باب معانى اسماء

بَابُ مَعَانِي الْأَسْمَاءِ وَ اشْتِقَاقِهَا

باب معانى اسماء و اشتقاق آن‌ها

و هو الباب السادس عشر من كتاب التوحيد و فيه اثني عشر حديثا:

96- الحديث الاول و هو السادس و ثلاث مائة

عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) عَنْ تَفْسِيرِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قَالَ الْبَاءُ بَهَاءُ اللَّهِ وَ السِّينُ سَنَاءُ اللَّهِ وَ الْمِيمُ مَجْدُ اللَّهِ وَ رَوَى بَعْضُهُمْ الْمِيمُ مُلْكُ اللَّهِ، وَ اللَّهُ إِلَهُ كُلِّ شَئ؛ الرَّحْمَنُ بِجَمِيعِ خَلْقِهِ؛ وَ الرَّحِيمُ بِالْمُؤْمِنِينَ خَاصَّةً

ترجمه: ابن سنان گوید: از امام صادق علیه السلام تفسیر «بسم الله الرحمن الرحیم» را پرسیدم، فرمود: باء بهاء (روشنى) خدا و سین سناء (رفعت) خداست و میم مجد (بزرگوارى) خداست و بعضى روایت كرده‌اند كه میم ملك (سلطنت) خداست و الله معبود هر چیزیست، رحمن مهربان است به تمام خلقش، رحیم مهربان است به خصوص مؤمنین.

شرح مترجم: ملاصدرا گوید: تفسیریكه امام علیه السلام براى حروف باء و سین و میم نمود از باب توقیف است (یعنى باید عین آن‌چه را فرموده بدون چون و چرا پذیرفت) و عقل راهى بفهم آن ندارد، و اما درباره رحمان و رحیم خلاصه سخن مجلسى (ره) این است كه: چون زیادى لفظ دلالت بر زیادى معنى دارد و رحمان یك حرف بیش‌تر از رحیم دارد مبالغه‌اش در رحمت بیش‌تر است، پس مهربانى خدا به تمام مخلوق از مؤمن و كافر باعتبار رحمانیت او است و توفیق و هدایتى كه نصیب مؤمنان كرده به اعتبار صفت رحیمیت اوست.

شرح

نکته: تفسیر حرفی ایات قرآن، توقیفی است و عقل به درک آن راهی ندارد.‏

اسم رحمن و رحیم مبالغه در رحمت است مانند غضبان که مبالغه در غضب و علیم مبالغه در علم است.

رحمت از نظر لغت، رقت قلب و انعطافی که مقتضی تفضل و احسان باشد.

با توجه به تعدد مراتب وجود و ظهورات و تعینات وجود، رحمت نیز مراتب متعدد دارد.

رحمت در انسان به همان معنای لغوی است، حالت نفسانی که با رقت قلب همراه است و سبب محبت و احسان می‌شود چنان‌که غضب نیز حالت نفسانی است که در اغلب موارد با قساوت قلب همراه است و سبب بدی و سخت‌گیری و ظلم می‌شود.

ولی رحمت و غضب در انسان و موجودات دارای نفس این‌گونه است نه در مجردات ملکوتی و جبروتی و نه در حق تعالی.

صفات هر موجودی مناسب با مرتبه وجودی همان موجود است و از آن‌جا که مرتبه وجودی حق تعالی مبرا و مقدس از نقص و تغییر و تحول است رحمت او نیز همین‌گونه است.

همه صفات متناسب با مرتب وجودی است که آن صفات قائم به آن هستند، از‌این‌رو صفات، جسم مانند وجود آن جسمانی است و صفات نفس مانند وجود آن، نفسانی است و صفات عقل، عقلانی و صفات خدای متعال، الهی است.

پس این‌گونه صفات در خدای متعال وجود دارد و نمی‌توان از او سلب کرد ولی در عین حال شبیه صفات مخلوقات او نیست بلکه مناسب خود اوست.

تفاوت رحمن و رحیم

رحمت رحمانی گسترده‌تر و عام‌تر از رحمت رحیمی است و بنابراین، مبالغه رحمت در رحمن اشد از رحیم است، زیرا اولاً رحمت رحمانی هم شامل مومن می‌شود و هم شامل غیر مومن و نیز هم شامل دنیا می‌شود و هم شامل آخرت ولی رحمت رحیمی تنها شامل مومن می‌شود.

البته رحمت رحیمی در دنیا هم وجود دارد ولی آثار آن مربوط به آخرت است. (در ادامه گفته خواهد شد).

ثانیاً، رحمت رحمانی مربوط به اصل وجود اشیاء است و رحمت رحیمی مربوط به کمال وجود آن‌ها و از آن‌جا که کمال وجود متوقف بر اصل و جود و همانند فرع آن است، رحمت رحیمی، از فروع رحمت رحمانی به‌حساب می‌آید و در نتیجه هم از جهت کمیت گسترده‌تر از رحمت رحمانی است و هم از نظر کیفیت. علاوه بر این‌که اگر رحمت رمانی در دنیا و آخرت نباشد، رحمت رحیمی تحقق نخواهد یافت.

