باب جواز تعبیر از خدا به شئ (چیز)

بَابُ إِطْلاقِ الْقَوْلِ بِأَنَّهُ شَيْ‏ءٌ

باب جواز تعبیر از خدا به شئ (چیز)

و هو الباب الثاني من كتاب التوحيد و فيه سبعة احاديث:

7- الحديث الاول و هو السّابع عشر و المائتان‏

عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي‌نَجْرَانَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(ع) عَنِ التَّوْحِيدِ فَقُلْتُ أَتَوَهَّمُ شَيْئاً فَقَالَ نَعَمْ غَيْرَ مَعْقُولٍ وَ لا مَحْدُودٍ فَمَا وَقَعَ وَهْمُكَ عَلَيْهِ مِنْ شَئ فَهُوَ خِلافُهُ لا يُشْبِهُهُ شَيْ‏ءٌ وَ لا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ كَيْفَ تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَ هُوَ خِلافُ مَا يُعْقَلُ وَ خِلافُ مَا يُتَصَوَّرُ فِي الْأَوْهَامِ إِنَّمَا يُتَوَهَّمُ شَيْ‏ءٌ غَيْرُ مَعْقُولٍ وَ لا مَحْدُودٍ

ترجمه: ابن ابى‌نجران گوید: از امام جواد(ع) راجع به توحید سؤال كردم و گفتم: می‌توانم خدا را چیزى تصور كنم؟ فرمود: آرى ولى چیزى كه حقیقتش درك نمى‌شود و حدى ندارد، زیرا هر چیز كه در خاطرت در آید خدا غیر او باشد، چیزى مانند او نیست و خاطره‌ها او را درك نكنند، چگونه خاطره‌ها دركش نكنند، در صورتی‌كه او بر خلاف آن‌چه تعقل شود در خاطر نقش بندد مى‌باشد، درباره خدا تنها همین اندازه به خاطر گذرد: «چیزی كه حقیقتش درك نشود و حدى ندارد».

شرحی از مترجم: وقتى گوئیم زمین چیزیست، آب چیزیست، كوه چیزیست، حقیقت معانى این الفاظ را مى‌فهمیم و صورتى از آن‌ها در ذهن ما منتقش است كه محدود بحد معینى است، مثلاً حد آب این است كه روان باشد اگر جامد شد نامش یخ است نه آب بر خلاف وقتیكه گوئیم «خدا چیزیست» اولاً باید بدانیم كه حقیقت خدا را نمى‌توانیم درك كنیم ثانیاً مكن نیست صورتى از خدا در ذهن ما مننقش شود ثالثاً خدا بحدى محدود نگردد و بهمین دلیل در ذهن در نیابد.

شرح

برخی از مفاهیم عام هستند. مفاعیم عام مفاهیمی هستند که اولاً شامل همه اشیاء وهمی، ذهنی و خارجی می‌شوند و ثانیاً به‌خاطر شمول آن‌ها بر همه اشیاء، وجود خارجی ندارند، نه جزء اشیاء هستند نه عین آن‌ها مانند مفهوم شئ، موجود، مخبرعنه، هویت و حقیقت.

این دسته از مفاهیم، عقلی و اعتباری است. آن‌چه که در خارج وجود دارد، امری عینی و خاص است نه ذهنی و عام.

شئ، موجود، مخبرعنه به دلیل عام بودن، در خارج وجود ندارند، زیرا اگر در خارج وجود داشته باشند لازمه‌اش این است که با وجود شیئ در خارج، اشیاء نامتناهی وجود داشته باشد، زیرا هر چیزی که در خارج وجود دارد، شئ و موجود است و هر کدام از این‌ها شیئیت و موجودیت دارند. شیئیت و موجودیت آن‌ها شیئیت و موجودیت دارند و همین‌طور تا بی‌نهایت.

برخی از متکلمان بر این عقیده‌اند که اطلاق شئ و موجود و مانند آن بر خدای متعال ممنوع است و به تعطیل گرایش دارند.

استدلال آن‌ها:

اگر خدای متعال نیز شیئ باشد که در شیئیت با سایر اشیاء مشترک باشد؛ حقیقتی مشترک با سایر حقایق، موجودی مشترک با سایر موجودات باشد، یا عین اشیاء است یا جزء اشیائ و در هر صورت لازمه‌اش این است که احکام اشیاء را داشته باشد مانند مخلوقیت، حدوث و غیر آن.

پاسخ: لازمه سخن آنان این است که خدای متعال لاشئ و لاموجود باشد تعالى اللّه عمّا يقولون علوا كبيرا.

علت خطای آنان خلط میان مفهوم مصداق است و نیز خلط میان حمل ذاتی و شایع است.

وقتی که گفته می‌شود خدا شئ است یا مانند ان، مقصود این است که شئ و مانند آن بر ذات خدای متعال صادق است نه آن‌که ذات او شئ و مانند آن است. شئ و مانند آن از بدیهی‌ترین تصورات است در حالی که ذات او با هیچ عقل و وهمی قابل تصور نیست.

