باب نیازمندی به حجت
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
بَابُ الِاضْطِرَارِ إِلَى الْحُجَّةِ
باب نیازمندی به حجت (باب اول از کتاب حجت که 5 حدیث دارد)
و هو الباب الاول من کتاب الحجه و فيه خمسة احاديث
1- الحديث الاول و هو السابع و العشرون و أربعمائة
عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِيعَبْدِاللَّهِ(ع) أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَهُ مِنْ أَيْنَ أَثْبَتَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ الرُّسُلَ؟ قَالَ: إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِياً عَنَّا وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ وَ كَانَ ذَلِكَ الصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لا يُلامِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ، ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ، يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُمْ، فَثَبَتَ الْآمِرُونَ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ فِي خَلْقِهِ وَ الْمُعَبِّرُونَ عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ هُمُ الْأَنْبِيَاءُ(ع) وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ، حُكَمَاءَ مُؤَدَّبِينَ بِالْحِكْمَةِ، مَبْعُوثِينَ بِهَا، غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ، عَلَى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي الْخَلْقِ وَ التَّرْكِيبِ، فِي شَئ مِنْ أَحْوَالِهِمْ، (فی شئ من احوالهم متعلق به غیر مشارکین است، یعنی علیرغم مشارکت آنها در بدن و ترکیب، در احوال با خلق مشارک نیستند.) مُؤَيَّدِينَ مِنْ عِنْدِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ بِالْحِكْمَةِ، ثُمَّ ثَبَتَ ذَلِكَ فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ مِنَ الدَّلائِلِ وَ الْبَرَاهِينِ لِكَيْلا تَخْلُوَ أَرْضُ اللَّهِ مِنْ حُجَّةٍ يَكُونُ مَعَهُ عِلْمٌ يَدُلُّ عَلَى صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِهِ
ترجمه: هشام بن حكم گوید: امام صادق علیهالسلام به زندیقى كه پرسید: پیامبران و رسولان را از چه راه ثابت مىكنى؟ فرمود: چون ثابت كردیم كه ما آفریننده و صانعى داریم كه از ما و تمام مخلوق برتر و با حكمت و رفعت است و روا نباشد كه خلقش او را ببینند و لمس كنند و بىواسطه با یكدیگر برخورد و مباحثه كنند، ثابت شد كه براى او سفیرانى در میان خلقش باشند كه خواست او را براى مخلوق و بندگانش بیان كنند و ایشان را به مصالح و منافعشان و موجبات تباه و فنایشان رهبرى نمایند، پس وجود امر و نهىكنندگان و تقریرنمایندگان از طرف خداى حكیم دانا در میان خلقش ثابت گشت و ایشان همان پیامبران و برگزیدههاى خلق او باشند، حكیمانى هستند كه به حكمت تربیت شده و به حكمت مبعوث گشتهاند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شریكند در احوال و اخلاق شریك ایشان نباشند. از جانب خداى حكیم دانا به حكمت مؤید باشند، پس آمدن پیامبران در هر عصر و زمانى به سبب دلائل و براهینى كه آوردند ثابت شود تا زمین خدا از حجتى كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش نشانهاى داشته باشد، خالى نماند.
شرح
دلیل اثبات ضرورت بعثت انبیاءمقدمات دلیل
مقدمه اول: أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِياً عَنَّا؛ انسانها خدایی دارند که متعالی از آنهاست.
مقدمه دوم: وَ كَانَ ذَلِكَ الصَّانِعُ حَكِيماً؛ خداوند حکیم است و انسان را بیهدف و بیهوده نیافریده و به حال خود رها نمیکند.
مقدمه سوم: مُتَعَالِياً لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لا يُلامِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ؛ برای رسیدن به هدف از آفرینش، انسان باید به خدا دسترسی داشته باشد تا با راهنمایی او بتواند به مقصد برسد ولی انسانهای عادی نمیتوانند به او دسترسی داشته باشند.
نتیجه: ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ، يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُمْ، ؛ باید پیامبرانی بین انسان و خدا باشند تا خواستهها و هدایتهای او را به انسان برسانند.
نکته: تفصیل نتیجه میتواند دلیل مستقلی برای اثبات نبوت باشد چنانکه متکلمان و فیلسوفان از نیاز انسان به قوانین اجتماعی، ضرورت نبوت را اثبات کردهاند.
ثُمَّ ثَبَتَ ذَلِكَ فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ: تعیین زمان ضرورت بعثت انبیاء نه با عقل ممکن است نه با تجربه. مفاد این احادیث شریف این است که بعثت پیامبران واجب است اما در چه زمانی و چه مکانی، نه عقلی است نه تجربی.
بسا احادیث شریف از این دست، برای مخاطب عام باشد، زیرا نبوت از تفضلات الهی است که در زمان و مکان خاصی به وصف امتنان به خلق نازل شده است. لقد منَّ الله علی المومنین إذ بعث فیهم رسولا من انفسهم.
وجود دورههای فترت و نیز بخشهای آباد طبیعت که در تاریخ خود نامی از پیامبر ندارند، شاهدی بر آن است.
