نص بر امامت امام جواد علیهالسلام
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِيجَعْفَرٍ الثَّانِي(ع)(امام جواد)
و هو الباب التاسع و الستون من كتاب الحجة و فيه اربعة عشر حدیثا
399- الحديث الاول و هو السادس و العشرون و سبعة مائة
عَنْ يَحْيَى بْنِ حَبِيبٍ الزَّيَّاتِ قَالَ: أَخْبَرَنِي مَنْ كَانَ عِنْدَ أَبِيالْحَسَنِ الرِّضَا(ع) جَالِساً، فَلَمَّا نَهَضُوا قَالَ لَهُمُ: الْقَوْا أَبَاجَعْفَرٍ فَسَلِّمُوا عَلَيْهِ وَ أَحْدِثُوا بِهِ عَهْداً فَلَمَّا نَهَضَ الْقَوْمُ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ: يَرْحَمُ اللَّهُ الْمُفَضَّلَ إِنَّهُ كَانَ لَيَقْنَعُ بِدُونِ هَذَا
ترجمه: یحیى بن حبیب گوید: كسى كه (همراه رفقایش) خدمت امام رضا نشسته بود، به من خبر داد كه چون همه از مجلس برخاستند حضرت به آنها فرمود: اباجعفر (امام محمد تقى) را ملاقات كنید و به او سلام دهید و با او تجدید عهد كنید، چون آنها برخاستند، به من متوجه شد و فرمود: خدا رحمت كند مفضل را كه به كمتر از این هم قناعت میكرد.
شرح1- ممکن است مقصود امام علیهالسلام از جملهای كه در آخر روایت فرمود، (يَرْحَمُ اللَّهُ الْمُفَضَّلَ إِنَّهُ كَانَ لَيَقْنَعُ بِدُونِ هَذَا) این باشد كه مفضل درباره شناختن امام و تسلیم به او به عبارت و دستورى كمتر از این هم قناعت میکرد یعنى وظیفه خود را میفهمید و انجام میداد و این جمله تعریض و ملامت است نسبت به برخی از حضار آن مجلس كه تا حضرت به صراحت بدان نفرموده بود که «سلام و تجدید عهد کنید» به چنین کاری اقدام نمیکردند یا مقصود آن حضرت را نفهمیدند و هنوز مردد بودند.
2-ممکن است مقصود این باشد که آنها بدون تصریح امام علیهالسلام امام پس از آن حضرت را نمیشناختند ولی مفضل میشناخت.
3- ممکن است مقصود این باشد که مفضل وظائف خود نسبت به امام را که یکی از آنها تجدید عهد است میداند ولی دیگران نمیدانند.
400- الحديث الثانی و هو السابع و العشرون و سبعة مائة
عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلادٍ قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا(ع) وَ ذَكَرَ شَيْئاً فَقَالَ: مَا حَاجَتُكُمْ إِلَى ذَلِكَ؟ هَذَا أَبُوجَعْفَرٍ قَدْ أَجْلَسْتُهُ مَجْلِسِي وَ صَيَّرْتُهُ مَكَانِي وَ قَالَ: إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ يَتَوَارَثُ أَصَاغِرُنَا عَنْ أَكَابِرِنَا الْقُذَّةَ بِالْقُذَّةِ
ترجمه: معمر بن خلاد گوید: از امام رضا علیهالسلام شنیدم كه مطلبى (درباره امر امامت) گفت و سپس فرمود: شما چه احتیاجى به این موضوع دارید؟ این ابوجعفر است كه او را به جاى خود نشانیده و قائم مقام خود ساختهام، ما خاندانى هستیم كه خردسالانمان موبهمو از بزرگسالان ارث میبرند.
401- الحديث الثالث و هو الثامن و العشرون و سبعة مائة
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِيجَعْفَرٍ الثَّانِي(ع) فَنَاظَرَنِي فِي أَشْيَاءَ ثُمَّ قَالَ لِي: يَا أَبَاعَلِيٍّ ارْتَفَعَ الشَّكُّ مَا لِأَبِي غَيْرِي
ترجمه: محمد بن عیسى گوید: خدمت حضرت ابوجعفر ثانى (امام نهم) علیهالسلام رسیدم و درباره موضوعاتى با من مناظره كرد، سپس فرمود: اى اباعلى! شك و تردید از میان رفت. پدرم جز من فرزندى ندارد (اگر پدر من هم مانند امامان سابق پسران متعدد میداشت ممكن بود، نسبت بتعیین امام از میان آنها شكى پدید آید).