به همین سبب است که وقتی پرسیده می‌شود أَتَوَهَّمُ شَيْئاً؟ آیا خداوند متعال شئ است و می‌توان بدو شئ گفت؟ حضرت پاسخ می‌دهد: فَقَالَ نَعَمْ غَيْرَ مَعْقُولٍ وَ لا مَحْدُودٍ

ذات خدای متعال شئ است ولی در عین حال نه با عقلی قابل تصور است و نه با حدی قابل تحدید، بدین سبب که از سویی این مفاهیم بر هر چیزی جز عدم محض قابل حمل است و از دیگر سو هر چیزی و هر مفهومی از این دست مفاهیم که بر او حمل می‌شود، عین ذات و حقیقت و هویت او نیست، زیرا این مفاهیم، معلوم بلکه بدیهی‌تری معلومات است و ذات حق تعالی، برای هر عقل و وهمی مجهول است و معلوم غیر از مجهول است. پس ذات او تعالی به هیچ شئ‌ معقول یا مدرکی شباهت ندارد، زیرا هر چیزی که در ذهن باید، اولاً، اعراض قائم به ذهن و نفس است. ثانیاً، معانی و مفاهیم کلی است که قابلیت صدق بر افراد متعدد را دارد. پس او با همه اشیاء تفاوت دارد.

اشکال: اگر ذات واجب‌تعالی در هیچ عقل و وهمی جای نمی‌گیرد، چگونه می‌توان به همین حکم دست یافت؟ وقتی درباره چیزی حکم به اثبات یا نفی شود نخست باید تصور شود آن‌گاه درباره او به اثبات یا سلب تصدیق شود. چیزی که در ذهن نیامده است چگونه مورد تصدیق قرار می‌گیرد و چیزی که درباره آن تصدیق شده که در ذهن نمی‌آید، پیش‌تر بازد در ذهن آمده باشد وگرنه تصدیق بدون تصور است.

پاسخ: این پرسش مانند گزاره‌هایی چون: المجهول المطلق لا يخبر عنه؛ شريك البارئ ممتنع؛ اجتماع النقيضين محال؛ لاشئ و لاممكن غير موجود في العين و لافي الوهم؛ ان الممتنع لا ذات له.

این پاسخ که این امور به سبب بطلان و پوچی فاقد صورت عقلی‌ هستند و حق تعالی به‌سبب نهایت نور و تحص و وجود صورت عقلی ندارد، اگر چه درست است ولی پاسخ به این اشکال نخواهد بود

اگر اشکال این باشد که چرا امور یادشده و خدای متعال تصورپذیر نیستند، پاسخ همان است که گفته شد

ولی اگر پرسش این باشد که چگونه بدون تصور اشیاء و مفاهیم یادشده، حکم به تصدیق آن‌ها می‌شود، پاسخ یادشده بسنده بلکه مربوط نخواهد بود.

پاسخ مناسب این است که امور یادشده کع موضوع این‌گونه گزاره‌هاست، به حمل ذاتی اولی بر خودشان حمل می‌شوند ولی به حمل شایع و خارجی از خودشان سلب می‌شوند، زیرا در خارج از ذهن که ملاک حمل شایع و متعارف است، هیچ مصداقی ندارند.

درواقع، براساس مصداق فرضی که در ذهن لحاظ شده‌اند، موضوع حمل اولی قرار می‌گیرند و به سبب نداشتن مصداق واقعی و عینی، موضوع حمل شایع قرار نمی‌گیرند بلکه احکام عینی و خارجی از آن‌ها، یعنی از مصادیق فرضی سلب می‌شوند.

حق تعالی نیز همین‌گونه است. همان‌گونه که درباره آن امور که مصداق عینی ندارند به سبب مصداق فرضی حکم می‌شود که محال است یا مخبرعنه نیست درباره حق تعالی نیز به سبب شدت ظهور حکم به سلب همه اشیاء از او می‌شود. درواقع، گفته می‌شود که این احکام نشان‌دهند کثرت و امکان و حدوث و مانند آن از آن مفهوم یا مصداق ذهنی سلب می‌شود.

براساس برهان می‌توان دریافت که ذات حق تعالی نه معقول است نه موهوم، تنها معقولیت و موهومیت او به این است که معقول و موهوم نیست.

8- الحديث الثاني و هو الثامن عشر و المائتان‏

عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ سُئِلَ أَبُوجَعْفَرٍ الثَّانِي(ع) يَجُوزُ أَنْ يُقَالَ لِلَّهِ إِنَّهُ شَيْ‏ءٌ قَالَ نَعَمْ يُخْرِجُهُ مِنَ الْحَدَّيْنِ حَدِّ التَّعْطِيلِ وَ حَدِّ التَّشْبِيهِ

ترجمه: از امام باقر علیه السلام سؤال شد: رواست كه بخدا گویند چیزیست؟ فرمود: آرى چیزى كه او را از حد تعطیل (خدائى نیست) و حد تشبیه (مانند ساختن او را بمخلوق) خارج كند (یعنى چون گوئى خدا چیزیست اعتراف بوجودش كرده‌اى پس كافر و طبیعى نیستى اما باید بدانى كه او چیزیست ببمانند).

