نص بر امامت امام رضا علیهالسلام
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِيالْحَسَنِ الرِّضَا(ع)
و هو الباب الثامن و الستون من كتاب الحجة و فيه ستة عشر حدیثا
383- الحديث الاول و هو العاشر و سبعة مائة
عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ عَلِيُّ بْنُ يَقْطِينٍ بِبَغْدَادَ فَقَالَ: عَلِيُّ بْنُ يَقْطِينٍ كُنْتُ عِنْدَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ جَالِساً فَدَخَلَ عَلَيْهِ ابْنُهُ عَلِيٌّ فَقَالَ لِي: يَا عَلِيَّ بْنَ يَقْطِينٍ هَذَا عَلِيٌّ سَيِّدُ وُلْدِي أَمَا إِنِّي قَدْ نَحَلْتُهُ كُنْيَتِي فَضَرَبَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ بِرَاحَتِهِ جَبْهَتَهُ ثُمَّ قَالَ: وَيْحَكَ كَيْفَ؟ قُلْتَ: فَقَالَ: عَلِيُّ بْنُ يَقْطِينٍ: سَمِعْتُ وَ اللَّهِ مِنْهُ كَمَا قُلْتُ فَقَالَ: هِشَامٌ: أَخْبَرَكَ أَنَّ الْأَمْرَ فِيهِ مِنْ بَعْدِهِ
ترجمه: صحاف گوید: من و هشام بن حكم و على بن یقطین در بغداد بودیم، على بن یقطین گفت: خدمت موسى بن جعفر علیهالسلام نشسته بودم كه پسرش على وارد شد، امام فرمود: على بن یقطین! همین على سرور اولاد من است، همانا من كنیه خودم را (كه ابوالحسن است) به او بخشیدهام. هشام كف دست خود را به پیشانیش زد و گفت: واى بر تو چه گفتى؟!! ابن یقطین گفت: به خدا همینطور كه گفتم از او شنیدم. هشام گفت: با این سخن به تو خبر داده كه امر امامت پس از وى به او متعلق است.
شرحپیشتر بحثی تحت عنوان نظم و قاعدهمندی خاص کنیه اهل بیت صلواتاللهعلیهماجمعین مطرح شد و به اندازه لازم توضیح داده شد تنها نکتهای که علاوه بر آنچه آنجا گفته شد میتوان گفت این است که کنیه هیچ دو امام بلافصلی مشترک نبوده است و هیچ پدر و فرزندی از امامان علیهمالسلام کنیه مشترک نداشتند جز امام کاظم و فرزندشان امام رضا صلواتاللهوسلامهعلیهما که عبارت أَمَا إِنِّي قَدْ نَحَلْتُهُ كُنْيَتِي به همین نکته اشاره دارد. البته مشخص بودن امامان علیهمالسلام از پیش حتی از زمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم از روایات بسیاری دانسته میشود که این روایت نیز یکی از آنهاست که به اشاره بدان دلالت میکند.
384- الحديث الثانی و هو الحادی عشر و سبعة مائة
عَنْ نُعَيْمٍ الْقَابُوسِيِّ عَنْ أَبِيالْحَسَنِ(ع) أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ ابْنِي عَلِيّاً أَكْبَرُ وُلْدِي وَ أَبَرُّهُمْ عِنْدِي وَ أَحَبُّهُمْ إِلَيَّ وَ هُوَ يَنْظُرُ مَعِي فِي الْجَفْرِ وَ لَمْ يَنْظُرْ فِيهِ إِلا نَبِيٌّ أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ
ترجمه: نعیم قابوسى گوید: موسى بن جعفر علیهالسلام فرمود: همانا على بزرگترین اولاد من است و خوش رفتارترین و محبوبترین آنهاست نزد من و او با من در جفر مىنگرد، در صورتی كه جز پیامبر یا وصى پیامبر در آن نمىنگرد.
شرح
إِنَّ ابْنِي عَلِيّاً أَكْبَرُ وُلْدِي
فرزند بزرگ بودن جز در موردی که استثناء شده باشد، نشان امامت است.
وَ أَبَرُّهُمْ عِنْدِي
نهتنها آن حضرت نسبت به دیگران خوشرفتارترین است بلکه در واقع نیز همینگونه است و چنانکه پیشتر گفته شد، افکار، اخلاق و رفتار امام معصوم علیهالسلام نسبت به دیگران برترین، درستترین بلکه عین صدق و حق است و دیگران از غیر اهل بیت علیهمالسلام را نمیتوان با آنها مقایسه کرد.
وَ أَحَبُّهُمْ إِلَيَّ
محبوبیت آن حضرت نزد امام کاظم صلواتاللهوسلامهعلیه نشاندهنده کمال و تمامیت مطلق آن حضرت است بهگونهای که هیچ نقص حقیقی یا نسبی در او وجود ندارد و از هر جنبه نقصانی مبرا و منزه و مطهر است.
وَ هُوَ يَنْظُرُ مَعِي فِي الْجَفْرِ وَ لَمْ يَنْظُرْ فِيهِ إِلا نَبِيٌّ أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ
نظر کردن و عالم بودن در علوم غریبه و ناشناخته که از مراتب علم غیب حقیقی یا نسبی است از مختصات پیامبر و امام معصوم علیهماالسلام است بنابراین علم آن حضرت به جفر ئلیلی بر امامت اوست.