97- الحديث الثاني و هو السابع و ثلاث مائة

عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) عَنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ وَ اشْتِقَاقِهَا، اللَّهُ مِمَّا هُوَ مُشْتَقٌّ؟

فَقَالَ يَا هِشَامُ اللَّهُ مُشْتَقٌّ مِنْ إِلَهٍ وَ إِلَهٌ يَقْتَضِي مَأْلُوهاً وَ الِاسْمُ غَيْرُ الْمُسَمَّى، فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ لَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً؛ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ وَ عَبَدَ اثْنَيْنِ؛ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى دُونَ الِاسْمِ فَذَاكَ التَّوْحِيدُ أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ؟

قَالَ قُلْتُ زِدْنِي قَالَ: لِلَّهِ تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ اسْماً فَلَوْ كَانَ الِاسْمُ هُوَ الْمُسَمى‌لَكَانَ كُلُّ اسْمٍ مِنْهَا إِلَهاً وَ لَكِنَّ اللَّهَ مَعْنًى يُدَلُّ عَلَيْهِ بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ وَ كُلُّهَا غَيْرُهُ.

يَا هِشَامُ الْخُبْزُ اسْمٌ لِلْمَأْكُولِ وَ الْمَاءُ اسْمٌ لِلْمَشْرُوبِ وَ الثَّوْبُ اسْمٌ لِلْمَلْبُوسِ وَ النَّارُ اسْمٌ لِلْمُحْرِقِ أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ فَهْماً تَدْفَعُ بِهِ وَ تُنَاضِلُ بِهِ أَعْدَاءَنَا الْمُتَّخِذِينَ مَعَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ غَيْرَهُ؟ قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ نَفَعَكَ اللَّهُ بِهِ وَ ثَبَّتَكَ يَا هِشَامُ. قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا قَهَرَنِي أَحَدٌ فِي التَّوْحِيدِ حَتَّى قُمْتُ مَقَامِي هَذَا

ترجمه: هشام بن حكم از امام صادق علیه السلام درباره اشتقاق اسماء خدا پرسید، الله از چه مشتق است؟ فرمود: اى هشام الله مشتق از اله (پرستش شده) است و پرستش شده شایسته پرستشى لازم دارد، و نام غیر صاحب نام است كسی كه تنها نام را بدون صاحب نام پرستد كافر گشته و در حقیقت چیزى نپرستیده است و هر كه نام و صاحب نام است را پرستد مشرك گشته و دو چیز پرستیده است و كسی كه صاحب نامرا پرستد نه نام را آن است یكتا پرستى، اى هشام فهمیدى؟ عرض كردم: توضیح بیش‌ترى برایم دهید، فرمود: خدا را نود و نه نام است اگر نام همان صاحب نام باشد باید هر اسمى از آن‌ها معبودى باشد، ولى خدا معنى (و ذات یگانه)‌ای است كه همه این اسماء بر او دلالت كند و همه غیر او باشند، اى هشام نان اسم خوردنى است و آب اسم آشامیدنى و جامه اسم پوشیدنى و آتش اسم سوختنى، فهمیدى اى هشام به‌طوری‌كه بتوانى دفاع كنى و بر دشمنان ما كه با خدا دیگرى را شریك گرفته‌اند در مباحثه غلبه كنى؟ عرض كردم آرى، فرمود اى هشام خدایت به آن سود دهد و بر آن پا بر جایت دارد، هشام گوید: از زمانی كه از آن مجلس بر خاستم دیگر در بحث توحید كسى بر من غلبه نكرد.

شرح‏

این حدیث شریف قبلا در باب معبود به عنوان حدیث دوم (حدیث231) آمده و شرح داده شد.

98- الحديث الثالث و هو الثامن و ثلاث مائة

سُئِلَ أَبو‌الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ(ع) عَنْ مَعْنَى اللَّهِ فَقَالَ: اسْتَوْلَى عَلَى مَا دَقَّ وَ جَلَّ

ترجمه: از حضرت موسى بن جعفر(ع) درباره معنى الله سؤال شد فرمود: خدا بر هر چیز كوچك و بزرگ تسلط دارد (چون استیلاء و تسلط بر همه موجودات لازمه معنى الوهیت است حضرت به لازم معنى پاسخش داد).

شرح‏

استیلا بر همه اشیاء از لوازم الهیت است، ازاین‌رو تفسیر الله به استیلا، تفسیر به لوازم است.

99- الحديث الرابع و هو التاسع و ثلاث مائة

عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلالٍ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا(ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ، اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. فَقَالَ هَادٍ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ هَادٍ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ فِي رِوَايَةِ الْبَرْقِيِّ هُدَى مَنْ فِي السَّمَاءِ وَ هُدَى مَنْ فِي الْأَرْضِ

ترجمه: ابن هلال گوید: از حضرت رضا (ع) تفسیر قول خدا (آیه 36 سوره 24) خدا نور آسمان‌ها و زمین است را پرسیدم فرمود: خدا هادى اهل آسمان‌ها و هادى اهل زمین است و در روایت برقى به لفظ مصدر یا ماضى وارد شده.

شرح‏

نور عبارت است از: الظاهر بذاته و المظهر لغيره.