شرح

ضمير فاعلی در یخرج، به قول یا شئ برمی‌گردد

و ضمیر مفعولی در یخرجه به قائل برمی‌گردد، یعنی شئ بگویید تا گوینده را از تعطیل و تشبیه خارج سازد.

اخراج از حد تعطیل: اگر کسی او تعالی را شئ ندارند، لاشئ خواهد دانست وگرنه به رفع نقیضین می‌انجامد. و اگر او را لاشئ بداند، عبادت و عبودیت و حمد ممکن نخواهد بود و این تعطیل است.

اخراج از حد تشبیه: چون شئ بودن خدای متعال همانندی او با سایر اشیاء نیست، پس از حد تشبیه هم خارج شده است.

9- الحديث الثالث و هو التاسع عشر و المائتان‏

عَنْ أَبِي‌جَعْفَرٍ(ع): إِنَّ اللَّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ كُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَئ فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلا اللَّهَ

ترجمه: امام باقر علیه السلام فرمود: ذات خدا از مخلوقش جدا و مخلوقش از ذات او جداست (به هیچ وجه شباهتى در میان نیست) و هر آن‌چه نام «چیز» بر او صادق باشد جز خدا مخلوق است.

شرح‏

خِلو: خالی و تهی

همان‌طور که مکرر گفته شد، روایات به‌ویژه روایات معارفی متناسب با مخاطب مطرح می‌شود و به اندازه عقل آن‌ها ارائه می‌شود. یکی از موارد این حکم، همین حدیث شریف است که نباید به اخادیث دیگر مانند داخل فی‌الاشیاء و بائن عن الاشیاء و نیز با آیات هو الاول و الآخِر و مانند آن و نیز با اصول عقلی ناظر به نفی عینیت و غیریت از حق و خلق تعارض داشته باشد.

خداوند متعال نه در ذات به مخلوقات خود شباهت دارد نه در صفات و نه در افعال، زیرا ذات او واجب است ذات اشیاء دیگر ممکن، صفات او عین ذات اوست و صفات اشیاء دیگر زاید بر ذات آن‌ها، افعال او تعالی در حدوث و بقاء، عین فقر به او هستند ولی افعال دیگران اولا در حدوث عین فقر به‌آن‌ها نیستند به همین سبب فاعل جایگزین برای آن‌ها ممکن است و ثانیا در بقاء نیز نیازمند به آن‌ها نیستند.

تمام توضیح یادشده براساس فهم متعارف، درست است نه براساس فهم دقیق، زیرا فعل یا مرتبه‌ای از مراتب فاعل است و یا جلوه‌ای از جلوات او، بنابر هر یک از دو دیدگاه نه غیریت ممکن است نه عینیت. براین اساس،نفی شباهت از حق و خلق دقیق نیست.

10- الحديث الرابع و هو العشرون و المائتان‏

عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ‏ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ كُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَئ مَا خَلا اللَّهَ فَهُوَ مَخْلُوقٌ وَ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَئ تَبَارَكَ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ

ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: ذات خدا از مخلوق جدا و مخلوقش از ذات او جداست و هر آن‌چه نام «چیز» بر او صادق باشد جز خدا مخلوق است و خدا خالق همه چیز است، پر خیر منزه است آن‌كه چیزى مانندش نیست و او شنوا و بیناست.

شرح‏

چند نکته در این حدیث شریف وجود دارد:

1- عدم اشتراک حق و خلق چنان‌که در حدیث قبلی گفته شد.

2- او خالق کل شئ است و هم چیز مخلوق اوست.

اولا تنها او تعالی فاعل حقیقی است و هیچ موجودی در این حکم با او اشتراک ندارد. ثانیاً او فاعل قریب است و سایر اشیاء یا معدند یا مجرا و یا مجلا.

3- تنزیه در عین تشبیه، لیس کمثله شئ، اشاره به نفی تشبیه دارد و و هو السمیع البصیر، اشاره به نفی تنزیه.

4- كُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَئ اشاره به این نکته دارد مخلوق و مجعول مصادیق اشیاء است، خواه مصادیق ذهنی باشند خواه عینی و خارجی نه مفاهیم آن‌ها

11-الحديث الخامس و هو الحادي و العشرون و المائتان‏

عَنْ أَبِي‌جَعْفَرٍ(ع): إِنَّ اللَّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ كُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَئ مَا خَلا اللَّهَ تَعَالَى فَهُوَ مَخْلُوقٌ وَ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَئ

ترجمه: و فرمود: ذات خدا از مخلوقش از ذات او جداست و هر آن‌چه نام «چیز» بر او صادق آید جز خداى تعالى مخلوق است و خدا خالق همه چیز است.