مِمَّا أَتَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ مِنَ الدَّلائِلِ وَ الْبَرَاهِينِ: مقصود از دلیل و برهان در اینجا و بسا همه جا، شواهدی است که اطمینان عقلایی و یقین روانشناختی در پی داشته باشد.
تردید پیروان انبیاء در سختیها و تعارض غرایز، نشاندهنده آن است که ایمان آنها به پیامبران بر براهین تخلفناپذیر یا فهم یقینی از آن استوار نبوده است وگرنه تردید معنی نداشت.
لِكَيْلا تَخْلُوَ أَرْضُ اللَّهِ مِنْ حُجَّةٍ: حجت اعم از نبوت و حتی امامت است و شامل حکیمان و عالمان معتبر و موثق نیز میشود.
يَكُونُ مَعَهُ عِلْمٌ يَدُلُّ عَلَى صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِهِ: این فراز از حدیث شریف، شاهدی بر عدم لزوم یقین فلسفی و برهان منطقی و کفایت اطمینان عقلایی و یقین روانشناختی است. همچنین دلیلی بر عدم ضرورت معجزه است. اگرچه برای اکثر مردم، بهترین دلیل بر نبوت پیامبران دلایل اطمینانآور خارق العاده غیراکتسابی است.
2- الحديث الثانى و هو الثامن و العشرون و أربعمائة
عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِيعَبْدِاللَّهِ(ع) إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ. قَالَ: صَدَقْتَ.
قُلْتُ: إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً، فَيَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً؛ وَ أَنَّهُ لا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ. فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ، فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُلَ. فَإِذَا لَقِيَهُمْ عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّةُ وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ الْمُفْتَرَضَةَ.
وَ قُلْتُ لِلنَّاسِ: تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) كَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ؟ قَالُوا بَلَى.
قُلْتُ: فَحِينَ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ(ص) مَنْ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى خَلْقِهِ؟ فَقَالُوا: الْقُرْآنُ.
فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِيُّ وَ الزِّنْدِيقُ الَّذِي لا يُؤْمِنُ بِهِ حَتَّى يَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ. فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لا يَكُونُ حُجَّةً إِلا بِقَيِّمٍ. فَمَا قَالَ فِيهِ مِنْ شَئ كَانَ حَقّاً.
فَقُلْتُ لَهُمْ: مَنْ قَيِّمُ الْقُرْآنِ؟ فَقَالُوا: ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ وَ عُمَرُ يَعْلَمُ وَ حُذَيْفَةُ يَعْلَمُ،
قُلْتُ: كُلَّهُ؟ قَالُوا: لا. فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ إِنَّهُ يَعْرِفُ ذَلِكَ كُلَّهُ إِلا عَلِيّاً(ع). وَ إِذَا كَانَ الشَّيْءُ بَيْنَ الْقَوْمِ فَقَالَ هَذَا لا أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا لا أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا لا أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا أَنَا أَدْرِي فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً(ع) كَانَ قَيِّمَ الْقُرْآنِ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً وَ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ(ص). وَ أَنَّ مَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ. فَقَالَ: رَحِمَكَ اللَّهُ.
ترجمه: منصور بن حازم گوید: به امام صادق علیهالسلام عرض كردم، همانا خدا برتر و بزرگوارتر از این است كه بهوسیله خلقش شناخته شود (زیرا صفات مخلوق در او نیست و معرفت او موهبتى است از خودش و پیامبران فقط راهنمائى مىكنند بلكه مخلوقات بهوسیله خدا شناخته میشوند، بهوسیله نور وجودى كه از خدا به مخلوق افاضه شود و آنها پدید آمدهاند) بلكه مخلوق خدا را به سبب خود او بشناسند، (یعنى بهوسیله صفاتى كه خود او براى خودش بیان كرده است) فرمود: راست گفتى. عرض كردم: كسى كه بداند براى او پروردگاریست، سزاوار است كه بداند براى آن پروردگار خرسندى و خشم است و خرسندى و خشم او جز بهوسیله وحى یا فرستاده او معلوم نشود و كسی كه بر او وحى نازل نشود باید كه در جستجوى پیامبران باشد و چون ایشان را بیابد باید بداند كه ایشان حجت خدایند و اطاعتشان لازم است، من به مردم (اهل سنت) گفتم: آیا شما مىدانید كه پیامبر حجت خدا بود در میان خلقش؟ گفتند: آرى. گفتم: چون پیامبر در گذشت، حجت خدا بر خلقش كیست؟ گفتند: قرآن. من در قرآن نظر كردم و دیدم سنى و تفویضى مذهب و زندیقى كه به آن ایمان ندارد، براى مباحثه و غلبه بر مردان در مجادله به آن استدلال مىكنند، (و آیات قرآن را به رأى و سلیقه خویش بر اعتقادات خود تطبیق مىكنند) پس دانستم كه قرآن بدون قیم (سرپرستى كه آن را طبق واقع و حقیقت تفسیر كند) حجت نباشد و آن قیم هر چه نسبت به قرآن گوید حق است، پس به ایشان گفتم: قیم قرآن كیست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن را مىدانست، عمر هم مىدانست، حذیفة هم مىدانست، گفتم تمام قرآن را؟ گفتند: نه، من كسى را ندیدم كه بگوید كسى جز على علیهالسلام تمام قرآن را مىدانست و چون مطلبى میان مردمى باشد كه این گوید نمىدانم و این گوید نمىدانم و این (على بن ابیطالب) گوید مىدانم، پس گواهى دهم كه على علیهالسلام قیم قرآن باشد و اطاعتش لازم است و اوست حجت خدا بعد از پیامبر بر مردم و اوست كه هر چه نسبت به قرآن گویید، حق است، حضرت فرمود: خدایت رحمت كند.
