باب حدوث اسماء

بَابُ حُدُوثِ الْأَسْمَاءِ

باب حدوث اسماء

و هو الباب الخامس عشر من كتاب التوحيد و فيه أربعة احاديث

92- الحديث الاول و هو الثاني و ثلاث مائة

عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع): إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ اسْماً بِالْحُرُوفِ غَيْرَ مُتَصَوَّتٍ وَ بِاللَّفْظِ غَيْرَ مُنْطَقٍ وَ بِالشَّخْصِ غَيْرَ مُجَسَّدٍ وَ بِالتَّشْبِيهِ غَيْرَ مَوْصُوفٍ وَ بِاللَّوْنِ غَيْرَ مَصْبُوغٍ مَنْفِيٌّ عَنْهُ الْأَقْطَارُ مُبَعَّدٌ عَنْهُ الْحُدُودُ مَحْجُوبٌ عَنْهُ حِسُّ كُلِّ مُتَوَهِّمٍ، مُسْتَتِرٌ غَيْرُ مَسْتُورٍ فَجَعَلَهُ كَلِمَةً تَامَّةً عَلَى أَرْبَعَةِ أَجْزَاءٍ مَعاً لَيْسَ مِنْهَا وَاحِدٌ قَبْلَ الْآخَرِ فَأَظْهَرَ مِنْهَا ثَلاثَةَ أَسْمَاءٍ لِفَاقَةِ الْخَلْقِ إِلَيْهَا وَ حَجَبَ مِنْهَا وَاحِداً وَ هُوَ الِاسْمُ الْمَكْنُونُ الْمَخْزُونُ، فَهَذِهِ الْأَسْمَاءُ الَّتِي ظَهَرَتْ؛ فَالظَّاهِرُ هُوَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ سَخَّرَ سُبْحَانَهُ لِكُلِّ اسْمٍ مِنْ هَذِهِ الْأَسْمَاءِ أَرْبَعَةَ أَرْكَانٍ فَذَلِكَ اثْنَا عَشَرَ رُكْناً ثُمَّ خَلَقَ لِكُلِّ رُكْنٍ مِنْهَا ثَلاثِينَ اسْماً فِعْلًا مَنْسُوباً إِلَيْهَا فَهُوَ: الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ الْحَكِيمُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ الْمُقْتَدِرُ الْقَادِرُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْبَارِئُ الْمُنْشِئُ الْبَدِيعُ الرَّفِيعُ الْجَلِيلُ الْكَرِيمُ الرَّازِقُ الْمُحْيِي الْمُمِيتُ الْبَاعِثُ الْوَارِثُ.

فَهَذِهِ الْأَسْمَاءُ وَ مَا كَانَ مِنَ الْأَسْمَاءِ الْحُسْنَى حَتَّى تَتِمَّ ثَلاثَ مِائَةٍ وَ سِتِّينَ اسْماً فَهِيَ نِسْبَةٌ لِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلاثَةِ وَ هَذِهِ الْأَسْمَاءُ الثَّلاثَةُ أَرْكَانٌ وَ حَجَبَ الِاسْمَ الْوَاحِدَ الْمَكْنُونَ الْمَخْزُونَ بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلاثَةِ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى

ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى اسمى آفرید كه صداى حرفى ندارد، به لفظ ادا نشود تن و كالبد ندارد، به تشبیه موصوف نشود، به رنگى آمیخته نیست، ابعاد و اضلاع ندارد، حدود و اطراف از او دور گشته، حس توهم كننده به او دست نیابد، نهان است بى‌پرده، خداى آن را یك كلمه تمام قرار داد داراى چهار جزء مقارن كه هیچ پیش از دیگرى نیست، سپس سه اسم آن را كه خلق به آن نیاز داشتند هویدا ساخت و یك اسم آن را نهان داشت و آن همان اسم مكنون و مخزون است، و آن سه اسمى كه هویدا گشت ظاهرشان «الله» تبارك و تعالى است، و خداى سبحان براى هر اسمى از این اسماء چهار ركن مسخر فرمود كه جمعاً 12 ركن مى‌شود، سپس در برابر هر ركنى 30 اسم كه به آن‌ها منسوبند آفرید كه آن‌ها، رحمن رحیم، ملك، قدوس، خالق بارئى و مصور، حى قیوم، بى‌چرت و خواب و علیم، خبیر. سمیع، بصیر حكیم، عزیز، جبار، متكبر، على، عظیم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهیمن، منشى، بدیع رفیع جلیل، كریم، رزاق: زنده كننده، مى‌راننده، باعث، وارث، مى‌باشد، این اسماء با اسماء حسنى تا 360 اسم كامل شود فروع این سه اسم مى‌باشند و آن سه اركانند و آن یك اسم مكنون مخزون به سبب این اسماء سه گانه پنهان شده، این است معنى قول خداوند (110 سوره 17) بگو خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید هر كدام را بخوانید نامه‌اى نیكو از اوست.

