درباره ما
شب قدر (1)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا ابي القاسم محمد و علي اهل بيته الائمة المعصومين و اللعن الدائم علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين
اللهم انزل علينا من بركاتك وافتح لنا ابواب رحمتك و مغفرتك بمنك و فضلك
با نام و ياد خدا و با اميد به فضل و رحمت او و توكل بر عنايات سابق و ازلياش
[جلسه اول]
برخي از نكاتي كه در مورد قدر و شب قدر ميشود بيان كرد و در قالبهاي زباني و گفتاري ميگنجد و قابل انتقال هست، خدمتتان عرض ميكنم.
معناي قضا و قدر
در مباحث و علوم ديگر، مخصوصاً علوم عقلي، ملاحظه فرموديد كه علم خدا داراي مراتب مختلف است. يك مرتبه آن قضاست. قضاي قطعي، به تعبير فلسفي يعني رابطه اشيا با علت تامهشان. اگر كسي اشياء و موجودات ممكن را با علت تامهشان ملاحظه كند، با توجه به اصول عقلي هرگاه علت تامه وجود داشته باشد، وجود معلولش حتمي و ضروري و قطعي است. همانگونه حتمي و قطعي و صد در صد است كه براي دريافت فاعليت خدا قابليت دارد.
به تعبير ديگر، فرض كنيد كه فرفرهاي را به گرد خودش ميچرخانيم يا زمين به گرد خودش ميچرخد، پيداست كه وقتي از نقطه الف شروع كرديم و ميخواهيم مثلاً به نقطه جيم برسيم، اول بايد از نقطه ب عبور كند، بعد مثلاً [از] نقطه دال عبور كند، بعد برسد نقطه ديگر، نقطه ديگر، نقطه ديگر، تا برسد به نقطه جيم. اينكه بدون اينكه اين نقاط را طي كند، آيا ميتواند به آن نقطه دوم برسد يا نه؟ امكانپذير نيست. ما ميخواهيم مسير يك متري را طي كنيم، اول بايد سانتيمترهاي قطعات اول را طي كنيم تا به آن آخر برسيم.
پس اگرچه اين علت تام است و ضرورت دارد كه اين مسير حتماً طي شود؛ فرض كنيد كه اگر ما علت تام بوديم براي طي كردن مسير از دانشكده تا خانه؛ فرض كنيد كه اين رفتن قطعيت دارد، صد در صد است يا بفرماييد كه خدا اراده كرده است و تخلف ناپذير است، يا خدا بدان علم دارد و تخلف ناپذير است، ولي درست است كه خدا علم دارد به اينكه ما از دانشكده به خانه ميرويم، ولي با توجه به اينكه رفتن و رسيدن به خانه بر طي كردن قطعات قبلي متوقف است، پس ولو اينكه بگوييم خدا هم اراده نكرده، بهطور فرعي در علم خدا و در اراده خدا هست كه نخست ما از در دانشكده خارج ميشويم، بعد از در دانشگاه خارج ميشويم، بعد [فلان] خيابان را پشت سر ميگذاريم، بعد [فلان] خيابان را، آخر به خانه ميرسيم. اگرچه اين به خانه رفتن متعلق قضاي الهي است و در نتيجه تغيير ناپذير است، ولي بايد در جاي خودش اتفاق بيفتد، چرا؟ به خاطر اينكه اين اگر در جاي خودش رخ ندهد و اين قطعات قبلي طي نشود، اين طفره است. طفره از محالات است. كار محال متعلق علم خدا نيست.
پس اگر خدا در ازل اراده كرده است و در ازل قضاي الهي تعلق گرفته كه ما به وجود بياييم، اراده ازلي خدا تعلق گرفته است كه ما پس از اين همه نسلها در اينجا متولد شويم. قضاي الهي هست، مقضي الهي هم هست، ولي وجود عيني و خارجي يا به تعبير درستتر، وجود مادي اين مقضي بعد از اين قطعات رخ ميدهد.
[بنابراين] قضاي الهي عبارت است از علم ازلي و ذاتي خداوند به موجودات و گفتيم كه اين قضا ازلي است يعني عين ذات خداست؛ وقتي كه عين ذات خدا بود، در جاي ديگر معين شده. وقتي در جاي ديگر معين شده، هر موجودي بر اساس علم خدا يكي پس از ديگري به وجود ميآيد. امكان تخلف متعلقات قضا يا مقضي نيست؛ عقلاً محال است. اينكه مثلاً اراده كرده باشد كه چنين اتفاقي امروز بيفتد، ولي نيفتد، يا نشاندهنده اين است كه ما نتوانستيم بفهميم كه خدا چه چيز را اراده كرده بود و گفتيم اراده كرده، بيجهت گفتيم يا جاهلانه گفتيم و يا اينكه نه، ما حتي ممكن است كه بدانيم و علم داشته باشيم كه خدا اراده كرده، منتهي اين علم ما يك محدوده معيني دارد.
