آنها همين مراتبي را كه بر انبيا و اوليا نازل ميشود، بر آنها هم نازل ميشود. به مرتبه قلبشان حقيقت قرآن كه مرتبه ويژه انبيا هست. اما مرتبه روحشان عدل قرآن است و مرتبه سر و خفي و اخفايشان يا حداقل يكي از اين مراتب سهگانه، محيط بر قرآن است، بنابراين خود مُنزِل قرآن هستند، از مرتبهاي دريافت كننده قرآن از مرتبه ديگري هستند.
پس بنابر تعريف اولي كه درباره شب قدر خدمتتان عرض كردم، در شب قدر قرآن كه همه مراتب عالم هستي است، به خاطر اينكه قرآن عبارت است از اجمال مفصلات عالم، هرچه كه از اسفل سافلين تا اعلي عليين وجود حقيقي دارد، در وجود جمعي قرآني ظهور پيدا كرده، آن وجود جمعي قرآني هم در يك وجود فرقاني، لفظي، عبارتي و زباني به اشاره بيان شده است بر قلب خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) نازل ميشود.
اما در مورد ولايت ـ معناي دوم ـ چه ميتوان گفت: ظاهرش اين است كه ولايت به اين معنايي كه مطرح كرديم، نازل شدني نيست، وقتي كه نازل شدني نبود، بر قلب خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) نازل نميشود. يا بايد به آن مرتبهاي كه در آن مرتبه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) عدل قرآن هستند، تعلق گيرد. يعني اين ولايت، ولايت تام محمودي و احمدي و محمدي الهي ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ كه در قيامت ظهور پيدا ميكند، در دنيا به روح خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) تعلق ميگيرد. بنابراين به همين ميگويند شب قدر.
يك جمله ديگر خدمتتان اضافه كنم كه در عين حال كه [در] برخي از تعبيرها اصل نازل شدن مربوط به مقام قلب است، حال اگر كس ديگري هم به مقام قلب مطهر برسد، آنچه كه در شب قدر براي قلب خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) نازل ميشود، به قلب او هم تعلق ميگيرد. ولي آيا كسي پيدا ميشود كه هم به مقام قلب رسيده باشد و هم اينكه قلبش مطهر باشد؟ اين طهارتش هم طهارت مربوط به قطعهاي از زمان نباشد، يعني به گذشتهاش نگاه كنيم، مطهر باشد، حالش هم مطهر باشد، آينده هم مطهر باشد. اگر چنين كسي پيدا شد، قرآن بر او هم نازل ميشود. بلكه ملائك بر او هم نازل ميشوند. بلكه وجود او شب قدر ميشود.
پس اگر در برخي از روايات ديديد كه شب قدر عبارت است از قلب پيامبر ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ، در برخي از روايات ديگر شب قدر را به عنوان قلب ولي كامل ـ خود قلب، نه آنچه كه در قلب ظاهر يا نازل ميشود ـ [معرفي كرده]، در برخي از روايات ديگر هم كه از گهرهاي گرانبهاي معارف الهي و از اسرار خاندان پیامبر ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ است، اين است كه شب قدر عبارت است از وجود و باطن وجود مبارك حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ [به اين معناست].
فقط به يك نكته اشاره ميكنم كه ممكن است بيشتر از اين نكته برخي ريزهكاريها به ذهن برسد و قابل گفتن باشد، ولي سخن گفتن درباره وجود مبارك حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ براي حداقل غير خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) امكانپذير نيست؛ براي غير معصوم امكانپذير نيست. اگرچه عين همين سخن را درباره هر يك از خاندان پیامبر ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ بگوييم، درست است كه كنه، باطن، وصف و ويژگي آنها را كسي نميتواند بشناسد، مگر اينكه همتاي خودشان باشد، يا از محبت خالصانه و صادقانه آنها بهره ويژه و وافري داشته باشد، ولي اين سخن را عميقتر و دقيقتر و همهجانبهتر درباره وجود مبارك حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ ميتوان گفت.
اينكه حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ همينكه در چهره زن در عالم ظهور پيدا كرده است، يكي از ويژگيهاي بطون حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ است. آن تعبيري كه طبق نقل حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ فرمودند كه كمال زن به اين است كه نه مردي او را ببيند و نه او مردي را ببيند، اين مربوطه به باطن حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ است كه به نظر ميرسد مطرح كردن و توضيح دادن شرح و تفصيل آن خيلي ضرورتي نداشته باشد، بلكه بسا خيلي مطلوب هم نباشد.
اينكه حضرت در اين چهره و در قالب زن ظهور پيدا كرده است، اينكه در برخي از روايات ـ حال روايت باشد يا نباشد ـ بر حسب نقل «لولاك لما خلقت الافلاك و لولا علي لما خلقتك و لولا فاطمة لما خلقتكما»، اصلاً گويي وجود مبارك پيامبر ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ و امير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) كه ظهور تام و تمام ولايت هستند، يكي در چهره محمود و ديگري در چهره حمد يا حامد و مجموع آن ميشود حميد كه حميد عبارت است از خداوند و آنجا هم كه ميگوييم «يا حميد بحق محمد» حميد خداست و محمد ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ هم ظهور همان حميد است، وقتي كه اينگونه هست، ـ منتها باز اينها را هم بنده سريع ميگويم و هم اينكه حال [كه] حرف پيش آمده، اشاره ميكنم و الا ضرورت نداشت ـ اينكه ميگويم كه مقام محمود و مقام حامد، اين دو تا برابر با حميد است و حميد [برابر] با خداست، به اين معنا نيست كه حميد يا خدا مركب از دو چيز باشد.
طبعاً تركيب را هر آدم عامي و بياطلاعي نفي ميكند، ضرورتي ندارد كه خيلي اهل دقت و ژرفانديشي باشيم. اينكه همه عالم را به خاطر محمد ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ آفريديم و محمد را به خاطر تو (علي (صلوات الله و سلامه عليه)) آفريديم كه تو حامد ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ هستي، و هر دوي شما را به خاطر فاطمه (صلوات الله و سلامه عليها) آفريديم كه نامي برايش نميآوريم؛ نام نياوردن براي فاطمه (صلوات الله و سلامه عليها) و همچنين آفرينش همه عالم به خاطر فاطمه ـ سلام الله عليهاـ، نشان از نكات دقيق و عميقي است كه در شب قدر مطرح ميشود و ظهور پيدا ميكند.
همچنين ـ در روايات ملاحظه بفرماييد ـ اين مقامي را كه براي حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ آمده است كه نه فقط به عنوان ام الائمه، ولي مقامش بالاتر از ام الائمه بودن هست، اين كرامت و عظمتي را كه مورد احترام ويژه تمام خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) [است]، تمام خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم)، از خود پيامبر (صلي الله عليه و آله) گرفته كه دست مبارك حضرت فاطمه (صلوات الله و سلامه عليها) را ميبوسيد تا امير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه)، تا فرزندانش يكي يكي تا آخرين امام و حجت حق، حضرت صاحب الزمان ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ آن حرمت و احترامي را كه نسبت به او دارند، آن حمد و ستايش و مدحي را كه نسبت به حضرت فاطمه (صلوات الله و سلامه عليها) دارند، به خاطر اين نيست كه او مادر يازده امام است و يازده امام به او مديون هستند، بهخاطر اينكه ما شخصيت بزرگ ديگر، زن بزرگ و پاك ديگري داريم كه او مادر دوازده امام است. فاطمه بنت اسد، مادر امير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه)، هم مادر امير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) هست، هم مادر يازده امام ديگر؛ مادر دوازده امام است. حضرت فاطمه (صلوات الله و سلامه عليها) مادر يازده امام است، ولي در عين حال مقام حضرت فاطمه بنت اسد با مقام حضرت فاطمه، دختر رسول خدا ـ صلوات الله و سلامه عليها ـ اصلاً قابل قياس نيست. اين نشاندهنده اين است كه ام الائمه بودن، وصف و عرضي از عوارض وجود مبارك حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ هست.
حاصل آنكه اگر در جايي در روايات ديديد كه باطن وجود مبارك حضرت فاطمه (صلوات الله و سلامه عليها) شب قدر است، اين از اسرار و دقائق معارف الهي و خاندان پیامبر ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ است كه هركسي به اندازه سر سوزني از اين روايات ـ نه خيلي زياد ـ را بفهمد، علم و معرفتي را كه ميتواند داشته باشد و اظهار كند، به اندازه اقيانوسهاي بيكراني است كه هرچه بگويد، تمام نخواهد شد. رزقنا الله و اياكم من كمالهم و جمالهم و علومهم و معارفهم و پيوسته بايد از خداي متعال تقاضا كنيم كه ما را با وجود مبارك حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ آشنا كند.