شرح
قيم قرآن: عالم و مفسر
برای توضیح این حدیث نکاتی باید مطرح شود:
1- این حدیث نمونهای از تقریرات قولی امام معصوم است. بدین صورت که یکی از اصحاب استدلال و احتجاج خود با مخالفان را نقل میکند و امام صادق (ع) آن را تایید میکند.
چنین احادیثی اگرچه محتوای معتبر دارد ولی الفاظ و عبارت آن از امام معصوم نیست.
2- ممکن است محتوای یک استدلال، درست یا معتبر باشد ولی نوع استدلال برای گوینده یا شنونده عام یا خاصی منتج باشد. به عنوان نمونه این استدلال که إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ، خدا بزرگتر و کریمتر از آن است که از طریق و بهواسطه خلق شناخته شود، بهویژه با فهمی که مخاطب آن عصر و زمان از جلالت و کرم خدای متعال دارد، قابل مناقشه است. البته اگر عبارت یادشده از امام معصوم بود با توجه به علم و احاطه آن حضرت بر مراتب وجود امکانی از جمله زبان، ممکن بود روایت یادشده بهگونهای دیگر تفسیر شود ولی آگاهی اصحاب به دقایقی که قرنها پس از آن زمان فهم شده است نه تنها قابل اثبات نیست بلکه شواهد بسیاری وجود دارد که آنها از درک چنین دقایقی ناتوان بودند.
3- محتوا و دلالت مستقیم این حدیث، اثبات حجیت امیرالمومنین(ع) و وجوب اطاعت از آن حضرت و دلالت غیر مستقیم آن اثبات حجیت امامان معصوم و وجوب اطاعت از آنهاست.
4- یکی از معارف دقیق عقلی و نقلی این است که معرفت خدای متعال از طریق خلق ممکن نیست نه بدانجهت که خدای متعال بزرگ است و خلق کوچک، زیرا این خود دلیلی است بر امکان دستیابی مستقیم به معرفت خلق و ناتوانی از معرفت بیواسطه حق.
عظمت خدای متعال همانگونه که مانع از رویت حسی او میشود مانع از معرفت عقلی و شهودی هم میشود. از اینرو، ناتوانی انسان از معرفت مستقیم به خدای متعال ناشی از بزرگی اوست.
علاوه بر این شناخت خلق که وجهی از وجوه اوست، به شناخت یکی از وجوه و آیات خدای متعال میانجامد و چون حق تعالی بسیط حقیقی است و هیچگونه تبعیض و تجزیه او ممکن نیست، شناخت وجهی از وجوه او به شناخت او میانجامد.
از این گذشته، همانگونه که خدای متعال بزرگ است و جلال و کرم دارد، اسماء و افعال او نیز همینگونه است. فعل هر فاعلی، مرتبهای از مراتب فاعل خود است و مراتب فاعل بسیط واجب، در عظمت و بزرگی یک حکم دارد هر چند در اصالت و تبعیت با هم تفاوت دارند اما این به معنی کوچک بودن فعل نیست. به تعبیر دیگر تنها ذات خدای متعال نیست که به جلال متصف میشود بلکه صفات و اسماء و اذکار او نیز همین حکم را دارد و قطعا افعال او از اسماء و اذکار لفظی و کتبی او کمتر نیست.
علاوه براین، سنخیت میان فاعل و فعل، وجود تمام کمالات حق تعالی را در افعال او هرچند بهصورت ظلی و تبعی اثبات میکند بهویژه این که خدای متعال از همه جهات و حیثیات بسیط است و سنخیت با موجود بسیط، سنخیت همهجانبه است هر چند برای خلق عیان و آشکار نباشد.
5- علت ناممکن بودن معرفت به حق از طریق خلق این است که خلق عین فقر و ربط و تعلق به حق تعالی است و چیزی که عین فقر باشد هیچ حکم مستقلی ندارد؛ نه بهتنهایی دیده میشود نه بهتنهایی شناخته میشود.