در يكي از جلسات گذشته عرض كردم، كه ممكن است كه ما واقعاً درست و صادقانه ميدانيم كه خدا اراده كرده است چنين اتفاقي اينجا بيفتد، منتهي شما از كجا اين را فهميديد؟ وقتي به يكي از اسماي الهي نگاه كرديم، علم الهي را در آن اسم ديديم. آيا آن اسم اسمي بود كه تمام مراتب علم خدا را آشكار كرده بود؟ هيچ كس نميتواند چنين ادعايي بكند. بر فرض اينكه كسي ادعا كند، ادعايش نادرست است. ما بر اساس استعداد و قابليت خودمان كه به اين اسم از اسماي الهي اطلاع، اشراف و دست پيدا كرديم، ميبينيم مثلاً در قرآن پيش بيني كرده اين حتماً اتفاق ميافتد، ولي اينكه در باطن قرآن چه گفته است، اينكه در مرتبه بالاتر، پيشتر چه گفته باشد، در مرتبه پيشتر گفته، آن پيشتر از اين پيشتر، آنجا چه گفته؟ اينها را ما نميتوانيم بگوييم.
پس در واقع اينكه ما ميگوييم چنين اتفاقي ميافتد، ـ وقتي ميگوييم ما يعني انبيا و اولياـ اگر انبيا و اوليا گفتند، ما بايد ببينيم كه اين علمي كه انبيا بهدست آوردند كه چنين ميشود، مربوط به كدام يك از مراتب وجود انبيا است. وقتي كه ما اين را پيدا كرديم، ميتوانيم اين را هم بفهميم كه مثلاً با توجه به اينكه اين علم به مرتبه نفس انبيا تعلق گرفته، اين علم، مرتبه مثالي علم خداست. اگر ديديم كه اين علم به قلب پيامبر نازل شده، ميفهميم كه اين مربوط به مرتبه جمعي علم خداست. اگر بر روح پيامبر نازل شده، ميفهميم كه مربوط به مرتبه ديگر است و اما اگر ندانستيم، ميفهميم كه چنين مرتبهاي، چنين علمي و چنين قضايي هست.
يك تعبير ديگر در مورد قضا كه تعبير عرفي است، اين است كه قضا عبارت است از تعلق اراده خدا به انجام كاري با شرايط خاص خودش؛ بنابراين تعبير كه اراده خدا عين ذاتش است. اما اگر جمعي بودند ـ چنانكه هستند ـ كه اراده خدا را عين ذات نميدانند، اراده خدا را صفت فعل ميدانند، اين طرح و اين فرضيه درست نخواهد بود. ولي بنابر اينكه اراده خدا عين ذاتش هست، هرگاه اراده خدا به مراد تعلق گرفت، وجود مراد قطعي و حتمي است؛ «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون».[1]
اينكه آيا همه اينها يك نكته را بيان ميكند، يعني اينكه خدا اراده كه كرد، ميگويد، ميشود، همه اينها در يك مرتبه [است] يا اينكه نه، خدا اراده ميكند، ولي نميگويد بشو، بعد در زمان ديگري ميگويد «يقول له كن»، بعد آنهم در زمان ديگري ميشود، اتفاق ميافتد و رخ ميدهد. كدام يكي است؟ آنچه كه ميشود هم از ظواهر شريعت بهدست آورد و هم قوانين و مقررات عقلي حكايت ميكند، نكته اولي است كه اراده خدا همان گفتن اوست، گفتن و اراده، همان انجام شدن است. وقتي كه اراده خدا و امر الهي ـ امر تكويني، نه امر تشريعي، امري كه حكايت از ميل خدا به اين مراد باشد، اينچنين ارادهاي اگر ـ تحقق پيدا كرد، وجود مراد قطعي و حتمي است. ولي ممكن است كه خدا اراده كرده است كه اين درخت ثمر بدهد ولي كي؟ تابستان آينده. همانگونه كه اراده كرده است، تحقق پيدا ميكند.