12- الحديث السادس و هو الثاني و العشرون و المائتان‏

(بخش نخست) 1- عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ حِينَ سَأَلَهُ مَا هُوَ؟ قَالَ هُوَ شَيْ‏ءٌ بِخِلافِ الْأَشْيَاءِ. ارْجِعْ بِقَوْلِي إِلَى إِثْبَاتِ مَعْنًى وَ أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ غَيْرَ أَنَّهُ لا جِسْمٌ وَ لا صُورَةٌ وَ لا يُحَسُّ وَ لا يُجَسُّ وَ لا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ الْخَمْسِ لا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَ لا تَنْقُصُهُ الدُّهُورُ وَ لا تُغَيِّرُهُ الْأَزْمَانُ

2- فَقَالَ لَهُ السَّائِلُ فَتَقُولُ إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ قَالَ هُوَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ سَمِيعٌ بِغَيْرِ جَارِحَةٍ وَ بَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ بَلْ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ. لَيْسَ قَوْلِي إِنَّهُ سَمِيعٌ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَ بَصِيرٌ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ وَ النَّفْسُ شَيْ‏ءٌ آخَرُ وَ لَكِنْ أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِي إِذْ كُنْتُ مَسْئُولًا وَ إِفْهَاماً لَكَ إِذْ كُنْتَ سَائِلًا فَأَقُولُ إِنَّهُ سَمِيعٌ بِكُلِّهِ لا أَنَّ الْكُلَّ مِنْهُ لَهُ بَعْضٌ وَ لَكِنِّي أَرَدْتُ إِفْهَامَكَ وَ التَّعْبِيرُ عَنْ نَفْسِي وَ لَيْسَ مَرْجِعِي فِي ذَلِكَ إِلا إِلَى أَنَّهُ السَّمِيعُ‏ الْبَصِيرُ الْعَالِمُ الْخَبِيرُ بِلا اخْتِلافِ الذَّاتِ وَ لا اخْتِلافِ الْمَعْنَى

ترجمه

هشام بن حكم گوید: امام صادق علیه السلام بزندیقى كه از او پرسید: خدا چیست؟ فرمود: او چیزیست بر خلاف همه چیز گفته من برگشتش به اثبات معنائى است براى خدا (همین‌قدر كه به او اعتراف كنى و منكرش نشوى و بدانی كه) او چیزیست بحقیقت معنى «چیز» جز این‌كه جسم نیست، صورت نیست، دیده نشود، لمس نگردد، و بهیچ یك از حواس پنجگانه در نیاید، خاطرها دركش نكنند و گذشت روزگار كاهشش ندهد و سپرى شدن زمان دگرگونش نسازد، سائل گفت: مى‌گوئید خدا شنوا و بیناست؟ فرمود: او شنوا و بیناست: شنواست بى‌عضو گوش، بیناست، بى‌ابزار چشم، بلكه بنفس خود شنود و بنفس خود بیند، این‌كه گویم: شنواست و بنفس خود شنود، بیناست و به‌نفس خود بیند معنیش این نیست كه او چیزیست و نفس چیز دیگرى بلكه خواستم آن‌چه در دل دارم با لفظ آورم چون از من پرسیده‌اى و مى‌خواهم به تو كه سائلى بفهمانم (لذا باید با الفاظى كه تو با آن‌ها مأنوسى مقصود مرا ادا كنم) حقیقت این است كه او باتمام ذاتش مى‌شنود و معنى تمام این نیست كه او را بعضى باشد بلكه خواستم به تو بفهمانم و مقصودم را با لفظ آورم، و برگشت سخنم به این است كه او شنوا، بینا دانا و آگاه است بى‌آن‌كه ذات و صفت اختلاف و كثرت پیدا كند.