توضیح مرحوم مجلسى (ره) گوید: این حدیث از احادیث متشابه و اسرار غامض است كه جز خدا و راسخین در علم تأویل آن ندانند پس بهتر این است كه نسبت به آن سكوت كنیم و اقرار نمائیم كه فهم ما عاجز از درك آن است. ولى با وجود این مى‌فرماید به‌واسطه  پیروى از دیگران كه در این حدیث سخن گفته‌اند سخنى بر سبیل احتمال مى‌گوئیم.

شرح‏

این حدیث شریف از دقایق احادیث و مشکلات آن است که شرح آن می‌ماند به وقتی دگر.

تفاوت میان اسم و صفت

تفاوت میان اسم و صفت مانند تفاوت میان عرضی و عرض یا تفاوت میان فصل و صورت است.

در واقع تفاوت میان آن دو به اعتبار است.

مثلاً ابيض اگر مطلقا و لا بشرط شئ اخذشود عرضی است و بر موضوع حمل می‌شود و اگر بشرط لا بشئ اخذ شود، عرض است و بر موضوع حمل نمی‌شود. فصل و صورت هم همین‌گونه است.

اسماء الهي نیز به‌اعتباری اسمند و به اعتبار دیگر صفت.

در عین اسماء و صفات خدای متعال اگر وجودی و حقیقی باشند عین ذات او هستند.

اما صفات سلبی مانند فرديت، قدوسيت، اوليت و مبدئيت، و اسماء مشتق از آن‌ها مانند فرد، قدوس، اول و مبدأ، ممکن نیست عین ذات خدای متعال باشند.

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ اسْماً: ممکن است آن اسم الله باشد

ممکن است اسمی باشد که تنها دلالت بر ذات مجرد از صفات دارد مانند اسم هو

به‌گفته عرفا «هو» أشرف أسماء است و «يا هو» «أشرف اذكار

در آیات توحید نیز هو، ذات لحاظ شده و اللّه و رحمن و رحيم و سایر اسماء به‌منزله صفات و ذات أشرف از صفات است پس اشرف اسماء است.

ممکن است اسمی باشد که مکنون است و لا يعلمها إلّا هو و خواصّ أوليائه. بر این اساس تقدم آن اسم نسبت به اسمائی است که برای خلق ظاهر و معروف است.

بِالْحُرُوفِ غَيْرَ مُتَصَوَّتٍ: «غير متصوّت» حال برای فاعل «خلق» است و بالحروف متعلّق به متصوّت است، يعني اللّه تعالی اسمی آفرید در حالی که حروفی تلفظ نکرد و حرف و صوتی از او شنیده نشد، چون از الفاظ و اصوات منزه است.

مَنْفِيٌّ عَنْهُ الْأَقْطَارُ: اقطاز به معنی ابعاد است. ابعاد از او نفی شده چون امتداد و جسميت بر او محال است

مُسْتَتِرٌ غَيْرُ مَسْتُورٍ: بدون حجاب و ستر، از حواس پنهان است

فَجَعَلَهُ كَلِمَةً تَامَّةً: آن است را تام قرار دارد، زیرا تابع و وابسته به هیچ اسمی نیست و همه اسماء تابع و وابسته او هسند.

عَلَى أَرْبَعَةِ أَجْزَاءٍ مَعاً لَيْسَ مِنْهَا وَاحِدٌ قَبْلَ الْآخَرِ: از آن اسم، چهار اسم در عرض هم پدید آورد بدون آن‌که آن چهار اسم بر هم‌دیگر تقدم یا تاخر و وابستگی وجودی داشته باشند. مانند ترتّب خالق و رّازق بر عالم و قادر نیست که خالق و رّازق متاخر از عالم و قادر و وابسته به آن‌ها هستند بلکه مانند ستار و غفار یا حیّ و عالم و قادر و یا مانند نور و وجود و ظهور است.

وَ هُوَ الِاسْمُ الْمَكْنُونُ الْمَخْزُونُ: این اسم یکی از اسم‌های اعظم است.

اسم اعظم بسیار است. چنان‌که در حدیث راهب در ولادت حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام آمده که هفت اسم است

و در باب ما أعطى الائمة عليه السّلام من اسم اللّه الأعظم آمده که اسم اعظم هفتاد و سه اسم است.

قال ابوعبداللّه عليه السّلام: «إنّ اسم اللّه الأعظم ثلاثة و سبعون حرفا اعطي محمّد رسول‌اللّه صلّى اللّه عليه و آله اثنين و سبعين حرفا و حجب عنه واحد».

