باب مشیت و اراده حدیث 1-3

و هو الباب الخامس و العشرون من كتاب التوحيد و فيه ستة احاديث:

170- الحديث الاول و هو الثمانون و ثلاث مائة
عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْهَاشِمِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أباالْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ(ع) يَقُولُ: لا يَكُونُ شَيْ‏ءٌ إِلا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ أَرَادَ وَ قَدَّرَ وَ قَضَى. قُلْتُ: مَا مَعْنَى شَاءَ؟ قَالَ: ابْتِدَاءُ الْفِعْلِ. قُلْتُ: مَا مَعْنَى قَدَّرَ؟ قَالَ: تَقْدِيرُ الشَّيْ‏ءِ مِنْ طُولِهِ وَ عَرْضِهِ. قُلْتُ: مَا مَعْنَى قَضَى؟ قَالَ: إِذَا قَضَى أَمْضَاهُ فَذَلِكَ الَّذِي لا مَرَدَّ لَهُ. ترجمه: على بن ابراهیم هاشمى گوید: از موسى جعفر علیه السلام شنیدم كه فرمود: چیزى نباشد جز آن‌چه خدا خواهد و اراده كند و اندازه‌گیرى نماید و حكم دهد، گفتم معنى خواست خدا چیست؟ فرمود: آغاز كار است گفتم معنى اندازه‌گیرى چیست؟ فرمود: آن اندازه گرفتن طول و عرض چیز است: گفتم معنى قضا و حكمش چیست؟ فرمود هر گاه حكم كند بگذارند و آن است كه بر گشت ندارد.
شرح مترجم: در این روایت امام هفتم علیه السلام چهار مرتبه از مقدمات ایجاد و آفرینش مخلوق را بیان كرده و راوى سه تاى آن را توضیح خواسته و حضرت توضیح داده است؛ مجلسى (ره) فرماید: به روایت كتاب محاسن راوى پس از سؤال معنى مشیت معنى اراده را پرسید و حضرت فرمود: «معنى اراده این است كه بر آن‌چه خواسته بپاید و بایستد» و این جمله از قلم مصنف یا نساخ افتاده است بنابراین معنى روایت بسیار روشن است كه چون بنا شود چیزى خلق گردد اولا مشیت خدا به آن تعلق می‌گیرد و ثانیاً آن را قطعى و مسجل می‌كند كه در این مرتبه اراده نام دارد ثالثاً حدود اندازه آن را معین می‌فرماید كه تقدیر نام دارد رابعاً فرمان خلقت صادر می‌كند كه قضاء نام دارد.

شرح‏
مَا مَعْنَى شَاءَ؟ قَالَ: ابْتِدَاءُ الْفِعْلِ:
اولین درجه عزم بر فعل، مشیت است و گویی مرتبه ضعیف عزم بر فعل است در برابر اراده که مرتبه قوی آن است. به همین سبب است که که گاهی مشیت بر چیزی وجود و تحقق دارد ولی اراده بر آن وجود ندارد.
به‌گمان راقم، مشیت و اراده و اخوات آن مراتب علم حق تعالی است. تمام مراتب علم حق تعالی یا ذاتی است و یا به ذاتی بازمی‌گردد. بنابراین تمام مراتب علم او عین قوت، شدت و بساطت است. بلکه هر چه مرتبه علم به ذات نزدیک‌تر و بی‌واسطه‌تر باشد، قوی‌تر و شدیدتر است و چون حق تعالی نسبت به هیچ چیزی به‌ویژه نسبت به صفات خود دور نیست، همه صفات و مراتب علم او حقیقت قوت و شدت و بساطت است.
مراتب علم حق تعالی مانند مراتب وجود یا ظهورات وجود است. همان‌گونه که مراتب ظهورات وجود با سنجش با برخی مبادی، اجمال و تفصیل دارد و قوت و شدت، مراتب علم حق تعالی نیز با سنجش برخی مبادی همین‌گونه است. نه آن‌گونه که به ذهن می‌رسد که برخی مراتب واجدند و برخی دیگر فاقد. همه مراتب، واجدند ولی وجدان آن‌ها برای همگان وضوح ندارد ولی برای حق تعالی همه واجد و واضح و متحققند اگر چه حق تعالی هم می‌داند و می‌بیند که برخی از مراتب برای خلق ظاهر نیست و می‌داند که برخی از مراتب خلقی برخی از مراتب کمالات و صفات او را نمی‌دانند و می‌بیند که برخی از مراتب خلقی برخی از مراتب کمالات و صفات او را نمی‌بینند. همین می‌شود اجمال و تفصیل یا ظهور و بطون. نه آن‌که چیزی برای حق تعالی قوی باشد و چیزی ضعیف یا چیزی مجمل باشد و چیزی مفصل. همین‌گونه است نسبت میان مراتب علم که مشیت و قضا و قدر و اراده و مانند آن است. هر یک ار مراتب علم حق تعالی در هر یک از مراتب وجود یا ظهورات وجود، تعینی، تحققی و نامی دارد ولی در مرتبه وجود و وجوب حق تعالی همه به‌وجود واحد موجودند.