این تعبیر آسمانی از امیر عالم هستی حضرت خاتم الاولیاء امام علی (صلواتاللهوسلامهعلیه) که بر حسب نقل فرمود: ما رَأَيتُ شَيئاً اِلاّ وَ رَأَيتُ اللهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ وَ فيهِ قاعدهای کلی و فراگیر است و مفاد آن این است که ممکن نیست چیزی بهطور مستقل دیده شود بدون آنکه پیشتر از آن خدای متعال دیده شود و در این حکم همه مشترکند. تفات انسانها در این است که برخی میدانند و برخی نمیدانند. هَلْ یسْتَوی الذینَ یعْلَمُونَ والذینَ لَا یعْلَمُونَ
6- علاوه بر این از سویی شناخت موجوداتی که سبب و علت دارند مانند همه ممکنات تنها از طریق شناخت علت آنها امکانپذیر است. از دیگر سو، خدای متعال، علت و سبب همه موجودات است و همه فعل و وجه اویند. بنابراین همه موجودات تنها از طریق و بهواسطه حق تعالی شناخته میشوند.
7- شکی نیست که معرفت اکتناهی به خدای متعال ممکن نیست و ورود به حریم ذات و شناخت او به دلیل غیب محض بودن برای تعینات، برای احدی ممکن نیست. ذات حق تعالی در عین حال که برای خود نه تنها ظاهر است بلکه عین ظهور است ولی برای تعینات و افعال او باطن بلکه عین بطون است. بنابراین مقصود از تقدم معرفت حق تعالی بر شناخت خلق، معرفت به ذات غیبی خدای متعال نیست. ذات حق تعالی نه معروف کسی جز خود است و نه معبود کسی.
آنچه از معرفت خدای متعال برای خلق قابل دستیابی است، معرفت به صفات اوست آنهم نه معرفت اکتناهی.
بهنظر میرسد که از میان صفات هم آن اندازه که میتوان صفات فعلی را شناخت، شناسایی صفات ذاتی ممکن نیست. بر این اساس یا اگر کسی خدا را بشناسد رضا و سخط او را هم خواهد شناخت و یا نخست صفات فعلی را خواهد شناخت که سخط و رضا از آنهاست.
8- دستیابی به رضای الهی هم ملائم با ذات و وجود انسان و خیر و سعادت اوست و هم گریزی از آن نیست و این مهم جز از طریق شناخت خواستههای خدای متعال ممکن نیست و آنهم جز از طریق شناخت انبیاء و حاصل نمیشود.
باقی مطالب حدیث روشن است.
3- الحديث الثالث و هو التاسع و العشرون و اربع مائة
عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: كَانَ عِنْدَ أَبِيعَبْدِاللَّهِ(ع) جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ مِنْهُمْ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ النُّعْمَانِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ الطَّيَّارُ وَ جَمَاعَةٌ فِيهِمْ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ هُوَ شَابٌّ.
فَقَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع): يَا هِشَامُ أَ لا تُخْبِرُنِي كَيْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ وَ كَيْفَ سَأَلْتَهُ؟
فَقَالَ هِشَامٌ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أُجِلُّكَ وَ أَسْتَحْيِيكَ وَ لا يَعْمَلُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ.
فَقَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ: إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَئ فَافْعَلُوا.
قَالَ هِشَامٌ: بَلَغَنِي مَا كَانَ فِيهِ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَ جُلُوسُهُ فِي مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ، فَعَظُمَ ذَلِكَ عَلَيَّ، فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ وَ دَخَلْتُ الْبَصْرَةَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ، فَأَتَيْتُ مَسْجِدَ الْبَصْرَةِ فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَةٍ كَبِيرَةٍ فِيهَا عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ، وَ عَلَيْهِ شَمْلَةٌ سَوْدَاءُ مُتَّزِراً بِهَا مِنْ صُوفٍ وَ شَمْلَةٌ مُرْتَدِياً بِهَا، وَ النَّاسُ يَسْأَلُونَهُ، فَاسْتَفْرَجْتُ النَّاسَ فَأَفْرَجُوا لِي، ثُمَّ قَعَدْتُ فِي آخِرِ الْقَوْمِ عَلَى رُكْبَتَيَّ، ثُمَّ قُلْتُ: أَيُّهَا الْعَالِمُ إِنِّي رَجُلٌ غَرِيبٌ تَأْذَنُ لِي فِي مَسْأَلَةٍ. فَقَالَ لِي: نَعَمْ.
فَقُلْتُ لَهُ: أَ لَكَ عَيْنٌ فَقَالَ: يَا بُنَيَّ أَيُّ شَئ هَذَا مِنَ السُّؤَالِ؟ وَ شَيْءٌ تَرَاهُ كَيْفَ تَسْأَلُ عَنْهُ؟
فَقُلْتُ: هَكَذَا مَسْأَلَتِي. فَقَالَ؟ يَا بُنَيَّ سَلْ وَ إِنْ كَانَتْ مَسْأَلَتُكَ حَمْقَاءَ.
قُلْتُ: أَجِبْنِي فِيهَا. قَالَ لِي: سَلْ. قُلْتُ: أَ لَكَ عَيْنٌ؟ قالَ: نَعَمْ.
قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَرَى بِهَا الْأَلْوَانَ وَ الْأَشْخَاصَ.
قُلْتُ: فَلَكَ أَنْفٌ؟ قَالَ: نَعَمْ.
قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَشَمُّ بِهِ الرَّائِحَةَ.
قُلْتُ: أَ لَكَ فَمٌ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَذُوقُ بِهِ الطَّعْمَ.
