باب نام کسانی که امام زمان علیهالسلام را دیدهاند
بَابٌ فِي تَسْمِيَةِ مَنْ رَآهُ(ع)
و هو الثالث و السبعون من كتاب الحجة و فيه خمسة عشر حدیثا
435- الحديث الاول و هو الثانی و الستون و سبعة مائة
عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ قَالَ: اجْتَمَعْتُ أَنَا وَ الشَّيْخُ أَبُوعَمْرٍو رَحِمَهُ اللَّهُ عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ فَغَمَزَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَاعَمْرٍو إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ شَئ وَ مَا أَنَا بِشَاكٍّ فِيمَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ فَإِنَّ اعْتِقَادِي وَ دِينِي أَنَّ الْأَرْضَ لا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إِلا إِذَا كَانَ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِأَرْبَعِينَ يَوْماً فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ رُفِعَتِ الْحُجَّةُ وَ أُغْلِقَ بَابُ التَّوْبَةِ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً فَأُولَئِكَ أَشْرَارٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمُ الَّذِينَ تَقُومُ عَلَيْهِمُ الْقِيَامَةُ وَ لَكِنِّي أَحْبَبْتُ أَنْ أَزْدَادَ يَقِيناًوَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ(ع) سَأَلَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُرِيَهُ كَيْفَ يُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ؟ قَالَ: بَلَى وَ لَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي؛ وَ قَدْ أَخْبَرَنِي أَبُوعَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنْ أَبِيالْحَسَنِ(ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ وَ قُلْتُ: من أُعَامِلُ أَوْ عَمَّنْ آخُذُ وَ قَوْلَ مَنْ أَقْبَلُ؟ فَقَالَ لَهُ: الْعَمْرِيُّ ثِقَتِي فَمَا أَدَّى إِلَيْكَ عَنِّي فَعَنِّي يُؤَدِّي وَ مَا قَالَ لَكَ عَنِّي فَعَنِّي يَقُولُ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ فَإِنَّهُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ؛ وَ أَخْبَرَنِي أَبُوعَلِيٍّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَامُحَمَّدٍ(ع) عَنْ مِثْلِ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ: الْعَمْرِيُّ وَ ابْنُهُ ثِقَتَانِ فَمَا أَدَّيَا إِلَيْكَ عَنِّي فَعَنِّي يُؤَدِّيَانِ وَ مَا قَالا لَكَ فَعَنِّي يَقُولانِ فَاسْمَعْ لَهُمَا وَ أَطِعْهُمَا فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ الْمَأْمُونَانِ، فَهَذَا قَوْلُ إِمَامَيْنِ قَدْ مَضَيَا فِيكَ قَالَ: فَخَرَّ أَبُوعَمْرٍو سَاجِداً وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ: سَلْ حَاجَتَكَ فَقُلْتُ لَهُ: أَنْتَ رَأَيْتَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ أَبِيمُحَمَّدٍ(ع) فَقَالَ: إِي وَ اللَّهِ وَ رَقَبَتُهُ مِثْلُ ذَا وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ، فَقُلْتُ لَهُ: فَبَقِيَتْ وَاحِدَةٌ فَقَالَ لِي: هَاتِ قُلْتُ: فَالِاسْمُ قَالَ: مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ أَنْ تَسْأَلُوا عَنْ ذَلِكَ وَ لا أَقُولُ هَذَا مِنْ عِنْدِي فَلَيْسَ لِي أَنْ أُحَلِّلَ وَ لا أُحَرِّمَ وَ لَكِنْ عَنْهُ(ع) فَإِنَّ الْأَمْرَ عِنْدَ السُّلْطَانِ أَنَّ أَبَامُحَمَّدٍ مَضَى وَ لَمْ يُخَلِّفْ وَلَداً وَ قَسَّمَ مِيرَاثَهُ وَ أَخَذَهُ مَنْ لا حَقَّ لَهُ فِيهِ وَ هُوَ ذَا عِيَالُهُ يَجُولُونَ لَيْسَ أَحَدٌ يَجْسُرُ أَنْ يَتَعَرَّفَ إِلَيْهِمْ أَوْ يُنِيلَهُمْ شَيْئاً وَ إِذَا وَقَعَ الِاسْمُ وَقَعَ الطَّلَبُ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَمْسِكُوا عَنْ ذَلِكَ(صحیح)
قال الکلینی.قدس سره و حدثنی شیخ من أصحابنا – ذهب عنی اسمه – أن أباعمرو سأل عن احمد بن اسحاق عن مثل هذا فأجاب بمثل هذا(صحیح).