385- الحديث الثالث و هو الثانی عشر و سبعة مائة
عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي إِبْرَاهِيمَ(ع): جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي قَدْ كَبِرَ سِنِّي فَخُذْ بِيَدِي مِنَ النَّارِ قَالَ: فَأَشَارَ إِلَى ابْنِهِ أَبِيالْحَسَنِ(ع) فَقَالَ: هَذَا صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِي
ترجمه: داود رقى گوید: به موسى بن جعفر علیهالسلام عرض كردم: قربانت گردم، من پیر شدهام مرا از دوزخ رهائى بخش (امامم را به من بنما) حضرت با دست اشاره به پسرش ابوالحسن علیهالسلام نمود و فرمود: این پس از من صاحب شماست.
شرح
عبارت «فَخُذْ بِيَدِي مِنَ النَّارِ» در حدیث (367- الحديث الاول و هو الرابع و التسعون و سبعة مائة) توضیح داده شد
386- الحديث الرابع و هو الثالث عشر و سبعة مائة
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِيالْحَسَنِ الْأَوَّلِ(ع): أَ لا تَدُلُّنِي إِلَى مَنْ آخُذُ عَنْهُ دِينِي؟ فَقَالَ: هَذَا ابْنِي عَلِيٌّ إِنَّ أَبِي أَخَذَ بِيَدِي فَأَدْخَلَنِي إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَقَالَ: يَا بُنَيَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا قَالَ قَوْلاً وَفَى بِهِ.
ترجمه: اسحاق بن عمار گوید: به موسى بن جعفر علیهالسلام عرض كردم: مرا به كسى كه دینم را از او به دست آورم رهنمائى فرما، فرمود: همین پسرم على است، همانا پدرم دست مرا گرفت و به سوى قبر سول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم برد و فرمود: پسر عزیزم خداى عزوجل فرمود: «همانا من در زمین خلیفه بیافرینم» و چون خدا چیزى فرماید به آن وفا كند. (پس هیچگاه روى زمین خالى از خلیفه و حجت نباشد)
شرح
چیستی دین
أَ لا تَدُلُّنِي إِلَى مَنْ آخُذُ عَنْهُ دِينِي؟ فَقَالَ: هَذَا ابْنِي عَلِيٌّ
1- در جای خود گفته شده است که دین عبارت است از مجموعه سنتهای نبوی وحیانی. مقصود از وحی معنای جامعی است که الهام و حدیث را نیز شامل میشود. البته معانی دیگری هم دارد که در «تعریف و خاستگاه دین» بهتفصیل مطرح شده است. بر اساس این تعریف، منشأ و مأخذ دین باید متافیزیکی و فراطبیعی و فراحسی باشد که به یکی از سه مبدأ یادشده بازمیگردد: 1- وحی 2- تحدیث 3- الهام. البته تفاوت اساسی میان وحی و تحدیث وجود ندارد ازاینرو اگر به دو منبع وحی و الهام برگردانده شود، درست خواهد بود و چیزی از منابع کاسته نمیشود.
2- دین هم احکام و روشهای عبادی فراعقلی دارد و هم احکام و روشهای عقلی و به تعبیر دیگر دین هم بخشهای عقلپذیر دارد و هم بخشهای عقلگریز اما بخش عقلستیز ندارد.
منبع بخش عقلپذیر دین میتواند وحیانی باشد چنانکه میتواند عقلی و الهامی باشد.
مقصود از عقل نیز اعم از عقل برهانی فلسفی، عقل شهودی عرفانی، عقل ریاضی و عقل تجربی است.
منبععقلگریز دین صرفا از وحی و تحدیث بهدست میآید.
3- هر یک از این منابع میتواند یقین فلسفی داشته باشد چنانکه میتواند دارای یقین روانشناختی باشد.
حجیت یقین فلسفی، مطلق و ذاتی آن است ولی حجیت یقین روانشناختی مقید به یکی از دو شرط است: یا اطمینانآورباشد یا روشمند.
4- از آنجا پیامبر و امام از همه جهات یادشده مربوط به منابع، یقینی هستند در صورت حضور آنها حجیت مطلق دارند و مانند براهین یقینآور بلکه تامتر از آن هستند بدین معنی که پیامبر و امام هم به وحی قطعی و یقینی دسترسی دارند، هم به تحدیث و الهام قطعی و یقینی؛ هم به کشف قطعی و یقینی و هم به تحربه و علم قطعی و یقینی. بنابراین با حضور آنها رجوع به منابع جایگزین عقلاً نادرست است، زیرا منابع جایگزین حداکثر از قطع و یقین روانشناختی برخوردارند نه یقین فلسفی به همین سبب است که با حفظ اعتبار منابع یادشده (عقل برهانی فلسفی، عقل شهودی عرفانی، عقل ریاضی و عقل تجربی) که حجیت آنها مشروط به اطمینان و روشمندی است در صورتیکه با آموزههای پیامبر یا امام که بهسبب یقینی بودن آنها حجیت مطلق دارند، تعارض داشته باشند، از اعتبار ساقط میشوند و در نتیجه بطلان و کذب آنها اشکار میشود.
