درباره ما
اميري حسين و نعم الامير
ويژه ماه محرم 1390
***
قال ثم خرج شاب قتل أبوه في المعركة و كانت أمه معه فقالت له أمه اخرج يا بني و قاتل بين يدي ابن رسول الله فخرج
فقال الحسين هذا شاب قتل أبوه و لعل أمه تكره خروجه
فقال الشاب أمي أمرتني بذلك فبرز و هو يقول
أميري حسين و نعم الأمير/ سرور فؤاد البشير النذير
علي و فاطمة والداه/ فهل تعلمون له من نظير
له طلعة مثل شمس الضحى/ له غرة مثل بدر منير
(بحار الأنوار، ج45، ص 27)
برخي گفتهاند اين جوان عمرو بن جناده انصاري و 11 ساله بوده و برخي ديگر اين رجز را به وهب نيز نسبت دادهاند.
ــ
از نقل يادشده نکات بسياري را ميتوان ادراک نمود که برخي از آنها از اين قرار است:
***
قال ثم خرج شاب قتل أبوه في المعركة و كانت أمه معه فقالت له أمه اخرج يا بني و قاتل بين يدي ابن رسول الله فخرج
فقال الحسين هذا شاب قتل أبوه و لعل أمه تكره خروجه
فقال الشاب أمي أمرتني بذلك فبرز و هو يقول
أميري حسين و نعم الأمير/ سرور فؤاد البشير النذير
علي و فاطمة والداه/ فهل تعلمون له من نظير
له طلعة مثل شمس الضحى/ له غرة مثل بدر منير
(بحار الأنوار، ج45، ص 27)
برخي گفتهاند اين جوان عمرو بن جناده انصاري و 11 ساله بوده و برخي ديگر اين رجز را به وهب نيز نسبت دادهاند.
ــ
از نقل يادشده نکات بسياري را ميتوان ادراک نمود که برخي از آنها از اين قرار است:
1ـ حضور خانوادگي در نهضت کربلا حُسن ذاتي داشته و دارد و اختصاص به حضرت اباعبدالله صلواتاللهوسلامهعليهوعلياهلبيته ندارد. برخلاف آنچه که در ميان عامهي مردم رواج دارد مبني بر اينکه زنان و کودکان پردهنشين باشد تا مبادا گزندي به آنها برسد، نهضت عاشورا و سنت قولي و فعلي و تقريري حضرت اباعبدالله صلواتاللهوسلامهعليهوعلياهلبيته نشان داد که چنين تفکري نادرست است و در صورتي که ايمان امت مسلمان و فرهنگ ديني و اخلاق فردي و اجتماعي آنها مورد هجوم قرار گيرد يا در معرض خطر باشد، بايد همگان براي دفع خطر و افروختن چراغي فراراهِ انسانها و نجات آنها از سياهي و تيرگي جهل و بياخلاقي بهپا خيزند. اين يکي از مصداقهاي بارز کريمه: «قل إنّما أعِظُکم بواحدة أن تَقُوموا لله مَثني وَ فُرادي» (سبأ، 46) است.
حضرت اباعبدالله صلواتاللهوسلامهعليهوعلياهلبيته نهتنها اهل بيت خود را در اين سفر پر رنج و ستم همراه خود آورد بلکه کساني را هم که خانواده خود را همراه خود آورده بودند، نهي نفرمود. آن حضرت از حضور کودکان در ميدان کارزار نيز نهي نکرد و اگر در برخي از موارد آنها را از اين کار بازميدارد، براي اظهار آمادگي و شايستگي آنها و بيان کمالات آنها براي بنده و شما در طول تاريخ است.
چنانکه بنا بر نقل يادشده، آن حضرت مانع از به ميدان رفتن اين کودک که از نظر سالهاي حضورش در جهان طبيعت، خردسال است ولي از جهت فعليت کمالات نفساني و روحاني، وي از بيشتر سالخوردگان، کاملتر بلکه اکثريت قريب بهاتفاق آنان قابل مقايسه با او نيستند، نشدند. بنابر نقل يادشده، حضرت فرمودند: «هذا شاب قتل أبوه و لعل أمه تكره خروجه». چون پدرش کشته شده است، شايد بر مادرش سخت باشد که فرزندش نيز کشته شود. نفرمود، کوکان نبايد به ميدان روند، چنانکه نفرمود کساني که پدر از دست دادهاند يا فرزندان شهدا نبايد به ميدان روند و راه سلف صالح را ادامه دهند. دفاع از دين و فرهنگ ديني، سهميهبندي نيست تا هر کس سهم خود را ادا کند و اگر در خانواده يا قوم و قبيلهاي يکي قرباني شد، ديگران تکليف نداشته باشند. هر کس براي خود زندگي ميکند و هر کس تکليف خود را دارد و هر کس تنها ميميرد و تنها محشور ميشود و تنها به کمال خود ميرسد.