402- الحديث الرابع و هو التاسع و العشرون و سبعة مائة
عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ بَشَّارٍ قَالَ: كَتَبَ ابْنُ قِيَامَا إِلَى أَبِيالْحَسَنِ(ع) كِتَاباً يَقُولُ فِيهِ: كَيْفَ تَكُونُ إِمَاماً وَ لَيْسَ لَكَ وَلَدٌ فَأَجَابَهُ أَبُوالْحَسَنِ الرِّضَا(ع) شِبْهَ الْمُغْضَبِ: وَ مَا عَلَّمَكَ أَنَّهُ لا يَكُونُ لِي وَلَدٌ؟ وَ اللَّهِ لا تَمْضِي الْأَيَّامُ وَ اللَّيَالِي حَتَّى يَرْزُقَنِيَ اللَّهُ وَلَداً ذَكَراً يَفْرُقُ بِهِ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ
ترجمه: حسین بن بشار گوید: ابن قیاما (واقفى مذهب) در نامهاى كه به امام رضا علیهالسلام نوشته میگوید: شما چگونه امامى هستید كه فرزند ندارید؟! حضرت رضا - مانند شخص خشمگین - به او جواب داد، تو از كجا میدانى كه من فرزند نخواهم داشت؟! بهخدا كه شب و روز نگذرد جز اینكه خدا به من پسرى عنایت كند كه به سبب او حق را از باطل جدا کند.
403- الحديث الخامس و هو الثلاثون و سبعة مائة
عَنِ ابْنِ أَبِينَصْرٍ قَالَ: قَالَ لِيَ ابْنُ النَّجَاشِيِّ: مَنِ الْإِمَامُ بَعْدَ صَاحِبِكَ؟ فَأَشْتَهِي أَنْ تَسْأَلَهُ حَتَّى أَعْلَمَ، فَدَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا(ع) فَأَخْبَرْتُهُ قَالَ: فَقَالَ لِي: الْإِمَامُ ابْنِي ثُمَّ قَالَ: هَلْ يَتَجَرَّأُ أَحَدٌ أَنْ يَقُولَ ابْنِي وَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ؟
ترجمه: ابن ابىنصر گوید: ابن نجاشى به من گفت: امام بعد از امام تو كیست؟ من دلم میخواهد از خود او بپرسى تا بفهمم، من خدمت امام رضا علیهالسلام رسیدم و گزارش دادم. حضرت فرمود: امام پسر من است سپس فرمود: آیا كسى جرأت دارد كه بگوید: پسر من در صورتیكه اولادى نداشته باشد.
404- الحديث السادس و هو الحادی و الثلاثون و سبعة مائة
عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلادٍ قَالَ: ذَكَرْنَا عِنْدَ أَبِيالْحَسَنِ(ع) شَيْئاً بَعْدَ مَا وُلِدَ لَهُ أَبُوجَعْفَرٍ(ع) فَقَالَ: مَا حَاجَتُكُمْ إِلَى ذَلِكَ هَذَا أَبُوجَعْفَرٍ قَدْ أَجْلَسْتُهُ مَجْلِسِي وَ صَيَّرْتُهُ فِي مَكَانِي؟
ترجمه: معمر بن خلاد گوید: پس از ولادت ابوجعفر علیهالسلام خدمت حضرت امام رضا علیهالسلام موضوعى مذاكره شد. حضرت فرمود: شما چه احتیاجى بخ این مطلب دارید، این ابوجعفر است كه او را در جاى خود نشانیده و قائم مقام خود كردهام.