سائل گفت: پس او چه باشد؟ امام فرمود: او رب (پروردگار) است، او معبود است، او الله است، این‌كه گویم: الله است، (رب است) نظرم اثبات حروف: الف، لام، هاء، راء، باء، نیست، بلكه بازگشت به معنائى و چیزی كه خالق همه چیز است و سازنده آن‌ها و مصداق این حروف و معنائی كه، الله، رحمن، رحیم، عزیز و اسماء دیگرش نامیده مى‌شود و او است پرستیده شده بزرگ و والا، سائل به حضرت عرض كرد: هر چیز كه در خاطر گذرد مخلوق است حضرت فرمود: اگر چنین باشد كه تو گوئى خداشناسى از ما ساقط است، زیرا ما جز به شناختن آن‌چه در خاطر گذرد مكلف نیستم، بلكه ما مى‌گوئیم هر چیز كه حقیقتش به حواس در آید و درك شود و در حواس محدود و مثل گردد مخلوق است (و چون حقیقت خدا به حواس در نیاید و در آن‌جا محدود و مثل نگردد پس مخلوق نیست بلكه او خالق است.) (خالق اشیاء باید از او دو جهت ناپسندیده بركنار باشد، یكى از آن دو جهت نفى است) (یعنى نبود خدا و انكارش جمله ایكه در بین دو قلاب ترجمه كردیم در كتاب توحید و احتجاج هست و از قلم مرحوم كلینى یا كاتب افتاده است)، زیرا كه نفى نبودن است و جهت دوم تشبیه است، زیرا كه تشبیه (مانند چیزى بودن) صفت مخلوق است كه اجزایش به هم پیوستگى و هماهنگى آشكارى دارد، بنابراین چاره‌اى نیست جز اثبات صانع (و اعتراف به آن) به‌جهت بودن مصنوعین و آفریدگان و ناگزیرى آن‌ها از اعتراف باین‌كه آن‌ها مصنوعند و صنانعشان غیر آن‌هاست و مانند آن‌ها نیست، زیرا هر چیز كه مانند آن‌ها باشد با آن‌ها شباهت دارد در ظاهر پیوستگى و هماهنگى پیكر و در بودن بعد از نبودن و انتقال از كودكى ببزرگى و از سیاهى به سفیدى و از نیرومندى به ناتوانى و حالات موجود و معلوم دیگری كه نیازى به تو ضیح آن‌ها نیست، زیرا كه عیانند و موجود.

سائل گفت چون وجود خدا را ثابت كردى پس او را محدود ساختى (و قبلا فرمودى كه خدا محدود نشود) امام فرمود: محدودش نكردم بلكه اثباتش كردم، زیرا بین نفى و اثبات منزلى نیست (یعنى نتیجه استدلالات من همین قدر است كه صانعى موجود است در مقابل آن‌ها كه گویند موجود نیست و استدلال من از هیچ راه دلالت بر محدود ساختن او ندارد).

سائل گفت: خدا را انیت و مائیت باشد؟ فرمود: آرى جز با انیت و مائیت چیزى ثابت نشود (انیت و مائیت را باید با الفاظى مانند خودى و ذاتیت معنى كرد و اصطلاح فلسفى آن را در شرح بیان مى‌كنیم).

سائل گفت، خدا كیفیت (چگونگى) دارد فرمود: نه، زیرا كیفیت جهت صفت و احاطه است (چون چیزى متصف بچیزى یا محاط بچیزى باشد كیفیتى پیدا مى‌كند مثلا كاغذ چون به نازكى متصف شده و سفیدى بر آن احاطه دارد كیفت مخصوصى پیدا كرده ولى چون صفات خدا عین ذات او است و محاط به چیزى نیست كیفت ندارد) ولى بناچار او از جهت تعطیل و تشبیه خارج است (نباید نفیش نمود و نه بچیزى مانندش كرد)، زیرا كسی كه نفیش كند منكرش گشته و ربوبیتش را رد كرده و ابطالش نموده است و هر كه او را به چیز دیگرى مانند سازد صفت مخلوق ساخته شده‌اى را كه سزاوار ربوبیت و بر خدا احاطه نكند و جز او كسى نداند برایش ثابت و اعتراف نمود (یعنى خداوند كیفیت به معنى سابق را ندارد ولى اگر مقصود توصیفش به این صفات باشد كه او را از حد تعطیل و تشبیه خارج كند بناچار باید برایش ثابت كرد).

سائل گفت: رنج كارها را خودش متحمل شود؟ امام فرمود: او برتر از این است كه زحمت كارها را بتصدى خود بدوش كشد، زیرا این طرز عمل شأن مخلوق است كه انجام كارها براى او بدون تصدى و زحمت ممكن نیست ولى خدا مقامش عالیست، اراده و خواستش نافذ است، آن‌چه خواهد انجام دهد.

شرح مترجم: حاصل سخن مرحوم ملاصدرا(ره) در بیان انیت و مائیت این است كه: انیت وجود خاص اشیاء است در مقابل مفهوم عام و مشترك وجود كه بر همه چیز از واجب الوجود و ممكن الوجود صادق است و مفهومیست ذهنى خارج از حقیقت اشیاء، و چون از بیان امام علیه السلام معلوم شد كه مفهوم عام وجود خارج از وجود خاص خداوند است سائل گفت: آیا براى خدا وجود خاصى غیر از مفهوم عام وجود هست؟ حضرت فرمود: آرى هست، و اما مائیت دو معنى دارد: اول ماهیت در مقابل وجود چنان‌كه گوئیم ماهیت ممكن خارج از وجود اوست و عموم و اشتراك عارض این ماهیت شود پس خدا ماهیتى به این معنى ندارد.

دوم ماهیت به معنى ما به الشئى هوهو است و برگشت این عبارت بحقیقت ذات است و مائیت در كلام سائل و امام باین معناست كه براى خدا ثابت فرموده است.