5- با توجه به آنچه گفته شد برای دریافت آموزههای دینی در همه حوزههای معرفتی و رفتاری در صورت حضور پیامبر و امام باید به آنها مراجعه کرد و همه آنچه را که به کمال و سعادت انسان ارتباط دارد از آنها دریافت نمود.
6- در صورت غیبت پیامبر و امام این مسأله حکم دیگری دارد و آن اینکه در حوزههای مختلف باید به منبع مناسب آن مراجعه کرد.
الف- در حوزه بخش خردگریز آن نمیتوان به هیچیک از منابع عقلی (عقل برهانی فلسفی، عقل شهودی عرفانی، عقل ریاضی و عقل تجربی) مراجعه کرد بدین سبب که عقل در اینگونه موارد ساکت است و فاقد تبیینهای معرفتی است بهگونهای که نه به موضوعات اینگونه امور فهم دارد و نه نسبت به احکام آن. همه موضوعات و احکام عبادی خاص اینگونه هستند که عقل با همه اقسام خود نه درکی نسبت به موضوع ان دارد نه درکی نسبت به احکام آن و اگر چیزی هم درباره آن از طریق تجربه یا مانند آن بهدست آورد در حکم ظنّ و گمان غیرروشمند است نه یقین روشمند.
اما در حوزه امور خردپذیر عقل با منابع متعدد وحی، الهام و تحدیث از سویی و منابع برهان، کشف و علم روبهروست. البته مقصود از وحی، الهام و تحدیث، نقل آن است نه خود آن، زیرا چنانکه گفته شد اگر خودِ وحی و الهام و حدیث وجود داشته باشد به همه منابع عقلی دیگر تقدم دارد و آنهم از نوع تقدم حاکم بر محکوم که با وجود منابع حاک، نوبت به منابع محکوم نمیرسد بدین سبب که منابع حاکم، یقینی است و منابع محکوم، حداکثر ظنی و گمانی است و در مرتبه تعارض قرار ندارند.
حال در صورت وجود وحی و الهام و حدیث منقول و نیز اقسام عقل (عقل برهانی فلسفی، عقل شهودی عرفانی، عقل ریاضی و عقل تجربی) در این صورت با قطع نظر از امور بیرون از این منابع، آنها در عرض هم هستند و هیچکدام بر دیگری تقدم ندارد بلکه تقدم با آن منبعی است که از قطعیت، اطمینان و روشمندی بیشتر برخوردار باشد.
حاصل آنکه آنچه در این حدیث شریف آمده است مبنی بر اینکه باید دین را از امام علیهالسلام دریافت نمود مربوط به امام حاضر است نه امامی که از دنیا رفته است و به تعبیر دیگر مربوط دریافت دین از منبع امام علیهالسلام است نه منبع منقول از امام علیهالسلام، یعنی احادیث و روایات منقول از آن حضرت. این بدان سبب است که احادیث منقول از امام معصوم علیهالسلام باید در ظرف ذهن مخاطب آنهم پس از گذر زمان طولانی قرار گیرد که حداکثر ظنی خواهد بود نه یقینی مگر آنکه نص باشد و تنها یک معنی داشته باشد و حمل آن بر معانی دیگر خلاف عقل باشد. اما در صورتی که آیه یا حدیث معانی مختلف را برتابد، حمل آن بر هر یک از معانی یادشده حداکثر ظنی است و بر منابع دیگر عقلی تقدم ذاتی ندارد بلکه در عرض آنهاست و در این صورت اگر میان منابع یادشده تعارض وجود داشته باشد هر کدام قطعیتر، اطمینانآورتر و روشمندتر باشد بر دیگر منابع تقدم خواهد داشت و اگر تعارضی وجود نداشته باشد طبعا ترجیحی هم وجود نخواهد داشت.
فَقَالَ: يَا بُنَيَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً
این فراز از حدیث شریف احتمالات مختلفی را برمیتابد:
1- اینکه مقصود از کریمه جعل خلافت، انسانهای معصوم علیهمالسلام باشد اعم از انبیاء و اوصیاء معصوم منصوص.
2- مقصود بیان یکی از مصادیق خلیفه باشد نه انحصار آن به معصوم علیهالسلام
3- مقصود از آن معرفی عالیترین مصداق خلیفه باشد نه صرفا یکی از مصادیق، بدین سبب که خلافت را نسبت به این مصداق که امام معصوم علیهالسلام است وعده داده است.
وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا قَالَ قَوْلاً، وَفَى بِهِ
1- خدای متعال دستکم به خلافت انسانهای کامل تصریح کرده است، بنابراین بدان وفا خواهد کرد.
2- وفای به وعد، کمال و نعمت با توجه به صفات به خدای متعال بر او واجب است و این وجوب، منتزع از صفات اوست نه بیرون از ذات و صفات او
3- این وفای به وعد، در ظرف زمانی و شرایط و معدات مختص خودش تحقق میپذیرد بنابراین اگرچه در واقع مطلق است ولی در شرایط مختلف مقید به تحقق مقدمات و معدات آن است، خواه مربوط به دنیا باشد خواه مربوط به آخرت. همچنانکه تحقق لطف و نعمت خدای متعال در دنیا مقید به بسیاری از شرایط و معدات است در آخرت نیز همینگونه است و در واقع، حکم مطلق برای موضوع مطلق وجود ندارد و همه چیز حتی توحید هم بشرطها و شروطها تحققپذیر است.