405- الحديث السابع و هو الثانی و الثلاثون و سبعة مائة
عَنِ ابْنِ قِيَامَا الْوَاسِطِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى(ع) فَقُلْتُ لَهُ: أَ يَكُونُ إِمَامَانِ؟ قَالَ: لا إِلا وَ أَحَدُهُمَا صَامِتٌ فَقُلْتُ لَهُ: هُوَ ذَا أَنْتَ لَيْسَ لَكَ صَامِتٌ وَ لَمْ يَكُنْ وُلِدَ لَهُ أَبُوجَعْفَرٍ(ع) بَعْدُ؟ فَقَالَ لِي: وَ اللَّهِ لَيَجْعَلَنَّ اللَّهُ مِنِّي مَا يُثْبِتُ بِهِ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ وَ يَمْحَقُ بِهِ الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ فَوُلِدَ لَهُ بَعْدَ سَنَةٍ أَبُوجَعْفَرٍ(ع) وَ كَانَ ابْنُ قِيَامَا وَاقِفِيّاً
ترجمه: ابن قیاماى واسطى گوید: خدمت على بن موسى علیهالسلام رسیدم و عرض كردم: ممكن است (در یك زمان) دو امام وجود داشته باشد؟ فرمود: نه، مگر اینكه یكى از آنها ساكت باشد (مانند امام حسین علیهالسلام كه در زمان حیات امام حسن علیهالسلام ساكت بود) عرض كردم: اینك شما امام ساكتى همراه ندارید (تا جانشین و امام بعد از شما باشد) و در آن زمان هنوز ابوجعفر علیهالسلام متولد نشده بود. حضرت به من فرمود: بهخدا سوگند كه خدا از من فرزندى بهوجود میآورد كه به وسیله او حق و اهل حق را ثابت كند و باطل و اهل باطل را از میان ببرد، پس بعد از یك سال ابوجعفر علیهالسلام متولد شد و ابن قیاما (راوى این حدیث) واقفى مذهب بود.
شرح
هُوَ ذَا أَنْتَ لَيْسَ لَكَ صَامِتٌ
اگر چه در مورد دو امام در یک زمان معمولا امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را به عنوان نمونه نقل میکنند ولی از این جهت میان آن دو امام که یکی ناطق بود و دیگری صامت با سایر امامان که برخی ناطق بودند و برخی صامت تفاوتی وجود ندارد. همانگونه که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام هر دو همه شرایط امامت مانند علم و قدرت و نص را داشتند و هر دو امام بودند ولی یکی ناطق و دیگری صامت، همینگونه است در زمان امیرالمومنین صلواتاللهوسلامهعلیه که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام همه شرایط امامت را داشتند ولی ساکت بودند و نیز همه امامان در زمان امامت پدرشان با داشتن شرایط امامت، ساکت بودند.
406- الحديث الثامن و هو الثالث و الثلاثون و سبعة مائة
عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: كُنْتُ مَعَ أَبِيالْحَسَنِ(ع) جَالِساً فَدَعَا بِابْنِهِ وَ هُوَ صَغِيرٌ فَأَجْلَسَهُ فِي حَجْرِي فَقَالَ لِي: جَرِّدْهُ وَ انْزِعْ قَمِيصَهُ، فَنَزَعْتُهُ فَقَالَ لِي: انْظُرْ بَيْنَ كَتِفَيْهِ فَنَظَرْتُ فَإِذَا فِي أَحَدِ كَتِفَيْهِ شَبِيهٌ بِالْخَاتَمِ دَاخِلٌ فِي اللَّحْمِ ثُمَّ قَالَ: أَ تَرَى هَذَا؟ كَانَ مِثْلُهُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ أَبِي(ع)
ترجمه: حسن بن جهم گوید: خدمت امام رضا علیهالسلام نشسته بودم كه پسر خردسالش را طلبید و روى دامن من نشانید و به من فرمود: او را برهنه كن و پیراهنش را بكن، من پیراهنش بیرون آوردم، به من فرمود: میان دو شانهاش را نگاه كن، من نگاه كردم، دیدم در یك شانهاش مانند مهری است كه در گوشت فرو رفته، به من فرمود: این را میبینى؟ پدرم مانند همین علامت را در همین جا داشت.
شرح
وجود نشانهای همانند آنچه در کتف امام کاظم علیهالسلام وجود داشته، اشاره به امامت امام جواد علیهالسلام دارد.
407- الحديث التاسع و هو الرابع و الثلاثون و سبعة مائة
عَنْ أَبِييَحْيَى الصَّنْعَانِيِّ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِيالْحَسَنِ الرِّضَا(ع) فَجِيءَ بِابْنِهِ أَبِيجَعْفَرٍ(ع) وَ هُوَ صَغِيرٌ فَقَالَ: هَذَا الْمَوْلُودُ الَّذِي لَمْ يُولَدْ مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَكَةً عَلَى شِيعَتِنَا مِنْهُ.
ترجمه: صنعانى گوید: خدمت امام رضا علیهالسلام بودم كه پسر خردسالش ابوجعفر علیهالسلام را آوردند فرمود: این همان مولودى است كه مولودى پر بركتتر از او نسبت به شیعیان ما متولد نشده است.