گمان بنده اين است كه اولاً چهره زنانگي آن حضرت، ثانياً آنچه كه در كمالات زنانگي بيان كرده است، ثالثاً اينكه در بعد از مرگش هيچ نشاني از او باقي نمانده، اين عبارت است از ظهور يكي از مراتب باطني حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ كه با اين تعابيري را كه در مورد شب قدر ميگوييم، تناسب دارد. اينكه ظلم كردند، سر جاي خودش محفوظ است. اينكه توهين كردند، سر جاي خودش محفوظ است. همه آنها سر جاي خودش، ولي آنچه را كه براي حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ رخ داده است، حكايت از اين دارد كه باطن حضرت بر ظاهرش غلبه دارد و چون ـ اين تعبيرها را نميشود خيلي در مورد خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) [بهكار برد] يعني در مورد خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) هرچه ميگوييم، بايد با احتياط بگوييم ـ با توجه به اينكه در مورد بقيه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم)، يكي از وجوه ظاهرشان بر باطنشان غلبه دارد، اگرچه من حيث المجموع باطنشان بر ظاهرشان غلبه دارد، ولي يكي از اسماي ظاهريشان بر باطنشان غلبه دارد، وجود مبارك حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ باطنش كلاً بر ظاهرش غلبه دارد. بنابراين مستور و محجوب است و نه فقط مستور و محجوب است، كشف هم نميشود؛ بر خلاف ديگر خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) كه يكي از مراتب وجودشان كشف ميشود، بنابراين آنها را ميتوان ـ به حقيقت يا مجاز ـ كشف المحجوب نام نهاد، ولي وجود مبارك فاطمه ـ سلام الله عليها ـ كشف المحجوب نيست.
[در اين صورت] با قدر بودن و شب بودن تناسب بيشتري دارد و اگر كسي با احتياط بگويد هر اندازه كه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) از قدر نصيب دارند، به اندازهاي است كه از وجود مبارك حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ سهم و نصب دارند، پر بيراه نگفته است. اگرچه در اين زمينهها هرچه بگوييم، بايد بگوييم كه ـ البته در جاي ديگري خدمتتان عرض كردم كه ـ همه اينها را به عنوان احتمال ميگوييم نه چيزي بيشتر.
و اگر حضرت زينب ـ سلام الله عليها ـ در آن نقل تاريخي وقتي كه از امام سجاد (صلوات الله و سلامه عليه) دفاع كرد و ابن زياد ـ لعنت الله عليه ـ ميخواست امام سجاد (صلوات الله و سلامه عليه) را به شهادت برساند، حضرت زينب (صلوات الله و سلامه عليها) ايستادگي و دفاع كرد و جانش را سپر بلاي وجود مبارك حضرت سجاد (صلوات الله و سلامه عليه) كرد و بايد هم اين كار را براي حفظ ظهور ولايت ميكرد، وقتي آنجا ابن زياد گفت كه چه زن شجاعي، زن به اين شجاعت نديده بودم، بر حسب نقل و مضمون آن اين است كه حضرت زينب (صلوات الله و سلامه عليها) فرمودند كه دريغا كه خدا اجازه نداده است كه ما شجاعتمان را عيان و آشكار كنيم و الا ميديدي كه شجاعت يعني چه؟ يعني خدا به ما امر كرده است كه شجاعتتان پنهان باشد، مستور باشد، محجوب باشد، نبايد خلق شجاعت شما را ببيند. چنانكه نبايد علم شما را ببيند، چنانكه نبايد قدرت شما را ببيند. در جاي ديگر در روايت آمده كه علتش چيست.
در روايات منسوب به امير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) يا امام سجاد (صلوات الله و سلامه عليه) تا اندازهاي بيان شده است كه اگر خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) حقيقتشان را آشكار ميكردند، همهْ خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) را به جاي خدا ميپرستيدند. پس براي اينكه نپرستند، اينگونه شده است.
[قيامت؛ ظهور باطن خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم)]
پس ميدانيد كه اگر حضرت زينب (صلوات الله و سلامه عليها) زن است و علي القاعده گفته ميشود كه مثلاً زنها به لحاظ بدني ضعيفند، به لحاظ روحي چنينند، چنانند و هر حرفي كه خلق خدا گفتند كه متناسب با خودشان است، ميفرمايد اگر خدا اجازه داده بود كه ما شجاعتمان را آشكار كنيم، ميديدي كه در كربلا من يك تن بس بودم براي همه اهل عالم كه بيايند. ولي ما مجاز نيستيم كه شجاعتمان را آشكار كنيم، چنانكه امام سجاد (صلوات الله و سلامه عليه) كه مريضند، مجاز نيستد، چنانكه امام حسين (صلوات الله و سلامه عليها) هم مجاز نيستند، چنانكه حضرت ابوالفضل (صلوات الله و سلامه عليه) مجاز نيست، چنانكه حضرت علي اصغر ـ عليهم الصلاة و السلام ـ هيچكدام مجاز نبودند شجاعتشان را آشكار كنند و الا اگر شجاعتشان را آشكار ميكردند، اگر هر كدام از خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) ـ براي يك بار بشنويد ـ يك لحظه همه شجاعتشان را كه باطنشان است، آشكار كنند، بساط جهان طبيعت جمع ميشود، قيامت برپا ميشود.
