باب نص بر امامت امام حسین علیهالسلام
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ(ع)
و هو الباب الثالث و الستون من كتاب الحجة و فيه ثلاثة احادیث
348- الحديث الاول و هو الرابع و السبعون و سبعة مائة
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاجَعْفَرٍ(ع) يَقُولُ: لَمَّا حَضَرَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ(ع) الْوَفَاةُ قَالَ: لِلْحُسَيْنِ(ع) يَا أَخِي إِنِّي أُوصِيكَ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظْهَا إِذَا أَنَا مِتُّ فَهَيِّئْنِي ثُمَّ وَجِّهْنِي إِلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) لِأُحْدِثَ بِهِ عَهْداً ثُمَّ اصْرِفْنِي إِلَى أُمِّي(ع) ثُمَّ رُدَّنِي فَادْفِنِّي بِالْبَقِيعِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ سَيُصِيبُنِي مِنْ عَائِشَةَ مَا يَعْلَمُ اللَّهُ وَ النَّاسُ صَنِيعُهَا وَ عَدَاوَتُهَا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ عَدَاوَتُهَا لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلَمَّا قُبِضَ الْحَسَنُ(ع) وَ وُضِعَ عَلَى السَّرِيرِ ثُمَّ انْطَلَقُوا بِهِ إِلَى مُصَلَّى رَسُولِ اللَّهِ(ص) الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ عَلَى الْجَنَائِزِ فَصَلَّى عَلَيْهِ الْحُسَيْنُ(ع) وَ حُمِلَ وَ أُدْخِلَ إِلَى الْمَسْجِدِ فَلَمَّا أُوقِفَ عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) ذَهَبَ ذُو الْعُوَيْنَيْنِ إِلَى عَائِشَةَ فَقَالَ: لَهَا إِنَّهُمْ قَدْ أَقْبَلُوا بِالْحَسَنِ لِيَدْفِنُوا مَعَ النَّبِيِّ(ص) فَخَرَجَتْ مُبَادِرَةً عَلَى بَغْلٍ بِسَرْجٍ فَكَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ رَكِبَتْ فِي الْإِسْلامِ سَرْجاً فَقَالَتْ نَحُّوا ابْنَكُمْ عَنْ بَيْتِي فَإِنَّهُ لا يُدْفَنُ فِي بَيْتِي وَ يُهْتَكُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ حِجَابُهُ فَقَالَ: لَهَا الْحُسَيْنُ(ع) قَدِيماً هَتَكْتِ أَنْتِ وَ أَبُوكِ حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ أَدْخَلْتِ عَلَيْهِ بَيْتَهُ مَنْ لا يُحِبُّ قُرْبَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ سَائِلُكِ عَنْ ذَلِكِ يَا عَائِشَةُ.
ترجمه: محمد بن مسلم گوید شنیدم امام باقر علیهالسلام مىفرمود: چون وفات حسن بن على علیهماالسلام نزدیك شد، به حسین علیهالسلام فرمود: برادرم! به تو وصیتى مىكنم، آن را حفظ كن، چون من مردم، جنازهام را (با غسل و كفن و حنوط) آماده دفن كن، سپس مرا بر سر قبر رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم ببر تا با او تجدید عهد كنم، آنگاه مرا به طرف قبر مادرم علیهاالسلام برگردان، سپس مرا در بقیع دفن كن و بدان كه از عایشه به من مصیبتى رسد و منشأش آن است كه خدا و مردم زشتكارى و دشمنى او را با خدا و پیامبر و ما خاندان مىدانند.