شرح
هَذَا الْمَوْلُودُ الَّذِي لَمْ يُولَدْ مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَكَةً عَلَى شِيعَتِنَا مِنْهُ
1- با توجه به شرایطی که در شیعیان تحقق یافته است برکتی از آن حضرت ظاهر شده که سابقه ندارد.
2- با مقایسه با عصر آن حضرت که برادران امام رضا بدترین نزاع را بهپا کردند و برخی از شیعیان امام کاظم علیهالسلام فرقههای متعددی بهوجود آوردند آن حضرت پربرکتترین کودکان آن عصر است.
3- ممکن است برای تعظیم امام جواد علیهالسلام و معرفی او به عنوان امام باشد.
4- ممکن است مقصود از پربرکتترین در میان بنیهاشم و برادرزادگان آن حضرت در آن عصر باشد چنانکه ممکن است اشاره به برتری امام جواد علیهالسلام بر نوادگان از نسل امام حسن و نسل زید بن علی بن الحسین علیهمالسلام که بر ضد دستگاه اموی و عباسی قیامهای متعدد کردند، باشد.
5- اگرچه احتمال دیگر این است که امام جواد علیهالسلام در کودکی امتیازاتی داشتند به عنوان پربرکتترین کودک معرفی شده است ولی این احتمال ضعیف است. کسانی که میان اهل بیت علیهمالسلام از جهت فضیلت تفاوت قائل هستند به چنین روایاتی نظر دارند.
408- الحديث العاشر و هو الخامس و الثلاثون و سبعة مائة
عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا(ع): قَدْ كُنَّا نَسْأَلُكَ قَبْلَ أَنْ يَهَبَ اللَّهُ لَكَ أَبَاجَعْفَرٍ(ع) فَكُنْتَ تَقُولُ: يَهَبُ اللَّهُ لِي غُلاماً، فَقَدْ وَهَبَهُ اللَّهُ لَكَ فَأَقَرَّ عُيُونَنَا، فَلا أَرَانَا اللَّهُ يَوْمَكَ فَإِنْ كَانَ كَوْنٌ، فَإِلَى مَنْ؟ فَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى أَبِيجَعْفَرٍ(ع) وَ هُوَ قَائِمٌ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا ابْنُ ثَلاثِ سِنِينَ فَقَالَ: وَ مَا يَضُرُّهُ مِنْ ذَلِكَ فَقَدْ قَامَ عِيسَى(ع) بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلاثِ سِنِينَ.
ترجمه: صفوان بن یحیى گوید: به امام رضا علیهالسلام عرض كردم: پیش از آن كه خدا ابوجعفر علیهالسلام را به شما عطا کند (درباره جانشینتان) از شما میپرسیدیم و شما مىفرمودید: خدا به من پسرى عنایت میكند اكنون او را به شما عنایت كرد و چشم ما را روشن كرد، اگر خداى ناخواسته براى شما پیش آمدى كند، به كه بگرویم؟ حضرت با دست اشاره به ابوجعفر علیهالسلام فرمود كه در برابرش ایستاده بود، عرض كردم: قربانت این پسرى سه ساله است!! فرمود: چه مانعى دارد؟ عیسى علیهالسلام سه ساله بود (سه سال كمتر داشت) كه به حجت قیام كرد.
شرح: ظاهر این روایت این است كه عیسى علیهالسلام در سه سالگى به رسالت مبعوث شده است، چنانکه سخن گفتن او پس از ولادت و زمانی كه در گهواره بوده صریح آیه قرآن كریم است و در روایتی كه بعد از این بیان میشود، نبوت او را در هفت سالگى بیان میكند.
1- ممكن است مقصود این باشد كه در هفت سالگى قیام به دعوت نموده ولى آثار و علائم نبوت قبلا در او ظاهر شده است.
2- ممکن است مقصود این باشد که آن حضرت در سهسالگی به نبوت رسیده بود و در هفت سالگی رسالت خود را آشکار کرد.
3- ظاهر آیات قرآن نشان میدهد که خدای متعال کتاب آسمانی و نبوت و سایر تعالیم را پس از ولادت به آن حضرت عطا کرده است و زمان عمل خود و دیگران و اظهار برای خواص و عوام متفاوت است. هر مرتبهای زمان خاص خود دارد که به امر خدای متعال تعیین و امر به آشکار شدن میدهد.
قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا ﴿۳۰﴾؛ [كودك] گفت منم بنده خدا به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است.
وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا ﴿۳۱﴾؛ و هر جا كه باشم مرا با بركت ساخته و تا زنده ام به نماز و زكات سفارش كرده است.
وَبَرًّا بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا ﴿۳۲﴾؛ و مرا نسبت به مادرم نيكوكار كرده و زورگو و نافرمانم نگردانيده است.
وَالسَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا ﴿مریم، 30-33﴾؛ و درود بر من روزى كه زاده شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى شوم.
آیه نخست به نبوت آن حضرت تصریح دارد؛ هم از آنجهت که خدای متعال به او کتاب عطا کرده است و هم از آنجهت که او را نبی قرار داده است.
دو آیه بعدی نیز ظهور در نبوت آن حضرت دارد، از این جهت که علم به مبارک بودن و نیز توصیه به نماز و زکات و نیکی به مادر و دوری از ستم و شقاوت اگرچه تصریح به نبوت نیست، زیرا ممکن است از طریق الهام و مانند آن چنین توصیههایی را دریافته باشد ولی ظهور در نبوت دارد.
آیه آخر ظهور در عصمت آن حضرت دارد و مانند دو آیه قبلی به تبع علم به عصمت، ظهور در نبوت هم دارد.
409- الحديث الحادی عشر و هو السادس و الثلاثون و سبعة مائة
عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلادٍ قَالَ: سَمِعْتُ إِسْمَاعِيلَ بْنَ إِبْرَاهِيمَ يَقُولُ لِلرِّضَا(ع): إِنَّ ابْنِي فِي لِسَانِهِ ثِقْلٌ فَأَنَا أَبْعَثُ بِهِ إِلَيْكَ غَداً تَمْسَحُ عَلَى رَأْسِهِ وَ تَدْعُو لَهُ فَإِنَّهُ مَوْلاكَ فَقَالَ: هُوَ مَوْلَى أَبِيجَعْفَرٍ فَابْعَثْ بِهِ غَداً إِلَيْهِ.
ترجمه: معمر بن خلاد گوید: شنیدم اسماعیل بن ابراهیم به امام رضا علیهالسلام میگفت: زبان پسر من لكنت و سنگینى دارد، فردا او را خدمت شما مىفرستم تا دست به سرش بکشید و براى او دعا كنى كه او غلام شماست، فرمود: او غلام ابوجعفر است، او را فردا نزد وى فرست.
شرح
مولی معانی متعددی دارد مانند: مالك ، سيّد ، آقا ، ارباب ، دنباله رو ، بنده و برده ، آزاد شده ، آزاد كننده ، انعام كننده ، دوستدار ، رفيق ، هم پيمان ، همسايه ، شريك ، فرزند ، عمو ، پسر عمو ، خواهرزاده ، داماد ، فاميل نزديك ، خويشاوند.
410- الحديث الثانی عشر و هو السابع و الثلاثون و سبعة مائة
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَالِساً بِالْمَدِينَةِ وَ كُنْتُ أَقَمْتُ عِنْدَهُ سَنَتَيْنِ أَكْتُبُ عَنْهُ مَا يَسْمَعُ مِنْ أَخِيهِ يَعْنِي أَبَاالْحَسَنِ(ع) إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ أَبُوجَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الرِّضَا(ع) الْمَسْجِدَ مَسْجِدَ الرَّسُولِ(ص) فَوَثَبَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ بِلا حِذَاءٍ وَ لا رِدَاءٍ فَقَبَّلَ يَدَهُ وَ عَظَّمَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُوجَعْفَرٍ(ع): يَا عَمِّ اجْلِسْ رَحِمَكَ اللَّهُ فَقَالَ: يَا سَيِّدِي كَيْفَ أَجْلِسُ وَ أَنْتَ قَائِمٌ؟ فَلَمَّا رَجَعَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ إِلَى مَجْلِسِهِ جَعَلَ أَصْحَابُهُ يُوَبِّخُونَهُ وَ يَقُولُونَ: أنتَ عَمُّ أَبِيهِ وَ أَنْتَ تَفْعَلُ بِهِ هَذَا الْفِعْلَ؟ فَقَالَ: اسْكُتُوا إِذَا كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ قَبَضَ عَلَى لِحْيَتِهِ، لَمْ يُؤَهِّلْ هَذِهِ الشَّيْبَةَ وَ أَهَّلَ هَذَا الْفَتَى وَ وَضَعَهُ حَيْثُ وَضَعَهُ، أُنْكِرُ فَضْلَهُ؟ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِمَّا تَقُولُونَ بَلْ أَنَا لَهُ عَبْدٌ
ترجمه: محمد بن حسن بن عمار گوید: من دو سال نزد على بن جعفر بن محمد (عموى امام رضا علیهالسلام) بودم و هر خبری كه او از برادرش موسى بن جعفر علیهالسلام شنیده بود، مینوشتم، روزى در مدینه خدمتش نشسته بودم كه ابوجعفر محمد بن على الرضا علیهالسلام در مسجد رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم بر او وارد شد على بن جعفر برجست و بدون كفش و عبا نزد او رفت و دستش را بوسید و احترامش كرد، ابوجعفر به او فرمود: اى عمو! بنشین، خدایت رحمت كند، او گفت: آقاى من! چگونه من بنشینم و تو ایستاده باشى؟! چون على بن جعفر به مسند خود برگشت، اصحابش او را سرزنش كرده، مىگفتند: شما عموى پدر او هستید و با او اینگونه رفتار مىكنید؟! او دست به ریش خود گرفت و گفت: خاموش باشید، اگر خداى عزوجل این ریش سفید را سزاوار (امامت) ندانست و این كودك را سزاوار دانست و به او چنان مقامى داد، من فضیلت او را انكار كنم؟! پناه بهخدا از سخن شما، من بنده او هستم.