يكي از عوامل ظهور قيامت، عبارت است از ظهور باطن خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم). باطن خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) كه آشكار شود، اين قوانين و سنتهاي طبيعي كه ما ميشناسيم كه نشاندهنده احكام و مقررات و آداب جهان طبيعت است، برداشته ميشود. يعني وجود مبارك خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) شب است، در اين شب تاريك است كه چراغي ميتوان روشن كرد، خورشيدي، ستارهاي ميتوان باشد. هرگاه اين باطن آشكار شود، روز ميشود، آنگاه كه روز شد، جايي براي خورشيد و ماه و ستاره و شمع و مانند آن باقي نخواهد ماند.
گمان ميكنم كه درباره شب قدر ديگر بيشتر از اين يا اگر بگويم بنده هم نميدانم، خيلي خوب است، اگر بگوييم بيشتر از اين روا هم نيست، آنهم درست است. هركدام كه باشد، درست است. بنده ديگر حرفي براي گفتن درباره شب قدر ندارم. اگر شما سؤالي داريد، بفرماييد. اگر نيست، بحثمان را تمام ميكنيم. البته ممكن است كه شرايط تغيير پيدا كند، باز در مناسبت ديگري، قدر ديگري، سال ديگري فراهم بشود، باز نكتهاي ديگر را خدمتتان اضافه كنم.
[شب قدر در امم گذشته]
يك بحثي كه بايد به عنوان مقدمه خدمتتان عرض كنم، جايگاه وجود مبارك پيامبر و خاندان مطهرشان ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ در عالم هستي است. بر اساس مباني، هم رواياتي كه خودمان داريم، رواياتي كه از ائمه معصومين (صلوات الله و سلامه عليهم) و از خود پيامبر ـ عليهم الصلاة و السلام ـ نقل شده و چه مباني و مباحثي كه در علوم ديگر بر اساس اين روايات يا بر اساس مشاهدات و مكاشفات يا بر اساس استنباطهاي عقلي وضع كردند و پذيرفتند، اين است كه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) واسطه در آفرينش عالم هستي هستند.
يعني اگر در روايت ديديد كه «اول ما خلق الله نوري»،[2] «اول ما خلق الله روحي»،[3] «كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين»،[4] آنگاه كه گل آدم را ميسرشتند، من پيامبر بودم و همينطور روايات ديگري كه درباره نور ائمه، هم نور امير المؤمنين و هم نور پيامبر ـ صلوات الله عليهما ـ. رواياتي كه در اين زمينهها وجود دارد، در مورد وساطت در آفرينش، رواياتي كه از زبان ائمه معصومين مخصوصاً امير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) آمده است كه خدايي را براي ما بشناسيد، بعد در فضيلت ما هرچه خواستيد، بگوييد، اينها نشاندهنده اين است كه هر چيزي كه در هر مرتبهاي از مراتب عالم هستي از طبيعت، ملكوت، جبروت، زمين، آسمان، از طبيعت، سر، خفي، اخفي، هرجايي كه در اين عالم، هرچه كه از خدا ظاهر شده است، بهواسطه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) و وجود مبارك خود پيامبر ـ عليهم الصلاة و السلام ـ آشكار و ظاهر شده [است].
بنابراين وساطت آن خاندان در آفرينش و در ظهور اسماء و صفاتش، امري است يا بايد بگوييم قطعي است، يا بايد بگوييم از مسلمات است. يعني حداقل در برخي از علوم صحبت نميكنند كه آيا غير آنها كسي واسطه هست يا نه؛ در برخي از علوم ديگر هم كه چنين حرفهايي از اصل مطرح نيست. اين يك نكته؛ وساطت خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) براي ظهور هر يك از مظاهر اسماي الهي.