چون امام حسن علیهالسلام وفات یافت (و) در همانجا روى تابوتش گذاشتند، او را به محل مصلاى پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم كه بر جنازهها نماز مىخواند بردند، امام حسین علیهالسلام بر جنازه نماز خواند و سپس برداشتند و به مسجد بردند، چون بر سر قبر رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم نگاه داشتند، جاسوسى نزد عایشه رفت و گفت: بنى هاشم جنازه حسن را آوردهاند تا نزد پیامبر دفن كنند، او روى استر زین كردهاى نشست و به شتاب بیرون شد - و او نخستین زنى بود كه در اسلام بر زین نشست - آمد و گفت فرزند خود را از خانه من بیرون برید، او نباید در خانه من دفن شود و حجاب رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم دریده شود، امام حسین علیهالسلام به او فرمود: تو و پدرت در سابق حجاب رسول خدا را پاره كردید و در خانه او كسى را در آوردى كه دوست نداشت نزدیك او باشد. اى عایشه خدا از این كارت از تو بازخواست مىكند.
شرحدلالت این روایت بر امامت امام حسین علیهالسلام از این جهت است كه امام حسن علیهالسلام به او وصیت كرد و هم از این جهت كه او بر جنازه امام حسن علیهالسلام نماز خواند و این هر دو از علائم امامت است.
349- الحديث الثانی و هو الخامس و السبعون و سبعة مائة
عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِيعَبْدِاللَّهِ(ع) قَالَ: لَمَّا حَضَرَتِ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ(ع) الْوَفَاةُ قَالَ: يَا قَنْبَرُ انْظُرْ هَلْ تَرَى مِنْ وَرَاءِ بَابِكَ مُؤْمِناً مِنْ غَيْرِ آلِ مُحَمَّدٍ(ع) فَقَالَ: اللَّهُ تَعَالَى وَ رَسُولُهُ وَ ابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي قَالَ: ادْعُ لِي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ فَأَتَيْتُهُ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ قَالَ: هَلْ حَدَثَ إِلا خَيْرٌ قُلْتُ أَجِبْ أَبَامُحَمَّدٍ فَعَجَّلَ عَلَى شِسْعِ نَعْلِهِ فَلَمْ يُسَوِّهِ وَ خَرَجَ مَعِي يَعْدُو فَلَمَّا قَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ سَلَّمَ فَقَالَ لَهُ: الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ(ع) اجْلِسْ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِثْلُكَ يَغِيبُ عَنْ سَمَاعِ كَلامٍ يَحْيَا بِهِ الْأَمْوَاتُ وَ يَمُوتُ بِهِ الْأَحْيَاءُ كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَى فَإِنَّ ضَوْءَ النَّهَارِ بَعْضُهُ أَضْوَأُ مِنْ بَعْضٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ جَعَلَ وُلْدَ إِبْرَاهِيمَ(ع) أَئِمَّةً وَ فَضَّلَ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ آتَى دَاوُدَ(ع) زَبُوراً وَ قَدْ عَلِمْتَ بِمَا اسْتَأْثَرَ بِهِ مُحَمَّداً(ص) يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ الْحَسَدَ وَ إِنَّمَا وَصَفَ اللَّهُ بِهِ الْكَافِرِينَ فَقَالَ: اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ وَ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِلشَّيْطَانِ عَلَيْكَ سُلْطَاناً يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَ لا أُخْبِرُكَ بِمَا سَمِعْتُ مِنْ أَبِيكَ فِيكَ قَالَ: بَلَى قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاكَ(ع) يَقُولُ يَوْمَ الْبَصْرَةِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَبَرَّنِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَبَرَّ مُحَمَّداً وَلَدِي يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَكَ وَ أَنْتَ نُطْفَةٌ فِي ظَهْرِ أَبِيكَ لَأَخْبَرْتُكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ(ع) بَعْدَ وَفَاةِ نَفْسِي وَ مُفَارَقَةِ رُوحِي جِسْمِي إِمَامٌ مِنْ بَعْدِي وَ عِنْدَ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ فِي الْكِتَابِ وِرَاثَةً مِنَ النَّبِيِّ(ص) أَضَافَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِي وِرَاثَةِ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ فَعَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ خِيَرَةُ خَلْقِهِ فَاصْطَفَى مِنْكُمْ مُحَمَّداً(ص) وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِيّاً(ع) وَ اخْتَارَنِي عَلِيٌّ(ع) بِالْإِمَامَةِ وَ اخْتَرْتُ أَنَا الْحُسَيْنَ(ع) فَقَالَ لَهُ: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ أَنْتَ إِمَامٌ وَ أَنْتَ وَسِيلَتِي إِلَى مُحَمَّدٍ(ص) وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ نَفْسِي ذَهَبَتْ قَبْلَ أَنْ أَسْمَعَ مِنْكَ هَذَا الْكَلامَ أَلا وَ إِنَّ فِي رَأْسِي كَلاماً لا تَنْزِفُهُ الدِّلاءُ وَ لا تُغَيِّرُهُ نَغْمَةُ الرِّيَاحِ كَالْكِتَابِ الْمُعْجَمِ فِي الرَّقِّ الْمُنَمْنَمِ أَهُمُّ بِإِبْدَائِهِ فَأَجِدُنِي سُبِقْتُ إِلَيْهِ سَبَقَ الْكِتَابُ الْمُنْزَلُ أَوْ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ إِنَّهُ لَكَلامٌ يَكِلُّ بِهِ لِسَانُ النَّاطِقِ وَ يَدُ الْكَاتِبِ حَتَّى لا يَجِدَ قَلَماً وَ يُؤْتَوْا بِالْقِرْطَاسِ حُمَماً فَلا يَبْلُغُ إِلَى فَضْلِكَ وَ كَذَلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُحْسِنِينَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْحُسَيْنُ أَعْلَمُنَا عِلْماً وَ أَثْقَلُنَا حِلْماً وَ أَقْرَبُنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) رَحِماً كَانَ فَقِيهاً قَبْلَ أَنْ يُخْلَقَ وَ قَرَأَ الْوَحْيَ قَبْلَ أَنْ يَنْطِقَ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِي أَحَدٍ خَيْراً مَا اصْطَفَى مُحَمَّداً(ص) فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ مُحَمَّداً وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِيّاً وَ اخْتَارَكَ عَلِيٌّ إِمَاماً وَ اخْتَرْتَ الْحُسَيْنَ سَلَّمْنَا وَ رَضِينَا مَنْ هُوَ بِغَيْرِهِ يَرْضَى وَ مَنْ غَيْرُهُ كُنَّا نَسْلَمُ بِهِ مِنْ مُشْكِلاتِ أَمْرِنَا.
ترجمه: امام صادق علیهالسلام فرمود: چون وفات حسن بن على علیهماالسلام فرا رسید به قنبر فرمود: اى قنبر! ببین پشت در، مؤمنى از غیر آل محمد علیهمالسلام هست؟ عرض كرد: خدای تعالى و پیامبر و پسر پیامبرش آن را بهتر از من مىدانند. فرمود: محمد بن على را (كه مادرش حنفیه است) نزد من آور (پس مقصود از سؤال كردن حضرت این بود كه به قنبر بفرماید: من میدانم كسى جز محمد بن حنفیه آنجا نیست او را بیاور و گفتهاند مقصودش از مؤمن عزرائیل است، زیرا او بر در خانه ائمه اجازه مىگرفت) قنبر گوید: من نزدش رفتم، چون وارد شدم، گفت: امیدوارم جز خیر پیش نیامده باشد. عرض كردم: ابامحمد را اجابت كن (كه تو را مىخوانند) او با شتاب بدون اینكه بند كفش خود را ببندد با من دوید، چون مقابل امام رسید سلام كرد. حسن بن على علیهماالسلام به او فرمود: بنشین كه مانند تو شخصى نباید از شنیدن سخنى كه سبب زنده شدن مردگان و مردن زندهها مىشود، غایب باشد (آن سخن وصیت آخر عمر من است كه دلهاى مرده را زنده مىكند و هر زندهاى كه آن را نپذیرد، در شما مردگان آید).