قال أبوالحسن العسكري عليه السّلام: «اسم اللّه الأعظم ثلاثة و سبعون حرفا كان عند آصف حرف فتكلّم به فانخرقت له الأرض فيما بينه و بين سبا فتناول عرش بلقيس حتّى صيّره إلى سليمان ثمّ انبسطت الأرض في أقلّ من طرفة عين و عندنا منه اثنان و سبعون حرفا و حرف عند اللّه مستأثر به في علم الغيب»

مقصود از حرف، اسم است. و مقصود از اسم مكنون همین حرفی است که نزد خدا مستأثر.

وَ سَخَّرَ سُبْحَانَهُ لِكُلِّ اسْمٍ مِنْ هَذِهِ الْأَسْمَاءِ: الثلاثة الظاهرة

فهو الرَّحْمَنُ: بجميع الخلق في الدّنيا

الرَّحِيمُ: بالمؤمنين في الآخرة

الْمَلِكُ: در عالم ملك و ملكوت چون در همه عوالم آن‌گونه که بخواهد تصرف می‌کند.

الْقُدُّوسُ: طاهر و مبرای از هر نقص و ضدّی

الْخَالِقُ: بدون الگو ایجاد می‌کند و بدان‌ها حدّ و اندازه می‌دهد. خلق به‌معنى تقدير هم هست.

الْبَارِئُ: بدون همت و رویت خلق می‌کند؛ باري کسی است که خلق را بدون نقص و تفاوت می‌آفریند.

السَّلامُ: ذو السلامة از هر عيب و آفت است یا معطی سلامت است و هر چیزی سلامت خود را از او دریافت می‌کند.

الْمُؤْمِنُ: وعده خود را تصدیق می‌کند؛ ظنون بندگانش را تصدیق می‌کند و آمال و آرزوهای آن‌ها را ناامید نمی‌کند؛ از ظلم و جور در امانشان می‌دارد؛ از عذاب در امانشان می‌دارد.

الْمُهَيْمِنُ: رقیب بر هر چیزی است؛ شاهد بر هر چیزی است.

الْبَارِئُ: ظاهرا تکراری از جانب ناسخ است.

مقصود من این حديث شریف این است که همه اسماء الله تعالى مخلوق و حادثند

93- الحديث الثاني و هو الثالث و ثلاث مائة

عَنِ ابْنِ سِنَانٍ قَالَ سَأَلْتُ أباالْحَسَنِ الرِّضَا(ع) هَلْ كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَارِفاً بِنَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ؟ قَالَ نَعَمْ

قُلْتُ يَرَاهَا وَ يَسْمَعُهَا؟ قَالَ مَا كَانَ مُحْتَاجاً إِلَى ذَلِكَ لِأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ يَسْأَلُهَا وَ لا يَطْلُبُ مِنْهَا، هُوَ نَفْسُهُ وَ نَفْسُهُ هُوَ، قُدْرَتُهُ نَافِذَةٌ

فَلَيْسَ يَحْتَاجُ أَنْ يُسَمِّيَ نَفْسَهُ وَ لَكِنَّهُ اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَسْمَاءً لِغَيْرِهِ يَدْعُوهُ بِهَا لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ يُدْعَ بِاسْمِهِ لَمْ يُعْرَفْ فَأَوَّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ لِأَنَّهُ أَعْلَى الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا فَمَعْنَاهُ اللَّهُ وَ اسْمُهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ هُوَ أَوَّلُ أَسْمَائِهِ عَلا عَلَى كُلِّ شَئ

ترجمه: ابن سنان گوید از امام رضا علیه السلام پرسیدم: آیا خداى عز و جل پیش از آن‌كه مخلوق را آفریند بذات خود شناسائى داشت؟ فرمود: آرى عرض كردم: آن را مى‌دید و مى‌شنید؟ (خودش نام خود را مى‌گفت و خودش مى‌شنید؟) فرمود نیازى به آن نداشت، زیرا نه از آن پرسشى داشت و نه خواهشى، او خودش بود و خودش او قدرتش نفوذ داشت پس نیازى نداشت كه ذات خود را نام ببرد ولى براى خود نام‌هائى برگزید تا دیگران او را به آن نام‌ها بخوانند، زیرا اگر او به نام خود خوانده نمى‌شد شناخته نمى‌شد و نخستین اسمى كه براى خود برگزید: على عظیم بود، زیرا او برتر از همه چیز است، معناى او الله است (یعنى كلمه الله دال است و ذات خدا مدلول) و اسم او على عظیم است كه اول نام‌هاى اوست و برتر از همه چیز است (پس كلمه الله به اعتبار ذات است و اسماء دیگر به اعتبار صفات).

