باب تمامیت حجت خدا بر خلق تنها با امام تام و کامل
بَابُ أَنَّ الْحُجَّةَ لا تَقُومُ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ إِلا به امام
باب تمامیت حجت خدا بر خلق تنها با امام تام و کامل (باب چهارم از کتاب حجت که چهار حدیث دارد)
و هو باب الرابع من كتاب الحجة و فيه أربعة احاديث:
14- الحديث الاول و هو الاربعون و اربع مائة
عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ(ع) قَالَ إِنَّ الْحُجَّةَ لا تَقُومُ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ إِلا به امام حَتَّى يُعْرَفَ
ترجمه: امام هفتم علیهالسلام فرمود: حجت خدا بر خلقش بر پا نگردد جز به وجود امام تا شناخته شود.
حجت بر دو قسم است: 1- حجت ظاهری (پیامبران و اوصیاء آنها) و حجت باطنی(عقل و تجارب آن)
حجت ظاهری علاوه بر داشتن عقل آنهم عقل تام و خطاناپذیر، از آموزهها و علوم غیبی نیز برخوردار است
تفاوت میان دو حجت تنها در 1- اجمال و تفصیل، 2- اطلاق و تقیید و 3- عمومیت و خصوصیت است.
1- تفاوت به اجمال و تفصیل: ادراکات و احکام عقل یا کلی و مربوط به اصول اساسی حیات انسان است مانند عقاید و اصول اخلاقی و یا اگر جزئی هم باشد، بیشتر ناظر به حوزههای مربوط به بدن و مادّه و عوارض و لوازم آن است. ولی آموزههای حجت ظاهری هم شامل کلیات و اصول حیات بشری است و هم شامل جزئیات آن.
درست این است که عقل و شرع از نظر اجمال و تفصیل با هم تفاوت قابل توجهی ندارند بلکه عقل تفصیلیتر از شرع است.
اینکه عقل به جزئیات غیر مادی نمیپردازد نشان اجمالی بودن آن نیست بلکه نشاندهنده مقید بودن آن است ازاینرو باید در ذیل تفاوت دوم یعنی اطلاق و تقیید بیاید.
2- تفاوت به اطلاق و تقیید: عقل در عین داشتن احکام کلی و اجمالی به حوزههای تجربی و نیمهتجربی میپردازد و به همه جوانب وجود انسان احاطه ندارد تا دستورالعملهای آن را بیان کند. بهعنوان نمونه عقل در حوزه عبادات به معنی خاص، هیچ درکی ندارد و به همین سبب ساکت است و این حوزه را میتوان خردگریز دانست.
3- تفاوت به عمومیت و حصوصیت: عقل عام است و برای همه انسانها و در همه جوامع و همه دورههای زندگی بشر وجود داشته و دارد ولی شرع اینگونه نیست بلکه در دورههای خاصی از زندگی بشر و نیز در برخی از جوامع انسانی نازل شده است.
با توجه به این تفاوتها میتوان گفت، حجت ظاهری و حجت باطنی در اجمال و تفصیل تفاوت قابل توجهی ندارند. از جهت اطلاق و تقیید، حجت ظاهری بر عقل برتری دارد و از جهت عمومیت و خصوصیت، حجت باطنی بیشتر از حجت ظاهری در دسترس قرار دارد.
حجت باطنی جز در حوزه عبادات بهمعنی خاص و جزئیات مراتب غیبی عالم که مسیر آینده همه انسانهاست، هم درک و راهنمایی دارد و هم حجت الهی است میتواند و انسان را از سختی دنیا و عذاب آخرت نجات دهد.
إِنَّ الْحُجَّةَ لا تَقُومُ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ إِلا به امام حَتَّى يُعْرَفَ
مقصود از اینکه اگر نبی و وصی یا امام از سوی خدای متعال تعیین نشود و مردم او را نشناسند حجت الهی بر مردم تمام نشده است، صرفا در حوزه خاص حجت ظاهری است ولی دلالتها و هدایتهای باطنی به قوت خود باقی است خواه خدای متعال پیامبر و امامی تعیین کرده باشد خواه تعیین نکرده باشد و خواه مردم او را بشناسند و خواه نشناسند. به تعبیر دیگر خدای متعال بر همه انسانهای عاقل حجت دارد و تنها حوزه عبادات به معنی خاص و جزئیات عوالم غیبی و پس از مرگ است که با انبیاء تعیین میشود.