1- هر چیزی که تاریک و مبهم باشد چه در عین و چه در ذهن با نور از ابهام و تاریکی خارج می‌شود، بنابراین، اولاً، نور اظهر الاشیاء است ثانیاً همه اشیاء نورانیت خود را از نور دریافت می‌کنند.

2- نور قابل تعریف نیست، زیرا اولاً اعرف و اظهر از همه اشیاء است و ثانیاً بسیط است.

3- تفاوت میان انوار به درجات و مراتب آن‌هاست نه به اجناس و فصول آن‌ها.

4- نور مانند وجود به نور لنفسه و نور لغيره تقسیم می‌شود.

نور اجسام، خواه عرض لازم آن‌ها باشد مانند نور خورشید و آتش خواه عرض مفارق باشد مانند نور ماه و زمین؛ خواه نور حسی باشد مانند مثال‌های یادشده خواه غیرحسی باشد مانند نور ادراکات حسی، خیالی و عقلی، همه نور لغیره بلکه فی‌غیره هستند.

نور لنفسه یا بنفسه است مانند واجب تعالی یا نور بغيره است مانند انوار عقلی طولی، عرضی و نفس.

خدای متعال از جهات متعددی نور السموات و الارض است:

1- از این جهت که اشیاء را از ظلمت عدم خارج کرده و بدان‌ها وجود بخشیده است و وجود نور است، پس نور السموات و الارض و نور اهل السموات و الارض است.

2- از این‌جهت که استعدادهای باطنی اشیاء را ظاهر می‌کند.

از این‌جهت که اهل زمین و آسمان را به مقصد و غایت قصوای خود هدایت می‌کند.

البته تفسی نور السموات و الارض به هدایت اهل آن تفسی به لازم است.

100- الحديث الخامس و هو العاشر و ثلاث مائة

عَنِ ابْنِ أَبِي‌يَعْفُورٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ قُلْتُ أَمَّا الْأَوَّلُ فَقَدْ عَرَفْنَاهُ وَ أَمَّا الْآخِرُ فَبَيِّنْ لَنَا تَفْسِيرَهُ فَقَالَ: إِنَّهُ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ إِلا يَبِيدُ أَوْ يَتَغَيَّرُ أَوْ يَدْخُلُهُ التَّغَيُّرُ وَ الزَّوَالُ أَوْ يَنْتَقِلُ مِنْ لَوْنٍ إِلَى لَوْنٍ وَ مِنْ هَيْئَةٍ إِلَى هَيْئَةٍ وَ مِنْ صِفَةٍ إِلَى صِفَةٍ وَ مِنْ زِيَادَةٍ إِلَى نُقْصَانٍ وَ مِنْ نُقْصَانٍ إِلَى زِيَادَةٍ إِلا رَبَّ الْعَالَمِينَ فَإِنَّهُ لَمْ يَزَلْ وَ لا يَزَالُ بِحَالَةٍ وَاحِدَةٍ، هُوَ الْأَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَئ وَ هُوَ الْآخِرُ عَلَى مَا لَمْ يَزَلْ وَ لا تَخْتَلِفُ عَلَيْهِ الصِّفَاتُ وَ الْأَسْمَاءُ كَمَا تَخْتَلِفُ عَلَى غَيْرِهِ، مِثْلُ الْإِنْسَانِ الَّذِي يَكُونُ تُرَاباً مَرَّةً وَ مَرَّةً لَحْماً وَ دَماً وَ مَرَّةً رُفَاتاً وَ رَمِيماً وَ كَالْبُسْرِ الَّذِي يَكُونُ مَرَّةً بَلَحاً وَ مَرَّةً بُسْراً وَ مَرَّةً رُطَباً وَ مَرَّةً تَمْراً فَتَتَبَدَّلُ عَلَيْهِ الْأَسْمَاءُ وَ الصِّفَاتُ وَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ بِخِلافِ ذَلِكَ

ترجمه: ابن ابى‌یعفور گوید: از حضرت صادق علیه الس لام راجع بقول خدا «او اول و آخر است» پرسیدم و گفتم. معنى اول را فهمیدم و اما آخر را شما تفسیرش را برایم بیان كنید. فرمود: هر چیز جز پروردگار جهانیان نابود شود و دگرگون گردد یا نابودى و دگرگونى از خارج به او را یابد یا رنگ و شكل و وصفش عوض شود و از زیادى به كمى و از كمى به زیادى گراید، تنها اوست كه همیشه به یك حالت بوده و باشد اوست اول و پیش از هر چیز و اوست آخر براى همیشه، صفات و أسماء گوناگون بر او وارد نشود چنان‌كه بر غیر او وارد شود، مانند انسان كه گاهى خاك و گاهى گوشت و خون و گاهى استخوان پوسیده و نرم شده است و مانند غوره خرما كه گاهى بلح و گاهى بسر و گاهى خرماى تازه و گاهى خرماى خشك است كه اسماء و صفات مختلف بر آن وارد شود و خداى عز وجل بر خلاف آن است

شرح مترجم: بلح و بسر دو دو مرحله از مراحل خرماى نارس است كه در فارسى اسمى براى آن نیافتم مقصود این است كه خرما شكل و رنگ و مزه‌اش به‌مرور زمان تغییر مى‌كند و طبق این تغییر اسمش هم تغییر مى‌كند ولى خداى عزوجل را هیچ گونه تغییرى نیست.