ترجمه: حمیرى گوید: من و شیخ ابوعمرو (عثمان بن سعید عمرى نایب اول) رحمة الله نزد احمد ابن اسحاق گرد آمدیم، احمد بن اسحاق به من اشاره كرد كه درباره جانشین (امام حسن عسكرى) از شیخ بپرسم، من به او گفتم، اى اباعمرو! من مىخواهم از شما چیزى بپرسم كه نسبت به آن شك ندارم، زیرا اعتقاد و دین من این است كه زمین هیچگاه از حجت خالى نمىماند، مگر چهل روز پیش از قیامت و چون آن روز برسد، حجت برداشته و راه توبه بسته شود آنگاه كسى كه از پیش ایمان نیاورده و یا در دوران ایمانش كار خیرى نكرده، ایمان آوردنش سودش ندهد» و ایشان بدترین مخلوق خداى عزوجل باشند و قیامت علیه ایشان برپا مىشود، ولى من دوست دارم كه بر یقینم افزوده گردد، همانا حضرت ابراهیم علیهالسلام از پروردگار عزوجل درخواست كرد كه به او نشان دهد. چگونه مردگان را زنده مىكند «فرمود: مگر ایمان ندارى؟ عرض كرد: چرا ولى براى اینكه دلم مطمئن شود».
و ابوعلى احمد بن اسحاق به من خبر داد كه از حضرت هادى علیهالسلام سؤال كردم، با كه معامله كنم؟ یا احكام دینم را از كه به دست آورم؟ و سخن كه را بپذیرم؟ به او فرمود: عَمرى مورد اعتماد من است آنچه از جانب من به تو رساند، حقیقتا از من است و هر چه از جانب من به تو گوید، قول من است، از او بشنو و اطاعت كن كه او مورد اعتماد و امین است و نیز ابوعلى به من خبر داد كه او از حضرت امام حسن عسكرى علیهالسلام همین سؤال را كرده و او فرموده است: عَمرى و پسرش (محمد بن عثمان، نایب دوم) مورد اعتماد هستند، هر چه از جانب من به تو رسانند، حقیقتا از جانب من رسانیدهاند و هر چه به تو گویند، از من گفتهاند، از آنها بشنو و اطاعت كن كه هر دو مورد اعتماد و امینند، این سخن دو امام است كه درباره شما صادر شده است.
ابوعمرو به سجده افتاد و گریه كرد، آنگاه گفت: حاجتت را بپرس، گفتم: شما جانشین بعد از امام حسن عسكرى علیهالسلام را دیدهاى؟ گفت: آرى به خدا، گردن او این چنین بود و با دست اشاره كرد. (به حدیث 432- الحديث الرابع و هو التاسع و الخمسون و سبعة مائة رجوع شود) گفتم: یك مسأله دیگر باقى مانده، گفت: بگو، گفتم: نامش چیست؟ گفت: بر شما حرام است كه نام او را بپرسید و من این سخن از پیش خود نمىگویم، زیرا براى من روا نیست كه چیزى را حلال یا حرام كنم، بلكه این سخن خود آن حضرت علیهالسلام است، زیرا مطلب نزد سلطان (معتمد عباسى كه در 12 رجب 256 خلیفه شد) چنین وانمود شده كه امام حسن عسكرى وفات نموده و فرزندى از خود بهجا نگذاشته و میراثش قسمت شده و كسى كه حق نداشته (جعفر كذاب) آن را برده و خورده است و عیالش آواره شدهاند و كسى جرأت ندارد با آنها آشنا شود یا چیزى به آنها برساند و چون اسمش در زبانها افتاد، تعقیبش مىكنند، از خدا بپرهیزید و از این موضوع دست نگهدارید.
كلینى (رحمه الله) گوید: شیخى از اصحاب ما (شیعیان) كه نامش از یادم رفته به من گفت: ابوعمرو از احمد بن اسحاق همین پرسش را كرد و او هم همین جواب را گفت.