البته علم به جزئیات عوالم غیبی و پس از طبیعت و مرگ تنها در کمال انسان و توجه به رعایت دقیق آموزههای ظاهری و باطنی کمک میکند و اگر کسی از اینگونه تعالیم هم بیاطلاع باشد و به دستورات عقل و شرع پایبند باشد باز هم به کمالات شایسته خود میرسد هر چند در جهان طبیعت بدانها آگاهی نداشته باشد.
15- الحديث الثانى و هو الحادى و الاربعون و اربع مائة
عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا(ع) يَقُولُ: إِنَّ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ: إِنَّ الْحُجَّةَ لا تَقُومُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى خَلْقِهِ إِلا به امام حَتَّى يُعْرَفَ.
ترجمه: امام رضا(ع) از قول امام صادق علیهالسلام فرمود: حجت خدا بر خلقش تمام نشود مگر به وجود امامی که شناخته شود.
16- الحديث الثالث و هو الثانى و الاربعون و اربع مائة
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِيالْحَسَنِ الرِّضَا(ع) قَالَ إِنَّ الْحُجَّةَ لا تَقُومُ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ إِلا به امام حَتَّى يُعْرَفَ
ترجمه: امام رضا(ع) از قول امام صادق علیهالسلام فرمود: حجت خدا بر خلقش تمام نشود مگر به وجود امامی که شناخته شود.
17- الحديث الرابع و هو الثالث و الاربعون و اربع مائة
عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ: قَالَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع): الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ
ترجمه: امام صادق علیهالسلام فرمود: حجت خدا پیش از خلق بوده و با خلق مىباشد و بعد از خلق هم باشد.
شرح: مجلسى(ره) در معنى این حدیث شریف چند احتمال داده است: 1- در رشته آفرینش مخلوق سر سلسله آنها حضرت آدم پیامبر بوده است و نیز در هر زمانى امام و پیامبرى بوده و آخرین فرد روى زمین هم امام زمان خواهد بود. پیامبر و امام در عالم میثاق مقرر شده و در دنیا وجود خارجى یافته و در قیامت هم باشد.
شرح
1- وجود حجت پیش از خلق دو معنی دارد: الف: وجود آنها در مراتب پیش از طبیعت، قطع نظر از آفرینش کثرات.
در این صورت، حجت که همان انسانهای کامل هستند وجود حقیقی و غیر اضافی دارند، یعنی خواه خلقی پس از آنها آفریده شود خواه نشود، وجود آنها از اقتضائات صفات کمالی خدای متعال است و آنها کمال وجود هستند.
ب- وجود آنها در مراتب پیش از طبیعت، با ملاحظه دخالت آنها در آفرینش کثرات.
در این صورت، غایت همه کثرات، حجتهای الهی هستند که سمت فاعلیت ظلی برای آنها دارند و همه بهسوی آنها بازمیگردند و نزد آنها باید پاسخگو باشند.
اما این تعبیر که خدای متعال انسانهای کامل مانند انبیاء و اولیاء برای هدایت خلق آفرید و در نتیجه هدایت خلق غایت وجود آن انوار پاک است، سخنی بسیار سطحی و عوامانه است.
اولا وجود عالی، غایت وجود دانی است نه بر عکس.
ثانیا توجه عالی به دانی ممکن نیست.
ثالثا وجود دانی مرتبهای از وجود عالی و ظلّ و شأنی از وجود عالی است. بنابراین غایت بودن هدایت خلق برای وجود انوار مطهر انسانهای کامل مانند غایت بودن سایه برای صاحب خود خواهد بود.
همانگونه که وجود ماه و خورشید و ستارگان بهمنظور سود بردن جماد و نبات و حیوان نیست بلکه برای انسان هم نیست اگرچه آنها نیز از ماه و خورشید و ستارگان استفاده میکنند.
آفرینش طبیعت و ماوراء طبیعت از اقتضائات صفات جمال و جلال حق تعالی و نتیجه علم و حکمت و جود ذاتی اوست نه ملاحضه موجودات فروتر از آنها اگرچه موجودات فروتر نیز از خیرات و برکات آفرینش طبیعت و ماوراء طبیعت برخوردار میشوند ولی مقصد و غایت نیستند.