اينها را [اگر] در روايات نگاه كنيد، پر است و برخي از موارد هم در ذيل برخي از آيات قرآن آمده است كه اينها را ضرورتي ندارد براي همگان بخوانيد و بگوييد، نقل كردنش هم لازم نيست. در ذيل برخي از آيات قرآن رواياتي وارد شده است كه سفارش شده است كه حداقل لازم نيست بخوانيد، منع نشده، ولي لازم نيست. گفتند اندازه مخاطب را در نظر داشته باشيد. علت آن هم اين است كه آدمي در مرزي قرار گرفته است كه حفظ كردن اين مرز كار راحتي نيست؛ حفظ عدالت امكانپذير نيست؛ يا به افراط ميرود يا به تفريط؛ يا به جايي ميرسد كه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) را جاي خدا عوضي ميگيرد يا به جايي ميرسد كه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) را انكار ميكند، بهدست آوردن [حد] وسط كار راحتي نيست؛ از مو باريكتر است و از شمشير و تيغ هم برانتر.
بنابراين در اينكه واسطه هستند، مبدأ آفرينش همه چيز هستند، هم موجودات طبيعي، هم گياهي، هم ميوهاي، هم علفي، هم انساني، هم بالاتر از انسان، هم پايينتر از انسان، در اين هيچ شك و ترديدي نميتوان كرد. بلكه بيشتر از اين هم مضمون روايات بهگونهاي است كه در حد مسلمات ميتوان تلقي كرد. اين يك نكته.
نكته دوم اينكه؛ وقتي خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) واسطه در آفرينش بودند، واسطه در همه مظاهر آفرينش هستند. يعني اگر وحيي بر حضرت موسي (صلوات الله و سلامه عليه) نازل ميشود، [بهواسطه آنهاست]. اين شعر كه منسوب به مولوي است و بنده در متن و منابع اصلي نديدم، گفتند در كليات شمس است، ولي در كليات شمس ديده نشده،
تا صورت پيوند جهان بود، علي بود/ تا نقش زمين بود، زمان بود، علي بود
و همينطور ادامه پيدا ميكند، يكي يكي. اين را كه حداقل اهل سنت كه گفتند سني [است]، شيعيان هم اكثريت ميگويند سني است؛ يك سني اينقدر چيز بفهمد كه ميگويد اگر وحيي بر حضرت سليمان (صلوات الله و سلامه عليه) نازل شده است، هم آن كسي كه وحي را نازل كرد و هم آن كسي كه آورد و هم آنكه دريافت كرد، علي (صلوات الله و سلامه عليه) بود. اگر عصايي در دست موسي (صلوات الله و سلامه عليه) بود، هم آن كسي كه عصا را آورد، هم عصا، هم موسي، همه اينها ظهور و تجلي كرد، جلوههاي امير المؤمنين، علي بن ابيطالب ـ عليه الصلاة و السلام ـ است كه به تعبير خودشان جان پيامبر است، سرّ پيامبر است. بلكه تعبير برخي ديگر از عرفا اين است كه «سر الانبياء و الاولياء»؛ جان همه انبيا و اوليا در همه عالم هستي، وجود مبارك امير المؤمنين ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ است، بر حسب گفته آنها، حال ما هم نميگوييم.
پس بنابراين، مقدمه دوم هم اين شد كه هر چيزي كه بر هر يك از انبيا نازل ميشود، بهواسطه وجود مبارك خاندان پیامبر و خود پيامبر ـ عليهم الصلاة و السلام ـ انجام ميشود. يعني در واقع اينطور است كه نخست اين خاندان ظهور پيدا كردند، تجلي كردند، جلوهاي و عكسي از آنها بر عالم افتاده است، اين شده است، من شده است، تو شده است، آن شده است؛ درجهاي بالاتر برويد كه موسي (صلوات الله و سلامه عليه)، عيسي (صلوات الله و سلامه عليه)، خضر (صلوات الله و سلامه عليه)، سليمان، يوسف، شعيب، مريم و عذرا شده است، همينطور يكي يكي بشماريد. اينها تجليات واسطه در آفرينش هستند.
سخن امير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) در نهج البلاغه اين است كه «نحن صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا»؛[5] منتها بهخاطر اينكه اين سخنان بسيار درشت است، آن كساني هم كه خواستند نهج البلاغه را تفسير و معنا كنند، گونه ديگري معنا كردهاند. جز اندكي از كساني كه ميفهميدند و جرأت بيان فهمشان را داشتند، معمولاً اينگونه معنا كردند كه ما ساخته دست خداييم و خلق هم تربيت شده ما. هيچ هم فكر نكردند كه كدام خلق تربيت شده خاندان پیامبرند. نگاه كنيد در اين خلق، كفار كه نيستند، منافقين كه نيستند، مشركين كه نيستند، دزدان كه نيستند، بيپدر و مادرها كه نيستند، يهوديها كه نيستند، مسيحيان كه نيستند، سنيها كه نيستند، به شيعيان ميرسيم. شيعيان هم اگر خوبشان ما باشيم، حالا ان شاء الله كه خوبتر از ما بايد وجود داشته باشد و وجود دارد، حال بفرماييد كه آنهايي كه از ما بهترند، اينها تربيت شده امير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) هستند؟ اينها كه شباهت به امير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) ندارند! اينها كه ايمانشان به او شباهت ندارد، فكر و نگاه و بينششان كه شباهت ندارد، خلقشان كه شباهت ندارد، عملشان كه شباهت ندارد. چهطور تربيت شده است؟ منتها ديدند كه آن طرف اگر صنايع را در هر دو به يك معنا بگيريم، خيلي گرفتاري دارد، بنابراين اينگونه معنا كردند، گفتند حالا باشد، هر كس بهتر معنا ميكند، بيايد معنا كند.