قُلْتُ: فَلَكَ أُذُنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَسْمَعُ بِهَا الصَّوْتَ.
قُلْتُ: أَ لَكَ قَلْبٌ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أُمَيِّزُ بِهِ كُلَّ مَا وَرَدَ عَلَى هَذِهِ الْجَوَارِحِ وَ الْحَوَاسِّ.
قُلْتُ: أَ وَ لَيْسَ فِي هَذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًى عَنِ الْقَلْبِ؟ فَقَالَ: لا.
قُلْتُ وَ كَيْفَ ذَلِكَ وَ هِيَ صَحِيحَةٌ سَلِيمَةٌ؟ قَالَ: يَا بُنَيَّ إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَكَّتْ فِي شَئ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ، رَدَّتْهُ إِلَى القَلْبِ فَيَسْتَيْقِنُ الْيَقِينَ وَ يُبْطِلُ الشَّكَّ.
قَالَ هِشَامٌ: فَقُلْتُ لَهُ فَإِنَّمَا أَقَامَ اللَّهُ الْقَلْبَ لِشَكِّ الْجَوَارِحِ؟ قَالَ: نَعَمْ.
قُلْتُ: لا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلا لَمْ تَسْتَيْقِنِ الْجَوَارِحُ؟ قَالَ: نَعَمْ.
فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا مَرْوَانَ فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَ يَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شُكَّ فِيهِ، وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلافِهِمْ لا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ؟ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ؟
قَالَ: فَسَكَتَ وَ لَمْ يَقُلْ لِي شَيْئاً. ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِي: أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَکم؟ فَقُلْتُ: لا
قَالَ: أَ مِنْ جُلَسَائِهِ؟ قُلْتُ: لا
قَالَ: فَمِنْ أَيْنَ أَنْتَ؟ قَالَ قُلْتُ: مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ. قَالَ: فَأَنْتَ إِذاً هُوَ. ثُمَّ ضَمَّنِي إِلَيْهِ وَ أَقْعَدَنِي فِي مَجْلِسِهِ وَ زَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ وَ مَا نَطَقَ حَتَّى قُمْتُ.
قَالَ: فَضَحِكَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع) وَ قَالَ: يَا هِشَامُ مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا؟ قُلْتُ شَيْءٌ أَخَذْتُهُ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ. فَقَالَ: هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى
ترجمه: جمعى از اصحاب كه حمران و ابن نعمان و ابن سالم و طیار در میانشان بودند خدمت امام صادق علیهالسلام بودند و جمع دیگرى در اطراف هشام بن حكم كه تازه جوانى بود، نیز حضور داشتند، امام صادق علیهالسلام فرمود: اى هشام: گزارش نمىدهى كه (در مباحثه) با عمرو بن عبید چه كردى و چگونه از او سؤال نمودى؟ عرض كرد: جلالت شما مرا مىگیرد و شرم مىدارم و زبانم نزد شما بهكار نمىافتد، امام صادق علیهالسلام فرمود: چون به شما امرى نمودم بهجاى آرید. هشام عرض كرد: وضع عمرو بن عبید و مجلس مسجد بصره او به من خبر رسید، بر من گران آمد، به سویش رهسپار شدم. روز جمعهاى وارد بصره شدم و به مسجد آنجا در آمدم، جماعت بسیارى را دیدم كه حلقه زده و عمرو بن عبید در میان آنهاست، جامه پشمینه سیاهى به كمر بسته و عبائى به دوش انداخته و مردم از او سؤال مىكردند، از مردم راه خواستم، به من راه دادند تا در آخر مردم به زانو نشستم: آنگاه گفتم: اى مرد دانشمند من مردى غریبم، اجازه دارم مسألهاى بپرسم؟ گفت: آرى. گفتم: شما چشم دارید گفت: پسر جانم این چه سؤالى است، چیزى را كه مىبینى چگونه از آن مىپرسى؟! گفتم: سؤال من همینطور است. گفتم: بپرسم؟ گفتم شما چشم دارید؟ گفت: آرى، گفتم: با آن چه مىكنید؟ گفت: با آن رنگها و اشخاص را مىبینم، گفتم بینى دارید؟ گفت: آرى گفتم: با آن چه مىكنى گفت: با آن مىبویم، گفتم: دهان دارید؟ گفت آرى گفتم: با آن چه مىكنید؟ گفت: با آن مزه را مىچشم گفتم: گوش دارید؟ گفت آرى گفتم: با آن چه مىكنید؟ گفت: با آن صدا را مىشنوم گفتم: شما دل دارید گفت آرى گفتم: با آن چه مىكنید گفت: با آن هر چه بر اعضاء و حواسم در آید، تشخیص مىدهم، گفتم مگر با وجود این اعضاء از دل بىنیازى نیست؟ گفت، نه، گفتم چگونه؟ با آنكه اعضاء صحیح و سالم باشد (چه نیازى به دل دارى)؟ گفت: پسر جانم هر گاه اعضاء بدن در چیزی كه ببوید یا ببیند یا بچشد یا بشنود تردید كند، آن را به دل ارجاع دهد تا تردیدش برود و یقین حاصل كند. من گفتم: پس خدا دل را براى رفع تردید اعضاء گذاشته است؟ گفت: آرى، گفتم: دل لازم است و گرنه براى اعضاء یقینى نباشد؟ گفت: آرى گفتم، اى ابامروان (عمرو بن عبید) خداى تبارك و تعالى كه اعضاء تو را بدون امامى كه صحیح را تشخیص دهد و تردید را متیقن كند وانگذاشته است، این همه مخلوق را در سر گردانى و تردید و اختلاف واگذارد و براى ایشان امامى كه در تردید و سرگردانى خود به او رجوع كنند، قرار نداده است در صورتی كه براى اعضاء تو امامى قرار داده كه حیرت و تردیدت را به او ارجاع دهى؟ او ساكت شد و به من جوابى نداد، سپس به من متوجه شد و گفت: تو هشام بن حكمى؟ گفتم: نه گفت: از همنشینهاى او هستى؟ گفتم: نه گفت: اهل كجائى؟ گفتم: اهل كوفه، گفت: تو همان هشامى. سپس مرا در آغوش گرفت و بهجاى خود نشانید و خودش از آنجا بر خاست و تا من آنجا بودم سخن نگفت، حضرت صادق علیهالسلام خندید و فرمود: این را چه كسى به تو آموخت؟ عرض كردم: آنچه از شما شنیده بودم منظم كردم، فرمود به خدا سوگند این مطلب در صحف ابراهیم و موسى مىباشد.