شرح‏

يبيد: يهلك؛ رفات: حطام، ریزه و شکسنه، کاه خردشده؛ رميم: پوسیده و کهنه؛ بُسر: غوره خرما و آن‌چه از شکوفه خرما اول ظاهر شود آن را طلع خوانند؛ رطب: خرمای تازه؛ تمر: خرمای خشک؛ بَلح: خرما قبل از غوره شدن.

گویی اولیت حق تعالی برای سائل روشن بوده و احتمالا درک او از اولیت تقدم زمانی به همه موجودات بوده است که خود مبتنی بر حدوث زمانی همه موجودات است، یا اولیت رتبی، بالشرف، بالعلیه و مانند آن بوده است وگرنه اولیت روشن‌تر از آخریت او نیست.

ولی آخریت به هیچ یک از معانی یادشده برای خدای متعال قابل تصور نیست. مثلا تاخر بالمعلولیه، بالزمان، بالمکان، بالشرف و بالرتبه در مرود حق تعالی نادرست است از این‌رو سائل همین را که برایش قابل تصور نیست می‌پرسد.

امام (ع) قاعده‌ای را که برای پاسخ سودمند است مطرح می‌کند و آن این‌که:

غیر از خدای متعال هیچ موجودی نیست مگر آن‌که یا هلاک می‌شود یا به‌طور طبیعی یا قسری تغییر و تحول می‌یابد.

این تغییرات هم در صفات ذاتی اشیاء تحقق می‌یابد هم در اعراض مفارق آن‌ها.

این تغییرات ممکن است استکمالی باشد و ممکن است انتقاصی باشد.

بر این اساس، هیچ موجودی نیست مگر آن‌که آخرش غیر از اول آن است. مانند مثال‌های یادشده.

ولی حق تعالی در آخر همان‌گونه است که در اول بود و در اول همان‌گونه بود که در آخر است.

به‌گفته حكماء مسلمان، اولیت و آخریت تفاسیر دیگری هم دارد به عنوان نمونه:

1- اوّل بودن حق تعالی از این جهت که او مبدأ همه موجودات است همه موجودات از او پدید آمده است.

2- اوّل بودن حق تعالی از این جهت که او اولی به وجود است، زیرا وجود او اکمل و اتم همه مراتب وجود است.

3- اوّل بودن حق تعالی از این جهت که او هر موجود زمانی که لحاظ شود، در زمانی موجود نبود و با حق تعالی نبوده است ولی حق تعالی با همه موجود بوده است.

4- واجب تعالی نه تنها پیش از موجودات زمانی بوده است بلکه پیش از زمان هم بوده است.

1- حق تعالی آخر است از این جهت که آخرین علت اشیاء در سلسله اسباب و علل است.

2- حق تعالی آخر است از این جهت که او غایت الغایات است.

3- حق تعالی آخر است از این جهت که پس از همه موجودات نیز وجود دارد.

101- الحديث السادس و هو الحادي عشر و ثلاث مائة

عَنْ مَيْمُونٍ الْبَانِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الْأَوَّلِ وَ الْآخِرِ فَقَالَ: الْأَوَّلُ لا عَنْ أَوَّلٍ قَبْلَهُ وَ لا عَنْ بَدْءٍ سَبَقَهُ وَ الْآخِرُ لا عَنْ نِهَايَةٍ كَمَا يُعْقَلُ مِنْ صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ وَ لَكِنْ قَدِيمٌ أَوَّلٌ آخِرٌ لَمْ يَزَلْ وَ لا يَزُولُ بِلا بَدْءٍ وَ لا نِهَايَةٍ ز وَ لا يَحُولُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ، خَالِقُ كُلِّ شَئ

ترجمه: چون از امام صادق علیه السلام درباره اول و آخر سؤال شد، فرمود: اولى است كه پیش از او اولى نبوده و آغازى او را سبقت نگرفته (از چیزى پیش از خود پدید نیامده) و آخریست كه آخریتش از ناحیه پایان نیست چنان‌كه از صفت مخلوقین فهمیده مى‌شود (چنان‌كه گوئیم جمعه آخر هفته است كه آخر بودن جمعه از ناحیه پایان هفته بودنش مى‌باشد) ولى خدا قدیم است، اولست، آخر است، همیشه بوده و همیشه مى‌باشد بدون آغاز و بدون پایان پدید آمدن بر او وارد نشود و از حالى به حالى نگردد، خالق همه چیز است.

شرح‏

لَكِنْ قَدِيمٌ أَوَّلٌ آخِرٌ: این عبارت که بدون واو آمده است نشان می‌دهد که اولیت او عین آخریت اوست و آخریت او به عین اولین اوست.

قدیم بودن خدای متعال زمانی نیست وگرنه لازمه‌اش این است که متغیر باشد.

بدین معنی قدیم است که با ازل و ابد و بوده و هست ولی در ازل و ابد نبوده و نیست.