بنابراين قضا عبارت شد از تعلق علم يا اراده خدا به امر ديگري كه همين تعلق علم كفايت ميكند كه اين موجود بهوجود بيايد. تعلق اراده كفايت ميكند كه اين موجود بوجود بيايد. خواه مثلاً زمينههايش فراهم باشد، يا نباشد. خواه لازمهاش اين باشد مثلاً انسانها آمادگي داشته باشند يا نداشته باشند. هر كدام از اينها كه باشد، به خاطر اينكه آنجا زمينه فراهم نيست، زمينهاش را فراهم ميكند، انسانها راضي نيستند، رضايتشان را جلب ميكند. شوق و اشتياق در آنها ايجاد ميكند و كار انجام ميشود.
[ديگر اينكه] قضاي الهي مجموعهي عالم هستي، همهي كثرتها يعني هم جهان طبيعت، هم عالم مثال و برزخ، هم عالم عقل و قيامت، هم بالاتر، هرچه را از هرجايي كه ميتوان گفت كسي غير از خدا هست، ولو آن كسي كه غير از خدا هست، اسم خدا يا صفت خدا باشد، ولو اولين فعل بيواسطه خدا باشد، اول ما خلق الله باشد، هرچه كه باشد، در هر مرتبهاي كه ما مراتب عالم هستي را لحاظ كنيم، قضاي الهي تمام اين عالم را پر كرده است. بهگونهاي كه يك ذره به اندازه سر سوزن در عالم جايي را پيدا كنيم كه قضاي الهي بدان تعلق نگرفته باشد، يك منطقه فراغ باشد، گفته باشد ما اين را رها كرديم، مال شما، خودتان ميدانيد، اگر اراده كرديد، ميشود، اراده نكرديد نميشود، چنين چيزي از محالات عقلي است و ممكن نيست، نشدني است.
اينها همه با توجه به 1ـ علم ذاتي خدا، 2ـ ارتباط و سنجش و لحاظ اين موجودات ممكن با علت تامشان بود. ولي همچنان كه اين دو را لحاظ كرديم (يكي علم ذاتي خدا، يكي هم رابطه اين موجودات با علت تامهشان) دو احتمال و فرض ديگر هم ميتوانيم داشته باشيم.
يك فرض اين است كه مراتب علم واجب تعالي را لحاظ كنيم، نه علم ذاتي خدا را. مرتبهي عالم طبيعت را، مرتبهي نفساني علم خدا را نگاه كنيد، مرتبهي قلبياش را نگاه كنيد، مرتبهي روحياش را نگاه كنيد؛ اينها با توجه به انسان، يعني آن علمي كه به وجود انسان تعلق ميگيرد. يا نه، مرتبهي طبيعياش را، يا عالم مثال را نگاه كنيد، مرتبهي ملكوتيان را، مرتبهي جبروتيان را؛ ـ اينها مراتب علم خداست ـ. اگر ما اين موجودات عالم طبيعت و غير طبيعت را نسبت به مراتب علم خدا سنجيديم، نه مرتبهي علم ذاتي خدا، به آن اولي نسنجيديم، بلكه با اين مراتب فروتر سنجيديم؛ قبلاً با ذات خدا ميسنجيديم، اينجا با مرتبه ذات نسنجيديم، با مرتبه پايينتر سنجيديم. اين يك.
دوم اينكه در آن مرتبهي قبلي اين معلولها را نسبت به علت ميسنجيديم، حالا اين معلولها را نسبت به همديگر بسنجيم. در اين دو تا قضا پديد نميآيد. قضا حتميت بود، صد در صد بود، تخلفناپذيري بود، ولي به اين مراتب پايين كه بسنجيم، يك نوع امكان، شدن، ناشدن و مانند آن رخ ميدهد. چرا رخ ميدهد؟ يك بخش آن روشن است. هر موقع ما اين ممكنات را با همديگر بسنجيم، كاملاً روشن است كه قطعيت نخواهد داشت. ولي وقتي ما اين موجودات را با علم الهي آنهم مرتبه اول سنجيديم، اين مرتبه اول نسبت به مرتبه بالاتر خلاصه، عصاره و مجمل است. پس ممكن است ما وقتي كه به اين صفحه كاغذ كه علم خداست و پايينترين مرتبهي علم خداست، نگاه ميكنيم، ميبينيم درشت نوشته است كه فلان اتفاق ميافتد. بيشتر از اين ديگر ما اينجا هيچ چيزي نميبينيم. چون مرتبهي اجمالي است. اين حتيمت نميآورد، قطعيت نميآورد. چرا؟ بهخاطر اينكه اگر كسي توانايي داشته باشد يك مرتبه بالاتر از علم خدا را داشته باشد، ميبيند همينهايي كه اينجا نوشته بود، نوشته، ولي برخي از كلمات در آن پاييني جا افتاده بود. جاافتادگي نيست، ما نتوانستيم بخوانيم. چون ما خلاصه را خوانديم، نميتوانيم بفهميم كه آيا در علم خدا همين آمده كه اين اتفاق مطلقاً، صد در صد، هر جور بشود ميافتد، يا اينكه نه، يك چيزهايي از آن افتاده ـ از ديد ما افتاده، نه در واقع ـ ميبينيم نوشته كه اين اتفاق خواهد افتاد، اگر چنين و چنان بشود، اين «اگر چنين و چنان بشود» را در آن مرتبه نديديم. حال در مرتبهي قبلي چه؟ همان حرفهايي كه در جاي خودش گفتم، ديگر تكرار نميكنم.