2ـ در فرهنگ اسلامي زنان، دستکم نيمي از جامعه هستند و در نتيجه علت فاعلي و قابلي دستکم نيمي از موفقيتها و شکستها هستند. نهتنها بخش عمدهي پرورش و آموزش افراد جامعه به دست فکر و تدبير و غرايز آنها انجام ميشود، بلکه تحولات بزرگ اجتماعي، فرهنگي و ديني نيز مستقيم و غير مستقيم به دست آنها انجام ميشود. اگر ملتي بخواهد در حوزهي علم و صنعت و ثروت رشد کند، بايد زنان در آن دخالت خاص خود را داشته باشند و اگر بخواهد در حکمت و تربيت و معنويت رشد کند، باز هم بايد زنان نقش اجتماعي ويژهي خود را داشته باشند.
اگرچه وجود و حضور زنان در جامعه به معني نفي نقش مردان يا سلب اختيار از افراد جامعه نيست، ولي اگر كسي به معراج ميرود، از دامن زن به معراج ميرود و اگر کسي هبوط ميکند، باز هم از دامن زن هبوط ميکند.
زنان در جامعهي ديني نهتنها به انجام وظايف فردي و اجتماعي خود اقدام ميکنند، بلکه ديگران را نيز به انجام تکاليف و بايستههاي فردي و اجتماعي دعوت ميکنند و گويي اولين نهاد امر به معروف و نهي از منکر را آنان تشکيل ميدهند که اگر به چنين اقدامي دست نزنند، از مردان بهتنهايي انتظار اقدامات بزرگي که زنان در آن دخيل نباشند و آنان را تحريک و تقويت نکنند، نميتوان داشت.
اگر از هجده هزار نفري که با مسلم ابن عقيل رضواناللهعليه، نماينده حضرت اباعبدالله صلواتاللهوسلامهعليهوعلياهلبيته بيعت کرده بودند کسي نماند که در وقت تشنگي حتي جرعهي آبي به او دهد، سبب غالب آن اين است که زنان آنان را از صحنه وفاداري بيرون ساختند و آنان هم از خدا خواسته به گمان اينکه ديگر تکليفي ندارند و بايد از خانوادهي خود دفاع کنند و چراغي که بر خانه رواست بر مسجد حرام است، نخست به راحتي حضرت مسلم رضواناللهتعاليعليه را ترک کردند و سپس برخي از آنها با توجيهاتي از همان دست به جنگ با او پرداختند. و اگر زهير ابن قين توفيق درک افتخار همراهي با حضرت اباعبدالله صلواتاللهوسلامهعليهوعلياهلبيته را در کربلا بهدست آورد، به انگيزش زني است که انديشههاي آسماني و علوي دارد، نه زميني و غريزي.
شايد و شايد جنگيدن بر زنان واجب نباشد ولي براي حفظ روحيهي فداکاري جنگاوران مؤمن، بايد در وسط معرکه و ميدان کارزار حق و باطل حاضر باشند. جبههي فرهنگ و دين که همان ميدان درگيري حق و باطل است، پشت ندارد تا جمعي به بهانهي آن در آن حضور نداشته باشند.
اين زن بزرگ که الگوي همهي انسانهاست و بايد مردان نيز بدو اقتدا کنند، مادري که عشق به فرزند، با همهي وجودش درآميخته، خود فرزندش را به ميدان کارزار ميفرستد و به نظاره مينشيند تا نتيجه تربيت و تعليم خود را که چيزي جز انجام تکليف الهي نيست مشاهده کند، بر حسن انجام اين تکليف خداي را بستايد و سپاس گويد. از چنين فهم و ايمان و صداقتي است که چنين فرزندي متولد ميشود که ميگويد: «أمي أمرتني بذلك»؛ مادرم مرا نه اجازت که تکليف داد از هويت دينيام که در ولي مؤمنان تبلور يافته است، حمايت و دفاع کنم.