لَكِنْ قَدِيمٌ أَوَّلٌ آخِرٌ: امور زمانی حتی اگر زمان آغاز آن‌ها لحاظ نشود یا آغاز زمانی نداشته باشد، باز هم حادث است، زیرا هر آنی از وجود آن مسبوق به عدم سابق است ولی خدای متعال قدیم است ولی نه قدیم زمان، چون قدیم زمانی چنان‌که گفته شد در هر آنی از آنات، حادث.

خَالِقُ كُلِّ شَئ: دلیل است بر قدم و اولیت و آخریت حق تعالی.

توضیح: از آن‌جا که حق تعالی خالق همه موجودات از جمله زمان است،، پس پیش از زمان وجود دارد وگرنه علت آن نبود.

قبلیت حق تعالی نسبت به زمان، زمانی نیست وگرنه لازمه‌اش تقدم زمان بر زمان است. پس قبلیت او بر زمان و موجودات زمانی غیر زمانی، قبلیا بالذات است.

102- الحديث السابع و هو الثاني عشر و ثلاث مائة

عن أَبِي‌هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي‌جَعْفَرٍ الثَّانِي(ع) فَسَأَلَهُ رَجُلٌ فَقَالَ أَخْبِرْنِي عَنِ الرَّبِّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَهُ أَسْمَاءٌ وَ صِفَاتٌ فِي كِتَابِهِ وَ أَسْمَاؤُهُ وَ صِفَاتُهُ هِيَ هُوَ؟

فَقَالَ أَبُوجَعْفَرٍ(ع): إِنَّ لِهَذَا الْكَلامِ وَجْهَيْنِ:

إِنْ كُنْتَ تَقُولُ هِيَ هُوَ أَيْ إِنَّهُ ذُو عَدَدٍ وَ كَثْرَةٍ، فَتَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ؛

وَ إِنْ كُنْتَ تَقُولُ هَذِهِ الصِّفَاتُ وَ الْأَسْمَاءُ لَمْ تَزَلْ، فَإِنَّ لَمْ تَزَلْ مُحْتَمِلٌ مَعْنَيَيْنِ:

فَإِنْ قُلْتَ لَمْ تَزَلْ عِنْدَهُ فِي عِلْمِهِ وَ هُوَ مُسْتَحِقُّهَا، فَنَعَمْ

وَ إِنْ كُنْتَ تَقُولُ لَمْ يَزَلْ تَصْوِيرُهَا وَ هِجَاؤُهَا وَ تَقْطِيعُ حُرُوفِهَا، فَمَعَاذَ اللَّهِ أَنْ يَكُونَ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ غَيْرُهُ، بَلْ كَانَ اللَّهُ وَ لا خَلْقَ ثُمَّ خَلَقَهَا وَسِيلَةً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ يَتَضَرَّعُونَ بِهَا إِلَيْهِ وَ يَعْبُدُونَهُ وَ هِيَ ذِكْرُهُ وَ كَانَ اللَّهُ وَ لا ذِكْرَ وَ الْمَذْكُورُ بِالذِّكْرِ هُوَ اللَّهُ الْقَدِيمُ الَّذِي لَمْ يَزَلْ؛ وَ الْأَسْمَاءُ وَ الصِّفَاتُ مَخْلُوقَاتٌ

وَ الْمَعَانِي وَ الْمَعْنِيُّ بِهَا هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا يَلِيقُ بِهِ الِاخْتِلافُ وَ لا الِائْتِلافُ وَ إِنَّمَا يَخْتَلِفُ وَ يَأْتَلِفُ الْمُتَجَزِّئُ، فَلا يُقَالُ: اللَّهُ مُؤْتَلِفٌ وَ لا: اللَّهُ قَلِيلٌ وَ لا كَثِيرٌ

وَ لَكِنَّهُ الْقَدِيمُ فِي ذَاتِهِ لِأَنَّ مَا سِوَى الْوَاحِدِ مُتَجَزِّئٌ، وَ اللَّهُ وَاحِدٌ لا مُتَجَزِّئٌ وَ لا مُتَوَهَّمٌ بِالْقِلَّةِ وَ الْكَثْرَةِ، وَ كُلُّ مُتَجَزِّئٍ أَوْ مُتَوَهَّمٍ بِالْقِلَّةِ وَ الْكَثْرَةِ فَهُوَ مَخْلُوقٌ دَالُّ عَلَى خَالِقٍ لَهُ؛

فَقَوْلُكَ: إِنَّ اللَّهَ قَدِيرٌ، خَبَّرْتَ أَنَّهُ لا يُعْجِزُهُ شَيْ‏ءٌ فَنَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ، الْعَجْزَ وَ جَعَلْتَ الْعَجْزَ سِوَاهُ؛ وَ كَذَلِكَ قَوْلُكَ عَالِمٌ، إِنَّمَا نَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ، الْجَهْلَ وَ جَعَلْتَ الْجَهْلَ سِوَاهُ؛ وَ إِذَا أَفْنَى اللَّهُ الْأَشْيَاءَ، أَفْنَى الصُّورَةَ وَ الْهِجَاءَ وَ التَّقْطِيعَ، وَ لا يَزَالُ مَنْ لَمْ يَزَلْ عَالِماً.