شما باید گنجینه علم و چراغ هدایت باشید، زیرا برخى از نور خورشید از برخی دیگرش تابانتر است (پس اگر چه تو هم برادر من و حسینى، اما بدان كه من و او نور تابندهتر خورشید وجود پدریم، یا آن كه اگر چه همه بشر از یك اصلند ولى تو به واسطه انتسابت به على علیهالسلام باید علم و كمالت از مردم دیگر تابندهتر باشد) مگر نمىدانى كه خدا فرزندان ابراهیم را امام قرار داد ولى برخی را بر بعض دیگر فضیلت بخشید و به داود علیهالسلام زبور را داد، در صورتى كه میدانى محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم را به چه امتیازى برگزید (قرآن را به او فرستاد و او را به استوارى بر خلق عظیم شود).
اى محمد بن على! من از حسد تو مىترسم (من از حسد تو نمىترسم - به نسخه اعلام الورى -)، زیرا خدا كافران را به آن وصف كرده و فرموده است: (بسیارى از اهل كتاب مىخواهند) با وجود اینكه حق بر آنها روشن شده به سبب حسدى كه در دل خود دارند، شما را به كفر برگردانند، در صورتى كه خداى عزوجل شیطان را بر تو مسلط نساخته است اى محمد بن على! نمىخواهى آنچه را از پدرت درباره تو شنیدهام به تو بگویم؟ گفت: چرا، فرمود: شنیدم پدرت علیهالسلام روز جنگ بصره (جنگ جمل) مىفرمود: كسى كه مىخواهد در دنیا و آخرت به من نیكى كند، باید به پسرم محمد نیكى كند. اى محمد بن على اگر بخواهم به تو خبر دهم از زمانى كه نطفهاى بودى در پشت پدرت خبر مىدهم. اى محمد بن على! نمىدانى كه حسین بن على علیهماالسلام بعد از وفات من و بعد از جدائى روحم از پیكرم، امام پس از من است و نزد خداى - جل اسمه - امامت به نام او در كتاب (لوح محفوظ یا قرآن یا وصیتنامه ثبت است، امامت او از راه وراثت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم كه خداى عزوجل آن وراثت را به وراثت از پدر و مادرش هم افزوده مىباشد، خدا دانست كه شما خاندان بهترین خلق او هستید، لذا محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم را از میان شما برگزیده و محمد على علیهالسلام را انتخاب كرد و على علیهالسلام مرا به امامت برگزید و من حسین علیهالسلام را برگزیدم.
محمد بن على علیهالسلام عرض كرد: تو امامى و تو واسطه میان من و محمدى صلیاللهعلیهوآلهوسلم، بهخدا من دوست داشتم كه پیش از آن كه این سخن را از تو بشنوم مرده باشم، همانا در سرم سخنى است كه دلوها نتوانند همه آن را بكشند (آنقدر از فضیلت شما در خاطر دارم كه به وصف در نیاید) و ترانه و آهنگ بادها دگرگونش نسازد (یاوهگوئیهاى دشمنان عقیده مرا نسبت به شما سست نكند) آنها مانند نوشته سر به مهرى است كه ورقش مزین و منقوش است، مىخواهم اظهارش كنم ولى مىبینم كتاب منزل خدا (قرآن) و كتب دیگرى كه پیامبران آوردهاند، بر من پیشى گرفتهاند و آن سخنى است كه زبان هر گوینده و دست هر نویسنده از اداى آن عاجز است تا آنجا كه قلمها تمام شود و كاغذها سیاه شود و باز هم فضیلت شما به آخر نرسد، خدا نیكوكاران را چنین جزا مىدهد و هیچ نیروئى جز از خدا نیست.