شرح
عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ
کوچکترین فرزند امام صادق علیهالسلام که پنج امام را درک کرده است: از امام صادق تا امام هادی علیهماالسلام.
411- الحديث الثالث عشر و هو الثامن و الثلاثون و سبعة مائة
عَنِ الْخَيْرَانِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: كُنْتُ وَاقِفاً بَيْنَ يَدَيْ أَبِيالْحَسَنِ(ع) بِخُرَاسَانَ فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ: يَا سَيِّدِي إِنْ كَانَ كَوْنٌ فَإِلَى مَنْ؟ قَالَ: إِلَى أَبِيجَعْفَرٍ ابْنِي، فَكَأَنَّ الْقَائِلَ اسْتَصْغَرَ سِنَّ أَبِيجَعْفَرٍ(ع) فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ(ع): إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَعَثَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولًا نَبِيّاً صَاحِبَ شَرِيعَةٍ مُبْتَدَأَةٍ فِي أَصْغَرَ مِنَ السِّنِّ الَّذِي فِيهِ أَبُوجَعْفَرٍ(ع)
ترجمه: پدر خیرانى گوید: من در خراسان خدمت امام رضا علیهالسلام بودم كه مردى به آن حضرت گفت: آقاى من! اگر پیش آمدى كند، به كه بگرویم، فرمود: به پسرم ابوجعفر - مثل اینكه گوینده سن ابوجعفر علیهالسلام را براى امامت كم شمرد - امام رضا علیهالسلام فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى عیسى بن مریم را به رسالت و نبوت برگزید و صاحب شریعت تازهاش ساخت (یعنى كتاب بر او نازل كرد و اولوالعزمش قرار داد) در سنى كمتر از سن ابوجعفر علیهالسلام.
در حدیث پیشین (408- الحديث العاشر و هو الخامس و الثلاثون و سبعة مائة) توضیحی داده شد که مناسب این حدیث شریف هم هست.