شرح
برای بیان تفاوت تلفظ میان عَمرو و عُمر در نگارش این فرق وجود دارد که عَمر حرف واو را در آخر دارد ولی خوانده نمیشود و عُمر آن ندارد. البته حرف واو در حالت نصب و جر و رفع از عَمرو حذف میشود بدین سبب که در این حالات چون عُمر به اصطلاح ادبیات عرب غیرمنصرف است با عَمرو بدون حرف واو هم تفاوت دارد اما در حالات دیگر مانند ابوعمرو یا عمروی باید واو بدان افزوده شود اگرچه تلفظ نمیشود، زیرا در این حالات با عُمر تفاوت ندارد. البته این نکتهای زبانی است و اهمیتی ندارد اگرچه بسیاری هم دچار اشتباه میشوند و این نکته را رعایت نمیکنند.
أَنَّ الْأَرْضَ لا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إِلا إِذَا كَانَ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِأَرْبَعِينَ يَوْماً فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ رُفِعَتِ الْحُجَّةُ وَ أُغْلِقَ بَابُ التَّوْبَةِ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً
1- چنانکه پیشتر گفته شد حجت اعم از معصوم است و شامل عالمان، خردمندان و افراد مجرب در رشتههای مختلف هم میشود و اگر هیچ یک از این موارد وجود نداشته باشد، عقل و علم و تجربه هر کسی برای خودش حجت است.
2- در بسیاری از مسائل و معارف دینی که عدد ذکر میشود مقصود از آن، معنی عرفی آن نیست مگر آنکه به دلایلی اثبات شود که معنی عرفی آن مورد نظر است مانند اعدادی که در عبادات و قوانین اجتماعی، اقتصادی، حدود، دیات و مانند آن آمده است اما اعدادی که در پادشها، کیفرها، آسمانها، زمینها، طبقات بهشت، درکان دوزخ، آفرینش جهان و انسان، استغفار، دعا برای مومنان، استغفار برای منافقان و مانند آن وارد شده است، معنی عرفی و ریاضی آن مورد نظر نیست.
3- عدد چهل که در این فراز آمده است از مواردی است که مقصوذ عرفی و ریاضی آن دستکم دلیلی ندارد بلکه دلیل مخالف دارد. چهل در اینجا مانند آفرینش در شش روز است که ممکن نیست مقصود از آن روز متعارف باشد، زیرا هنوز آفرینشی تحقق نیافته تا روز وجود داشته باشد.
4- همانگونه که انسانهای با توجه به شرایط طبیعی، علمی و عقلی پیوسته رو به تکامل داشتهاند و درنتیجه، علم، تعقل، صنعت و همه جوانب زندگی انسان حتی ایمان، اخلاق، فضائل، خیرخواهی، نیکوکاری پیوسته فرایند تکاملی را طی کرده است، این فرایند به دلایل طبیعی، علمی و عقلی که عمدتا نتیجه تحولات طبیعی است، در مسیر عکس آنچه گفته شد قرار خواهد گرفت و در نتیجه سیر انتکاسی خواهد داشت و به همین سبب علم، تعقل، صنعت و همه جوانب زندگی انسان حتی ایمان، اخلاق، فضائل، خیرخواهی و نیکوکاری انسان رو به ضعف خواهد نهاد و پیوسته از کمالات انسانها در طول نسلهای بسیار کاسته خواهد شد تا جایی که تفاوت میان آنها و حیوانات قابل مشاهده نخواهد بود. پیدایش این سیر وارونه عمدتا نتیجه تحولات طبیعی مانند گرما، سرما، پایان یافتن توان تولید در زمین و کمک به تولید خورسید و گرفتار شدن نسل انسان به کمبود غذا، قحطی و سوء تغذیه خواهد بود. حاصل آنکه عمر زمین و شرایط وجود حیات انسانی در آن محدود است و به پایان خواهد رسید.
5- مقصود از روایاتی که نسان میدهد انسانها در ادامه همانند حیوانات خواهند شد بلکه انسانی متولد نخواهد شد یا انسانها عقیم خواهند شد و نسل بشر منقرض خواهد شد به همین معناست، یعنی شرایط طبیعی حیات انسانی از بین خواهد رفت و البته پس از آن شرایط طبیعی حیات حیوانی و گیاهی نیز از میان خواهد رفت.