فَقَالَ الرَّجُلُ فَكَيْفَ سَمَّيْنَا رَبَّنَا سَمِيعاً؟ فَقَالَ لِأَنَّهُ لا يَخْفَى عَلَيْهِ مَا يُدْرَكُ بِالْأَسْمَاعِ، وَ لَمْ نَصِفْهُ بِالسَّمْعِ الْمَعْقُولِ فِي الرَّأْسِ

وَ كَذَلِكَ سَمَّيْنَاهُ بَصِيراً لِأَنَّهُ لا يَخْفَى عَلَيْهِ مَا يُدْرَكُ بِالْأَبْصَارِ مِنْ لَوْنٍ أَوْ شَخْصٍ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ، وَ لَمْ نَصِفْهُ بِبَصَرِ لَحْظَةِ الْعَيْنِ

وَ كَذَلِكَ سَمَّيْنَاهُ لَطِيفاً لِعِلْمِهِ بِالشَّيْ‏ءِ اللَّطِيفِ مِثْلِ الْبَعُوضَةِ وَ أَخْفَى مِنْ ذَلِكَ وَ مَوْضِعِ النُّشُوءِ مِنْهَا وَ الْعَقْلِ وَ الشَّهْوَةِ لِلسَّفَادِ وَ الْحَدَبِ عَلَى نَسْلِهَا وَ إِقَامِ بَعْضِهَا عَلَى بَعْضٍ وَ نَقْلِهَا الطَّعَامَ وَ الشَّرَابَ إِلَى أَوْلادِهَا فِي الْجِبَالِ وَ الْمَفَاوِزِ وَ الْأَوْدِيَةِ وَ الْقِفَارِ.

فَعَلِمْنَا أَنَّ خَالِقَهَا لَطِيفٌ بِلا كَيْفٍ وَ إِنَّمَا الْكَيْفِيَّةُ لِلْمَخْلُوقِ الْمُكَيَّفِ

وَ كَذَلِكَ سَمَّيْنَا رَبَّنَا قَوِيّاً لا بِقُوَّةِ الْبَطْشِ الْمَعْرُوفِ مِنَ الْمَخْلُوقِ، وَ لَوْ كَانَتْ قُوَّتُهُ قُوَّةَ الْبَطْشِ الْمَعْرُوفِ مِنَ الْمَخْلُوقِ لَوَقَعَ التَّشْبِيهُ وَ لاحْتَمَلَ الزِّيَادَةَ؛ وَ مَا احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ، احْتَمَلَ النُّقْصَانَ؛ وَ مَا كَانَ نَاقِصاً كَانَ غَيْرَ قَدِيمٍ وَ مَا كَانَ غَيْرَ قَدِيمٍ كَانَ عَاجِزاً.

فَرَبُّنَا تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لا شِبْهَ لَهُ وَ لا ضِدَّ وَ لا نِدَّ وَ لا كَيْفَ وَ لا نِهَايَةَ وَ لا تَبْصَارَ(بصّار ن‌خ) بَصَرٍ؛ وَ مُحَرَّمٌ عَلَى الْقُلُوبِ أَنْ تُمَثِّلَهُ وَ عَلَى الْأَوْهَامِ أَنْ تَحُدَّهُ وَ عَلَى الضَّمَائِرِ أَنْ تُكَوِّنَهُ جَلَّ وَ عَزَّ عَنْ أَدَاةِ خَلْقِهِ وَ سِمَاتِ بَرِيَّتِهِ وَ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً

ترجمه: ابوهاشم گوید خدمت حضرت جواد علیه السلام بودم كه مردى از آن حضرت پرسید و گفت به من بگوئید آیا اسماء و صفاتیكه در قرآن براى پروردگار هست، آن اسماء و صفات، خود پروردگار است حضرت فرمود: سخن تو دو معنى دارد، اگر مقصود تو كه گوئى این‌ها خود او هستند این است كه خدا متعدد و متكثر است كه خدا برتر از آن است ( كه متكثر باشد) و اگر مقصودت این است كه این اسماء و صفات ازلى (همیشگى) مى‌باشند، ازلى بودن دو معنى دارد: (اول) و اگر بگوئى خدا همیشه با آن‌ها علم داشته و سزاوار آن‌ها بوده، صحیح است (دوم) و اگر بگوئى تصویر آن‌ها و الفباى آن‌ها و حروف مفرده آن‌ها همیشگى بوده، پناه مى‌برم به‌خدا كه با خدا چیز دیگرى در ازل بوده باشده بلكه خدا بود و مخلوقى نبود، سپس این اسماء و صفات را پدید آورد تا میان او و مخلوقش واسطه باشند و به وسیله آن‌ها به‌درگاه خدا تضرع كنند و او را پرستش نمایند و آن‌ها ذكر او باشند، خدا بود و ذكرى نبود و كسى كه به وسیله ذكر یاد شود همان خداى قدیمست كه همیشه بوده و اسماء و صفات مخلوقند و معانى آن‌ها و آن‌چه از آن‌ها مقصود است همان خدائیستكه اختلاف و بهم پیوستگى او را سزاوار نیست، چیزی كه جزء دارد اختلاف و به هم پیوستگى دارد (نه خداى یگانه یكتا) پس نباید گفت: خدا به‌هم پیوسته است و نه خدا كم است و نه زیاد است بلكه او بذات خود قدیم است، زیرا هر چیز كه یكتا نباشد تجزیه پذیر و خدا یكتاست و تجزیه‌پذیر نیست و كمى و زیادى نسبت به او تصور نشود هر چیز كه تجزیه پذیرد و كم و زیادى نسبت به او تصور شود مخلوقى است كه بر خالق خویش دلالت كند، این‌كه گوئى خدا تواناست خبر داده‌اى كه چیزى او را ناتوان نكند و با این كلمه ناتوانى را از او برداشته‌اى و ناتوانى را غیر او قرار داده‌اى و نیز این‌كه گوئى خدا عالم است، با این كلمه جهل را از او بر داشته‌اى و جهل را غیر او قرار داده‌اى و چون خدا همه چیز را نابود كند، صورت تلفظ و مفردات حروف را هم نابود كند و همیشه باشد آن‌كه علمش همیشگى است.