4- وفای به وعید با توجه به صفات خدای متعال و محدودیتهای برخی از عوالم هستی، اولا واجب و لازم نیست و ثانیا انجام نمیشود و تحقق نمییابد بلکه ممکن نیست تحقق یابد.
387- الحديث الخامس و هو الرابع عشر و سبعة مائة
عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى(ع): إِنِّي قَدْ كَبِرَتْ سِنِّي وَ دَقَّ عَظْمِي وَ إِنِّي سَأَلْتُ أَبَاكَ(ع) فَأَخْبَرَنِي بِكَ فَأَخْبِرْنِي مَنْ بَعْدَكَ فَقَالَ: هَذَا أَبُوالْحَسَنِ الرِّضَا
ترجمه: داود رقى گوید: به موسى بن جعفر علیهالسلام عرض كردم سن من بالا رفته و استخوانم به نرمى گرائیده (به مرگ نزدیك شدهام من از پدر شما پرسیدم، مرا به شما ارجاع داد، شما هم مرا از جانشین خود آگاه سازید، فرمود: همین ابوالحسن الرضاست.
388- الحديث السادس و هو الخامس عشر و سبعة مائة
عَنْ زِيَادِ بْنِ مَرْوَانَ الْقَنْدِيِّ وَ كَانَ مِنَ الْوَاقِفَةِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِيإِبْرَاهِيمَ وَ عِنْدَهُ ابْنُهُ أَبُوالْحَسَنِ(ع) فَقَالَ لِي: يَا زِيَادُ هَذَا ابْنِي فُلانٌ كِتَابُهُ كِتَابِي وَ كَلامُهُ كَلامِي وَ رَسُولُهُ رَسُولِي وَ مَا قَالَ فَالْقَوْلُ قَوْلُهُ
ترجمه: زیاد بن مروان قندى كه از واقفیه بوده گوید: خدمت موسى بن جعفر رسیدم، پسرش ابوالحسن علیهماالسلام نزد او بود، به من فرمود: اى زیاد: این پسرم فلانیست، نامه او نامه من است، سخن او سخن من است، فرستاده او فرستاده من است و هر چه گوید درست است.
شرح
فَقَالَ لِي: يَا زِيَادُ هَذَا ابْنِي فُلانٌ كِتَابُهُ كِتَابِي وَ كَلامُهُ كَلامِي وَ رَسُولُهُ رَسُولِي وَ مَا قَالَ فَالْقَوْلُ قَوْلُهُ
اولیاء خدای متعال در کمالاتی که برای عوام و خواص قابل درک است، همانند هم هستند و اگر تفاوتی با هم دارند در مراتبی است که از چشم و درک اکثریت مردم پوشیده و پنهان است. مثلا در حجیت، علم، قدرت، طهارت و مانند آن نمیتوان تفاوتی میان آنها یافت مگر آنکه خودشان به این تفاوت تصریح کنند یا در کتاب آسمانی بدان تصریح شده باشد.
389- الحديث السابع و هو السادس عشر و سبعة مائة
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ قَالَ: حَدَّثَنِي الْمَخْزُومِيُّ وَ كَانَتْ أُمُّهُ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِيطَالِبٍ(ع) قَالَ: بَعَثَ إِلَيْنَا أَبُوالْحَسَنِ مُوسَى(ع) فَجَمَعَنَا ثُمَّ قَالَ: لَنَا: أَ تَدْرُونَ لِمَ دَعَوْتُكُمْ؟ فَقُلْنَا: لا فَقَالَ: اشْهَدُوا أَنَّ ابْنِي هَذَا وَصِيِّي وَ الْقَيِّمُ بِأَمْرِي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي مَنْ كَانَ لَهُ عِنْدِي دَيْنٌ فَلْيَأْخُذْهُ مِنِ ابْنِي هَذَا وَ مَنْ كَانَتْ لَهُ عِنْدِي عِدَةٌ فَلْيُنْجِزْهَا مِنْهُ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بُدٌّ مِنْ لِقَائِي فَلا يَلْقَنِي إِلا بِكِتَابِهِ
ترجمه: مخزومى كه مادرش از اولاد جعفر بن ابیطالب علیهالسلام گوید: موسى بن جعفر علیهالسلام (پیش از زندان رفتنش) دنبال ما فرستاد و ما را جمع كرد و فرمود: مىدانید شما را براى چه دعوت كردم؟ گفتم: نه، فرمود: گواه باشید كه این پسرم وصى من است و پس از من جانشین و متولی کارهای من است. هر كس از من طلبى دارد، از این پسرم بگیرد و به هر كس وعدهاى دادهام، باید وفاى آن را از او خواهد و هر كس از ملاقات من ناگزیر است، جز به وسیله نامه او مرا ملاقات نكند.
شرح
وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بُدٌّ مِنْ لِقَائِي فَلا يَلْقَنِي إِلا بِكِتَابِهِ
سفارشهای قبلی مانند وصایت، ولایت، قیمومت، خلافت، ضمانت دیون و عمل به وعدهها مربوط به زمان پس از شهادت امام علیهالسلام است ولی این فراز که ملاقات با آن حضرت است مربوط به زمان حیات دنیوی حضزت است و این نشاندهند شرایط سخت زندگی امام علیهالسلام در دوره خلفای عباسی است.