شرح‏

پرسش نخست درباره علم حق تعالی به ذات خود است. پیش از ایجاد و پس از ایجاد تفاوتی ندارد.

علم به ذات نه‌تنها برای خدای متعال در همه احوال ثابت است بلکه برای همه مجردات از عقول و نفوس نیز ثابت است.

دلیل آن‌هم نبودن حجاب بین مجرد و ذات اوست.

قُلْتُ يَرَاهَا وَ يَسْمَعُهَا: پرسش دوم درباره سمع و بصر خدای متعال نسبت به خود است و این‌که آیا حق تعالی پیش از ایجاد خود را می‌بیند و صدای خود را می‌شنود؟

پاسخ متوجه شنیدن است: خدای متعال چیزی طلب نمی‌کند تا صدای طلب خود را بشنود، زیرا طلب از خود معنی ندارد.

چون فرض پرسش مربوط به پیش از ایجاد است، کسی هم نیست که از او بپرسد تا صدای او را بشنود.

حدیث نفس هم ندارد تا صدای خود را بشنود، زیرا حدیث نفس نشان نقصان محدّث است.

فَلَيْسَ يَحْتَاجُ أَنْ يُسَمِّيَ نَفْسَهُ: پاسخ به پرسش مقدر است و آن این‌که مگر حق تعالی پیش از ایجاد اسم ندارد تا اسم او مسموع باشد و در نتیجه ذاتش از ذاتش بشنود؟

پاسخ این است که اولا در فرض پیش از ایجاد، اسم هم وجود ندارد و خلق نشده است تا از خودش بشنود.

ثانیا خدای متعال نیازی ندارد تا برای خود اسمی نهد و آن را صدا کند تا بشنود.

ثالثا بر فرض داشتن اسماء نیاز به بیان آن ندارد تا بشنود.

پرسش دوم به بعد نشان‌دهنده این است که راوی اسماء خدای متعال را اسماء لفظی می‌داند مانند اسماء متعارف اشیاء که انسان‌ها برای آن‌ها وضع می‌کنند تا آن‌ها را در تخاطب و گفت‌گو به‌کار ببرند.

وَ لَكِنَّهُ اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَسْمَاءً لِغَيْرِهِ: خدای متعال اسماء خود را برای دیگران و نیاز آن‌ها به خواندن او انتخاب کرده است نه برای خود.

این فراز از حدیث شریف نیز درباره اسماء لفظی است.

اما اسماء حقیقی، نه انتخاب و اختیار درباره آن‌ها قابل تصور است نه علت جعل و خلق آن‌ها نیاز انسان‌ها به دعا و طلب از آن‌هاست.

فَأَوَّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ: دلالت دارد که اولیت اسم و تعین حق تعالی العلی العظیم است.

لِأَنَّهُ أَعْلَى الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا: علت اعلی بودن حق تعالی نسبت به همه اشیاء این است که او تعالی دارای علو حقیقی و فی‌نفسه و لنفسه است و سایر اشیاء که برخوردار از علو هستند، علوّ نسبی دارند و آن‌ها علوّ اضافي را نیز از او به‌دست آورده‌اند، یعنی علوّ آن‌ها فی‌غیره و لغیره است.

فَمَعْنَاهُ اللَّهُ یعنی او یا ذات او الله است.

عليّ لنفسه کسی است که کمالات او همه امور وجودی و نسبی را دارد و فاقد هیچ وصف كمالی نیست.

تنها نام حضرت علی (ع) مشتق از العلي الاعلى است.

94- الحديث الثالث و هو الرابع و ثلاث مائة

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ أباالْحَسَنِ الرِّضَا(ع) عَنِ الِاسْمَ مَا هُوَ؟ قَالَ صِفَةٌ لِمَوْصُوفٍ

ترجمه: ابن سنان گوید: از حضرت رضا علیه السلام پرسیدم: اسم خدا چیست؟ فرمود: صفتى است براى موصوف (اسماء خدا بر صفاتی كه بر خدا صادق آید دلالت كنند «مرآت» اسم چیزیست كه بر ذاتی كه صفت معینى دارد دلالت كند چه آن‌كه لفظ باشد یا حقیقت موجودى پس تمام موجودات از نظر صاحبدلان زبانى گویا بیگانگى خدا هستند. وافى).