171- الحديث الثانى و هو الحادى و الثمانون و ثلاث مائة
عَنْ أَبِي‌بَصِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع): شَاءَ وَ أَرَادَ وَ قَدَّرَ وَ قَضَى؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: وَ أَحَبَّ؟ قَالَ: لا، قُلْتُ: وَ كَيْفَ شَاءَ وَ أَرَادَ وَ قَدَّرَ وَ قَضَى وَ لَمْ يُحِبَّ؟ قَالَ؟ هَكَذَا خَرَجَ إِلَيْنَا.
ترجمه: ابوبصیر گوید به امام صادق علیه السلام عرض كردم: خدا خواسته و اراده كرده و مقدر نموده و حكم فرموده؟ فرمود: آرى: عرض كردم و دوست هم داشته است فرمود: نه: گفتم: چگونه خواسته و اراده كرده و مقدر نموده و حكم فرموده ولى دوست نداشته است؟ فرمود این‌چنین به ما رسیده است.
شرح مترجم: گویا امام علیه السلام سائل را قابل نداسته و یا در مجلس نا اهلى بوده كه بیان مطلب مقتضى حكمت نبوده است لذا به‌طور اجمال فرمود: این‌چنین از پیامبر و پدرانم به من رسیده است و توضیح نفرموده و احتمال دارد توضیح سخن امام علیه السلام این باشد كه خواست و اراده تقدیر و حكم خدا به افعال و كردارهاى بندگان تعلق می‌گیرد ولى خدا گناه و كار زشت آن‌ها را دوست ندارد و یا مقصود این است كه اسناد آن چهار صفت نسبت به‌خدا صحیح است ولى اسناد محبت به او صحیح نیست. و یا چون اراده و خواست و تقدیر و حكم خدا به خلقت و ایجاد بنده تعلق گیرد و خواهد كه او قادر و مختار باشد طبعاً بعضى از بندگان از این قدرت و اختیار سوء استفاده كرده مرتكب گناه و عصیان می‌شوند كه خدا آن را دوست ندارد پس اراده و خواست خدا بالاصاله به گناه تعلق گرفته است.

شرح‏
هَكَذَا خَرَجَ إِلَيْنَا: علم انسان کامل، لدنی است. هر چه از نزد خدای متعال به او برسد همان را می‌دانند نه کم‌تر و نه بیش‌تر.
البته علم همه موجودات به هر چیزی نیز من عندالله است و از این جهت تفاوتی با هم ندارند. تفاوت آن‌ها در قابلیت دستگاه ادراکی و دریافت کننده است مانند آینه‌های کوچک و بزرگ، شفاف و غیر شفاف، رنگی و بی‌رنگ که هر کدام از یک چیز، تصاویر مناسب قابلیت خود را منعکس می‌کنند نه آن‌که مبدأ تصویر یکی چیزی باشد و مبدأ تصویر دیگری، چیز دیگر. یا مبدأ علم انسان کامل حق تعالی باشد و مبدأ علم سایر انسان‌ها خودشان یا غیر خدای متعال.
احتمال دیگر این است که چون مخاطب توان بازشناسی محبوب از مراد را ندارد، آن حضرت با اسناد علم به حق تعالی از پاسخ به او پرهیز می‌کند. لیس کلما یُعلَمُ أن یُقال.
اراده بر دو قسم است: 1- اراده بالاصاله و 2- اراده بالتبع.
اراده بالاصاله به چیزی تعلق می‌گیرد که نه در وجود و نه در ظهور بر چیزی متوقف نباشد یا بر امور اندکی متوقف باشد.
راده بالتبع آن است که وجود و ظهور آن بر چیزی یا چیزهایی متوقف باشد.