آن مرد عرض كرد (اگر الفاظ از بین رود) پس چگونه پروردگار خود را شنوا مى‌نامیم؟ فرمود: از آن جهت كه آن‌چه با گوش درك شود بر خدا پوشیده نیست ولى او را به گوشى كه در سر فهمیده مى‌شود توصیف نمى‌كنم، هم‌چنین او را بینا مى‌نامیم از آن جهت كه آن‌چه درك شود مانند رنگ و شخص و غیر این‌ها بر او پوشیده نیست ولى او را به بینائى نگاه چشم توصیف نكنیم و هم‌چنین او را لطیف نامیم براى آن‌كه به هر لطیفى داناست (چیز كوچك و دقیق) مانند پشه و كوچك‌تر از آن و محل نشو و نماى او و شعور و شهوت جنسى او و مهرورزى به اولادش و سوار شدن بعضى بر بعض دیگر بردن خوردنى و آشامیدنى براى اولادش در كوه‌ها و كویرها و نهرها و خشكزارها، از این‌جا دانستیم كه خالق پشه لطیف است بدون كیفیت، كیفیت تنها براى مخلوق است كه چگونگى دارد، و هم‌چنین پروردگار خود را توانا نامیم نه از جهت توانائى مشت كوبى كه میان مخلوق معروف است، اگر توانائى او توانائى مشت كوبى معمول میان مخلوق باشد تشبیه به مخلوق مى‌شود و احتمال زیادت برد و آن‌چه احتمال زیادت برد احتمال كاهش برد و هر چیز كه ناقص و كاست باشد قدیم نباشد و چیزى كه قدیم نیست عاجز است، پس پروردگار ما تبارك و تعالى نه مانند است و نه ضد و نه همتا و نه چگونگى و نه پایان و نه دیدن با چشم، بر دل‌ها تحریم شده است كه تشبیهش كنند و بر خاطرها كه محدودش كنند و بر اندیشه‌ها كه پدید آمده‌اش دانند، او از ابزار مخلوقش و نشانه‌هاى آفریدگانش بالا و بر كنار است، و از آن برترى بسیارى دارد.

شرح‏

الْمَعْقُولِ فِي الرَّأْسِ: المحبوس؛ لطیف: عالم به اشیاء ریز و دقیق مانند پشه؛ فاعل لطف بر بندگان؛ لطف: چیزی که بنده را بدون اجباز به طاعت نزدیک و از معصیت دور سازد؛ سفاد: آمیزش نر و ماده؛ حدب: دلسوزی و دلبستگی؛ مفاوز: جمع مفازة به معنى مهلكه. (فوز هم به معنی هلاکت است هم نجات)؛ قفار، جمع قفر، زمینی که نه آب دارد نه گیاه؛ بطش، گرفتن با قهر؛ مبالغه باصر.

پیش‌تر گفته شد که اسماء خدای متعال، الفاظ و کلمات مکتوب نیست بلکه معانی عقلی که علی‌رغم اعدد و اختلاف در مفهوم، در مصدات نه کثرت دارند نه اختلاف.

استناد اسماء به خدای متعال در غایت صعوبت و دقت است که فهم آن جز برای اوحدی از عالمان ربانی میسر نیست.

به همین سبب است که دیدگاه‌های مختلف در این موضوع مطرح شده است:

1- برخی صفات حق تعالی را زاید بر ذات او پنداشته‌اند.

2- برخی صفات حق تعالی را از او سلب کرده‌اند و ذات را به‌اعتبار ترتب غایات صفات بر فعل او، متصف به صفات دانسته‌اند یعنی ذات نایب مناب صفات است.

اما براساس تحقیق، اولا صفات عین ذات حق تعالی است و ثانیا هر صفتی عین دیگری است. چنان‌که این حدیث شریف و مانند آن بر آن دلالت می‌کنند و البته فهم آن در غایت صعوبت است.

محتوای سخن امام (ع) این است که حمل صفات و اسماء بر ذات حق تعالی حمل حقیقی است.