پس هرگاه ما جهان ممكن و موجودات ممكن را با مراتب علم خدا بسنجيم، قطعيت ندارد، احتمال اينكه اين اتفاق ميافتد، قيد و شرطي داشته باشد، اين احتمال هست. قَدَر مربوط به همينجاست. اين است كه قرار است در شب قدر نازل بشود.
آن فرض و احتمال دوم را هم بررسي كنيم كه وقتي موجودات را نسبت به هم ميسنجيم، نه نسبت به خدا. نسبت به هم ميسنجيم، ميبينيم به همديگر اتصال دارند. مثلاً اگر اين كلمات را نسبت به وجود من بسنجيد، ميگوييد كه وجود اين كلمات از اين بدن قطعي است، ولي به شرط اينكه اراده كند. آيا اراده ميكند يا نميكند؟ بله، اراده ميكند، به شرطي كه مشتاق به اراده شود، به تعبير درستتر، مشتاق به مراد شود. اول بايد من به سخن گفتن اشتياق پيدا كنم، آنگاه سخن بگويم، آنگاه اين كلمات [صادر شود.] آيا اشتياق پيدا خواهم كرد يا نه؟ ميبينيم يك عوامل بيرون هم دخيل است. اگر اين زمينههاي اشتياق يا انگيزه را فراهم كند، مثلاً جمعي دعوت كنند كه بيا اين حرفها را بزن، حال دعوت خواهند كرد يا نه؟ باز بستگي دارد كه آنها چنين اشتياقي داشته باشند. آنها اشتياق خواهند داشت يا نه؟ همينطور ميبينم به همه عالم وصل شد. براي اينكه يك كلاغي قار قار كند، بايد هزاران حادثه و رخداد زنجيروار به همديگر وصل شود، تا اينكه صداي كلاغي، گنجشكي يا انساني را بشنويم.
بنابراين وقتي موجودات را [با هم] بسنجيم، قطعيت دارد يا نه؟ [خير] قطعيت ندارد. به اين ميگويند قَدَر. قدر يعني تعيين اندازههاي فعل با توجه به شرايط و موقعيتهايي كه در آن تأثير دارند. مثل اينكه آيا اين درختها شكوفه خواهند داد؟ شكوفه دادن درختها مستقل نيست، وابسته است به اينكه هواي زمستان امسال چگونه باشد. اگر هواي زمستان گرم باشد، تا درختها زودتر آماده شكوفهدار شدن بشوند و دقيقاً ايام عيد يك خنكي بيايد، ديگر اينها هيچ چيز نخواهند داشت. حال آيا هواي زمستان گرم خواهد بود؟ بسته به اين است كه آن بخار يا رطوبتي را كه از درياي مديترانه بر ميخيزد و تبخير ميشود و ميرود در فضا قرار ميگيرد، آن چه اندازه باشد. آن چه اندازه خواهد بود؟ آنهم اگر نگاه كنيم، بسته به اين است كه آن موادي كه روزانه از اتومبيلها و كارخانهها متصاعد ميشود و مانع نفوذ نور خورشيد براي تبخير ميشود، چه اندازه باشد. آن چه اندازه هست؟ آن بستگي دارد كه مردم چقدر ماشينهايشان را گاز بدهند و چقدر كارخانههايشان را روشن كنند. خوب مردم چقدر روشن ميكنند؟ ميبينيد كه اول و آخر ندارد. به اين ميگويند قَدَر.