شرح [بخش اول)

1- فراز اول از حدیث شریف پیش‌تر توضیح داده شد.

2- در فراز دوم گویی سائل اشکال می‌کند که اگر «هُوَ شَيْ‏ءٌ بِخِلافِ الْأَشْيَاءِ» چرا سمع و بصر دارد که میان اشیاء دیگر مشترک است؟ پس سميع بصير با شَيْ‏ءٌ بِخِلافِ الْأَشْيَاءِ تعارض دارد.

پاسخ آن حضرت این است که هم‌چنان‌که او شَيْ‏ءٌ ولی بِخِلافِ الْأَشْيَاءِ، او سميع و بصير است اما سمع و بصر او با سمع و بصر سایر اشیاء متفاوت است.

اشکال دیگر: يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ با توجه به باء سببیت نشان‌دهنده این است که نفس خدا غیر از اوست.

و نیز با توجه این‌که حمل چیزی بر چیزی نشان‌دهنده مغايرت بين موضوع و محمول است، پس نفس خدا غیر از اوست.

پاسخ: لَيْسَ قَوْلِي إِنَّهُ سَمِيعٌ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَ بَصِيرٌ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ وَ النَّفْسُ شَيْ‏ءٌ آخَرُ.

این‌گونه عبارات به خاطر محدودیت زبان است نه آن‌که نشان از کثرت و مغایرت میان موضوع و محمول باشد.

عبارت لَكِنْ أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِي إِذْ كُنْتُ مَسْئُولًا وَ إِفْهَاماً لَكَ اشاره به همین محدودیت زبان دارد.

اگر عباراتی ارائه شده است که نشان از کثرت دارد بدین سبب است که تو پرسیده‌ای و من باید پاسخ دهم و برای پاسخ هم باید الفاظ متداول به‌کار ببرم. اگر پرسش و پاسخ نبود نیازی به این الفاظ هم نبود بلکه بدون نیاز به الفاظ موهم کثرت می‌دانستم و تعقل می‌کردم که ذات او مصداق سمع و بصر و سایر صفات اوست.

از ‌آن‌جا که ذات خدای متعال بسیط است تمام صفات وجودی را به‌وجود واحد دارد به‌گونه‌ای که نه کثرت حقیقی دارد نه کثرت اعتباری.

او از همان حیث که سمیع است بصیر است و سایر صفات. در واقع، سميع بكلّه عليم بكله و ...

این گفته فارابي: انه تعالى وجود كلّه وجوب كله علم كله قدرة كلّه حيوة كلّه إرادة كلّه، ناظر به همین معناست.

(بخش دوم) 1- قَالَ لَهُ السَّائِلُ فَمَا هُوَ؟ قَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع) هُوَ الرَّبُّ وَ هُوَ الْمَعْبُودُ وَ هُوَ اللَّهُ

شرح بخش دوم:

1- گویی سائل به‌ آن‌چه می‌خواست نرسیده است که دوباره درباره چیستی خدای متعال می‌پرسد و شاید نمی‌خواهد بپذیرد.

اینک پرسش وی آن است که اگر خدا متفاوت از سایر اشیاء است و هیچ چیزی با او اشتراک ندارد، پس او چیست؟

شکی نیست که تعریف به حد و رسم درباره خدای متعال ممکن نیست، زیرا حق تعالی اجزاء ندارد تا تعریف حدی او ممکن باشد. هم‌چنین او تعالی صفات زائد هم ندارد تا تعریف رسمی او ممکن باشد.

پاسخ: غیر از تعریف به حد و رسم، می‌توان خدای متعال را تعریف کرد چنان‌که سایر اشیاء را نیز می‌توان تعریف کرد.

تعریف به آثار و افعال یکی دیگر از اقسام تعریف است که نه به حد است نه به رسم.

همان‌گونه که می‌توان بر خدای متعال براهینی ارائه نمود که برگرفته از آثار و افعال باشد، هم‌چنین می‌توان تعاریفی ارائه کرد که متخذ از افعال و آثار باشد. مانند تعریف صانع به صنع او.

بر این اساس، این سخن آن حضرت: هُوَ الرَّبُّ وَ هُوَ الْمَعْبُودُ وَ هُوَ اللَّهُ پاسخ به سایل است که می‌پرسد ما هو؟

همان‌گونه که وقتی به مربوبات، عباد و مخلوقات می‌نگریم می‌فهمیم که آن‌ها ربّ، معبود و خالق دارند. می‌توانیم از مربوبات، عباد و مخلوقات در تعریف خدای متعال استفاده کنیم و بگوییم او ربّ است و معبود و خالق.