3ـ همانگونه که هم از متن و محتواي احاديث ميتوان به مقام و مرتبهي علمي و معرفتي مخاطب پي برد و هم از مرتبهي علمي و معرفتي مخاطبان ميتوان به مقصود و محتواي احاديث پي برد، از گفتههاي ياران باوفاي حضرت اباعبدالله صلواتاللهوسلامهعليهوعلياهلبيتهواصحابه نيز ميتوان به مرتبهي علمي و معرفتي و صداقت و خلوص آنها پيبرد.
به عنوان نمونه اگر اين شعر «أميري حسين و نعم الأمير» اينگونه باشد و بخوانيم: «أميري حسين فنعم الأمير» نشاندهندهي اين است که ممکن است حُسن اميري آن حضرت، نتيجهي مقدمهاي است که حد وسط آن «اميري» باشد يا نتيجه مقدمهاي که حد وسط آن «حسين» است؛ ولي اگر «و نعم الامير» باشد، نشان ميدهد که حسن امارت و ولايت آن حضرت، نتيجهي هيچ مقدمهاي نيست بلکه خود از مقدمات بديهي، اولي و يا واجب القبول است.
بر حسب نقل، «و نعم الامير» است نه «فنعم الامير». بر اين اساس، بخش اول و دوم اين بيت يعني عبارت «اميري حسين» و عبارت «و نعم الامير» هر دو از گزارههاي اولي و بديهي و واجبالقبول است. البته بسا بتوان گفت بخش نخست آن امري تجربي است که هم از طريق تجربهي بيروني براي عمرو ابن جناده يا وهب ثابت است و هم از طريق تجربهي دروني. در اين صورت به معني علم و ادراک حضوري نسبت به هر دو نکته است (هم امير بودن آن حضرت و هم بهترين امير بودن او)
شاهد بر حضوري بودن اين درک و دريافت، بخش بعدي شعر است که ميگويد: «سرور فؤاد البشير النذير»
شادي و سرور دل و قلب، امري دروني و ادراکي باطني است و با علم حضوري ادراک ميشود. پس همانگونه که امارت آن حضرت بر جوان يادشده تجربي و دروني و بديهي است، حُسن امارت او نيز تجربي و دروني و بديهي است و علاوه بر اينکه ادراک امارت او دستکم از نوع مجربات است و يقيني و در نتيجه شاهدي بر يقيني بودن و تجربي و دروني و بديهي حُسن امارت اوست، ادراک نتايج شاديبخش آن هم شاهد ديگري بر آن خواهد بود.
چنانکه عبارت «علي و فاطمة والداه» مانند عبارتهاي پيشگفته، شاهدي بر بيمانندي آن حضرت در امارت و حُسن امارت است «فهل تعلمون له من نظير».
عبارتهاي «أميري حسين» و «سرور فؤاد» و «البشير النذير» و «علي و فاطمة والداه» همه شاهدند بر اينکه هم عبارت «نعم الأمير» و هم عبارت «فهل تعلمون له من نظير» از مصاديق علم دروني، حضوري و از مقدمات يقيني است که براي عمرو يا وهب نياز به دليل و اثبات ندارد.
با توجه به آنچه گفته شد، بند آخر شعر: «له طلعة مثل شمس الضحى/له غرة مثل بدر منير» ممکن است نتيجهي بندهاي پيشين باشد و ممکن است خود ادراک مستقل از آنها باشد. اگر نتيجه باشد، مانند مقدمات آن، يقيني و حاصل از تجربهي درون باشد و اگر ادارکي مستقل باشد، همانند مقدمات يادشده با علم و ادراک حضوري درک شده و وضوح آن کمتر از مقدمات يادشده نخواهد بود و بههر حال، از نکات کنايي و استعاري و مجاز و مانند آن نخواهد بود، بلکه قضيهي حقيقي و واقعي است.
حضرت اباعبدالله صلواتاللهوسلامهعليهوعلياهلبيته نهتنها اهل بيت خود را در اين سفر پر رنج و ستم همراه خود آورد بلکه کساني را هم که خانواده خود را همراه خود آورده بودند، نهي نفرمود. آن حضرت از حضور کودکان در ميدان کارزار نيز نهي نکرد و اگر در برخي از موارد آنها را از اين کار بازميدارد، براي اظهار آمادگي و شايستگي آنها و بيان کمالات آنها براي بنده و شما در طول تاريخ است.