390- الحديث الثامن و هو السابع عشر و سبعة مائة
عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ: خَرَجَتْ إِلَيْنَا أَلْوَاحٌ مِنْ أَبِيالْحَسَنِ(ع) وَ هُوَ فِي الْحَبْسِ؛ عَهْدِي إِلَى أَكْبَرِ وُلْدِي أَنْ يَفْعَلَ كَذَا وَ أَنْ يَفْعَلَ كَذَا وَ فُلانٌ لا تُنِلْهُ شَيْئاً حَتَّى أَلْقَاكَ أَوْ يَقْضِيَ اللَّهُ عَلَيَّ الْمَوْتَ
ترجمه: حسین بن مختار گوید،: زمانی كه موسى بن جعفر علیهالسلام در زندان بود، الواح نوشتهاى به ما مىرسید كه دستور من به پسر بزرگترم (على بن موسى الرضا علیهالسلام) این است كه چنین و چنان كن و به فلانى چیزى مده تا تو را ببینم یا آن كه خدا به مرگ من حكم كند.
شرح
1- اشاره به برخی از اصحاب آن حضرت دارد که شایستگی لازم را برای واگذاری برخی از امور به آنها بهویژه مسئولیتهای مالی و اقتصادی را نداشتند.
2- این سفارشها مربوط به دوره حیات دنیوی آن حضرت است اما پس از شهادت آن حضرت، فرزندش که امام پس از اوست، هرگونه که مصلحت بداند عمل خواهد کرد.
391- الحديث التاسع و هو الثامن عشر و سبعة مائة
عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ: خَرَجَ إِلَيْنَا مِنْ أَبِيالْحَسَنِ(ع) بِالْبَصْرَةِ أَلْوَاحٌ مَكْتُوبٌ فِيهَا بِالْعَرْضِ: عَهْدِي إِلَى أَكْبَرِ وُلْدِي يُعْطَى فُلانٌ كَذَا وَ فُلانٌ كَذَا وَ فُلانٌ كَذَا وَ فُلانٌ لا يُعْطَى حَتَّى أَجِيءَ أَوْ يَقْضِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيَّ الْمَوْتَ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ
ترجمه: حسین بن مختار گوید: زمانى كه موسى بن جعفر علیهالسلام در بصره بود، الواحى كه از طرف عرض نوشته شده بود، از آن حضرت به ما مىرسد كه دستور من پسر بزرگترم این است كه به فلانى این مقدار بده و به فلانى آن مقدار و به دیگرى آن مقدار و به فلانى چیزى ندهد تا خودم بیایم یا خداى عزوجل مرگ مرا برساند همانا خدا هر چه مىخواهد مىكند.
شرح
امر به حفظ ظاهر شریعت در عین رضای به باطن آن از لوازم توحید و ولایت است. همه انسانها باید در عین عمل به وظیفه خود که مقتضای ظاهر شریعت است به مشیت خدای متعال که در بسیاری از موارد مخالف ظاهر شریعت و موافق باطن آن است، راضی باشند. به تعبیر دیگر به وظیفه عمل کنند و به نتیجه آن راضی باشند خواه موافق با مقاصد و اهداف آنها باشد و خواه نباشد.
392- الحديث العاشر و هو التاسع عشر و سبعة مائة
عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنْ أَبِيالْحَسَنِ(ع) قَالَ: كَتَبَ إِلَيَّ مِنَ الْحَبْسِ أَنَّ فُلاناً ابْنِي سَيِّدُ وُلْدِي وَ قَدْ نَحَلْتُهُ كُنْيَتِي
ترجمه: على بن یقطین گوید، موسى بن جعفر علیهالسلام از زندان به من نوشت كه فلانى پسر من است، آقا و سرور فرزندان من است، من كنیه خودم را به او بخشیدهام.
شرح
قبلا در ضمن حدیث اول همین باب در این زمینه توضیخ داده شد.
393- الحديث الحادی عشر و هو العشرون و سبعة مائة
عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَيْمَانَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِيإِبْرَاهِيمَ(ع): إِنِّي أَخَافُ أَنْ يَحْدُثَ حَدَثٌ وَ لا أَلْقَاكَ فَأَخْبِرْنِي مَنِ الْإِمَامُ بَعْدَكَ؟ فَقَالَ: ابْنِي فُلانٌ يَعْنِي أَبَاالْحَسَنِ(ع)
ترجمه: داود بن سلیمان گوید: به موسى بن جعفر علیهالسلام عرض كردم: مىترسم پیش آمدى كند و من شما را نبینم بفرمائید: امام بعد از شما كیست؟ فرمود فلان پسرم، یعنى ابوالحسن (الرضا) علیهالسلام.