حسین از همه ما داناتر و از لحاظ خویشتندارى سنگینتر و از جهت قرابت به رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم نزدیكتر است او پیش از خلقش فقیه بوده (یعنى خدا روحش را پیش از تعلق به بدن عالم و بلكه معلم ملائكه ساخت) و پیش از آن كه زبان باز كند وحى خدا را خوانده است و اگر خدا در شخص دیگرى خیرى میدانست، محمد(ص) را برنمىگزید، پس چون خدا محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم را برگزید و محمد على را انتخاب كرد و على شما را به امامت برگزید و شما حسین را، ما تسلیم شدیم و رضا دادیم، كیست كه به غیر آن رضا دهد؟ و كیست جز او كه در كارهاى مشكل خویش تسلیمش شویم؟
350- الحديث الثالث و هو السادس و السبعون و سبعة مائة
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاجَعْفَرٍ(ع) يَقُولُ: لَمَّا احْتُضِرَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ(ع) قَالَ: لِلْحُسَيْنِ يَا أَخِي إِنِّي أُوصِيكَ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَإِذَا أَنَا مِتُّ فَهَيِّئْنِي ثُمَّ وَجِّهْنِي إِلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) لِأُحْدِثَ بِهِ عَهْداً ثُمَّ اصْرِفْنِي إِلَى أُمِّي فَاطِمَةَ(ع) ثُمَّ رُدَّنِي فَادْفِنِّي بِالْبَقِيعِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ سَيُصِيبُنِي مِنَ الْحُمَيْرَاءِ مَا يَعْلَمُ النَّاسُ مِنْ صَنِيعِهَا وَ عَدَاوَتِهَا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ(ص) وَ عَدَاوَتِهَا لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلَمَّا قُبِضَ الْحَسَنُ(ع) وَ وُضِعَ عَلَى سَرِيرِهِ فَانْطَلَقُوا بِهِ إِلَى مُصَلَّى رَسُولِ اللَّهِ(ص) الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ عَلَى الْجَنَائِزِ فَصَلَّى عَلَى الْحَسَنِ(ع) فَلَمَّا أَنْ صَلَّى عَلَيْهِ حُمِلَ فَأُدْخِلَ الْمَسْجِدَ فَلَمَّا أُوقِفَ عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) بَلَغَ عَائِشَةَ الْخَبَرُ وَ قِيلَ لَهَا إِنَّهُمْ قَدْ أَقْبَلُوا بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ لِيُدْفَنَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ فَخَرَجَتْ مُبَادِرَةً عَلَى بَغْلٍ بِسَرْجٍ فَكَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ رَكِبَتْ فِي الْإِسْلامِ سَرْجاً فَوَقَفَتْ وَ قَالَتْ نَحُّوا ابْنَكُمْ عَنْ بَيْتِي فَإِنَّهُ لا يُدْفَنُ فِيهِ شَيْءٌ وَ لا يُهْتَكُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ حِجَابُهُ فَقَالَ: لَهَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا قَدِيماً هَتَكْتِ أَنْتِ وَ أَبُوكِ حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَدْخَلْتِ بَيْتَهُ مَنْ لا يُحِبُّ رَسُولُ اللَّهِ قُرْبَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ سَائِلُكِ عَنْ ذَلِكِ يَا عَائِشَةُ إِنَّ أَخِي أَمَرَنِي أَنْ أُقَرِّبَهُ مِنْ أَبِيهِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) لِيُحْدِثَ بِهِ عَهْداً وَ اعْلَمِي أَنَّ أَخِي أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَعْلَمُ بِتَأْوِيلِ كِتَابِهِ مِنْ أَنْ يَهْتِكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ سِتْرَهُ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ قَدْ أَدْخَلْتِ أَنْتِ بَيْتَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) الرِّجَالَ بِغَيْرِ إِذْنِهِ وَ قَدْ قَالَ: اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لَعَمْرِي لَقَدْ ضَرَبْتِ أَنْتِ لِأَبِيكِ وَ فَارُوقِهِ عِنْدَ أُذُنِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) الْمَعَاوِلَ وَ قَالَ: اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى وَ لَعَمْرِي لَقَدْ أَدْخَلَ أَبُوكِ وَ فَارُوقُهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) بِقُرْبِهِمَا مِنْهُ الْأَذَى وَ مَا رَعَيَا مِنْ حَقِّهِ مَا أَمَرَهُمَا اللَّهُ بِهِ عَلَى لِسَانِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَمْوَاتاً مَا حَرَّمَ مِنْهُمْ أَحْيَاءً وَ تَاللَّهِ يَا عَائِشَةُ لَوْ كَانَ هَذَا الَّذِي كَرِهْتِيهِ مِنْ دَفْنِ الْحَسَنِ عِنْدَ أَبِيهِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) جَائِزاً فِيمَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ لَعَلِمْتِ أَنَّهُ سَيُدْفَنُ وَ إِنْ رَغِمَ مَعْطِسُكِ قَالَ: ثُمَّ تَكَلَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ وَ قَالَ: يَا عَائِشَةُ يَوْماً عَلَى بَغْلٍ وَ يَوْماً عَلَى جَمَلٍ فَمَا تَمْلِكِينَ نَفْسَكِ وَ لا تَمْلِكِينَ الْأَرْضَ عَدَاوَةً لِبَنِي هَاشِمٍ قَالَ: فَأَقْبَلَتْ عَلَيْهِ فَقَالَتْ يَا ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ هَؤُلاءِ الْفَوَاطِمُ يَتَكَلَّمُونَ فَمَا كَلامُكَ فَقَالَ: لَهَا الْحُسَيْنُ(ع) وَ أَنَّى تُبْعِدِينَ مُحَمَّداً مِنَ الْفَوَاطِمِ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ وَلَدَتْهُ ثَلاثُ فَوَاطِمَ فَاطِمَةُ بِنْتُ عِمْرَانَ بْنِ عَائِذِ بْنِ عَمْرِو بْنِ مَخْزُومٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدِ بْنِ هَاشِمٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ زَائِدَةَ بْنِ الْأَصَمِّ ابْنِ رَوَاحَةَ بْنِ حِجْرِ بْنِ عَبْدِ مَعِيصِ بْنِ عَامِرٍ قَالَ: فَقَالَتْ عَائِشَةُ لِلْحُسَيْنِ(ع) نَحُّوا ابْنَكُمْ وَ اذْهَبُوا بِهِ فَإِنَّكُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ قَالَ: فَمَضَى الْحُسَيْنُ(ع) إِلَى قَبْرِ أُمِّهِ ثُمَّ أَخْرَجَهُ فَدَفَنَهُ بِالْبَقِيعِ.
ترجمه: محمد بن مسلم گوید شنیدم امام باقر علیهالسلام مىفرمود: چون حسن بن على علیهالسلام به حالت احتضار در آمد، به حسین فرمود، برادرم! به تو وصیتى میكنم، آن را حفظ كن، چون من مردم، جنازهام را آماده دفن كن سپس مرا به سوى رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم بر تا با او تجدید عهدى كنم، آنگاه مرا به جانب مادرم فاطمه علیهاالسلام برگردان، سپس مرا ببر و در بقیع دفن كن و بدانكه از طرف حمیرا، (عایشه) كه مردم از زشتكارى و دشمنى او با خدا و پیامبر و ما خاندان آگاهند، مصیبتى به من میرسد، پس چون امام حسن علیهالسلام وفات كرد و روى تابوتش گذاردند، او را به محلى كه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بر جنازهها نماز میخواند بردند، امام حسین بر جنازه نماز گزارد و چون نمازش تمام شد داخل مسجدش بردند، چون بر سر قبر رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم نگهش داشتند، به عایشه خبر بردند و به او گفتند، بنى