بر این اساس قطع نظر از هر غیری، تنها محبوب حق تعالی ذات اوست و تعلق اراده به غیر ذات مستلزم تعلق عالی به سافل، تام به ناقص، مطلق به متعین و مانند آن است و محال.
ولی از آن‌جا که صفات و کمالات حق تعالی عین ذات او و مستهلک در ذات اوست و عنوان غیریت بر آن‌ها صادق نیست، صفات او نیز محبوب حق تعالی است.
و نیز از آن‌جا که افعال او نیز ظهورات حق تعالی است نه غیر او، افعال نیز محبوب اوست. هر چه میان ذات حق تعالی و افعال او واسطه کم‌تری باشد، محبوبیت آن نزد حق تعالی شدیدتر خواهد بود و هر چه واسطه بیش‌تر باشد، محبوبیت او نسبت به آن‌ کم‌تر خواهد بود. معنی وساطت در اراده و محبت همین است.
به تعبیر دیگر، هر چه چیزی ظهور بیش‌تری از حق تعالی برای خود و ظهورات و تعینات دیگر نه برای حق تعالی داشته باشد تام‌تر، شدیدتر و محبوب‌تر است.
از این جهت، ذات، صفات و افعالی که در تحقق و ظهور به هیچ چیزی بستگی نداشته باشند، مراد و محبوب بالاصاله هستند و افعالی که در ظهور و تعین وابسته با ظهورات و تعینات دیگر هستند، محبوب بالتبع هستند.
محبوب‌های بالتبع نیز به میزان وابستگی آن‌ها در ظهور به شئ یا اشیاء نسبت به هم اصالت و تبعیت دارند. از این جهت ممکن است یک فعل نسبت به فعل پیش از خود، محبوب بالتبع باشد و نسبت به فعل پس از خود محبوب بالاصاله.
هم‌چنین میزان ظهور چیزی برای سایر ظهورات و تعینات، ملاک اصالت و فرعیت در محبت و اراده است نه ظهور آن‌ها برای حق تعالی، زیرا همه اشیاء و افعال حق تعالی برای او معلوم و ظاهر است و چیچ فعلی برای حق تعالی ظاهرتر از فعل دیگر نیست، از این‌رو مراد و محبوب او هستند همه همه آن‌ها غایت آفرینش خود هستند نه ابزار و وسیله برای آفرینش دیگران آن دیگران غایت باشند آن‌ها نباشند..
هم‌چنین همان‌گونه که ذات حق تعالی محبوب بالذات است دیگر تعینات محبوب بالتبع ذات او، سایر موجودات و ظهورات او نیز همین‌گونه هستند؛ برخی محبوب بالذات و برخی بالتبع هستند و این زنجیره تا اسفل سافلین و از آن‌جا تا اعلی علیین ادامه می‌یابد.

172- الحديث الثالث و هو الثانى و الثمانون و ثلاث مائة
عَنْ‏ عَبْدِاللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي‌عَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: أَمَرَ اللَّهُ وَ لَمْ يَشَأْ، وَ شَاءَ وَ لَمْ يَأْمُرْ، أَمَرَ إِبْلِيسَ أَنْ يَسْجُدَ لآِدَمَ وَ شَاءَ أَنْ لا يَسْجُدَ، وَ لَوْ شَاءَ لَسَجَدَ، وَ نَهَى آدَمَ عَنْ أَكْلِ الشَّجَرَةِ وَ شَاءَ أَنْ يَأْكُلَ مِنْهَا، وَ لَوْ لَمْ يَشَأْ، لَمْ يَأْكُلْ.
ترجمه: امام صادق علیه السلام فرمود: ممكن است خدا امر كند و نخواهد و خواهد و امر نكند، شیطان را امر كرد كه به آدم سجده كند و خواست كه سجده نكند و اگر می‌خواست سجده می‌كرد. و آدم را از خوردن آن درخت نهى فرمود و خواست كه از آن بخورد و اگر نمی‌خواست او نمی‌خورد.