2- وَ لَيْسَ قَوْلِي اللَّهُ إِثْبَاتَ هَذِهِ الْحُرُوفِ أَلِفٍ وَ لامٍ وَ هَاءٍ وَ لا رَاءٍ وَ لا بَاءٍ وَ لَكِنِ ارْجِعْ إِلَى مَعْنًى وَ شَئٍ خَالِقِ الْأَشْيَاءِ وَ صَانِعِهَا وَ نَعْتِ هَذِهِ الْحُرُوفِ وَ هُوَ الْمَعْنَى سُمِّيَ بِهِ اللَّهُ وَ الرَّحْمَنُ وَ الرَّحِيمُ وَ الْعَزِيزُ وَ أَشْبَاهُ ذَلِكَ مِنْ أَسْمَائِهِ وَ هُوَ الْمَعْبُودُ جَلَّ وَ عَزَّ

شرح

اختلافی میان متکلمان رخ داده است مبنی بر این‌که اسم عین مسمی است یا غیر آن؟

علت این اختلاف تصور عامیانه‌ای است مبنی بر این‌که وقای گفته می‌شود زید انسان است، لفظ انسان بر زید حمل شده است. و وقتی گفته می‌شود این زید است گمان می‌برند که او عین همین لفظ است.

در حالی که نه لفظ انسان بر زید حمل می‌شود و نه زید لفظ زید است. در مورد نخست، معنی انسان بر زید حمل می‌شود و مورد دوم، لفظ، زید نیست بلکه معنی و مسمی لفظ، زید است.

به‌طور کلی، در میا الفاظ حملی وجود ندارد بلکه در هر حملی معنی و مسمی محمول است.

حضرت برای رفع این توهم عامیانه که به‌نظر می‌رسد سائل بدان مبتلاست، می‌فرماید، مقصود از الله، لفظ نیست بلکه معنی و مسمای آن است.

3- قَالَ لَهُ السَّائِلُ فَإِنَّا لَمْ نَجِدْ مَوْهُوماً إِلا مَخْلُوقاً

قَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع) لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَمَا تَقُولُ لَكَانَ التَّوْحِيدُ عَنَّا مُرْتَفِعاً لانّا لَمْ نُكَلَّفْ غَيْرَ مَوْهُومٍ

شرح

سائل می‌گوید هر معقول و موهومی مخلوق است.

در واقع می‌خواهد بگوید اگر الله را درک نکنیم که اعتقاد به او ممکن نیست و اگر درک کنیم هر چه را ما درک کنیم مخلوق است نه خالق. در این صورت نیز خدایی درک نکرده‌ایم تا به او ایمان داشته باشیم.

حضرت دو پاسخ می‌دهد: 1- پاسخ نقضی 2- پاسخ حلی

پاسخ نقضی: اگر هر چه تعقل کنیم مخلوق باشد، تکلیفی به توحید نداریم، زیرا توحید تنها از طریق همین معقولات ممکن است و حال آن‌که تکلیف به توحید قطعی است.

شاید وجه قطعی بودن تکلیف به توحید به‌گونه‌ای که سائل هم ملزم به پذیرش آن باشد این است که انبیاء با ارده معجزات روشن صدق ادعای خود و نیز صدق گفته خود را اثبات کرده‌اند.

در میان گفته‌های آنان تکلیف به توحید هست. بنابراین، تکلیف به توحید قطعی است و این با ادعای سائل که همه معقولات ما مخلوق است تناقض دارد.

وَ لَكِنَّا نَقُولُ كُلُّ مَوْهُومٍ بِالْحَوَاسِّ مُدْرَكٍ بِهِ تَحُدُّهُ الْحَوَاسُّ وَ تُمَثِّلُهُ فَهُوَ مَخْلُوقٌ إِذْ كَانَ النَّفْيُ هُوَ الْإِبْطَالَ وَ الْعَدَمَ

پاسخ حلی

اولا، مدرکات حسی، مخلوق هستند نه همه مدرکات.

به‌نظر می‌رسد این پاسخ جدلی باشد و در اندازه فه و عقیده سائل.

ثانیاً، اگر چه ادراک ذات خدای متعال از طریق تعقل و معانی مشترک است ولی این معانی عقلی مشترک نشان و آیه‌ای است که حکایت از امری بیرون از خود دارند. آن‌چه این معانی از آن‌ حکایت می‌کند، خداست نه عناوین و صور معقوله‌ای که با عقل و وهم ادراک کرده‌ایم.

ثالثاً، چون هر چه را که عقل و وهم ادراک کرده‌ایم محدود است، پس مدرکات ما مخلوق است. ولی مخلوق بدون خالق ممکن نیست. پس مدرکات ما خالق دارند و خالق اشیاء منزه از صفات اشیاء است وگرنه مخلوق خواهد بود نه خالق.

پس از این‌که مدرکات ما مخلوقند درمی‌یابیم که خالقی وجود دارد که تعقل و تصور آن ممکن نیست. این بدان معناست که از طریق صفات اشیاء به خدایی رسیده‌ایم که ادراک عقلی او ممکن نیست، یعنی خدایی را می‌شناسیم که قابل شناسایی نیست.

پس شناخت خدای متعال با عقل از طریق اشیاء و آثار تو ممکن است اگر چه شناخت ذات با عقل ممکن نیست.