6- در چنین شرایطی که عقل و علم و ایمان فروکش کرده بلکه از بین رفته بلکه موضوع آن که انسان است از میان رفته است، حجتی نیز وجود نخواهد داشت. وجود حجت فرع بر وجود شرایط حیاط انسانی خردگرا و دانشطلب است و به اندازه که این شرایط کمتر وجود داشته باشد، انسان نیازمند به حجت هم کمتر وجود خواهد داشت و طبعا وجود حجت بیمعنی بلکه ناممکن خواهد بود همانگونه که پیش از آفرینش انسان وجود حجت معنی محصلی ندارد یا هماینک در کرات دیگر مانند ماه و مریخ وجود حجت بیمعنی است.
7- در برپایی قیامت تفسیرهای مختلفی وجود دارد: الف. قیامت دفعی است و زمانی برپا خواهد شد که همه انسانها به دنیا آمده و از دنیا رفته و عالم برزخ را پشت سر گذاشته باشند. ب. قیامت تدریجی است و برای هر فرد یا گروهی متناسب با سرعت تکامل آنها رخ خواهد دارد. مثلا برای برخی همزمان با حیات دنیوی آنها برپا میشود برای برخی دیگر، در عالم قلب و روح آنها برای برخی در مراتب دیگر. بر این اساس، همه انسانها برای رسیدن به عالم قیامت باید عوالم متعددی را طی کنند و کمالات شایسته قیامت را بهدست آورند مانند فارغ التحصیل شدن دانشجویان است که برای همه همزمان انجام نمیشود.
نتیجه این میشود که هم آفرینش جهان و انسان تدریجی است و هم طی مراتب عوالم هست مانند طبیعت، برزخ و قیامت. همانگونه که همه انسانها در طبیعت همزمان به دنیا نمیآیند، همزمان نمیمیرند، همزمان در عالم برزخ نمیروند، همزمان از عالم برزخ کوچ نمیکنند، همزمان هم به آخرت نمیروند، چنانکه همزمان هم عالم قیامت را طی نمیکنند و از آن خارج نمیشوند. پنجاه هزار سال بودن قیامت به همین معناست، یعنی تدریج بر همه مارتب عوالم هستی بهویژه عوالمی که به نوعی با ماده ارتباط داشته باشند، حاکم است.
8- با توجه به آنچه گفته شد، فقدان حجت برای انسان از باب سالبه به انتفاء موضوع است، یعنی تکلیفی وجود ندارد تا حجتی وجود داشته باشد چنانکه انسانی یا انسان مکلفی وجود ندارد تا حجیت وجود داشته باشد.
9- بر همین اساس با توجه به اینکه در این دوره که حجت یا تکلیف وجود ندارد، توبه پذیرفته نیست، به همین معنی است، زیرا توبه فرع بر پشیمانی است، پشیمانی فرع بر عصیان است، عصیان فرع بر تکلیف است، تکلیف فرع بر عقل و علم است و چون عقل و علمی وجود ندارد، تکلیفی هم وجود ندارد و چون تکلیف وجود ندارد عصیان هم معنی نخواهد داشت یا عصیان قابل توبه وجود نخواهد داشت. فقدان ایمان هم به همین معناست.
فَأُولَئِكَ أَشْرَارٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
این فروترین درجه خلق هستند، زیرا با توجه به شرایط طبیعی کره زمین، خورشید و دیگر عوامل موثر بر تولید حیات و تکمیل آن، انسانهای موجود بر فرض صدق انسان بر آنها در ضعیفترین درجه انسانی هستند چنانکه حیوانات نیز همینگونه هستند.
وَ هُمُ الَّذِينَ تَقُومُ عَلَيْهِمُ الْقِيَامَةُ
1- با توجه به دوام آفرینش و منحصر نبودن آن به سیاره زمین و در نتیجه تدریجی بودن قیامت، مفاد این فراز از حدیث شریف این است که رسیدن مخلوقات به این درجه از ضعف پایان عمر دنیوی آنهاست و از دنیا خواهند رفت و این دسته از انسانها دیگر سیر تکاملی نخواهند داشته و ادامه فرایند وجودی آنها به خروج از طبیعت و وصول به قیامت میانجامد برخلاف انسانهای نخستین که در مسیر و فرایند تکامل قرار داشتند و بر علم و عقل و ایمان آنها افزوده میشد تا به کمال نسبی شایسته خود برسند. به تعبیر دیگر، در این دوره نسل انسان به پایان فرایند حیات خود رسیده و منقرض خواهد شد.
