نص بر امامت امام دوازدهم علیه‌السلام

بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ إِلَى صَاحِبِ الدَّارِ(ع)

و هو الباب الثانی و السبعون من كتاب الحجة و فيه ستة احادیث

429- الحديث الاول و هو السادس و الخمسون و سبعة مائة

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ بِلالٍ قَالَ: خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ أَبِي‌مُحَمَّدٍ قَبْلَ مُضِيِّهِ بِسَنَتَيْنِ يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ قَبْلِ مُضِيِّهِ بِثَلاثَةِ أَيَّامٍ يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ

ترجمه: محمد بن على بن بلال گوید: از جانب امام حسن عسكرى، دو سال پیش از وفاتش پیامى به من رسید كه از جانشین بعد از خود به من خبر داد، بار دیگر سه روز پیش از وفاتش، پیامى رسید و از جانشین بعد از خود به من خبر داد.

شرح

مقصود از خانه، خانه پدر و حد آن حضرت است كه در آن‌جا غایب گشته است و چون تصریح به اسم آن حضرت جایز نبوده با كلمه (صاحب الدار - صاحب خانه) به آن حضرت اشاره مى‌كرده‌اند.

430- الحديث الثانی و هو السابع و الخمسون و سبعة مائة

عَنْ أَبِي‌هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي مُحَمَّدٍ(ع): جَلالَتُكَ تَمْنَعُنِي مِنْ مَسْأَلَتِكَ فَتَأْذَنُ لِي أَنْ أَسْأَلَكَ فَقَالَ: سَلْ قُلْتُ يَا سَيِّدِي: هَلْ لَكَ وَلَدٌ؟ فَقَالَ: نَعَمْ فَقُلْتُ: فَإِنْ حَدَثَ بِكَ حَدَثٌ فَأَيْنَ أَسْأَلُ عَنْهُ؟ قَالَ: بِالْمَدِينَةِ

ترجمه: ابوهاشم جعفرى گوید: به امام حسن عسكرى علیه‌السلام عرض كردم: جلالت و بزرگى شما مرا از پرسش از شما باز مى‌دارد، اجازه مى‌فرمائید از شما سؤالى كنم؟ فرمود، بپرس، عرض كردم: آقاى من! شما فرزندى دارید؟ فرمود: آرى، عرض كردم: اگر براى شما پیش آمدى كند، در كجا از او بپرسم؟ فرمود: در همین شهر.

431- الحديث الثالث و هو الثامن و الخمسون و سبعة مائة

عَنْ عَمْرٍو الْأَهْوَازِيِّ قَالَ: أَرَانِي أَبُومُحَمَّدٍ ابْنَهُ وَ قَالَ: هَذَا صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِي

ترجمه: عمر و أهوازى گوید: امام حسن عسكرى پسرش را به من نشان داد و فرمود، این است صاحب شما بعد از من.

432- الحديث الرابع و هو التاسع و الخمسون و سبعة مائة

عَنْ حَمْدَانَ الْقَلانِسِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِلْعَمْرِيِّ: قَدْ مَضَى أَبُومُحَمَّدٍ فَقَالَ لِي: قَدْ مَضَى وَ لَكِنْ قَدْ خَلَّفَ فِيكُمْ مَنْ رَقَبَتُهُ مِثْلُ هَذِهِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ

ترجمه: حمدان قلانسى گوید: به عمرى (به فتح عین نامش عثمان بن سعید است و او اولین نایب از نواب أربعه امام زمان علیه‌السلام است) گفتم: امام حسن عسكرى در گذشت، به من گفت: او در گذشت ولى جانشینى در میان شما گذاشت كه گردنش به این حجم است - و با دست اشاره كرد، یعنی کودک است.

شرح
علامه مجلسى (ره) گوید: یعنى انگشت ابهام و سبابه از هر دو دست را گشود و میان آن‌ها را باز كرد تا اشاره به اندازه حجم گردن آن حضرت كند، چنان‌که در میان عرب و عجم مرسوم است و مقصودش این است كه گردن آن حضرت قوى است (و ممكن است با همین اشاره سن آن حضرت را هم تا حدى معین كرده باشد).

433- الحديث الخامس و هو الستون و سبعة مائة

عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ قَالَ: خَرَجَ عَنْ أَبِي‌مُحَمَّدٍ(ع) حِينَ قُتِلَ الزُّبَيْرِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ: هَذَا جَزَاءُ مَنِ اجْتَرَأَ عَلَى اللَّهِ فِي أَوْلِيَائِهِ يَزْعُمُ أَنَّهُ يَقْتُلُنِي وَ لَيْسَ لِي عَقِبٌ فَكَيْفَ رَأَى قُدْرَةَ اللَّهِ فِيهِ وَ وُلِدَ لَهُ وَلَدٌ سَمَّاهُ م‏ح‏م‏د فِي سَنَةِ سِتٍّ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ

ترجمه: احمد بن عبدالله گوید: چون زبیرى ملعون كشته شد، از طرف امام حسن عسكرى علیه‌السلام چنین جملاتى صادر شد: «این است كیفر كسی كه بر خدا نسبت به اولیائش گستاخى كند، گمان مى‌كرد مرا خواهد كشت و بدون نسل مى‌مانم، چگونه قدرت حق تعالی را درباره خود مشاهده كرد؟! و براى آن حضرت در سال 256 پسرى متولد شد كه نامش را «م ح م د» گذاشت.