پس قَدَر يعني ملاحظه كردن شئ با توجه به شرايط بيروني و عوامل دخيل. يا به تعبير ديگر، ـ كه قبلاَ گفتم ـ ملاحظه وجود چيزي با توجه به مراتب علم خدا. به تعبير سوم، قدر عبارت است از حد و حدود شئ. حد و حدود شئ، امر عدمي است. امر عدمي را ديگر كسي ايجاد نميكند. بايد در اين شرايط ببينيم كه حال اين گلوله برفي را كه ما اينجا مياندازيم، اندازهاش چقدر ميشود؟ بسته به اين است كه اين ديوارههايي كه اطرافش هستند، چقدر باشد، اين ديوارهها اگر نزديك باشند، ميشود آجر. اگر وسيعتر باشند، يك چيز ديگري ميشود. اگر خيلي وسيع باشد، پهن ميشود مثل سفره روي زمين. حد و حدود شئ را عوامل بيروني معين ميكنند.
جايگاه شب قدر
نكته بعدي اين است كه: جايگاه شب قدر چيست؟ و يا مهمتر، ـ چون ملائك مقدمه هستند ـ تنزل ملائك به منظور آوردن و فرود آوردن قَدَر به چه معناست؟
اولاً ـ در جاي ديگري اين را عرض كردم ـ كار خدا در زمان نميگنجد؟ خدا كار زمانمند ندارد. درست است كه وقتي اين كار را براي ما بيان ميكند، براي ما زمانمند ميشود؛ براي ما ميشود امروز، ديروز، فردا، پس فردا و پس پريروز، ولي كار خدا زماني نيست. بنابراين اگر گفتند و خوب هم گفتند كه اينكه خدا فرمود «اني جاعل في الارض خليفة»،[2] نه اينكه يك روزي آن قديم قديمها گفته بود، چندهزار سال پيش گفته بود، ديگر تمام شد. چون كار خدا زمانمند نيست، از ازل گفته است، تا به ابد هم همينگونه ميگويد. اگر يك زماني به ملائكه گفت وقتي كه من آدم را آفريدم «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدين»[3] همگي سجده كنيد، نه اينكه آن قديمها يك بار گفته بود كه همه سجده كنيد، آنها هم سجده كردند، بعد هم گفتند الحمد لله، ما كه سجده كرديم، [پس] رفتيم دنبال كارمان.
اين گفته، چون گفته خداست و فعل و گفتار خدا زمانمند نيست، از ازل همينگونه ميگفت كه «فقعوا له ساجدين»؛ آنها هم از ازل پرسيدند كه چرا بايد ما بر چنين موجودي سجده كنيم و در عين حال از ازل اينها سجده كردند، تا به ابد هم مشغول سجده هستند. ابليس هم از ازل اعتراض كرد، سجده نكرد، البته نه بر انسان كامل؛ بر انسان كامل او هم سجده كرده؛ زيارت جامعه كبيره را ملاحظه بفرماييد. يعني ابليس در وجود انسان كامل كه نگاه ميكند، افراد معمولي را ميبيند، ميگويد اين خودش قابل سجده هست، ولي اينهايي كه در ضمن و ذيل او هستند، اينها قابل سجده نيستند؛ اينها كساني هستند كه من را سجده ميكنند، اگر من هم آنها را سجده كنم كه دور باطل لازم ميآيد.
خلق خدا اكثراً ساجدان ابليسند، پيروان ابليسند، كسي كه خود بر ابليس سجده ميكند، ابليس ارباب او ميشود. هيچ اربابي بر نوكرش، بر غلامش، بر عبدش و اطرافيان و پيروانش سجده نخواهد كرد. او هم از ازل بر انسانهايي كه امر بر آن تعلق گرفته، سجده نكرد، يعني بر همين آدمهاي معمولي مثل ما، سجده نكرد، نميكند، نخواهد كرد.
اما اين سخن را وقتي كه براي ما نقل ميكنند، زمانمند ميشود. مثل كارهايي كه در نفس ما اتفاق ميافتد. اگر نفس ما وابسته به بدن نباشد، ارادهاي كه ميكند، خطوراتي كه رخ ميدهد، [در] چه ساعتي رخ ميدهد؟ ساعت ندارد. ولي وقتي ما ميخواهيم سخن بگوييم، منتقل كنيم، ميگويند نگاه كن، همين الآن. به ساعت نگاه كن، زمان شد و الا اگر ما نخواهيم اين را در قالبهاي زماني ارايه كنيم، بدون زمان رخ ميدهد.