2- مقصود از تحقق قیامت برای آنها، پایان یافتن حیات طبیعی آنها و جهان یا سیارهای است که آنها در آن زندگی میکنند.
3- مقصود از علیهم معنای مقابل لهم نیست بلکه به معنی احاطه است.
فَقَالَ لَهُ: الْعَمْرِيُّ ثِقَتِي فَمَا أَدَّى إِلَيْكَ عَنِّي فَعَنِّي يُؤَدِّي وَ مَا قَالَ لَكَ عَنِّي فَعَنِّي يَقُولُ، فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ فَإِنَّهُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ
1- شرط حجیت، وثاقت و اطمینانبخشی و یقین روانشناختی است نه صدق و یقین فلسفی و منطقی، بدین سبب که دستیابی به صدق مطلق و یقین فلسفی برای عموم مردم اگر محال نباشد، دستکم اندک است و بهسختی به معنی واقعی کلمه بهدست میآید. هر جا که وثاقت و اطمینانبخشی وجود داشته باشد، قابل اعتماد خواهد بود بلکه روشمندی برای حجیت بسنده است خواه اطمینانآور باشد و خواه نباشد.
2- بنابر یک تفسیر، عَمری رضواناللهتعالیعلیه مرتبهای بیش از وثاقت دارد و آنچه را که برای مخاطب از امام علیهالسلام نقل میکند، همانند سخن خود امام علیهالسلام است نه مانند سخنان راویان دیگر و بر این تفسیر بسا بتوان گفت که نقل عمری رضواناللهتعالیعلیه در حکم یقین منطقی و فلسفی است نه یقین روانشناختی.
ولی بنابر تحقیق اگر چه سخن عمری رضواناللهتعالیعلیه همانند سخن امام علیهالسلام است ولی نتیجه آن با نقلهای سایر راویان تفاوت ندارد مگر آنکه در شدت و ضعف مراتب آن. به تعبیر دیگر اطمینانبخشی یا وثاقت که سبب حجیت است دارای مراتب است و یکی از برترین و شدیدترین مراتب آن، وثاقت قول عمری رضواناللهتعالیعلیه و حجیت حاصل از آن است، همانگونه که نتیجه سخن امام علیهالسلام، اطمینان و یقین روانشناختی است، بدین سبب که در اغلب یا همه موارد گزارههای زبانی ظاهر هستند و نه نص و بر فرض نص بودن، قابیلت تبدیل به ظاهر را دارند و نتیجه ظهورات زبانی اطمینانبخشی و حجیت است نه یقین فلسفی مگر آنکه سخن بهگونهای باشد که معانی متعدد را برنتابد.
3- وثاقت دلیل بر لزوم اطاعت و عمل به مضمون گزاره موثق است، خواه نقل از عمری رضواناللهتعالیعلیه باشد خواه از دیگران. تفاوت ایشان با دیگران یا در تصریح در وثاقت اوست یا در شدت درجه وثاقت او. در هر صورت، اطاعت از قول افراد موثق لازم و واجب است مگر آنکه قول موثق با قول موثقتر از خودش تعارض داشته باشد.
وَ أَخْبَرَنِي أَبُوعَلِيٍّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَامُحَمَّدٍ(ع) عَنْ مِثْلِ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ: الْعَمْرِيُّ وَ ابْنُهُ ثِقَتَانِ فَمَا أَدَّيَا إِلَيْكَ عَنِّي فَعَنِّي يُؤَدِّيَانِ وَ مَا قَالا لَكَ فَعَنِّي يَقُولانِ فَاسْمَعْ لَهُمَا وَ أَطِعْهُمَا فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ الْمَأْمُونَانِ
نواب خاص امام زمان صلواتاللهوسلامهعلیه
به چهار نفر که مجموعا به مدت هفتاد سال از سال 260 تا 329 نماینده یا نایب خاص امام مهدی (ع) در دوران غیبت صغری بودند، گفته میشود: 1- عثمان بن سعید 2- محمد بن عثمان 3- حسین بن روح 4- علی بن محمد سمری. هر یک از نواب، نایب بعدی را به مردم معرفی میکردند. در این مدت وکلای دیگری هم در سرزمینهای اسلامی حضور داشتند که نماینده این چهار نفر بودند.