حال طبیعت و انسان کامل در آفرینش مانند جایگاه ملائک ملکوتی و جبروتی و مهیّمین است در مراتب آفرینش.
آنها برای طبیعت آفریده نشدهاند بلکه طبیعت شأنی از شئون آنها و ظلّی از ظلال آنها هستند.
هدف و غایت از آفرینش انبیاء و اولیاء، هدایت و اصلاح خلق نیست بلکه ظهور کمالات حق تعالی و تجلی لقاء و قرب تفصیلی به خدای متعالی است. هر چند هدایت و اصلاح ملتها نیز بهاندازه استعداد و قابلیت آنها و وجود زمینهها و معدات طبیعی و اجتماعی از لوازم وجود آنهاست.
وجود حجتهای الهی قطع نظر از حجیت آنهابرای خلق، نسبت به خلق، وجود فینفسه لنفسه است اگر چه نسبت به خدای متعال، وجود فی غیره لغیره است.
اما وجود خلق نسبت به حجتهای الهی، وجود فیغیره لغیره است.
2- وَ مَعَ الْخَلْقِ
اما حجیت که نوعی اضافه به خلق است، از عوارض وجود حجت است.
وجود او چنانکه گفته شد، نسبت به خلق، فینفسه است ولی حجیت او نسبت بهخلق، با خلق معیت دارد، یعنی تا خلق باشد، حجیت آنها نیز هست وا گر خلق نباشد، حجیت هم نخواهد بود اگر چه وجود آنها نه تنها به خلق بستگی ندارد بلکه وجود خلق وابسته به آنهاست.
بر این اساس حجیت آنها برای خلق دائر مدار خلق است و با آنها معیت دارد. آغاز حجیت با آغاز خلق و پایان آن هم با پایان خلق است.
وجود حجتهای الهی قطع نظر از نسبت آنها با خلق، ازلی و ابدی است و باقی به بقاء خدای متعال است.
3- وَ بَعْدَ الْخَلْقِ
همانگونه که وجود حجتهای الهی به جهت وساطت در آفرینش خلق، قبل از آنهاست، به جهت غایت بودن آنها برای خلق، بعد از آنهاست. و از جهت حجیت و هدایت آنها برای خلق، با خلق است.
فهم ولایت
همانگونه که ولایت درجات وجودی دارد، فهم او نیز درجانی دارد که میتوان کلیات آن را سه درجه دانست:
1- فهم محبوس: صاحب چنین فهمی تنها در محدوده زندان خودش است و همان میفهمد که زندانش آن را اقتضاء میکند. اینها اهل تقلید و حس هستند و نتیجه فهم آنها نیز در حد محسوسات است.
2- فهم سیار: کسی که پیوسته در حرکت است ولی ابزار سیر او زمینی است. اگر چه قلمرو فهم چنین کسی بسیار گسترده است ولی پیوسته موجودات را از افق درک همسطح خود مشاهده میکند نه از فراز و رتبه تعالی بر آنها. یعنی طبیعت را در رتبه طبیعت میفهمد و نه از مرتبه بالاتر. به هر مرتبهای که میرسد در عرض موجودات آن مرتبه، آنها را مشاهده و درک میکند.
اینها اهل وهم، خیال، عقل و استدلال از شاهد بر غایب هستند و نتیجه فهم آنها بهاندازه مفاهیم و اصطلاحات حاکی و غیر حاکی است و در نتیجه تنها چیزهایی را درک میکنند که قابل گنجایش در قالب مفاهیم هستند.
3- فهم طیار: فهم چنین انسانی نه مقید به طبیعت و زندان است نه مقید به نفس و رتبه همسطح موجودات طبیعی و غیرطبیعی بلکه از افق اعلی و از فراز وجود همه موجودات است. او در رتبه فهم، در عرض موجودات قرار ندارد بلکه ار افق اعلا بهآنها مینگرد و بر آنها تسلط و هیمنه دارد.
فهم اینها نه مقید به حس و عقل است نه استدلال از شاهد بر غایب بلکه فهم آنها بدون واسطه به شاهد و غایب تعلق میگیرد.