به عنوان نمونه، ممكن است براي خيليها در شرايط عادي طبيعي اين اتفاق بيفتد، براي برخي از افراد ممكن است در شرايط غير طبيعي رخ دهد. مثلاً در لحظه مرگ كه انساني از دنيا ميرود، آن لحظه مرگ، لحظه است، نه سه روز و پنج روز. عوام ميگويند اين «جان به سر» شده است، الآن پنج روز است جان ميكند. اينگونه نيست. آن لحظه قبض، فعل خداست و اگر به دست ملائك هم انجام بشود كه ميشود، اين هم فعل يك موجود مجرد است، در لحظه انجام ميشود، در ثانيه نه، يك دهم و يك صدم و يك هزارم ثانيه نيست، اصلاً در زمان نيست. ولي اگر كسي بتواند اين زمان را كنترل كند، مثلاً توانايي مشاهده داشته باشد، ميببيند ملكي آمده است و ميخواهد جان اين انسان را بستاند. ساعت چند است، دوازده، دقيقاً بدون يك ثانيه كم و زياد، به ثانيه شمار نگاه كرد، ديد به دوازده رسيد، ملكي قبض روح ميكند. زمان قبض روح چقدر طول ميكشد؟ هيچ ثانيه طول نميكشد؛ هيچ صدم و هزارم ثانيه هم طول نميكشد، در بيرون از زمان انجام ميشود، در طَرَف زمان انجام ميشود، در انتهاي يك زمان انجام ميشود. به تعبير دقيقتر، در «آن» انجام ميشود. ولي در عين حال، اگر جانش را ستاند، مضمون روايات اين است كه در همين يك لحظه و يك آن تمام آنچه را كه در طول تاريخ حياتش انجام داده است، فعاليت كرده است، گفته است، شنيده است، خوابيده است، خورده است، تمام اينها را در اين لحظه مشاهده ميكند. نه آنچنان به هم پيچيده مثل آنكه آدم به يك تصوير نگاه كند يا مانند آنكه به يك CD يا به يك كتاب نگاه كند. نه، دقيقاً جدا جدا. يعني به يكباره مشاهده ميكند كه مثلاً در بيست سال پيش به فلانكس گفتيم چرا اينگونه كردي؟ او هم عصباني شده.
مجموعه كارهايي كه انجام ميدهيم، اگر بخواهيم دقيقاً به همينگونه نگاه كنيم، [اگر] بيست سال است، بيست سال وقت ميخواهد؛ پنجاه سال زندگي كرديم، پنجاه سال وقت ميخواهد. چون دقيقاً همانگونه كه رخ داده، بايد ببينيم. نه فقط عكسش را نگاه كنيم. شما يك ساعت فيلم بگيريد، اگر بخواهيد نگاه كنيد، چقدر بايد ببينيد؟ يك ساعت بايد نگاه كنيد، اگر همانگونه [باشد]. اگر بخواهيد فيلم را بدوانيد، به آن سرعت بدهيد، اين ديگر همان نخواهد بود.
پس اگر كسي بخواهد يك دقيقه زندگي عرفي و عادي خود را در فيلم مشاهده كند، بايد يك دقيقه وقت بگذارد و اگر كسي بخواهد فيلم زندگي خودش را در طول هفتاد سال ببيند، هفتاد سال وقت ميبرد تا اين فيلم را ببيند. ولي ما در همان يك لحظه و يك آن، تمام آنچه رخ داده، بهصورت منفصل و جداي از هم ديگر، بدون اينكه مخلوط شده باشد، ميبينيم.
اين مضمون روايات [بود]، به تجربيات هم نگاه كنيد. كساني كه ميميرند، دوباره زنده ميشوند، كه [براي] جمعيت بسيار زيادي هم اينگونه اتفاق افتاده [است]. يكي از علومي كه حدوداً سي يا چهل سال هست كه كم و بيش در غرب رواج پيدا كرده و الآن به عنوان يك رشته علمي شده، اسم آن «پاراسايكولوژي» يا «فراروانشناسي» است.[4] تا آن زماني كه بنده اطلاع دارم كه مربوط به شايد 17-18 سال پيش باشد، 54 هزار پرونده انسانهايي كه مردهاند، آنها را توي سردخانه بردند، يك مدتي هم مانده، ولي دوباره به زندگي برگشتند، [جمعآوري كردند]. در كل دنيا با اينها مصاحبه كردند. [از آنها سؤال كردند درباره] مشاهداتي كه داشتند. آنچه را كه اينجا توانستند به زبان بياورند، در اين لحظهاي كه جان ميدهند، علاوه بر اينكه در يك كانالي قرار ميگيرند كه اصلاً بهطور كلي هيچ شباهتي به دنيا ندارد، ناخواسته به سرعت پيش ميروند، ـ جايي نرفتند، يك ثانيه آدم كجا ميتواند برود. از همين كلاس هم نميتواند برود. ـ غير از آن، آنچه را كه مشاهده كردند اگر بخواهند به زبان بياورند، كتابها ميشود.