پس اينكه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) خود تصريح كردند كه «نحن صنائع ربنا و الناس صنائع لنا» يا «بعد صنائع لنا»، خودشان فرمودهاند كه «والله نحن الاسماء الحسني»،[6] از اين بيشتر ديگر كجا ميتوان گفت! اينكه در دعاها داريم، البته مضامينش مضامين روايات است و سنددار است، حال اگر خود دعا سند داشته باشد يا نداشته باشد، آن خيلي اهميت ندارد كه «اين وجه الله الذي اليه يتوجه الاولياء»،[7] اوليا من الاولين و الآخرين، همه انبيا و اوليا متوجه يك وجه هستند كه ما هم دنبالش هستيم و ميگوييم كجاست؟ مصداق اينها كه كاملاً معلوم است.
پس بنابراين آنچه كه در هر گوشهاي از اين عالم ظهور پيدا ميكند، خلق ميشود، آفريده ميشود، عبارت است از ظهور و تجلي اسمي از اسماي خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) يا وجهي از وجوه آنها. وقتي كه اينگونه شد، در هر پيامبري از پيامبران گذشته با توجه به قابليت و توانايياش، وجهي از وجوه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) ظهور پيدا كرده است. منتها هر كدامشان، سليمان ـ عليه الصلاة و السلام ـ وجهي از وجوه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) را دارد، موسي وجه ديگر را، عيسي وجه ديگر را ـ عليهم الصلاة و السلام ـ.
وقتي كه اينگونه شد در شبهاي قدر در طول تاريخ، همينطور شب قدر وجود داشته. در شب قدر هم ملائكه و روح نزول پيدا ميكنند. بر چه نزول پيدا ميكنند؟ ظاهرش اين است [كه] بر عيسي (صلوات الله و سلامه عليه)، ولي در واقع هويت و حقيقت حضرت عيسي ـ عليه الصلاة و السلام ـ عبارت است از آن وجه ويژهاي كه از خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) در او ظهور پيدا كرده [است]. در زمان ديگري بر حضرت موسي ـ عليه الصلاة و السلام ـ ولي حضرت موسي (صلوات الله و سلامه عليه) خود وجهي از وجوه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) است. وجوه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) هم حد و اندازهاي ندارد، بهگونهاي كه يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر اگر همه جمع بشوند و وجوه متفاوتشان با همديگر جمع بشود، هنوز وجه تام هيچ يك از خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) نشده است و نميشود.
[ظهور امام زمان (سلام الله عليه)؛ ظهور توحيد حقيقي]
بنابراين شبهاي قدر در گذشته هم اينگونه تفسير ميشود. چنانكه بعد هم همينطور است. اگر هم بعد از ظهور امام زمان ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ كه در زمان ظهور حضرت، ظهور تام اسماي الهي رخ ميدهد، از يك جهت واقعاً اينطور است كه خوشا به حال كساني كه در زمان حضرت حجت ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ حاضر هستند و مكلف هستند و در اين دنيا هستند، به خاطر اينكه كساني كه الآن يا هر زمان ديگر هستند ـ البته هر زمان ديگر يعني در زمان خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم)، از 1400 سال پيش تا هر زماني كه به زمان ظهور حضرت حجت ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ منجر بشود ـ اينها يكي از وجوه خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) را بهوسيله ابزار و وسايل، تقوا، ايمان، يقين، احسان و مانند آن ممكن است مشاهده كنند، ولي در زمان حضرت حجت ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ همه اسماي الهي در وجود مبارك حضرت حجت ـ صلوات الله عليه ـ ظهور پيدا ميكند، بهگونهاي كه چيزي از اسماي الهي كه جهان طبيعت قابليت تحمل آن را داشته باشد، باقي نميماند، مگر اينكه ظاهر ميشود.