394- الحديث الثانی عشر و هو الحادی و العشرون و سبعة مائة
عَنِ النَّصْرِ بْنِ قَابُوسَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي إِبْرَاهِيمَ(ع): إِنِّي سَأَلْتُ أَبَاكَ(ع) مَنِ الَّذِي يَكُونُ مِنْ بَعْدِكَ؟ فَأَخْبَرَنِي أَنَّكَ أَنْتَ هُوَ فَلَمَّا تُوُفِّيَ أَبوعَبْدِاللَّهِ(ع) ذَهَبَ النَّاسُ يَمِيناً وَ شِمَالًا وَ قُلْتُ فِيكَ أَنَا وَ أَصْحَابِي فَأَخْبِرْنِي مَنِ الَّذِي يَكُونُ مِنْ بَعْدِكَ مِنْ وُلْدِكَ؟ فَقَالَ: ابْنِي فُلانٌ
ترجمه: نصر بن قابوس گوید: به موسى بن جعفر علیهالسلام عرض كردم: من از پدر شما پرسیدم كه جانشین شما كیست؟ پدرت به من فرمود كه جانشین او شمائید. چون امام صادق علیهالسلام وفات كرد، مردم به راست و چپ گرائیدند ولى من و اصحابم به شما معتقد شدیم، اكنون بفرمائید، كدام یك از پسران شما جانشین شما است؟ فرمود: فلان پسرم (یعنى على بن موسى علیهالسلام).
395- الحديث الثالث عشر و هو الثانی و العشرون و سبعة مائة
عَنْ دَاوُدَ بْنِ زُرْبِيٍّ قَالَ: جِئْتُ إِلَى أَبِيإِبْرَاهِيمَ(ع) بِمَالٍ فَأَخَذَ بَعْضَهُ وَ تَرَكَ بَعْضَهُ فَقُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللَّهُ لِأَيِّ شَئ تَرَكْتَهُ عِنْدِي؟ قَالَ: إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ يَطْلُبُهُ مِنْكَ، فَلَمَّا جَاءَنَا نَعْيُهُ بَعَثَ إِلَيَّ أَبُوالْحَسَنِ(ع) ابْنُهُ فَسَأَلَنِي ذَلِكَ الْمَالَ فَدَفَعْتُهُ إِلَيْهِ
ترجمه: داود بن زربى گوید: مالى خدمت موسى بن جعفر علیهالسلام آوردم، قدرى را برداشت و قدرى را گذاشت عرض كردم: اصلحك الله چرا بخشی از آن را نزد من گذاشتى؟ فرمود: آن را صاحب امر از تو مطالبه خواهد كرد، چون خبر وفات آن حضرت رسید، پسرش ابوالحسن علیهالسلام نزد من فرستاد و آن مال را مطالبه كرد، من هم به او تحویل دادم.
شرح
شاهدی بر علم غیب هر دو امام علیهماالسلام است
396- الحديث الرابع عشر و هو الثالث و العشرون و سبعة مائة
عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ قَالَ: لَقِيتُ أَبَاإِبْرَاهِيمَ(ع) وَ نَحْنُ نُرِيدُ الْعُمْرَةَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ هَلْ تُثْبِتُ هَذَا الْمَوْضِعَ الَّذِي نَحْنُ فِيهِ؟ قَالَ: نَعَمْ فَهَلْ تُثْبِتُهُ أَنْتَ؟ قُلْتُ: نَعَمْ إِنِّي أَنَا وَ أَبِي لَقِينَاكَ هَاهُنَا وَ أَنْتَ مَعَ أَبِيعَبْدِاللَّهِ(ع) وَ مَعَهُ إِخْوَتُكَ فَقَالَ لَهُ أَبِي: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أَنْتُمْ كُلُّكُمْ أَئِمَّةٌ مُطَهَّرُونَ وَ الْمَوْتُ لا يَعْرَى مِنْهُ أَحَدٌ فَأَحْدِثْ إِلَيَّ شَيْئاً أُحَدِّثْ بِهِ مَنْ يَخْلُفُنِي مِنْ بَعْدِي فَلا يَضِلَّ قَالَ: نَعَمْ يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ هَؤُلاءِ وُلْدِي وَ هَذَا سَيِّدُهُمْ وَ أَشَارَ إِلَيْكَ وَ قَدْ عُلِّمَ الْحُكْمَ وَ الْفَهْمَ وَ السَّخَاءَ وَ الْمَعْرِفَةَ بِمَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ النَّاسُ وَ مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ وَ دُنْيَاهُمْ و فِيهِ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ حُسْنُ الْجَوَابِ و هُوَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ و فِيهِ أُخْرَى خَيْرٌ مِنْ هَذَا كُلِّهِ، فَقَالَ لَهُ: أَبِي: وَ مَا هِيَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي؟ قَالَ(ع): يُخْرِجُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ غَوْثَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ غِيَاثَهَا وَ عَلَمَهَا وَ نُورَهَا وَ فَضْلَهَا وَ حِكْمَتَهَا خَيْرُ مَوْلُودٍ وَ خَيْرُ نَاشِئٍ يَحْقُنُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الدِّمَاءَ وَ يُصْلِحُ بِهِ ذَاتَ الْبَيْنِ وَ يَلُمُّ بِهِ الشَّعْثَ وَ يَشْعَبُ بِهِ الصَّدْعَ وَ يَكْسُو بِهِ الْعَارِيَ وَ يُشْبِعُ بِهِ الْجَائِعَ وَ يُؤْمِنُ بِهِ الْخَائِفَ وَ يُنْزِلُ اللَّهُ بِهِ الْقَطْرَ وَ يَرْحَمُ بِهِ الْعِبَادَ خَيْرُ كَهْلٍ وَ خَيْرُ نَاشِئٍ، قَوْلُهُ حُكْمٌ وَ صَمْتُهُ عِلْمٌ يُبَيِّنُ لِلنَّاسِ مَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ يَسُودُ عَشِيرَتَهُ مِنْ قَبْلِ أَوَانِ حُلُمِهِ فَقَالَ لَهُ أَبِي: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ هَلْ وُلِدَ؟ قَالَ: نَعَمْ وَ مَرَّتْ بِهِ سِنُونَ قَالَ يَزِيدُ: فَجَاءَنَا مَنْ لَمْ نَسْتَطِعْ مَعَهُ كَلاماً قَالَ يَزِيدُ: فَقُلْتُ لِأَبِي إِبْرَاهِيمَ(ع): فَأَخْبِرْنِي أَنْتَ بِمِثْلِ مَا أَخْبَرَنِي بِهِ أَبُوكَ(ع) فَقَالَ لِي: نَعَمْ إِنَّ أَبِي(ع) كَانَ فِي زَمَانٍ لَيْسَ هَذَا زَمَانَهُ فَقُلْتُ لَهُ: فَمَنْ يَرْضَى مِنْكَ بِهَذَا، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ قَالَ: فَضَحِكَ أَبُوإِبْرَاهِيمَ ضَحِكاً شَدِيداً ثُمَّ قَالَ: أُخْبِرُكَ يَا أَبَاعُمَارَةَ: إِنِّي خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِي فَأَوْصَيْتُ إِلَى ابْنِي فُلانٍ وَ أَشْرَكْتُ مَعَهُ بَنِيَّ فِي الظَّاهِرِ وَ أَوْصَيْتُهُ فِي الْبَاطِنِ فَأَفْرَدْتُهُ وَحْدَهُ وَ لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيَّ لَجَعَلْتُهُ فِي الْقَاسِمِ ابْنِي لِحُبِّي إِيَّاهُ وَ رَأْفَتِي عَلَيْهِ وَ لَكِنْ ذَلِكَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَجْعَلُهُ حَيْثُ يَشَاءُ؛ وَ لَقَدْ جَاءَنِي بِخَبَرِهِ رَسُولُ اللَّهِ(ص) ثُمَّ أَرَانِيهِ وَ أَرَانِي مَنْ يَكُونُ مَعَهُ وَ كَذَلِكَ لا يُوصَى إِلَى أَحَدٍ مِنَّا حَتَّى يَأْتِيَ بِخَبَرِهِ رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ جَدِّي عَلِيٌّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ رَأَيْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) خَاتَماً وَ سَيْفاً وَ عَصًا وَ كِتَاباً وَ عِمَامَةً فَقُلْتُ: مَا هَذَا يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ لِي: أَمَّا الْعِمَامَةُ فَسُلْطَانُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا السَّيْفُ فَعِزُّ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَمَّا الْكِتَابُ فَنُورُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَمَّا الْعَصَا فَقُوَّةُ اللَّهِ وَ أَمَّا الْخَاتَمُ فَجَامِعُ هَذِهِ الْأُمُورِ ثُمَّ قَالَ لِي: وَ الْأَمْرُ قَدْ خَرَجَ مِنْكَ إِلَى غَيْرِكَ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ: أَرِنِيهِ أَيُّهُمْ هُوَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): مَا رَأَيْتُ مِنَ الْأَئِمَّةِ أَحَداً أَجْزَعَ عَلَى فِرَاقِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْكَ وَ لَوْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ بِالْمَحَبَّةِ لَكَانَ إِسْمَاعِيلُ أَحَبَّ إِلَى أَبِيكَ مِنْكَ وَ لَكِنْ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ قَالَ أَبُوإِبْرَاهِيمَ: وَ رَأَيْتُ وُلْدِي جَمِيعاً الْأَحْيَاءَ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَاتَ فَقَالَ لِي أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع): هَذَا سَيِّدُهُمْ وَ أَشَارَ إِلَى ابْنِي عَلِيٍّ فَهُوَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ اللَّهُ مَعَ الْمُحْسِنِينَ. قَالَ يَزِيدُ: ثُمَّ قَالَ أَبُوإِبْرَاهِيمَ(ع): يَا يَزِيدُ إنّها وَدِيعَةٌ عِنْدَكَ فَلا تُخْبِرْ بِهَا إِلا عَاقِلًا أَوْ عَبْداً تَعْرِفُهُ صَادِقاً وَ إِنْ سُئِلْتَ عَنِ الشَّهَادَةِ فَاشْهَدْ بِهَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ قَالَ لَنَا أَيْضاً: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ قَالَ: فَقَالَ أَبُوإِبْرَاهِيمَ(ع): فَأَقْبَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَقُلْتُ: قَدْ جَمَعْتَهُمْ لِي بِأَبِي وَ أُمِّي فَأَيُّهُمْ هُوَ فَقَالَ: هُوَ الَّذِي يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَسْمَعُ بِفَهْمِهِ وَ يَنْطِقُ بِحِكْمَتِهِ يُصِيبُ فَلا يُخْطِئُ وَ يَعْلَمُ فَلا يَجْهَلُ مُعَلَّماً حُكْماً وَ عِلْماً هُوَ هَذَا وَ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ ابْنِي ثُمَّ قَالَ: مَا أَقَلَّ مُقَامَكَ مَعَهُ! فَإِذَا رَجَعْتَ مِنْ سَفَرِكَ فَأَوْصِ وَ أَصْلِحْ أَمْرَكَ وَ افْرُغْ مِمَّا أَرَدْتَ فَإِنَّكَ مُنْتَقِلٌ عَنْهُمْ وَ مُجَاوِرٌ غَيْرَهُمْ، فَإِذَا أَرَدْتَ فَادْعُ عَلِيّاً فَلْيُغَسِّلْكَ وَ لْيُكَفِّنْكَ فَإِنَّهُ طُهْرٌ لَكَ وَ لا يَسْتَقِيمُ إِلا ذَلِكَ وَ ذَلِكَ سُنَّةٌ قَدْ مَضَتْ فَاضْطَجِعْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ صُفَّ إخْوَتَهُ خَلْفَهُ وَ عُمُومَتَهُ وَ مُرْهُ فَلْيُكَبِّرْ عَلَيْكَ تِسْعاً فَإِنَّهُ قَدِ اسْتَقَامَتْ وَصِيَّتُهُ وَ وَلِيَكَ وَ أَنْتَ حَيٌّ ثُمَّ اجْمَعْ لَهُ وُلْدَكَ مِنْ بَعْدِهِمْ فَأَشْهِدْ عَلَيْهِمْ وَ أَشْهِدِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً قَالَ: يَزِيدُ: ثُمَّ قَالَ: لِي أَبُوإِبْرَاهِيمَ(ع): إِنِّي أُؤْخَذُ فِي هَذِهِ السَّنَةِ وَ الْأَمْرُ هُوَ إِلَى ابْنِي عَلِيٍّ سَمِيِّ عَلِيٍّ وَ عَلِيٍّ فَأَمَّا عَلِيٌّ الْأَوَّلُ فَعَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ وَ أَمَّا الْآخِرُ فَعَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) أُعْطِيَ فَهْمَ الْأَوَّلِ وَ حِلْمَهُ وَ نَصْرَهُ وَ وُدَّهُ وَ دِينَهُ وَ مِحْنَتَهُ وَ مِحْنَةَ الْآخِرِ وَ صَبْرَهُ عَلَى مَا يَكْرَهُ وَ لَيْسَ لَهُ أَنْ يَتَكَلَّمَ إِلا بَعْدَ مَوْتِ هَارُونَ بِأَرْبَعِ سِنِينَ ثُمَّ قَالَ لِي: یا يَزِيدُ وَ إِذَا مَرَرْتَ بِهَذَا الْمَوْضِعِ وَ لَقِيتَهُ وَ سَتَلْقَاهُ فَبَشِّرْهُ أَنَّهُ سَيُولَدُ لَهُ غُلامٌ أَمِينٌ مَأْمُونٌ مُبَارَكٌ وَ سَيُعْلِمُكَ أَنَّكَ قَدْ لَقِيتَنِي فَأَخْبِرْهُ عِنْدَ ذَلِكَ أَنَّ الْجَارِيَةَ الَّتِي يَكُونُ مِنْهَا هَذَا الْغُلامُ جَارِيَةٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مَارِيَةَ جَارِيَةِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أُمِّ إِبْرَاهِيمَ فَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ تُبَلِّغَهَا مِنِّي السَّلامَ فَافْعَلْ.
قَالَ: يَزِيدُ: فَلَقِيتُ بَعْدَ مُضِيِّ أَبِيإِبْرَاهِيمَ(ع) عَلِيّاً(ع) فَبَدَأَنِي فَقَالَ لِي: يَا يَزِيدُ مَا تَقُولُ فِي الْعُمْرَةِ؟ فَقُلْتُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي: ذَلِكَ إِلَيْكَ وَ مَا عِنْدِي نَفَقَةٌ فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ مَا كُنَّا نُكَلِّفُكَ وَ لا نَكْفِيكَ فَخَرَجْنَا حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى ذَلِكَ الْمَوْضِعِ فَابْتَدَأَنِي فَقَالَ: يَا يَزِيدُ: إِنَّ هَذَا الْمَوْضِعَ كَثِيراً مَا لَقِيتَ فِيهِ جِيرَتَكَ وَ عُمُومَتَكَ قُلْتُ: نَعَمْ ثُمَّ قَصَصْتُ عَلَيْهِ الْخَبَرَ فَقَالَ لِي: أَمَّا الْجَارِيَةُ فَلَمْ تَجِئْ بَعْدُ فَإِذَا جَاءَتْ بَلَّغْتُهَا مِنْهُ السَّلامَ فَانْطَلَقْنَا إِلَى مَكَّةَ فَاشْتَرَاهَا فِي تِلْكَ السَّنَةِ فَلَمْ تَلْبَثْ إِلا قَلِيلًا حَتَّى حَمَلَتْ فَوَلَدَتْ ذَلِكَ الْغُلامَ قَالَ: يَزِيدُ: وَ كَانَ إِخْوَةُ عَلِيٍّ يَرْج