كار خدا در زمان انجام نميشود. وقتي كار خدا در زمان انجام نشد، معنايش اين است كارهايي كه خدا انجام داده، در فهم ما زمانمند است. منتها فهم ما هم اعتبار دارد، چون ما خودمان زمانمنديم، بنابراين آنچه كه رخ ميدهد، بهصورت زماني مانعي ندارد.
اگر اينكه فرمود كه در شب قدر قرآن نازل ميشود، نه اين [است] كه از 365 روز و شب در تاريخ كه رخ داده، مثلاً 364 شب آن را ولي و رسول خدا و خاندان پیامبر (عليهم السلام) كاري به اين كارها نداشتند، ارتباط با آسمان و آن درجهي عالي هستي نداشتند [و در] يكي از شبها منتظرند كه آفتاب غروب كند تا ملائك بيايند. اصلاً ملائك جز نازل شدن بر خاندان پیامبر (عليهم السلام) و همچنين محبان خاندان پیامبر (عليهم السلام) كاري ندارند.
اينكه گفته شد در اين شب قرآن نازل ميشود، قضا و قدر معين ميشود و سرنوشتها ختم ميشود، به معناي زمانمندي نيست، بلكه به معناي ظهور آن امر غير زمانمند در زمان است.
اين دو تعبير دارد: يك تعبير آن اين است كه، علم خاندان پیامبر (عليهم السلام) كه داراي درجات مختلف است، منتها اين مرتبهي نفسانيشان با اولين مرتبهي علم خدا برابري دارد، مرتبهي قلبيشان با مرتبهي بالاتر، مرتبهي روحيشان با مرتبهي بالاتر، همينطور ادامه دهيد. مرتبهي سرشان با بالاتر، مرتبهي خفيشان با بالاتر، و هر مرتبهاي كه دارند، با يكي از مراتب علم خداي متعال كپي است، برابري و تماميت دارد. اين هميشگي است، لازم نيست چيزي بياورند. ولي اگر ـ به دقت بشنويد ـ اين مراتب وجود خاندان پیامبر (عليهم السلام) كه نفس، قلب، روح، سر، خفي و اخفاست، طبيعتشان هم همينطور، اگر اين مراتب چندگانه بهگونهاي ظهور پيدا كرد كه هر مرتبهاي عين مرتبهي ديگر و كمالات مرتبهي ديگر را داشته باشد، بهگونهاي كه در مرتبهي نفساني اگر اولين مرتبهي علم خدا را داشت، دومي [را] هم داشته باشد، سومي هم ... تمام آنچه را كه قلبش دارد، نفسش هم داشته باشد. تمام آنچه را كه روحش دارد، نفسش هم داشته باشد. بلكه تمام آنچه را كه همهي مراتبش دارد، بدنش هم داشته باشد، به اين ميگويند قدْر.
پس در شب قدر كه علم را پايين ميآورند، سرنوشت و مقدرات انسانها را پايين ميآورند، به اين معنا نيست كه يك كتابي نوشته باشند، بگويند اين هم مال شما، شما زير آن را امضا كنيد تا سال آينده ميخواهد اتفاق بيفتد. آن چيزي كه مربوط به قضاي الهي است، ولي درجهبندي است و زمانمند نيست، اين را در عين حال، هم زمانمندش ميكنند و هم همه اين مراتبي را كه بايد هر كدامش به بخشي از وجود خاندان پیامبر (عليهم السلام) تعلق بگيرد، به همهي وجود خاندان پیامبر (عليهم السلام) تعلق ميگيرد. بهگونهاي كه ديگر لازم نيست كه آن مرتبهاي را كه با روحش مشاهده ميكرد، با قلبش نميتوانست، با قلبش هم ميتواند مشاهده كند. دريافت قرآن بهوسيلهي مرتبهي قلبشان انجام ميشود، حالا ميتوانند با نفسشان هم قرآن را دريافت كنند، حالا ميتوانند با بدنشان هم قرآن را دريافت كنند. يعني اگر قبلاً ـ به آن تعبير كه امير المؤمنين ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ دارد، مضمونش اين است كه ـ ما خدا را با بصيرت ديدهايم، با چشم دل ديدهايم، نه با چشم سر، قرآن را با قلبشان مشاهده كردهاند، نه با نفسشان و با بدنشان، در شب قدر با توجه به اينكه مراتب علم خدا يا حجابهاي مربوط به علم خدا برداشته ميشود، ولي كامل تمام آنچه را كه با مراتب وجودياش ادراك ميكرد، با چشمهايش هم مشاهده ميكند. اين يك تعبير.