1- عثمان بن سعید عمروی: نخست وکیل امام هادی علیه السلام سپس وکیل امام حسن عسکری علیه السلام بود و امام عسکری امام مهدی(ع) را به چهل نفر از اصحاب خود نشان داد و به آنان گفت در طول غیبت امام دوازدهم، از عثمان بن سعید اطاعت کنند. عثمان بن سعید تا پایان عمر (پیش از سال 267 حدود ۶ سال) نیابت امام زمان را بر عهده داشت.
2- محمد بن عثمان: با درگذشت نایب اول، امام زمان نامهای به پسر او محمد بن عثمان نوشت و وی را بهعنوان دومین نایب امام زمان علیهالسلام، جانشین پدر کرد و این نیابت تا زمان وفات او (305ق) حدود چهل سال ادامه داشت. البته پیشتر امام حسن عسکری(ع) نیز محمد بن عثمان را وکیل امام زمان معرفی کرده بود.
3- حسین بن روح نوبختی: محمد بن عثمان در واپسین روزهای حیات خود، حسین بن روح نوبختی را به دستور امام زمان بهعنوان سومین نایب، جانشین خود معرفی کرد که تا زمان وفات خود(326ق) حدود ۲۱ سال نایب امام زمان بود.
4- علی بن محمد سَمُری چهارمین نایب امام زمان است که تا سال 329ق به مدت سه سال نایب خاص آن حضرت بود و پس از رحلت وی، دوره غیبت کبری شروع شد.
در آخرین روزهای حیات نایب چهارم، امام زمان علیهالسلام توقیعی برای ایشان فرستاد که از این قرار است:
خداوند در وفات تو به برادرانت اجر عنایت فرماید. تو تا شش روز دیگر وفات خواهی کرد. پس کارهایت را تمام کن و هیچکس را جانشین خود قرار نده، زیرا اکنون غیبت دوم آغاز شده و تا زمانی طولانی که خداوند اجازه فرماید، ظهوری نخواهد بود تا قلوب (مردم) از قساوت، و جهان از بیعدالتی مشحون گردد و کسانی به سوی هواداران (شیعیان) من آیند و مدعی شوند که مرا رؤیت کردهاند ولی آگاه باش، هر کس قبل از قیام سفیانی و صیحه آسمانی ادعای رؤیت مرا کند، افترازنندة دروغگوست.
فَهَذَا قَوْلُ إِمَامَيْنِ قَدْ مَضَيَا فِيكَ قَالَ: فَخَرَّ أَبُوعَمْرٍو سَاجِداً وَ بَكَى
کمالات و شایستگیهای انسان مانند همه وجودها و کمالات وجودی مستند به خدای متعال است و هیچ موجودی بدون استناد به حق تعالی نه وجودی دارد و نه میتواند داشته باشد چنانکه نه کمالی دارد و نه میتواند داشته باشد. همه عین ربط و استناد به حق تعالی هستند و از جهت ذات خود عین فقر، ذلت و مسکنت هستند که آنهم جز عدمی نیست.
کسی که به این حقیقت آگاهی داشته باشد، نه تنها باید شکر خدای متعال را اظهار کند و همه وجود خود را در فروترین مرتبه وجود و کمال بداند و اظهار کند بلکه جز شکر و بندگی نه وظیفهای دارد و نه میتواند داشته باشد. هم اصل وجود و ظهور موجودات لطف و رحمت امتنانی خدای متعال است و هم کمالات وجود آنها. پس باید پیوسته در اظهار بندگی که کمال آن در سجده و دعا تمثل یافته است، تلاش کند و این تلاش و اظهر بندگی را نیز لطف و رحمت امتنانی دیگری از خدای متعال بداند. عثمان بن سعید عمروی با شنیدن وثاقت خود نزد دو امام علیهماالسلام به سجده افتاد و شکر خدای را بهجا آورد.