شرح

زبیرى لقب یكى از اشقیاء زمان آن حضرت و از اولاد زبیر بوده است كه آن حضرت را تهدید به قتل مى‌كرده و خدا او را به دست خلیفه وقت یا دیگرى كشته است، برخی آن را به فتح «ز» و كسر «ب» قرائت كرده‌اند كه بدون یاء نسبت، به معنى مرد زیرك و مكار است و گفته‌اند: مقصود خود مهتدى عباسى است كه به دست تركان دربارى كشته شد و تقطیع حروف اسم مبارك امام زمان علیه‌السلام كه همنام پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است، به جهت این است كه بردن نام او جایز نیست و اما درباره سال ولادت آن حضرت كه در این روایت 256 ذكر شده است، خود مرحوم كلینى در باب مولد امام علیه‌السلام در سال 255 ذكر مى‌كند، ولى این یك سال اختلاف به جهت این است كه چون هجرت پیامبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در ماه ربیع الاول بوده برخی همان سال را سال اول هجرى دانسته و برخی هجرت را از محرم سال بعد به حساب آورده‌اند، چنان‌که هجرت شهادت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام را هم برخی به سال 60 و برخی به سال 61 گفته‌اند.

434- الحديث السادس و هو الواحد و الستون و سبعة مائة

عَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِيٍّ الْعِجْلِيِّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سَمَّاهُ قَالَ: أَتَيْتُ سَامَرَّاءَ وَ لَزِمْتُ بَابَ أَبِي‌مُحَمَّدٍ(ع) فَدَعَانِي فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمْتُ فَقَالَ: مَا الَّذِي أَقْدَمَكَ؟ قَالَ: قُلْتُ: رَغْبَةٌ فِي خِدْمَتِكَ قَالَ: فَقَالَ لِي: فَالْزَمِ الْبَابَ قَالَ: فَكُنْتُ فِي الدَّارِ مَعَ الْخَدَمِ ثُمَّ صِرْتُ أَشْتَرِي لَهُمُ الْحَوَائِجَ مِنَ السُّوقِ وَ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلَيْهِمْ مِنْ غَيْرِ إِذْنٍ إِذَا كَانَ فِي الدَّارِ رِجَالٌ قَالَ: فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ يَوْماً وَ هُوَ فِي دَارِ الرِّجَالِ فَسَمِعْتُ حَرَكَةً فِي الْبَيْتِ فَنَادَانِي مَكَانَكَ لا تَبْرَحْ فَلَمْ أَجْسُرْ أَنْ أَدْخُلَ وَ لا أَخْرُجَ فَخَرَجَتْ عَلَيَّ جَارِيَةٌ مَعَهَا شَيْ‏ءٌ مُغَطًّى ثُمَّ نَادَانِيَ ادْخُلْ فَدَخَلْتُ وَ نَادَى الْجَارِيَةَ فَرَجَعَتْ إِلَيْهِ فَقَالَ: لَهَا: اكْشِفِي عَمَّا مَعَكِ فَكَشَفَتْ عَنْ غُلامٍ أَبْيَضَ حَسَنِ الْوَجْهِ وَ كَشَفَ عَنْ بَطْنِهِ فَإِذَا شَعْرٌ نَابِتٌ مِنْ لَبَّتِهِ إِلَى سُرَّتِهِ أَخْضَرُ لَيْسَ بِأَسْوَدَ فَقَالَ: هَذَا صَاحِبُكُمْ ثُمَّ أَمَرَهَا فَحَمَلَتْهُ فَمَا رَأَيْتُهُ بَعْدَ ذَلِكَ حَتَّى مَضَى أَبُومُحَمَّدٍ(ع).

ترجمه: ضوء بن على از مردى از اهل فارس كه نامش را برده نقل مى‌كند كه به سامرا آمدم و به در خانه امام حسن عسكرى علیه‌السلام چسبیدم، حضرت مرا طلبید، من وارد شدم و سلام كردم فرمود: برای چه آمده‌ای؟ عرض کردم برای خدمت فرمود: پس دربان ما باش، من همراه خادمان در خانه حضرت بودم، گاهى مى‌رفتم، هر چه احتیاج داشتند از بازار مى‌خریدم و زمانی كه در خانه، مردها بودند، بدون اجازه وارد مى‌شدم.

روزى (بدون اجازه) بر حضرت وارد شدم و او در اتاق مردها بود، ناگاه در اتاق حركت و صدائى شنیدم، سپس با صدای بلند فرمود: بایست، حركت مكن: من جرأت در آمدن و بیرون رفتن نداشتم، سپس كنیزكى كه چیز سرپوشیده‌اى همراه داشت، از نزد من گذشت: آن‌گاه مرا صدا زد كه درآى، من وارد شدم و كنیز را هم صدا زد، كنیز نزد حضرت بازگشت، حضرت به كنیز فرمود: روپوش را از آن‌چه همراه دارى بردار، كنیز از روى كودكى سفید و نیكوروى پرده برداشت و خود حضرت روى شكم كودك را باز كرد، دیدم موى سبزى كه به سیاهى آمیخته نبود از زیر گلو تا نافش روئیده است، پس فرمود: این است صاحب شما و به كنیز امر فرمود كه او را ببرد، پس از آن من آن كودك را ندیدم، تا امام حسن علیه‌السلام وفات كرد.