إِذْ كَانَ النَّفْيُ هُوَ الْإِبْطَالَ وَ الْعَدَمَ

اشکال: این‌که گفته شد هر مدرکی مخلوق است (یعنی موجود مخلوق است) قابل نقض است، زیرا چیزهایی را ادراک می‌کنیم که موجود نیست تا مخلوق باشد مانند ادراک معدوماتی چون لاشی، لاموجود و ...

پاسخ: همین اموری که معدوم هستند از جهت تعقل آن‌ها وجود دارند اگر چه وجودشان در خارج نیست بلکه در ذهن است. نفی محض یعنی ابطال و عدم موضوع هیچ حکمی نیست نه حکم وجودی و نه عدمی.

وَ الْجِهَةُ الثَّانِيَةُ التَّشْبِيهُ إِذْ كَانَ التَّشْبِيهُ هُوَ صِفَةَ الْمَخْلُوقِ الظَّاهِرِ التَّرْكِيبِ وَ التَّأْلِيفِ فَلَمْ يَكُنْ بُدٌّ مِنْ إِثْبَاتِ الصَّانِعِ لِوُجُودِ الْمَصْنُوعِينَ وَ الِاضْطِرَارِ إِلَيْهِمْ أَنَّهُمْ مَصْنُوعُونَ وَ أَنَّ صَانِعَهُمْ غَيْرُهُمْ وَ لَيْسَ مِثْلَهُمْ إِذْ كَانَ مِثْلُهُمْ شَبِيهاً بِهِمْ فِي ظَاهِرِ التَّرْكِيبِ وَ التَّأْلِيفِ وَ فِيمَا يَجْرِي عَلَيْهِمْ مِنْ حُدُوثِهِمْ بَعْدَ إِذْ لَمْ يَكُونُوا وَ تَنَقُّلِهِمْ مِنَ صِغَرٍ إِلَى كِبَرٍ وَ سَوَادٍ إِلَى بَيَاضٍ وَ قُوَّةٍ إِلَى ضَعْفٍ وَ أَحْوَالٍ مَوْجُودَةٍ لا حَاجَةَ بِنَا إِلَى تَفْسِيرِهَا لِبَيَانِهَا وَ وُجُودِهَا الی آخره

دلیل دیگری بر این‌که هر چه که با حس و عقل قابل ادراک است، مخلوق می‌باشد:

همه مدرکات ذهنی، مثل و شبیه دارند

هر چه که مثل و شبیه داشته باشد، مخلوق است چون تشبیه مستلزم ترکیب است و ترکیب، صفت مخلوق است.

هر چیزی که شبیه داشته باشد، مرکب است، زیرا داشتن مثل و شبیهی که هیچ تفاوتی با آن نداشته باشد محال است.

پس شبیه چیزی است که از جهتی با دیگری اشتراک و از جهتی دیگر با او تفاوت دارد.

پس شبیه، مرکب است و مرکب مخلوق است و مخلوق بدون خالق محال است. چنان‌که فرمود: فَلَمْ يَكُنْ بُدٌّ مِنْ إِثْبَاتِ الصَّانِعِ لِوُجُودِ الْمَصْنُوعِينَ وَ الِاضْطِرَارِ إِلَيْهِمْ أَنَّهُمْ مَصْنُوعُونَ وَ أَنَّ صَانِعَهُمْ غَيْرُهُمْ وَ لَيْسَ مِثْلَهُمْ إِذْ كَانَ مِثْلُهُمْ شَبِيهاً بِهِمْ فِي ظَاهِرِ التَّرْكِيبِ وَ التَّأْلِيفِ

بخش سوم:

1- قَالَ لَهُ السَّائِلُ فَقَدْ حَدَدْتَهُ إِذْ أَثْبَتَّ وُجُودَهُ

قَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع) لَمْ أَحُدَّهُ وَ لَكِنِّي أَثْبَتُّهُ إِذْ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ النَّفْيِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ

شرح

اشکال: وجود و هر وصف دیگری مفهومی است که در ذهن وجود دارد یا به‌وسیله عقل ادراک شده است.

پیش‌تر گفته شد که هر چه با عقل ادراک شود، محدود است.

پس با اثبات وجود خدا، او را محدود و مخلوق دانسته‌اید.

پاسخ: 1- از آن‌جا که بین نفی اثبات واسطه‌ای وجود ندارد، یا چیزی را می‌توان اثبات کرد یا نفی. اگر خدا را اثبات نکنیم نفی کرده‌ایم و با نفی او، هیچ موجود مخلوقی تبیین‌پذیر نخواهد بود پس ناچار باید او را اثبات کنیم.

2- از این گذشته اثبات چیزی در همین اندازه یعنی اثبات چیزی به معنی عام، مستلزم تحدید نیست.

به همین سبب است که می‌توان چیزی را بدون علم به حقیقت حئ و