هاشم جنازه حسن بن على علیهماالسلام را آوردهاند تا در كنار رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم دفن كنند، عایشه بر استرى زین كرده نشست و شتافت - او نخستین زنى بود كه از دوران اسلام بر زین نشست - آمد و ایستاد و گفت: فرزند خود را از خانه من بیرون برید، كه نباید در اینجا چیزى دفن شود و حجاب پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم دریده شود. حسین بن على صلواتاللّهوسلامهعلیهما فرمود: تو و پدرت از پیش حجاب پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را دریدید و تو در خانه پیامبر كسى را در آوردى كه دوست نداشت نزدیك او باشد و خدا از این كار، از تو بازخواست میكند. همانا برادرم به من امر كرد كه جنازهاش را نزدیك پدرش رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم برم تا با او تجدید عهد كند و بدانكه برادر من از همه مردم به خدا و رسولش و معنى قرآن داناتر بود و نیز او داناتر از این بود كه پرده رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم را پاره كند، زیرا خداى تبارك و تعالى مىفرماید: «اى كسانى كه ایمان آوردهاید، تا به شما اجازه ندادهاند به خانه پیامبر وارد نشوید» و تو بدون اجازه پیامبر، مردانى را به خانه او راه دادى. خداى عزوجل میفرماید: «اى كسانى كه ایمان آوردهاید، آواز خود را از آواز پیامبر بلندتر نكنید» در صورتی كه به جان خودم سوگند كه تو به خاطر پدرت و فاروقش بغل گوش پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم كلنگها زدى با آن كه خداى عزوجل میفرماید: «كسانی كه نزد رسول خدا صداى خود را فرو میكشند، آنهایند كه خدا دلهایشان را به تقوى آزمایش كرده است» بهجان خودم كه پدرت و فاروقش به سبب نزدیك كردن خودشان را به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم او را آزار دادند و آن حقى را كه خدا با زبان پیامبرش به آنها امر كرده بود، رعایت نكردند، زیرا خدا مقرر فرموده كه آنچه نسبت به مؤمنین در حال زنده بودنشان حرام است در حال مرده بودن آنها هم حرام است، بهخدا اى عایشه! اگر دفن كردن حسن نزد پدرش رسول خدا(ص) كه تو آن را نمیخواهى، از نظر ما خدا آن را جایز كرده بود، میفهمیدى كه او برغم انف تو در آنجا دفن میشد (ولى افسوس كه كلنگ زدن نزد گوش پیامبر از نظر ما جایز نیست) سپس محمد بن حنفیه رشته سخن به دست گرفت و فرمود: اى عایشه! یك روز بر استر مینشینى و یك روز (در جنگ جمل) بر شتر مینشینى؟! تو به علت دشمنى و عداوتى كه با بنى هاشم دارى، نه مالك نفس خودت هستى و نه در زمین قرار میگیرى، (در صورتی كه خدا مىفرماید: نفس به بدى فرمان میدهد(یوسف، 53)» و به زنان پیامبر مىفرماید: در خانه خود بنشینید(اخراب، 33)
عایشه رو به او كرد و گفت: پسر حنفیه! اینها فرزندان فاطمهاند كه سخن میگویند، دیگر تو چه میگوئى؟! حسین علیهالسلام به او فرمود: محمد را از بنى فاطمه به كجا دور میكنى، بهخدا كه او زاده سه فاطمه است: 1- فاطمه دختر عمران بن عائذ بن عمرو بن مخزوم (مادر ابوطالب) 2- فاطمه بنت اسد بن هاشم (مادر امیرالمؤمنین علیهالسلام) 3- فاطمه دختر زائدة بن اصم بن رواحة بن حجر بن عبد معیص بن عامر (مادر عبدالمطلب) عایشه به امام حسین علیهالسلام گفت: پسر خود را دور كنید و ببریدش كه شما مردمى دشمنى خواهید، پس حسین علیهالسلام به جانب قبر مادرش رفت و جنازه برادرش را برداشت و در بقیع دفن كرد.