95- الحديث الرابع و هو الخامس و ثلاث مائة

عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع): اسْمُ اللَّهِ غَيْرُهُ وَ كُلُّ شَئ وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَئ فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلا اللَّهَ، فَأَمَّا مَا عَبَّرَتْهُ الْأَلْسُنُ أَوْ عَمِلَتِ الْأَيْدِي فَهُوَ مَخْلُوقٌ

وَ اللَّهُ غَايَةٌ مِنْ غَايَاتِهِ (مَن غایاه ن‌خ) وَ الْمُغَيَّا(و المعنی ن‌خ) غَيْرُ الْغَايَةِ

وَ الْغَايَةُ مَوْصُوفَةٌ وَ كُلُّ مَوْصُوفٍ مَصْنُوعٌ

وَ صَانِعُ الْأَشْيَاءِ غَيْرُ مَوْصُوفٍ بِحَدٍّ مُسَمًّى، لَمْ يَتَكَوَّنْ فَيُعْرَفَ كَيْنُونِيَّتُهُ بِصُنْعِ غَيْرِهِ

وَ لَمْ يَتَنَاهَ إِلَى غَايَةٍ إِلا كَانَتْ غَيْرَهُ،

لا يَزِلُّ مَنْ فَهِمَ هَذَا الْحُكْمَ أَبَداً وَ هُوَ التَّوْحِيدُ الْخَالِصُ فَارْعَوْهُ وَ صَدِّقُوهُ وَ تَفَهَّمُوهُ بِإِذْنِ اللَّهِ‏.

مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِحِجَابٍ أَوْ بِصُورَةٍ أَوْ بِمِثَالٍ فَهُوَ مُشْرِكٌ لِأَنَّ حِجَابَهُ وَ مِثَالَهُ وَ صُورَتَهُ غَيْرُهُ وَ إِنَّمَا هُوَ وَاحِدٌ مُتَوَحِّدٌ فَكَيْفَ يُوَحِّدُهُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيْرِهِ

وَ إِنَّمَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللَّهِ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ بِهِ فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ إِنَّمَا يَعْرِفُ غَيْرَهُ،

لَيْسَ بَيْنَ الْخَالِقِ وَ الْمَخْلُوقِ شَيْ‏ءٌ وَ اللَّهُ خَالِقُ الْأَشْيَاءِ. لا مِنْ شَئ كَانَ،

وَ اللَّهُ يُسَمى‌بِأَسْمَائِهِ وَ هُوَ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَ الْأَسْمَاءُ غَيْرُهُ

ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: اسم خدا غیر خود اوست و هر آن‌چه نام «چیز» بر آن صادق آید مخلوق است جز خدا و اما آن‌چه به زبان تعبیر شود (كلمه الله كه به زبان آید) یا به دست انجام گیرد (وقتى به خط نوشته شود) آن مخلوق است و خدا مقصودى از مقاصد او است (یعنى آن‌كه لفظ «الله» را گوید یا نویسد مقصودش ذات خداست كه به وسیله لفظ و خط به او متوسل مى‌شود) (لفظ «الله» یكى از علامات به سوى خداست) و صاحب غیر توصیف مى‌شود و هر چیز كه توصیف شود مصنوع است ولى صانع همه چیز به هیچ حدى كه قابل ذكر باشد توصیف نشود، پدید آورده نشده تا چگونگى پدید آمدنش از روى مصنوعى جز او شناخته شود (از روى ساختن سازنده‌اش شناخته شود) و مردم در شناسائى او به هر نهایتى كه رسند او غیر از آنست، كسی كه این حقیقت را بفهمد هرگز نلغزد، این است توحید خالص، با اجازه خدا آن را بجوئید (نگهدارید) و باور كنید و درست بفهمید. هر كه گمان كند خدا را با حجاب یا صورت یا مثال شناخته است مشرك است، زیرا كه حجاب و مثال و صورت غیر خود اوست، زیرا او یگانه است و یكتا دانسته پس چگونه او را شناخته باشد كسى عقیده دارد او را بغیر او شناخته، كسی كه خدا را به‌خدا شناسد او را شناخته است و كسى كه او را به خود او نشناسد او را نشناخته است بلكه غیر او را شناخته، میان خالق و مخلوق چیز دیگرى نیست (چیزى نیست كه نه خالق باشد نه مخلوق) خدا خالق همه چیز است بدون ماده و مایه، و خدا به اسمائش نامیده و خوانده شود، او غیر اسمائش باشد و أسماء غیر او.

شرح‏

1- اسم عیر از مسمی است خواه اسم لفظی باشد خواه کتبی خواه مفهومی.

لفظ و کتابت که روشن است غیر از مسمی است.

مفهوم نیز غیر از مسمی است، زیرا اولاً، مفهوم امری کلی است و مسمی شخصی.

ثانیاً مفهوم ساخته ذهن است و در تعقل نیازمند غیر است و مسمای خدای متعال خالق است.

ثالثاً مفهوم به دلیل کلی بودن نیز در وجود عینی نیازمند به فاعل است. پس مفاهیم اسماء نیز غیر از مسمی است.

2- اسم هرگونه که باشد حتی اگر وجود عینی باشد چنان‌که در عرفان این‌گونه است، مخلوق است.

تنها اسم الله تعالی یعنی ذات احدیت خدای متعال که الله نامیده می‌شود، مخلوق نیست بلکه خالق همه مخلوقات است.

بدین سبب که ماسوی الله تابع الله تعالی است خواه تابع مجعول باشد خواه تابع لازم. تابع مخلوق است و اگر متبوع هم مخلوق باشد، یا به دور می‌انجامد یا به تسلسل.

مقصود از عَمِلَتِ الْأَيْدِي: یا اسماء مکتوب است که با دست نوشته می‌شود یا اسماء عقلی و ذهنی که با دستان عقل پدید می‌‌آیند.

3- وَ اللَّهُ غَايَةٌ مِنْ غَايَاتِهِ: دو معنی دارد: الف- مقصود از اللَّهُ اسم لفظی یا کتبی الله باشد که ظاهرا در این حدیث شریف مقصود همین است، در این صورت اللَّهُ نیز مانند سایر صفات آیه‌ای از آیات ذات احدی حق تعالی است مانند سایر اسماء.

غایت به معنی پرچم و علامت است.

ب- مقصود از الله، معنی عرفانی او باشد، یعنی اولین یا یکی از تعینات ذات احدی که اسم و رسم و حدّ ندارد. در این صورت نیز اولین تعین مانند سایر تعینات، ظهور و تجلی ذات احدی است و خلق نیز به همین معناست.

ممکن است عبارت این‌گونه باشد: وَ اللَّهُ غَايَةٌ (مَن غایاه ن‌خ) وَ المعنی غَيْرُ الْغَايَةِ

در این صورت مقصود است که برخی الله را غایت خود قرار می‌دهند در حالی که آن‌چه قصد کرده‌اند غیر آنی است که غایت استو آن‌چه اراده کرده‌اند، محدود است و مقید و اعتبار ذهنی در حالی که الله که باید غایت باشد نامحدود است و مطلق و امری حقیقی.

4- وَ الْغَايَةُ مَوْصُوفَةٌ وَ كُلُّ مَوْصُوفٍ مَصْنُوعٌ: این فراز را نیز می‌توان دوگونه معنی کرد:

الف- غایت چنان‌که گفته شد به معنی علامت است و علامت و آیت، مخلوق است.

ب- غایت نه به معنی علامت بلکه به معنی منتهای اشیاء و وجودات.

این غایت دو گونه قابل تصور است: 1- غایتی که به‌اوصاف زاید بر ذات آن متصف شده است. این غایت مصنوع و مخلوق است، چون مرکب است. ظاهرا مقصود حدیث شریف همین است 2- غایتی که متصف به صفات زائد بر ذات آن نیست، چنین غایتی که غایت حقیقی و غایة الغایات است تنها ذات احدی است و سایر غایات، غایات نسبی هستند و مخلوق.

وَ الْغَايَةُ مَوْصُوفَةٌ: هر غایتی که انسان آن را تصور کند و آن را غایت خود قرار دهد موصوف به اوصاف عینی، علمی، ذهنی یا وهمی است و محدود به حدود بسیار است وگرنه نمی‌توانست آن را غایت افعال خویش قرار دهد، زیرا غایت قرار دادن چیزی فرع بر تصور آن است.

و كلّ موصوف مصنوع: موصوف بودن با محدودیت برابر است و هر چه که محدود باشد، مخلوق است و نمی‌توان آن را الله دانست، زیرا الله خالق اشیاء است.

5- وَ صَانِعُ الْأَشْيَاءِ غَيْرُ مَوْصُوفٍ نیز دو معنی دارد:

الف- صانع اشیاء صفت ندارد چنان‌که عرفا می‌گویند، زیرا صفت حدّ است، زیرا هر صفت و مفهومی مندرج تحت یکی از مقولات است و مقولات محدودند.

ولی صانع اشیاء نامحدود است، زیرا وجود محض است و محدودیت وجود محض ممکن نیست.

پس اسماء و صفات به دلیل حدّ بودن، غیر از صانع اشیاء است.

ب- صانع اشیاء صفت زاید بر ذات ندارد.

و صانع الأشياء (واو حالیه) غير موصوف بحدّ مسمّى(خبر اول).

خالق اشیاء هیچ حدی ندارد وگرنه محدود بود و مخلوق و این خلاف فرض است و محال.

6- لَمْ يَتَكَوَّنْ فَيُعْرَفَ كَيْنُونِيَّتُهُ بِصُنْعِ غَيْرِهِ: این فراز نیز دو معنی دارد: الف- حق تعالی مخلوق نیست نه در ذهن نه در خارج ذهن.