اينكه حضرت از پس پرده غيب بايد ظاهر بشود، حقيقتاً از پس پرده غيب است. غيبت به اين معنا كه مثلاً كسي از كلاس بيرون ميرود، غايب شده است، دوباره بر ميگردد، اين كه نيست. قرار بر اين است كه هويت و حقيقت امام زمان (صلوات الله عليه) آشكار بشود. حقيقت امام زمان (صلوات الله و سلامه عليه) عبارت است ولايت تامه الهي كه اين ولايت تامه الهي عبارت است از ظاهر توحيد حقيقي و احديت خدا و ميشود گفت كه خوشا به حال كساني كه ...
پس اگر ميبينيد كه در دعاها دارد كه برخي از دعاها را بخوانيد تا آن زمان ظاهر و حاضر بشويد، درست است كه ممكن است كسي بگويد كه ما كه مخلص امام زمان (صلوات الله و سلامه عليه) هستيم؛ باشيم و نباشيم، مخلصيم. حال ميخواهيم بياييم حكومت را ببينيم، مگر حكومت نديدهايم؛ نديديم هم نديديم. اينهمه چيزها را در عالم نديديم، اگر حكومت عدل هم نديده باشيم، چه اتفاقي ميافتد؟ طوري نميشود؟ چنانكه مثلاً در قطعهاي از زمان يك دولت كريمه بنام جمهوري اسلامي ايجاد شده، ديگران كه قبلاً نديده بودند، چه اتفاقي برايشان افتاده بود؟ هيچ! بعديها كه نخواهند ديد چه؟ آنهم هيچ! آيا ميشود گفت كه ظهور امام زمان ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ عبارت است از ايجاد حكومت عدل، حكومت عدل را ببينيم و تماشا كنيم. مثلاً ببينيم كه دزدها را دست ميبرند، قاتلها را گردن ميزنند. اينكه ديدن ندارد. بر فرض كه باشيم، اگر اين باشد، چندان كمالي نيست كه انبيا و اوليا و مخلِصين از خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) تقاضا كنند كه ما را برگردان تا اينكه اين را مشاهده كنيم.
سر تقاضاي اوليا و مخلصين از شيعيان امير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) و از پيروان و محبان خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) كه تقاضاي بازگشتن در رجعت، بازگشتن از قبر و عالم برزخ به اين عالم طبيعت براي مشاهده دولت امام زمان (صلوات الله و سلامه عليه) را، ـ دولت، نه حكومت ـ دارند، براي اين است كه ميخواهند در زمان حضور حضرت حجت ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ كه حضرت ظاهر ميشود، همه وجودش در حد قابليت جهان طبيعت ظاهر ميشود، بهگونهاي ميشود كه اگر ميبينيد كه همه اهل عالم عالِم ميشوند، اين به خاطر وجود مبارك امام زمان (صلوات الله و سلامه عليه) است. فكر نكنيد كه چون خيلي كار كرده بودند، شب تا صبح مطالعه كرده بودند، حتماً عالم شدند. آنقدر هستند كه شب تا صبح مطالعه كردند، آخر يك سؤال جديد برايشان مطرح كردند، پاسخ نداشتند. اينكه همه، زنها، مردها، حتي كساني كه هيچ وقت از خانهشان بيرون نيامدند، اينهمه اطلاعات دارند، زمين آنچه را كه در درون خودش دارد، استعدادهاي [خود]، درست است كه به نام طلا و جوهر و گوهر و مانند اينها آمده، را آشكار ميكند، يعني هرچه را كه در باطن و درون خودش دارد، آشكار ميكند؛ اينها عبارتند از تجليات وجود امام زمان (صلوات الله و سلامه عليه) كه امام زمان (صلوات الله و سلامه عليه) يعني ولايت تامه، ولايت تامه عبارت است از ظهور توحيد حقيقي.
پس در واقع در زمان ظهور حضرت حجت ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ احديت در حد جهان طبيعت ظهور پيدا ميكند، نه بيشتر ـ بيشتر كه جزو محالات است ـ يعني بهگونهاي كه نه پيشتر از امام زمان (صلوات الله و سلامه عليه) اينگونه توحيد ظهور پيدا كرده و نه بعد از او چنين ظهوري امكانپذير است. نه جلوتر و پيشتر از حضرت ولايت تامه الهي ظهور پيدا كرده، نه بعدش.
اينكه در اخبار ميبينيد كه نعمت آنچنان فراوان ميشود كه آدم يك بيل كه به زمين بزند، يك تُن بار ميدهد؛ همينقدر كه آدم توجه به آسمان پيدا كند، باران ميبارد، اينها به خاطر ظهور تام و تمام وجود مبارك امام زمان ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ است، البته اگر رجعت باشد كه هست و بعد هم هر يك از ائمه هم باشند، اينها همه يك ظهور واحد دارند. دولت، دولت متغير نيست. اين هم در مورد آنچه كه مربوط به پيشينيان است.