412- الحديث الرابع عشر و هو التاسع و الثلاثون و سبعة مائة
عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ يَحْيَى بْنِ النُّعْمَانِ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ جَعْفَرٍ يُحَدِّثُ الْحَسَنَ بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَقَدْ نَصَرَ اللَّهُ أَبَاالْحَسَنِ الرِّضَا(ع) فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ: إِي وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَقَدْ بَغَى عَلَيْهِ إِخْوَتُهُ فَقَالَ: عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ إِي وَ اللَّهِ وَ نَحْنُ عُمُومَتُهُ بَغَيْنَا عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ صَنَعْتُمْ فَإِنِّي لَمْ أَحْضُرْكُمْ؟ قَالَ: قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَ نَحْنُ أَيْضاً: مَا كَانَ فِينَا إِمَامٌ قَطُّ حَائِلَ اللَّوْنِ فَقَالَ لَهُمُ الرِّضَا(ع): هُوَ ابْنِي قَالُوا: فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَدْ قَضَى بالْقَافَةِ فَبَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ الْقَافَةُ قَالَ: ابْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَيْهِمْ فَأَمَّا أَنَا فَلا وَ لا تُعْلِمُوهُمْ لِمَا دَعَوْتُمُوهُمْ وَ لْتَكُونُوا فِي بُيُوتِكُمْ فَلَمَّا جَاءُوا، أَقْعَدُونَا فِي الْبُسْتَانِ وَ اصْطَفَّ عُمُومَتُهُ وَ إِخْوَتُهُ وَ أَخَوَاتُهُ وَ أَخَذُوا الرِّضَا(ع) وَ أَلْبَسُوهُ جُبَّةَ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَةً مِنْهَا وَ وَضَعُوا عَلَى عُنُقِهِ مِسْحَاةً وَ قَالُوا لَهُ: ادْخُلِ الْبُسْتَانَ كَأَنَّكَ تَعْمَلُ فِيهِ. ثُمَّ جَاءُوا بِأَبِيجَعْفَرٍ(ع) فَقَالُوا: أَلْحِقُوا هَذَا الْغُلامَ بِأَبِيهِ فَقَالُوا: لَيْسَ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ وَ لَكِنَّ هَذَا عَمُّ أَبِيهِ وَ هَذَا عَمُّ أَبِيهِ وَ هَذَا عَمُّهُ وَ هَذِهِ عَمَّتُهُ وَ إِنْ يَكُنْ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ فَهُوَ صَاحِبُ الْبُسْتَانِ فَإِنَّ قَدَمَيْهِ وَ قَدَمَيْهِ وَاحِدَةٌ. فَلَمَّا رَجَعَ أَبُوالْحَسَنِ(ع) قَالُوا: هَذَا أَبُوهُ قَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ: فَقُمْتُ فَمَصَصْتُ رِيقَ أَبِيجَعْفَرٍ(ع) ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: أَشْهَدُ أَنَّكَ إِمَامِي عِنْدَ اللَّهِ فَبَكَى الرِّضَا(ع) ثُمَّ قَالَ: يَا عَمِّ أَ لَمْ تَسْمَعْ أَبِي وَ هُوَ يَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): بأَبِي ابْنُ خِيَرَةِ الْإِمَاءِ ابْنُ النُّوبِيَّةِ الطَّيِّبَةِ الْفَمِ الْمُنْتَجَبَةِ الرَّحِمِ، وَيْلَهُمْ لَعَنَ اللَّهُ الْأُعَيْبِسَ وَ ذُرِّيَّتَهُ صَاحِبَ الْفِتْنَةِ وَ يَقْتُلُهُمْ سِنِينَ وَ شُهُوراً وَ أَيَّاماً يَسُومُهُمْ خَسْفاً وَ يَسْقِيهِمْ كَأْساً مُصْبِرَةً وَ هُوَ الطَّرِيدُ الشَّرِيدُ الْمَوْتُورُ بِأَبِيهِ وَ جَدِّهِ صَاحِبُ الْغَيْبَةِ يُقَالُ مَاتَ أَوْ هَلَكَ أَيَّ وَادٍ سَلَكَ أَ فَيَكُونُ هَذَا يَا عَمِّ إِلا مِنِّي فَقُلْتُ صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ
ترجمه: زكریا بن یحیى گوید: شنیدم على بن جعفر، برای حسن بن حسین بن على را حدیث میگفت و گفت: بهخدا سوگند كه خدا ابوالحسن الرضا علیهالسلام را یارى كرد، حسن گفت: آرى بهخدا قربانت گردم، همانا برادرانش نسبت به او ستم كردند، على بن جعفر گفت: آرى بهخدا ما عموهایش هم به او ستم كردیم، حسن گفت: قربانت گردم، مگر شما چه كردید؟ زیرا من نزد شما نبودم، گفت: ما و برادرانش به او گفتیم: هرگز در میان ما خاندان، امامى كه رنگش دگرگون باشد نبوده (مقصودشان این بود كه رنگ چهره امام محمد تقى علیهالسلام به شما شباهت ندارد) حضرت رضا فرمود: او پسر من است، آنها گفتند: همانا رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم به حكم قیافهشناس داورى فرموده، میان تو و ما هم قیافهشناس داور باشد، حضرت فرمود: من دنبال آنها نمیفرستم. شما بفرستید و به آنها اطلاع ندهید كه براى چه دعوتشان میكنید و شما در خانه خود باشید.