اگر در ذهن، مخلوق باشد، حقیقت او با خالقش شناخته می‌شود، زیرا اولاً علت حد تام معلول است و شناخت معلوم متوقف بر شناخت حد تام آن است و تا حدّ چیزی شناخته نشود، آن چیز شناخته نمی‌شود.

و ثانیاً اگر مخلوق در ذهن باشد، مفهومی کلی است و شخصی شدن آن وابسته به افزودن چیزی بر آن است و آن چیز مخلق هم است، پس با فعل غیر شناخته می‌شود.

اگر در خارج مخلوق باشد، یا به دور می‌انجامد یا به تسلسل.

ب- حق تعالی معروف هیچ موجودی غیر از خودش نیست، زیرا اگر معروف غیر باشد، یا معروف ذهنی آن است یا معروف حضوری.

هر گونه معرفتی مستلزم احاطه عالم بر معلوم است، پس معرفت حق تعالی صنع غیر نیست.

لم يتكوّن (خبر دوم): خالق اشیاء متکون نیست یعنی وجودش را از غیر نگرفته است.

فيعرف كينونيّته بصنع غيره: پس وجود او از طریق علت شناخته شود و بتوان بر او برهان اقامه نمود.

7- وَ لَمْ يَتَنَاهَ إِلَى غَايَةٍ إِلا كَانَتْ غَيْرَهُ: خدای متعال را نمی‌توان به هیچ وصف و علامتی تعریف کرد و با هیچ وصف و علامتی شناخت مگر آن‌که آن‌چه معروف واقع شده است، غیر خدای متعال است.

دلیل آن این است که وصف و آیت او هر چه که باشد خواه ذهنی و مفهومی و خواه عینی و وجودی، محدود است و مماثل و مشابه دارد ولی خدای متعال نامحدود است مماثل و مشابه ندارد.

و لم يتناه (خبر سوم): صانع اشیاء منتهی به غایتی نیست مگر آن‌که آن غایت غیر اوست، زیرا او نهایت ندارد تا غایت داشته باشد. تا چیزی محدود نباشد، غایت برای او قابل تصور نیست.

8- لا يَزِلُّ مَنْ فَهِمَ هَذَا الْحُكْمَ أَبَداً وَ هُوَ التَّوْحِيدُ الْخَالِصُ.

علم به ذات حق تعالی که ممکن نیست، زیرا غیب مطلق است هیچ حد و رسم و اسمی شایسته او نیست. علوه بر این‌که اسم و رسم و حدّ سبب جدایی محدود از غیر می‌شود و بنابراین، محدود کننده است و خدای متعال نه حدی در ذات خود دارد و نه فعل او می‌تواند او را محدود سازد.

پس تنها علم شریف که انسان‌ها می‌توانند بدان دست یابند، علم به اسماء او تعالی است.

علم اسماء در نهایت سختی و پیچیدگی و دقت است که کم‌تر کسی به آن دست یافته است.

اگر کسی به علم الاسماء راه‌ یابد، به توحید خالص راه یافته است.

9- فَارْعَوْهُ وَ صَدِّقُوهُ وَ تَفَهَّمُوهُ بِإِذْنِ اللَّهِ‏: امر به علم الاسماء است ولی این امر به هر کسی به‌ اندازه توان و استعداد و لیاقتش تعلق می‌گیرد.

10- مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِحِجَابٍ أَوْ بِصُورَةٍ أَوْ بِمِثَالٍ فَهُوَ مُشْرِكٌ لِأَنَّ حِجَابَهُ وَ مِثَالَهُ وَ صُورَتَهُ غَيْرُهُ وَ إِنَّمَا هُوَ وَاحِدٌ مُتَوَحِّدٌ فَكَيْفَ يُوَحِّدُهُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيْرِهِ

شناخت اشیاء به چند طریق امکان‌پذیر است: الف- از طریق برهان و استدلال ب- از طریق جنس و فصل و عوارض ج- از طریق افعال و آثار. د- از طریق صورت مساوی با آن ه- از طریق افراد مماثل و مشابه آن و- از طریق شهود مستقیم ذات آن.

جز طریق اخیر همه را‌ها شناخت با حجاب است اگر چه هر کدام نام خاصی هم دارد.

شناخت حق تعالی جز از راه اخیر اولا شناخت غیر است نه شناخت او و ثانیاً نشان‌دهنده نیازمندی حق تعالی در معروفیت به غیر است و ثالثاً نشان سوء ادب است. ادب آن است که همه چیز به او شناخته شود همان‌گونه که به او تحقق یافته‌اند. ماسوالله عین فقر و ربط به اویند، خواه در تحقق و خواه در معرفت و معروفیت و رابعاً خدای متعال نه برهان دارد نه جنس و فصل نه صورت مساوی نه مشابه و مماثل.