وَ لا أَقُولُ هَذَا مِنْ عِنْدِي فَلَيْسَ لِي أَنْ أُحَلِّلَ وَ لا أُحَرِّمَ وَ لَكِنْ عَنْهُ(ع)
امر، نهی، تحلیل، تحریم و بهطور کلی تشریع مختص به خدای متعال است که هم خالق همه موجودات است و بنابراین حق هر گونه تصرف در آنها را دارد و هم توانایی پاداش و کیفر را دارد. بر این اساس چنانکه در مباحث اخلاقی گفته شده است، هیچ کس و هیچ نیرویی حتی عقل حق امر و نهی ندارد.
پیامبران و امامان علیهمالسلام هم به اذن خدای متعال تنها مراد او را بیان میکنند و به اطلاع مردم میرسانند.
نام کسانی که امام زمان علیهالسلام را دیدهاند
436- الحديث الثانی و هو الثالث و الستون و سبعة مائة
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ كَانَ أَسَنَّ شَيْخٍ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) بِالْعِرَاقِ فَقَالَ: رَأَيْتُهُ بَيْنَ الْمَسْجِدَيْنِ وَ هُوَ غُلامٌ(ع)
ترجمه: محمد بن اسماعیل بن موسى بن جعفر كه پیر مردترین اولاد پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم در عراق بود، گفت آن حضرت را میان دو مسجد (مكه و مدینه یا مسجد كوفه و سهله یا مسجد سهله و صعصعه) دیدم و او هنوز كودكى نابالغ بود.
437- الحديث الثالث و هو الرابع و الستون و سبعة مائة
عَنِ مُوسَى بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ حَمْزَةَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ: حَدَّثَتْنِي حَكِيمَةُ ابْنَةُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ هِيَ عَمَّةُ أَبِيهِ أنّها رَأَتْهُ لَيْلَةَ مَوْلِدِهِ وَ بَعْدَ ذَلِكَ
ترجمه: موسى بن محمد گوید: حكیمه دختر محمد بن على (امام جواد) علیها السلام كه عمه پدر آن حضرت (یعنی عمه امام عسکی علیهالسلام) است به من گفت كه خود او آن حضرت را در شب ولادتش و هم بعد از آن دیده است.
438- الحديث الرابع و هو الخامس و الستون و سبعة مائة
عَنْ حَمْدَانَ الْقَلانِسِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِلْعَمْرِيِّ قَدْ مَضَى أَبُومُحَمَّدٍ(ع) فَقَالَ: قَدْ مَضَى وَ لَكِنْ قَدْ خَلَّفَ فِيكُمْ مَنْ رَقَبَتُهُ مِثْلُ هَذَا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ (صحیح).
ترجمه: قلانسى گوید، به عمرى گفتم: امام حسن عسكرى علیهالسلام در گذشت، گفت او در گذشت ولى در میان شما كسى را كه گردنش این چنین است جانشین گذاشت - و با دست خود اشاره كرد (به حدیث 857 رجوع شود).
439- الحديث الخامس و هو السادس و الستون و سبعة مائة
عَنْ فَتْحٍ مَوْلَى الزُّرَارِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاعَلِيِّ بْنَ مُطَهَّرٍ يَذْكُرُ أَنَّهُ: قَدْ رَآهُ وَ وَصَفَ لَهُ قَدَّهُ
ترجمه: فتح گوید: از اباعلى بن مطهر شنیدم نقل مىكرد كه خود او آن حضرت را دیده و قامتش را براى او وصف كرده است.
440- الحديث السادس و هو السابع و الستون و سبعة مائة
عَنْ خَادِمٍ لِإِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدَةَ النَّيْسَابُورِيِّ أنّها قَالَتْ: كُنْتُ وَاقِفَةً مَعَ إِبْرَاهِيمَ عَلَى الصَّفَا فَجَاءَ(ع) حَتَّى وَقَفَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ قَبَضَ عَلَى كِتَابِ مَنَاسِكِهِ وَ حَدَّثَهُ بِأَشْيَاءَ
ترجمه: كنیز ابراهیم بن عبده نیشابورى گوید: من با ابراهیم روى كوه صفا ایستاده بودم، آن حضرت علیهالسلام آمد و بالاى سر ابراهیم ایستاد و كتاب مناسكش را به دست گرفت و با او مطالبى گفت.