چنانکه بنا بر نقل يادشده، آن حضرت مانع از به ميدان رفتن اين کودک که از نظر سالهاي حضورش در جهان طبيعت، خردسال است ولي از جهت فعليت کمالات نفساني و روحاني، وي از بيشتر سالخوردگان، کاملتر بلکه اکثريت قريب بهاتفاق آنان قابل مقايسه با او نيستند، نشدند. بنابر نقل يادشده، حضرت فرمودند: «هذا شاب قتل أبوه و لعل أمه تكره خروجه». چون پدرش کشته شده است، شايد بر مادرش سخت باشد که فرزندش نيز کشته شود. نفرمود، کوکان نبايد به ميدان روند، چنانکه نفرمود کساني که پدر از دست دادهاند يا فرزندان شهدا نبايد به ميدان روند و راه سلف صالح را ادامه دهند. دفاع از دين و فرهنگ ديني، سهميهبندي نيست تا هر کس سهم خود را ادا کند و اگر در خانواده يا قوم و قبيلهاي يکي قرباني شد، ديگران تکليف نداشته باشند. هر کس براي خود زندگي ميکند و هر کس تکليف خود را دارد و هر کس تنها ميميرد و تنها محشور ميشود و تنها به کمال خود ميرسد.
2ـ در فرهنگ اسلامي زنان، دستکم نيمي از جامعه هستند و در نتيجه علت فاعلي و قابلي دستکم نيمي از موفقيتها و شکستها هستند. نهتنها بخش عمدهي پرورش و آموزش افراد جامعه به دست فکر و تدبير و غرايز آنها انجام ميشود، بلکه تحولات بزرگ اجتماعي، فرهنگي و ديني نيز مستقيم و غير مستقيم به دست آنها انجام ميشود. اگر ملتي بخواهد در حوزهي علم و صنعت و ثروت رشد کند، بايد زنان در آن دخالت خاص خود را داشته باشند و اگر بخواهد در حکمت و تربيت و معنويت رشد کند، باز هم بايد زنان نقش اجتماعي ويژهي خود را داشته باشند.
اگرچه وجود و حضور زنان در جامعه به معني نفي نقش مردان يا سلب اختيار از افراد جامعه نيست، ولي اگر كسي به معراج ميرود، از دامن زن به معراج ميرود و اگر کسي هبوط ميکند، باز هم از دامن زن هبوط ميکند.
زنان در جامعهي ديني نهتنها به انجام وظايف فردي و اجتماعي خود اقدام ميکنند، بلکه ديگران را نيز به انجام تکاليف و بايستههاي فردي و اجتماعي دعوت ميکنند و گويي اولين نهاد امر به معروف و نهي از منکر را آنان تشکيل ميدهند که اگر به چنين اقدامي دست نزنند، از مردان بهتنهايي انتظار اقدامات بزرگي که زنان در آن دخيل نباشند و آنان را تحريک و تقويت نکنند، نميتوان داشت.
اگر از هجده هزار نفري که با مسلم ابن عقيل رضواناللهعليه، نماينده حضرت اباعبدالله صلواتاللهوسلامهعليهوعلياهلبيته بيعت کرده بودند کسي نماند که در وقت تشنگي حتي جرعهي آبي به او دهد، سبب غالب آن اين است که زنان آنان را از صحنه وفاداري بيرون ساختند و آنان هم از خدا خواسته به گمان اينکه ديگر تکليفي ندارند و بايد از خانوادهي خود دفاع کنند و چراغي که بر خانه رواست بر مسجد حرام است، نخست به راحتي حضرت مسلم رضواناللهتعاليعليه را ترک کردند و سپس برخي از آنها با توجيهاتي از همان دست به جنگ با او پرداختند. و اگر زهير ابن قين توفيق درک افتخار همراهي با حضرت اباعبدالله صلواتاللهوسلامهعليهوعلياهلبيته را در کربلا بهدست آورد، به انگيزش زني است که انديشههاي آسماني و علوي دارد، نه زميني و غريزي.
شايد و شايد جنگيدن بر زنان واجب نباشد ولي براي حفظ روحيهي فداکاري جنگاوران مؤمن، بايد در وسط معرکه و ميدان کارزار حق و باطل حاضر باشند. جبههي فرهنگ و دين که همان ميدان درگيري حق و باطل است، پشت ندارد تا جمعي به بهانهي آن در آن حضور نداشته باشند.