برهان جز به معنی افعال و آثار او ندارد، زیرا برهان مربوط به چیزی است که حد داشته باشد و خدای متعال حدّ ندارد.

جنس و فصل هم ندارد، زیرا جنس و فصل از اجزاء ماهیت است و او تعالی ماهیت ندارد و نیز جنس و فصل مربوط به اشیاء محدود است و او حد ندارد.

صورت مساوی هم ندارد، زیرا در هیچ ذهن و عقل و حسی نمی‌گنجد.

مشابه و مماثل هم ندارد به دلایل توحید در ذات و و صفات.

تنها چیزی که می‌ماند شناخت از طریق افعال و آثار است که آن‌هم محال است، بدین دلیل که معرِف هر چه که باشد خواه صورت و مفهوم ذهنی و خواه وجود خارجی باید اعرف و اظهر از معرَف باشد و حال آن‌که افعال و آثار و نیز مفاهیم و صور ذهنی و به‌طور کلی ماسوی الله، عین فقر به‌اویند و هر چه دارند متخذ و مستند به اوست، بنابراین اظهر و اجلی نیستند و هر اندازه از ظهور تجلی داشته باشند به خاطر استناد به احق تعالی است.

با توجه به آن‌چه گفته شد، کسی که او را از طریف واسطه و حجاب یا صورت عقلی یا مثالی و خیالی بشناسد اگر آن‌ها را او بپندارد کافر است و اگر آن‌ها واسطه شناخت او بپندارد، مشرک است.

علاوه بر این تا چیزی مماثل و مشابه چیزی نباشد، ممکن نیست معرِف او باشد، زیرا مباینات دلالتی بر هم ندارند.

پس کسی که غیر را واسطه شناخت خدای متعال دانسته در واقع آن را مشابه و مماثل حق تعالی دانسته و این شرک است.

من زعم أنّه يعرف اللّه بحجاب: ممکن است مقصود از حجاب چیزی باشد که مانع وصول به حق تعالی و معرفت مناسب او می‌شود.

أو بصورة: جوهر حال در غير

(أو بمثال): مثال جسماني چنان‌که مجسمه گمان کرده‌اند.

11- وَ إِنَّمَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللَّهِ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ بِهِ فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ إِنَّمَا يَعْرِفُ غَيْرَهُ،

موحد حقیقی و مبرای از شرک کسی است که حق تعالی را به‌خودش بشناسد نه به اغیار که افعال و آثار او هستند. کسی که او را به خودش نشناسد، در واقع غیر او را شناخته و گمان می‌کند که او را شناخته است.

12- لَيْسَ بَيْنَ الْخَالِقِ وَ الْمَخْلُوقِ شَيْ‏ءٌ وَ اللَّهُ خَالِقُ الْأَشْيَاءِ لا مِنْ شَئ كَانَ،

وَ اللَّهُ يُسَمى‌بِأَسْمَائِهِ وَ هُوَ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَ الْأَسْمَاءُ غَيْرُهُ

چنان‌که گفته شد، شناخت چیزی از طریق چیزی تنها پس از مشابهت و مماثلت و وجوه اشتراک ممکن است و حال آن‌که خدای متعال با هیچ چیزی مشابه و مشارک نیست و هیچ چیزی میان او و خلق مشترک نیست.

هر چه خلق دارد اولاً از اوست نه مشابه او و ثانیا عین فقر و ربط است و هیچ دلالتی بر او ندارد و دلالت آن نیز عین فقر و مستند به اوست.

نکته مهم: از همین‌جا معلوم می‌شود که افعال و آثار که غیر اویند و طریق شناخت او نیستد اگر از حیث فقر ذاتی و ربط حقیقی آن‌ها نگریسته شوند، غیر او هم نیستند؛ نه عین اویند و نه غیر او بلکه وجه اویند و بنابراین، معرفت به آن‌ها از این حیثیت، معرفت وجه اوست و چون مغایرت میان وجه و صاحب وجه، حقیقی نیست بلکه اعتباری است شناخت وجه یا شناخت صاحب وجه است یا مرتبه‌ای از مراتب شناخت صاحب وجه.

اشکال: مگر وجود مشترک معنوی میان حق و خلق نیست؟

پاسخ: وجودی که مشترک میان حق و خلق است مفهوم عام و بديهي آن است که اعتبار ذهني و از معقولات ثانية است مانند شيئيت، امّا وجود الحقيقي مشترك بين حق و خلق نیست یا بدین دلیل که دارای مراتب است و مرتبه حقی غیر از مرتبه خلقی آن است یا بدین دلیل که وجود حقیقت واحد و شخصی است.

آمار بازدید

Today658
Total8,392,151

جستجو