چون ایشان آمدند، ما را در باغ نشانیدند (یعنى قیافهشناسان یا عموها و برادران امام رضا علیهالسلام) و عموها و برادران و خواهران امام رضا علیهالسلام صف كشیدند و خرقه و كلاهى پشمین به آن حضرت پوشانیدند و بیلى بر دوشش گذاشتند و گفتند به صورت باغبانى وارد باغ شو، سپس ابوجعفر علیهالسلام را آوردند و به قیافهشناسان گفتند: این پدر این پسر را معرفی كنید، آنها گفتند: این عموی پدرش است، این عموی خودش است این عمهاش است، اگر او در اینجا پدرى داشته باشد، همین صاحب باغست كه قدمهاى او با قدمهاى این پسر یكسان است و چون حضرت رضا علیهالسلام برگشت، گفتند: همین شخص پدر اوست (گویا ابتدا از آثار قدم حضرت كه روى زمین نقش بسته بود، احتمالى دادند و سپس كه خود حضرت را دیدند یقین كردند).
على بن جعفر گوید: من برخاستم و لب ابوجعفر علیهالسلام را چنان بوسیدم كه آب دهانش را مكیدم و به او عرض كردم: گواهى دهم كه تو نزد خدا امام منى، پس حضرت رضا علیهالسلام گریه كرد فرمود: اى عمو! مگر نشنیدى كه پدرم مىفرمود: رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: فداى پسر بهترین كینزان، پسر كنیز نوبیه (نوبه بلاد بزرگی است در سودان كه بلال حبشى هم از آنجا بوده است) كه دهانش خوشبو و زهدانش نجیبزاى است، واى بر آنها و خدا لعنت كند اعیبس و نژادش را (یعنى بنى عباس را) همان كه فتنهانگیز است و آنها را چند سال و چند ماه و چند روز میكشد و به آنها ذلت میرساند و از جام تلخ و ناگوار به آنها میآشاماند و اوست غریب و دور افتاده، پدر و جد كشته شده و صاحب غیبت، مردم درباره او گویند: معلوم نیست مرده یا هلاك شده و به كدام دره رفته، اى عمو! چنین پسرى جز از نسل من تواند بود؟ عرض كردم: راست گوئى، قربانت گردم.
شرح:
علم قیافهشناسى آن است كه شخص قیافهشناس از روى آثار و علائم صورت و دست و پا و سایر اعضاء شباهت دو نفر را به یكدیگر میفهمد و نسبت و قرابت میان آنها را تشخیص میدهد، این علم در شرع مقدس اسلام اعتبارى ندارد و هیچگونه نسبتى با آن ثابت نمیشود، بلكه براى تعیین انتساب در شرع اسلام موازین و مقررات دیگری است، ولى در صورتیكه به مسلمانى تهمتى زنند، او میتواند براى دفع تهمت از خود به قیافهشناس رجوع كند، چنانکه درباره انتساب اسامه، پسر زید بن حارثه به پدرش چنین روایت كنند كه اسامه سیاه رنگ بود و پدرش زید سفیدتر از پنبه، از این جهت مردم جاهلیت در نسب او طعن میزدند، تا آن كه قیافهشناس حكم كرد كه او پسر زید است و ملت عرب هم سخن قیافهشناس را میپذیرفتند، از این جهت پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم مسرور گشت، زیرا طعن آنها به آن حضرت هم مربوط بود. (مرآتالعقول، ص237).
و حضرت رضا علیهالسلام چون درباره پسرش مورد تهمت واقع گشت، آنگونه كه در این روایت ذكر شد به حكم قیافهشناس تن داد و پس از آن كه حق روشن گشت، امام رضا علیهالسلام از قول رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم خبر غیبى ظلم و فتنهانگیزى بنى عباس را نسبت به فرزندانش كه منتهى به غیبت و پنهان شدن حضرت مهدى، امام دوازدهم عجل اللّه تعالى فرجه الشریف میگردد، بیان میكند. >آمار بازدید
پیوندها
آخرین مطالب
- شرح جلد نهم اسفار
- شرح جلد هشتم اسفار
- شرح جلد هفتم اسفار سید مرتضی حسینی شاهرودی
- شرح جلد ششم اسفار سید مرتضی حسینی شاهرودی
- شرح جلد سوم اسفار سید مرتضی حسینی شاهرودی
- شرح جلد دوم اسفار سیدمرتضی حسینی شاهرودی
- شرح جلد اول اسفار از سید مرتضی حسینی شاهرودی
- شرح اسفار جلد هشتم باب هفتم: حالات نفس ناطقه از جهت ارتباط با طبیعت