شرح مترجم: چنان‌که به همین زودى بیان مى‌شود مذهب ما شیعیان در مسأله جبر و تفویض بر اساس عدل و امر بین الامیرین است و از این جهت ما را عدلیه نامند ولى ظاهر این خبر با عقیده جبریه موافق است لذا مجلسى (ره) با هشت طریق این حدیث را توجیه نموده است بعضى از آن‌ها كه روشن‌تر به نظر می‌رسد این است: اول این خبر در مورد تقیه صادر شده است و شاهدى هم برایش ذكر می‌كند دوم این‌كه مقصود از خواست خدا علم اوست و آن هم شاهد دارد سوم این‌كه مراد از خواست خدا هدایات و الطاف خاصه او است كه چون آدم و ابلیس باز گرفت مرتكب نافرمانى شدند. چهارم مقصود این است كه خدا خواست شیطان را بر سجود و آدمرا بر نخوردن از درخت مجبور نكند و آن‌ها را به اختیار خود واگذارد.
شرح‏
مشيت حق تعالی از صفات ذاتی اوست و یا مرتبه‌ای از مراتب علم ذاتی اوست، بنابرایت مقتضی هر چه که باشد، بالضروره تحقق خواهد یافت و تخلف ممشی از مشیت محال است.
اما امر خدای متعال از افعال اوست نه از صفات او.
امر حق تعالی بر دو قسم است: 1- امر تكوينی مانند: انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون 2- امر تشريعی مانند: فقعوا له ساجدين و مانند: و لا تقربا هذه الشجرة و مانند: يا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين فلما اسلما و تله للجبين و ناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرؤيا.
میان امر تکوینی و مامور به واسطه‌ای نیست؛ صدور امر با تحقق مامور به برابر است و تخلف و عصیان در مورد آن ممکن نیست ولی امر تشریعی امر با واسطه و وسایط است و مطابق با مجاری عرفی تحقق می‌یابد، از این‌رو هم اطاعت از آن ممکن است و هم عصیان و تمرد از آن.
صور تلاقی امر و نهی تکوینی و تشریعی
1- امر و نهی تکوینی و تشریعی به یک چیز تعلق بگیرد. در این صورت، اطاعت از آن قطعی و ضروری است و عصیان از آن محال است.
2- امر تکوینی به چیزی تعلق بگیرد ولی نهی تشریعی از آن منع نماید. در این صورت نیز اطاعت از امر تکوینی قطعی و ضروری است و عصیان از آن محال است. هم‌چنین تخلف از نهی تشریعی نیز قطعی و ضروری است و موافقت با آن محال است.
3- امر تشریعی به چیزی تعلق بگیرد و نهی تکوینی از آن منع نماید. در این صورت نیز مانند صورت قبلی، موافقت با نهی تکوینی قطعی و ضروری است و مخالفت با امر تشریعی، ضروری است.
در هر صورت، اطاعات از امر و نهی تکوینی و مخالفت با امر و نهی تشریعی، ضروری است. نه کسی توان مخالفت با امر و نهی تکوینی را دارد و نه چنین مخالفتی ممکن است.
تخلف از امر و نهی تکوینی به معنی تخلف معلول که عین فقر و نیاز به علت است از احاطه تکوینی تام و فراگیر علت غنی و قاهر و محیط است.
تخلف معلول از علت، مستلزم خلاف فرض و تناقض است.
و ما تشاؤن الا ان يشاء الله؛ ما شاء الله كان لا ماشاء الناس، ما شاء الله كان و إن کره الناس؛ الحمد لله الذی یفعل مایشاء و لایفعل مایشاء غیره.
نکته
یکی از مسائل مربوط به تلاقی اوامر و نواهی تکوینی و تشریعی است که چرا چنین می‌شود و چرا خدای متعال به چیزی امر می‌کند که آن را نخواسته است و ممکن نیست از آن اطاعت شود و چرا از چیزی نهی می‌کند که آن را خواسته است و پرهیز از آن ممکن نیست؟
1- شکی نیست که جهان طبیعت، عالم اسباب و وسائل است و هر کاری باید از مجرای خاص خودش انجام شود و تحقق یابد. همان‌گونه که گندم از گندم می‌روید و جو از جو، بسیاری از خیرات و شرور از مجاری خاص خود پدید می‌آید و جابه‌جایی اسباب و مسببات خلاف سنت‌ها و قوانین حاکم بر عالم طبیعت است.
اگر چه همه عوالم و مراتب هستی همین‌گونه است ولی انسان‌ها اغلب اسباب و علل طبیعی را می‌شناسند نه علل فراطبیعی را و در نتیجه گمان بر آن دارند که امور فراطبیعی فاقد علت یا مستقیما به اراده خدای متعال بستگی دارد و می‌توان علل آن را نادیده گرفت.
بسا معجزات و شفاعت و تاثیر کارهای بسیار کوچک بر نتایج بسیار بزرگ در عالم آخرت این گمان عرفی و عمومی را تقویت کرده باشد.