اين زن بزرگ که الگوي همهي انسانهاست و بايد مردان نيز بدو اقتدا کنند، مادري که عشق به فرزند، با همهي وجودش درآميخته، خود فرزندش را به ميدان کارزار ميفرستد و به نظاره مينشيند تا نتيجه تربيت و تعليم خود را که چيزي جز انجام تکليف الهي نيست مشاهده کند، بر حسن انجام اين تکليف خداي را بستايد و سپاس گويد. از چنين فهم و ايمان و صداقتي است که چنين فرزندي متولد ميشود که ميگويد: «أمي أمرتني بذلك»؛ مادرم مرا نه اجازت که تکليف داد از هويت دينيام که در ولي مؤمنان تبلور يافته است، حمايت و دفاع کنم.
3ـ همانگونه که هم از متن و محتواي احاديث ميتوان به مقام و مرتبهي علمي و معرفتي مخاطب پي برد و هم از مرتبهي علمي و معرفتي مخاطبان ميتوان به مقصود و محتواي احاديث پي برد، از گفتههاي ياران باوفاي حضرت اباعبدالله صلواتاللهوسلامهعليهوعلياهلبيتهواصحابه نيز ميتوان به مرتبهي علمي و معرفتي و صداقت و خلوص آنها پيبرد.
به عنوان نمونه اگر اين شعر «أميري حسين و نعم الأمير» اينگونه باشد و بخوانيم: «أميري حسين فنعم الأمير» نشاندهندهي اين است که ممکن است حُسن اميري آن حضرت، نتيجهي مقدمهاي است که حد وسط آن «اميري» باشد يا نتيجه مقدمهاي که حد وسط آن «حسين» است؛ ولي اگر «و نعم الامير» باشد، نشان ميدهد که حسن امارت و ولايت آن حضرت، نتيجهي هيچ مقدمهاي نيست بلکه خود از مقدمات بديهي، اولي و يا واجب القبول است.
بر حسب نقل، «و نعم الامير» است نه «فنعم الامير». بر اين اساس، بخش اول و دوم اين بيت يعني عبارت «اميري حسين» و عبارت «و نعم الامير» هر دو از گزارههاي اولي و بديهي و واجبالقبول است. البته بسا بتوان گفت بخش نخست آن امري تجربي است که هم از طريق تجربهي بيروني براي عمرو ابن جناده يا وهب ثابت است و هم از طريق تجربهي دروني. در اين صورت به معني علم و ادراک حضوري نسبت به هر دو نکته است (هم امير بودن آن حضرت و هم بهترين امير بودن او)
شاهد بر حضوري بودن اين درک و دريافت، بخش بعدي شعر است که ميگويد: «سرور فؤاد البشير النذير»
شادي و سرور دل و قلب، امري دروني و ادراکي باطني است و با علم حضوري ادراک ميشود. پس همانگونه که امارت آن حضرت بر جوان يادشده تجربي و دروني و بديهي است، حُسن امارت او نيز تجربي و دروني و بديهي است و علاوه بر اينکه ادراک امارت او دستکم از نوع مجربات است و يقيني و در نتيجه شاهدي بر يقيني بودن و تجربي و دروني و بديهي حُسن امارت اوست، ادراک نتايج شاديبخش آن هم شاهد ديگري بر آن خواهد بود.
چنانکه عبارت «علي و فاطمة والداه» مانند عبارتهاي پيشگفته، شاهدي بر بيمانندي آن حضرت در امارت و حُسن امارت است «فهل تعلمون له من نظير».
عبارتهاي «أميري حسين» و «سرور فؤاد» و «البشير النذير» و «علي و فاطمة والداه» همه شاهدند بر اينکه هم عبارت «نعم الأمير» و هم عبارت «فهل تعلمون له من نظير» از مصاديق علم دروني، حضوري و از مقدمات يقيني است که براي عمرو يا وهب نياز به دليل و اثبات ندارد.
با توجه به آنچه گفته شد، بند آخر شعر: «له طلعة مثل شمس الضحى/له غرة مثل بدر منير» ممکن است نتيجهي بندهاي پيشين باشد و ممکن است خود ادراک مستقل از آنها باشد. اگر نتيجه باشد، مانند مقدمات آن، يقيني و حاصل از تجربهي درون باشد و اگر ادارکي مستقل باشد، همانند مقدمات يادشده با علم و ادراک حضوري درک شده و وضوح آن کمتر از مقدمات يادشده نخواهد بود و بههر حال، از نکات کنايي و استعاري و مجاز و مانند آن نخواهد بود، بلکه قضيهي حقيقي و واقعي است.