441- الحديث السابع و هو الثامن و الستون و سبعة مائة
عَنْ أَبِيعَبْدِاللَّهِ بْنِ صَالِحٍ أَنَّهُ رَآهُ عِنْدَ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ وَ النَّاسُ يَتَجَاذَبُونَ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ: مَا بِهَذَا أُمِرُوا
ترجمه: عبدالله بن صالح گوید كه خود او آن حضرت را نزد حجر الاسود دید و مردم (براى بوسیدن حجر) نزاع و كشمكش داشتند و آن حضرت مىفرمود: به چنین چیزی مأمور نشدهاند (بلكه اگر بوسیدن بدون مزاحمت ممكن شد باید ببوسند، وگرنه به اشاره با دست اكتفا كنند).
شرح
زیارت عبارت است حاضر شدن و توجه و ارتباط قلبی و باطنی با مزار و مزور. مزار جایی است که زائران آن را زیارت میکنند و مزور کسی است که زائران او را زیارت میکنند. با اینکه حضور بدنی و جسمانی در مزار و نزد مزور اهمیت بسیار دارد ولی حقیقت زیارت را تشکیل نمیدهد. حقیقت زیارت حضور معنوی، قلبی و باطنی است حتی اگر حضور بدنی ممکن نباشد، با حضور باطنی و قلبی حقیقت زیارت تحقق مییابد و بدون آن زیارت تحقق نخواهد یافت بهگونهای که زیارت بدون حضور معنوی و باطنی، مانند طواف حیوان است به گرد کعبه. بنابراین در زیارت رعایت آداب اهمیت بسیار دارد بهگونهای که بدون رعایت آن، جز حرکات و سکنات چیزی انجام نشده است. یکی از آداب زیارت پرهیز از مزاحمت با دیگران است.
441- الحديث الثامن و هو التاسع و الستون و سبعة مائة
عَنْ أَبِيعَلِيٍّ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ قَالَ: رَأَيْتُهُ(ع) بَعْدَ مُضِيِّ أَبِيمُحَمَّدٍ حِينَ أَيْفَعَ وَ قَبَّلْتُ يَدَيْهِ وَ رَأْسَهُ.
ترجمه: احمد بن ابراهیم بن ادریس گوید: پدرم مىگفت: من آن حضرت را بعد از وفات امام حسن عسكرى علیهالسلام در سن نزدیك بلوغ دیدم و دست و سرش را بوسیدم.
شرح
عمر آن حضرت در زمان شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام حدود شش سال بوده است.
442- الحديث التاسع و هو السبعون و سبعة مائة
عَلِيٌّ عَنْ أَبِيعَبْدِاللَّهِ بْنِ صَالِحٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنِ الْقَنْبَرِيِّ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ قَنْبَرٍ الْكَبِيرِ مَوْلَى أَبِيالْحَسَنِ الرِّضَا(ع) قَالَ: جَرَى حَدِيثُ جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ فَذَمَّهُ فَقُلْتُ لَهُ: فَلَيْسَ غَيْرُهُ فَهَلْ رَأَيْتَهُ؟ فَقَالَ: لَمْ أَرَهُ وَ لَكِنْ رَآهُ غَيْرِي قُلْتُ: وَ مَنْ رَآهُ؟ قَالَ: قَدْ رَآهُ جَعْفَرٌ مَرَّتَيْنِ وَ لَهُ حَدِيثٌ.
ترجمه: احمد بن نضر گوید: نزد قنبرى خادم حضرت رضا علیهالسلام كه از اولاد قنبر بزرگ (غلام امیرالمؤمنین علیهالسلام) است، سخن از جعفر بن على (جعفر كذاب) به میان آمد، او وى را نكوهش كرد، من گفتم غیر او كسى از نسل امام نیست، مگر تو كسى را دیدهاى؟! گفت: من ندیدهام ولى غیر من دیده است، گفتم: كه او را دیده است؟ گفت: جعفر دو مرتبه او را دیده و او را داستانى است.
شرح
آن داستان این است كه قنبرى گوید، هنگامیكه جعفر كذاب براى گرفتن میراث امام عسكرى علیهالسلام نزاع و جدال مىكرد، امام عصر صلواتاللهوسلامهعلیه از جاى نامعلومى ظاهر شد و فرمود: اى جعفر! چرا متعرض حقوق من مىشوى؟ او متحیر و مبهوت گشت و آن حضرت هم غایب شد. سپس جعفر هر چند میان مردم گشت او را ندید و