شرح
شمله: لباس؛ متزر و مؤتزر از ازار میآید؛ ازار: لباسی که کمر را بپوشاند؛ رداء: لباس رسمی
این تقریر امام علیهالسلام تفاسیر مختلف دارد:
1- همان معنی ظاهری که در سخن هشام آمده است مبنی بر این که گاهی حواس شک یا خطا میکنند و در این صورت باید قوه خطاناپذیری وجود داشته باشد که شک یا خطای حواس را برطرف نماید.
البته مقصود از خطاناپذیری آن قوه نسبت به حواس و در حوزه حواس است هر چند خودش در حوزه معقولات خطا داشته باشد که باید آن هم داور یا ناظر یا راهی برا ی رفع خطا داشته باشد.
آن داور و ناظر ممکن است الف: رعایت منطق و قوانین فکر راهی برای رفع خطاهای عقلی باشد.
ب: قوه دیگری مثلا قلب یا روح که از طریق تقوی و تفکر ظاهر میشود راهی برای رفع خطاهای عقلی باشد.
ج: مکاشفات و مشاهدات باطنی راهی برای رفع خطاهای آن باشد.
د: الهام و وحی راهی برای رفع خطاهای آن باشد.
2- ممکن است استدلال جدلی باشد که هشام مقدماتی را بهکار برده است که عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ بدان اعتقاد داشته است هر چند در واقع نادرست باشد.
3- ممکن است استدلال وی تمثیل باشد و در این صورت اگر چه عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ بدان توجه نداشته و بسا پذیرفته باشد ولی انتقال و شمول حکم مثال به ممثل، حتمی نیست، زیرا ممکن است میان ممثل و مثال نفاوتهایی وجود داشته باشد. علاوه براینکه تمثیل یقینآور نیست.
3- تفسیر دیگر هم برهانی است و هم عرفانی و آن اینکه حواس در ادراکات خود نه تنها مستقل نیستند بلکه ابزاری در اختیار عقل و قلب هستند بهگونهای که نهتنها بدون استناد به عقل درکی ندارند بلکه ادراک حقیقتا کار عقل است و حواس تنها معدّ و ابزار هستند. بر این اساس این عقل است که میبیند ولی از طریق چشم و میشنود ولی از طریق گوش.
بر این اساس همانگونه که در بدن انسان حواس در حکم مجاری و ابزارهای ادراکی انسان هستند و نفس و عقل همه ادراکات را دارند، در جهان نیز انسانها و غیر آنها در حکم اندام انسان کامل یا امام علیهالسلام هستند و ادراک از افعال اوست و انسان و غیر انسان تنها مجاری و ابزار ادراک او هستند.
همانگونه که در توحید فاعلی همه افعال حقیقتا به حق تعالی نسبت دارد.
خطاهای ادراکی نیز بهطور کلی بهخاطر نقص و ضعف ابزارهای ادراک است و ارتباطی به امام و انسان کامل ندارد.
پس همانگونه که اگر نفس و عقل نباشد، ابزارهای ادراکی حسی نه تنها خطا میکنند بلکه هیچ درکی ندارند، اگر انسان کامل هم وجود نداشته باشد نه تنها انسانها و غیر آنها خطا میکنند بلکه هیچ درکی نخواهند داشت.
4- الحديث الرابع و هو الثلاثون و اربع مائة
عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِيعَبْدِاللَّهِ(ع) فَوَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ: إِنِّي رَجُلٌ صَاحِبُ كَلامٍ وَ فِقْهٍ وَ فَرَائِضَ وَ قَدْ جِئْتُ لِمُنَاظَرَةِ أَصْحَابِكَ.
فَقَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع): كَلامُكَ مِنْ كَلامِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَوْ مِنْ عِنْدِكَ؟ فَقَالَ: مِنْ كَلامِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ مِنْ عِنْدِي.
فَقَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع): فَأَنْتَ إِذاً شَرِيكُ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ: لا.
قَالَ: فَسَمِعْتَ الْوَحْيَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُخْبِرُكَ؟ قَالَ: لا
قَالَ: فَتَجِبُ طَاعَتُكَ كَمَا تَجِبُ طَاعَةُ رَسُولِ اللَّهِ(ص)؟ قَالَ: لا
فَالْتَفَتَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع) إِلَيَّ فَقَالَ: يَا يُونُسَ بْنَ يَعْقُوبَ هَذَا قَدْ خَصَمَ نَفْسَهُ قَبْلَ أنْ يَتَكَلَّمَ.
ثُمَّ قَالَ: يَا يُونُسُ لَوْ كُنْتَ تُحْسِنُ الْكَلامَ، كَلَّمْتَهُ
قَالَ يُونُسُ فَيَا لَهَا مِنْ حَسْرَةٍ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي سَمِعْتُكَ تَنْهَى عَنِ الْكَلامِ وَ تَقُولُ وَيْلٌ لِأَصْحَابِ الْكَلامِ يَقُولُونَ هَذَا يُنْقَادُ وَ هَذَا لا يُنْقَادُ وَ هَذَا يُنْسَاقُ وَ هَذَا لا يُنْسَاقُ وَ هَذَا نَعْقِلُهُ وَ هَذَا لا نَعْقِلُهُ.
فَقَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع): إِنَّمَا قُلْتُ فَوَيْلٌ لَهُمْ إِنْ تَرَكُوا مَا أَقُولُ وَ ذَهَبُوا إِلَى مَا يُرِيدُونَ.
ثُمَّ قَالَ لِي: اخْرُجْ إِلَى الْبَابِ فَانْظُرْ مَنْ تَرَى مِنَ الْمُتَكَلِّمِينَ فَأَدْخِلْهُ. قَالَ: فَأَدْخَلْتُ حُمْرَانَ بْنَ أَعْيَنَ، وَ كَانَ يُحْسِنُ الْكَلامَ؛ وَ أَدْخَلْتُ الْأَحْوَلَ،( محمّد بن النعمان البجلي الأحول أبوجعفر شاه الطاق ساكن طاق المحامل بالكوفة و قد لقّبه المخالفون بشيطان الطاق و الشيعة بمؤمن الطاق و كان ثقة متكلّما حاضر الجواب، و له مع أبي حنيفة مكالمات مشهورة) وَ كَانَ يُحْسِنُ الْكَلامَ؛ وَ أَدْخَلْتُ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ، وَ كَانَ يُحْسِنُ الكَلامَ؛ وَ أَدْخَلْتُ قَيْسَ بْنَ الْمَاصِرِ، وَ كَانَ عِنْدِي أَحْسَنَهُمْ كَلاماً، وَ كَانَ قَدْ تَعَلَّمَ الْكَلامَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع). فَلَمَّا اسْتَقَرَّ بِنَا الْمَجْلِسُ وَ كَانَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع) قَبْلَ الْحَجِّ يَسْتَقِرُّ أَيَّاماً فِي جَبَلٍ فِي طَرَفِ الْحَرَمِ فِي فَازَةٍ (سایبان) لَهُ مَضْرُوبَةٍ قَالَ فَأَخْرَجَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع) رَأْسَهُ مِنْ فَازَتِهِ فَإِذَا هُوَ بِبَعِيرٍ يَخُبُّ (آن حضرت شتری را دید که تند میآمد) فَقَالَ(ع) هِشَامٌ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ (حضرت فرمود: به خدا قسم هشام است)
قَالَ: فَظَنَنَّا أَنَّ هِشَاماً رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ عَقِيلٍ كَانَ(ع) شَدِيدَ الْمَحَبَّةِ لَهُ (روای میگوید: گمان کردیم هشام که از فرزندان عقیل و عموزادگان آن حضرت است و او را بسیار دوست دارد، آمده است (یعنی هشام ابن سالم))
قَالَ: فَوَرَدَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ هُوَ أَوَّلُ مَا اخْتَطَّتْ لِحْيَتُهُ وَ لَيْسَ فِينَا إِلا مَنْ هُوَ أَكْبَرُ سِنّاً مِنْهُ
قَالَ: فَوَسَّعَ لَهُ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع) وَ قَالَ: نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ
ثُمَّ قَالَ: يَا حُمْرَانُ، كَلِّمِ الرَّجُلَ، فَكَلَّمَهُ، فَظَهَرَ عَلَيْهِ حُمْرَانُ. ثُمَّ قَالَ: يَا طَاقِيُّ، كَلِّمْهُ، فَكَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَيْهِ الْأَحْوَلُ
ثُمَّ قَالَ: يَا هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ، كَلِّمْهُ، فَتَعَارَفَا(هر دو عرق کرده بودند)؛ ثُمَّ قَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع) لِقَيْسٍ الْمَاصِرِ: كَلِّمْهُ، فَكَلَّمَهُ.
فَأَقْبَلَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع) يَضْحَكُ مِنْ كَلامِهِمَا مِمَّا قَدْ أَصَابَ الشَّامِيَّ(شامی گیر افتاده بود)، فَقَالَ لِلشَّامِيِّ: كَلِّمْ هَذَا الْغُلامَ يَعْنِي هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ؟ فَقَالَ: نَعَمْ
فَقَالَ لِهِشَامٍ يَا غُلامُ سَلْنِي فِي إِمَامة هَذَا. فَغَضِبَ هِشَامٌ حَتَّى ارْتَعَدَ. ثُمَّ قَالَ لِلشَّامِيِّ يَا هَذَا! أَ رَبُّكَ أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ أَمْ خَلْقُهُ لِأَنْفُسِهِمْ؟ (آیا خدا به خلق خود بیشتر توجه دارد و بیشتر خیر آنها را میخواهد یا خلق به خودشان؟)
فَقَالَ الشَّامِيُّ: بَلْ رَبِّي أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ. قَالَ: فَفَعَلَ بِنَظَرِهِ لَهُمْ مَا ذَا؟ (نتیجه توجه خدا به خلق چه بوده است؟) قَالَ: أَقَامَ لَهُمْ حُجَّةً وَ دَلِيلًا كَيْلا يَتَشَتَّتُوا أَوْ يَخْتَلِفُوا يَتَأَلَّفُهُمْ وَ يُقِيمُ أَوَدَهُمْ (ناهمواریهایشان را هموار سازد) وَ يُخْبِرُهُمْ بِفَرْضِ رَبِّهِمْ.
قَالَ: فَمَنْ هُوَ؟ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص)؛ قَالَ هِشَامٌ: فَبَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ(ص)؟ قَالَ: الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ. قَالَ هِشَامٌ: فَهَلْ نَفَعَنَا الْيَوْمَ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ فِي رَفْعِ الِاخْتِلافِ عَنَّا؟ قَالَ الشَّامِيُّ: نَعَمْ. قَالَ: فَلِمَ اخْتَلَفْنَا أَنَا وَ أَنْتَ وَ صِرْتَ إِلَيْنَا مِنَ الشَّامِ فِي مُخَالَفَتِنَا إِيَّاكَ؟ قَالَ: فَسَكَتَ الشَّامِيُّ
فَقَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع): لِلشَّامِيِّ مَا لَكَ لا تَتَكَلَّمُ؟ قَالَ الشَّامِيُّ: إِنْ قُلْتُ لَمْ نَخْتَلِفْ، كَذَبْتُ وَ إِنْ قُلْتُ إِنَّ الْكِتَابَ وَ السُّنَّةَ يَرْفَعَانِ عَنَّا الِاخْتِلافَ، أَبْطَلْتُ، لِأَنَّهُمَا يَحْتَمِلانِ الْوُجُوهَ، وَ إِنْ قُلْتُ قَدِ اخْتَلَفْنَا وَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا يَدَّعِي الْحَقَّ، فَلَمْ يَنْفَعْنَا إِذَنِ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ، إِلا أَنَّ لِي عَلَيْهِ هَذِهِ الْحُجَّةَ(ولى همین استدلال لهِ من و علیه هشام است).
فَقَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع): سَلْهُ تَجِدْهُ مَلِيّاً،(از او بپرس تا بفهمى كه سرشار است) فَقَالَ الشَّامِيُّ يَا هَذَا: مَنْ أَنْظَرُ لِلْخَلْقِ أَ رَبُّهُمْ أَوْ أَنْفُسُهُمْ؟ فَقَالَ هِشَامٌ: رَبُّهُمْ أَنْظَرُ لَهُمْ مِنْهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ. فَقَالَ الشَّامِيُّ: فَهَلْ أَقَامَ لَهُمْ مَنْ يَجْمَعُ لَهُمْ كَلِمَتَهُمْ وَ يُقِيمُ أَوَدَهُمْ وَ يُخْبِرُهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ بَاطِلِهِمْ قَالَ هِشامٌ: فِي وَقْتِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَوِ السَّاعَةِ؟ قَالَ الشَّامِيُّ فِي وَقْتِ رَسُولِ اللَّهِ، رَسُولُ اللَّهِ(ص)
(شامی گفت:) وَ السَّاعَةِ مَنْ؟ فَقَالَ هِشَامٌ: هَذَا الْقَاعِدُ الَّذِي تُشَدُّ إِلَيْهِ الرِّحَالُ وَ يُخْبِرُنَا بِأَخْبَارِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وِرَاثَةً عَنْ أَبٍ عَنْ جَدٍّ.
قَالَ الشَّامِيُّ؟ فَكَيْفَ لِي أَنْ أَعْلَمَ ذَلِكَ؟ قَالَ هِشَامٌ؟ سَلْهُ عَمَّا بَدَا لَكَ.
قَالَ الشَّامِيُّ؟ قَطَعْتَ عُذْرِي فَعَلَيَّ السُّؤَالُ.