ـ هر آنچه كه قرار است زماني در دنيا [يا] آخرت ظهور پيدا كند، همه در وجود مبارك پيامبر (صلي الله عليه و آله)، امير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه)، حضرت فاطمه و همچنين بقيه ائمه ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ هست. از اين جهت تفاوتي ندارند. فقط تفاوت اين است كه اينها آشكار بشود، بهگونهاي كه آن اسم عليم الهي كه در وجود هر يك از ائمه ظهور پيدا كرده و فرمود كه «سلوني قبل ان تفقدوني»،[8] درست است كه سخن منسوب به امير المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) است، ولي هر كدام از ائمه حرفشان همين است: «سلوني قبل ان تفقدوني»؛ هرچه كه ميخواهيد بپرسيد، از زمين بپرسيد، از آسمان، از گذشته، آينده، هرچه ميخواهيد بپرسيد. پرسشگر كسي نبود. يعني استعداد ظهور اين علم نبود. در يك جايي استعداد و قابليت فراهم ميشود و در نتيجه آنچه كه در باطن اين خاندان ـ عليهم الصلاة و السلام ـ بود، آشكار ميشود و الا اصل آن در وجودشان بود و ميبينيد كه وقتي خود ميگويند سلوني، يعني ما توانايي اظهار داريم، قابل ميخواهد و قابل بايد فراهم شود.
[نيمه شعبان و شب قدر]
فعل خدا زمانمند نيست، در زمان اتفاق نميافتد، منتها ما فعل خدا را در زمان مشاهده ميكنيم. حال اگر ما بخواهيم آن تجلي الهي را در قلب ولي كامل مشاهده كنيم، كي مشاهده ميكنيم؟ بايد زمان داشته باشد. نميشود بگوييم كه مثلاً هشتصد هزار سال پيش؛ چه ربطي به من دارد! من نميتوانم مشاهده كنم. ده هزار سال بعد، من نميتوانم تماشا كنم. ما كار خدا را در زمان ميبينيم، بنابراين اينكه اين گل زمستان خشك ميشود، تابستان شكوفا ميشود، اين كار خدا زمانمند نيست، ولي براي ما و در جهان طبيعت در زمان رخ ميدهد. پس آن چيزي كه ميخواهد بر وجود خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) يا بر قلب خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه عليهم) نازل بشود، براي ما زمانمند است، ولي براي خودشان زمانمند نيست. پس اصل زمان مربوط به ماست. منتهي كي و كجاست؟ فرمودند كه اگر بگوييم اين شب است، اين شب از دست رفت، چهكار كنند؟ اولاً ريسك آن خيلي بالاست و ثانياً فرض كنيم ما به اين بندگان خدا گفتيم شما اين شب را احيا بداريد، كفايت ميكند؟ كفايت نميكند. قرار بر اين است كه ما ادراك شب قدر را از طريق احياي اين شبها تمرين كنيم. فرمودند كه اين چهار شب را حداقل، پانزده شعبان هم همينطور، اين اعمال را [انجام دهيد]. شب نوزدهم، بيست و يكم، بيست و سوم، بيست و هفتم اينها احتمالاً شب قدر است. احتمالاً عين همين شبهايي كه ما اينجا داريم، مشابه آن را فرداشب هم يك جاي ديگر دارند؛ چهار و چهار ميشود هشت، پانزده شعبان را هم اضافه كنيد، ميشود ده. ميشود يك مقدار ديگر بيشترش كرد. علت تعدد اين شبها اين است كه بالاخره قرار است ما به مرتبه قلب برسيم تا اينكه قدر را ادراك كنيم، تا شب قدر را مشاهده كنيم، بيابيم، به آن متصل شويم، متحد بشويم.
اگر ما به مرتبه قلب برسيم، وسط روز هم به مرتبه قلب برسيم، به شب قدر رسيديم؛ نيمههاي شب هم باشد، رسيديم. ولي علي القاعده آدميان كي ميتوانند برسند؟ يعني كي زمينه، استعداد و قابليت [كي فراهم ميشود] با توجه به شرايطي كه در تكوين هست، با توجه به شرايطي كه در ملكوت و جبروت هست، رفت و آمدهايي كه از عوالم ديگر در اينجا ميشود ـ ميدانيد كه اين رفت و آمد هميشه هست ـ وقت نماز صبح در طول سال رفت و آمد مي&zwn