ولی مقصود سائل از این حمل حقیقی و هو هو دو احتمال دارد:

الف- اگر مقصود از حمل صفات و اسماء بر حق تعالی به هی هو این باشد که الفاظ صفات و اسماء بر خدای متعال حمل شود و الفاظ عین ذات خدای متعال باشد یا معانی که از حیث وجودی متغایر هستند عین ذات باشند و در نتیجه ذات به تعداد صفات و اسماء متعدد و مختلف باشد، چنین چیزی نادرست است، زیرا اولا سبب کثرت ذات می‌شود و ثانیا سبب ترکیب ذات می‌گردد.

ب- اگر مقصود سائل این باشد که صفات در ازل عین ذات حق تعالی هستند، این در ازل دو معنی دارد که یکی درست است و دیگری نادرست.

اگر گفته شود: ذات حق تعالی از ازل علم به این صفات داشته و می‌دانسته که ذات او در ازل عالم و قادر و حی و سمیع و بصیر است، و ذات او از ازل مقتضی و شایسته این صفات و مانند آن بوده است خواه کسی بدان علم داشته و دارد خواه نداشته و ندارد، خواه بدان تصدیق کرده یا نکرده باشد، این درست است.

اما اگر گفته شود: از ازل تصور و الفاظ و حروف و صداهای این اسماء و صفات در ذات خدای متعال باشد، این سخن نادرست است، زیرا محال است چیزی در ازل همراه خدای متعال باشد به‌ویژه اگر آن چیز حوادث زمانی مانند الفاظ و حروف و صداها باشد.

كَانَ اللَّهُ وَ لا خَلْقَ: خدای متعال بود و هیچ چیزی به‌ویژه حوادث زمانی با او نبود، زیرا خلق از عالم تقدیر و تکوین است و حق تعالی از عالم امر است خالق و مکوِّن عالم خلق است.

فرمود كَانَ اللَّهُ وَ لا خَلْقَ و نفرمود ولاشئَ بدین سبب که اسماء و صفات شئ هستند و عین ذات و از شئونات اویند بنابراین، نفی آن‌ها از ذات ممکن نیست.

دلیل خلف الفاظ و حروف اسماء و صفات: از آن‌جا که اکثریت خلق توانایی مناجات با خدا را جز از طریق الفاظ ندارند، بنابراین الفاظ اسماء را آفرید تا خلق با آن‌ها خدا را بخوانند و رفع نیازهای خود را از او طلب کنند. بدین سبب است که فرمود: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها.

وَ كَانَ اللَّهُ وَ لا ذِكْرَ وَ الْمَذْكُورُ بِالذِّكْرِ هُوَ اللَّهُ الْقَدِيمُ الَّذِي لَمْ يَزَلْ؛ وَ الْأَسْمَاءُ وَ الصِّفَاتُ مَخْلُوقَاتٌ

1- ذکر حادث است و مذکور قدیم، پس الفاظ اسماء عین ذات او نیست و در ازل با او نبوده است.

2- الفاظ اسماء و صفات، خلوقند و معاني آن‌ها قدیم. مقصود از معانی اسماء و صفات، ذات احديت یعنی اللّه است.

بدین سبب الله معنی اسماء و صفات است که مصداق و محكى عنه اسماء و صفات است.

3- الفاظ اسماء و صفات مختلف و مؤتلفند و ذات حق تعالى غير مختلف و غیر مؤتلف است. بلکه اختلاف و ائتلاف در ذات او ممکن نیست، زیرا به ترکیب و تجزیه‌پذیری و تقسیم‌پذیری ذات و قبول زيادت و نقصان می‌انجامد.

فَقَوْلُكَ: إِنَّ اللَّهَ قَدِيرٌ، خَبَّرْتَ أَنَّهُ لا يُعْجِزُهُ شَيْ‏ءٌ فَنَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ، الْعَجْزَ وَ جَعَلْتَ الْعَجْزَ سِوَاهُ؛ وَ كَذَلِكَ قَوْلُكَ عَالِمٌ، إِنَّمَا نَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ، الْجَهْلَ وَ جَعَلْتَ الْجَهْلَ سِوَاهُ؛ وَ إِذَا أَفْنَى اللَّهُ الْأَشْيَاءَ، أَفْنَى الصُّورَةَ وَ الْهِجَاءَ وَ التَّقْطِيعَ، وَ لا يَزَالُ مَنْ لَمْ يَزَلْ عَالِماً.

از آن‌جا که درک كيفي اتصاف ذات حق تعالى به معاني اسماء و صفات به‌گونه‌ای که مستلزم کثرت و زیادت نباشد برای اگثر مردم ممکن نیست و نهایت فهم آن‌ها درک سلبی صفات است، حضرت بدان تصریح فرمود و آن را نادرست دانست.

فهم عمومی درباره قدیر و علیم بودن حق تعالی این است که او عاجز و جاهل نیست.

علت این درک و اعتقاد عمومی این است که درک عموم از علم و قدرت، کیفیت نفسانی است که در انسان و حیوان وجود دارد و وجودی بودن و ذومراتب بودن و وحدت حقیقی آن‌ها را ادراک نمی‌کنند.