2- عالم طبیعت به سبب محدویت‌های چندجانبه استعداد پیدایش و دریافت همه خیرات را ندارد. محدودیت‌ها سبب پیدایش برخی شرور فردی و جمعی می‌شود. همین شرور فردی جمعی است که در آموزه‌های تشریعی، گناه، عصیان و تمرد نامگرفته است. گویی زندگی در جهان طبیعت بدون عصیان ممکن نیست، چون بدون شرور ممکن نیست، چون محدودیت و تزاحم خواسته‌ها و منافع از ذاتیات آن است.
3- تشریع عبارت است از دستورات و مجاری هدایت‌کننده خیرات و شرور به منظور کاستن از تزاحم‌ها و در نتیجه افزایش بر خیرات. آموزه‌های دینی خواه عبادی و خواه معاملی؛ خواه شخصی و خواه اجتماعی همه برای کاستن از این تزاحم‌ها و در نتیجه کاستن از عصیان است.
بسیاری از مزاحمت‌های فردی و اجتماعی، عبادی و سیاسی یا با شریعت از بین می‌رود یا از آن‌ها کاسته می‌شود.
4- در عین ضرورت تشریع به‌منظور کاستن از شرور و افزایش بر خیرات، برخی از شرور از لوازم محدودیت‌ها و تزاحم‌های عالم طبیعت و گریزناپذیر است. در واقع، انجام برخی از اوامر و ترک برخی از نواهی تشریعی ممکن نیست یا بدین سبب که مصلحت نیست یا بدین سبب که به شرور بیش‌تر می‌انجامد. مانند امر به سجده برای ابلیس و نهی از خوردن میوه برای حضرت آدم (ع) و امر حضرت ابراهیم (ع) به ذبح اسماعیل.
5- اگر این دسته از اوامر و نواهی صادر نشود یا صادر شود ولی تشویق و توبیخ نداشته باشد، به سبب شباهت متعلق‌های آن با متعلق‌های اوامر و نواهی دیگر، اصل شریعت که سبب کاستن از شرور است، توجیه نخواهد داشت، زیرا نمی‌توان اطاعت امر خدای متعال را واجب دانست و بر ترک آن توبیخ نکرد. در این صورت هیچ امری اطاعت نخواهد شد و هیچ شری کاسته نخواهد شد و مکلفان توانایی تشخیص اوامر و نواهی تشریعی از تکوینی را نخواهند داشت و همه این‌ها یا به افزایش شرور می‌انجامد یا دست‌کم از شرور مورد انتظار کاسته نخواهد شد.
6- پس در برخی از موارد، امر صادر می‌شود ولی مقتضای آن امر مطلوب نیست بلکه خلاف آن مطلوب است، زیرا در صورتی که آن امر مطلوب باشد و اطاعت شود، بر شرور عالم افزوده یا از خیرات آن کاسته خواهد شد. نهی هم همین‌گونه است.
از طرفی نمی‌شود مثلا ابلیس مامور به سجده نباشد، زیرا همه شرایط امر به سجده که فرودستی او نسبت به آدم (ع) است در او وجود دارد. از طرف دیگر نمی‌شود که امر به سجده بشود و او هم به سبب مصلت عالم و نقایص خود آن را اطاعت نکند و توبیخ هم نشود، زیرا در این صورت نمی‌توان کسی را به سبب تمرد توبیخ کرد و اگر توبیخ و مجازات نباشد، بر شرور عالم افزوده خواهد شد.
7- همه اوامر و نواهی تشریعی حق تعالی تابع مصالح و خیرات حقیقی جهان و انسان است؛ و تمرد از برخی از آن‌ها با سوء اختیار متمردان انجام می‌شود؛ و نیز تمرد آن‌ها ناشی از نقص ذاتی و اکتسابی آن‌هاست و بنابراین، استحقاق عذاب یا تطهیر و اصلاح دارند حتی اگر مامور به اطاعت نبودند.
عذاب برای تکمیل است و موجودات ناقص باید فرایند آن را طی کنند.
8- گاهی امر به چیزی علی‌رغم این‌که خواست واقعی آمر بدان تعلق نگرفته است، مصالح بسیاری دارد و سبب هدایت بسیاری و نزول خیرات و برکات فراوانی می‌شود. مانند امر به ذبح حضرت اسماعیل. نهی نیز همین‌گونه است.