(در پاسخ پرسش) [مراتب وجود ولي كامل] ظهور و بطون دارد. به اين معنا كه فرض كنيد كه ولي كامل با چشمهايش ميبيند يا با گوشهايش؟ با چشمهايش ميبيند، با گوشهايش ميشنود. با زبانش هم مزهها را ادراك ميكند. نفس در عين حال كه يكي است، ولي با غضبش دعوا ميكند، با شهوتش ميخورد، با شيطنتش نقشهكشي ميكند، با عقلش هم حكم ميكند؛ در عين حال كه يك چيز بيشتر نيست و يكي است، «في وحدتها كل القوي»؛[5] در عين يگانگي، كثرت دارد. هر كدام كار خودشان را انجام ميدهند. حال اگر شرايط ظهور اسماي الهي به طور تام و كامل فراهم بشود، بهگونهاي كه همهي آن ظهورات الهي بر همين موزاييك هم منعكس بشود، ـ منتهي نه اين توانايي ديدن دارد و نه ما داريم و الا اين هم ديگر داردـ، همهي آن مظاهر تفصيلي اسماي الهي بر همهي مراتب متعدد قلب و نفس و بقيهي مراتب وجود ولي كامل آشكار شود، ـ قبلاً اينگونه بود كه آنچه كه در نفس بود، اجمال قلب بود، آنچه كه در قلب بود، اجمال روح بود و آنكه در روح بود، اجمال بالاتر، هر مرتبهاي هم تفصيل بالاتر بود. حال اگر بشود كه اين تعدد بهطور كلي برداشته شود،ـ يك حقيقت واحد مفصل در عين اجمال آشكار بشود، اين ميشود شب قدر.
(سؤال: اين قبلاًَ نبوده؟) امكان ندارد. اگر اينطور باشد، معنايش اين است كه ولي خدا وقتي ميخواهد شمشير بزند، [اگر] شمشيرش را به دهانش هم بگيرد، مانعي نداشته باشد. كامل به اين معنا نيست كه مثلاً وقتي ولي خدا صحبت ميكند، دهانش را بگيرد، با گوشهايش صحبت كند، اينكه كمال نيست. كمال در مرتبهي طبيعت اين است كه با دست بجنگند، با پا راه بروند، با گوش بشنوند، با چشم نگاه كنند، با زبان سخن بگويند، كمال اين است؛ اگر وارونه شود، نادرست است. كمال هر مرتبهاي متناسب با خودش است. مثلاً فرض كنيد كه ولي كامل [به] درون خانه رفته، شير آب را باز كند، ببيند راديو ميخواند، راديو را روشن كند، ببيند كه آب از دوش حمام ميآيد، دوش حمام را باز كند، كلاغها ميخوانند، اين كمال است؟ كمال طبيعت به اين است كه هر كدام از مجراي خود [باشد]. گفتن فقط بايد از اين طريق باشد، چنانكه شنيدن از طريق ديگري، ديدن از طريق ديگري. اين كمال جهان طبيعت است.
حال اگر احكام جهان طبيعت يا احكام مراتب پايينتر وجود ولي كامل در ضمن مراتب عاليتر يا بالاتر او محو و هلاك شود، آنچه كه بر قلبش نازل ميشد، حالا ديگر بر نفسش نازل ميشود، حالا ديگر بر بدنش نازل ميشود. يعني مراتبي كه بايد در عالم آخرت رخ دهد، «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم»،[6] [در عالم طبيعت رخ دهد]. اگر در عالم طبيعت كسي دستش را تكان ميدهد، دستش صحبت كند، آيا اين كمال است؟ ميخواهد بخوابد، بيدار ميشود، ميخواهد بيدار شود، بخوابد؛ يعني همه اين عالم به هم بريزد، [آيا اين] كمال است؟ كمال جهان طبيعت ويژهي خودش است، كمال نفس جهان طبيعت ويژهي خودش است. كمال بدن خاندان پیامبر (عليهم السلام) ويژهي كمال بدن آنهاست، كمالات نفس هم ويژهي نفس است.
بنابراين اگر بهطور معمول و متداول اينطور باشد كه نفس كار بدن را انجام دهد، بدن كارهاي ديگر، اين ديگر موجود طبيعي نخواهد بود. اين ديگر الگو و اسوه نيست، نميشود به آن اقتدا كرد. نميشود او جلو برود و بگويد پشت سر من بياييد. كسي ميتواند الگو باشد كه مرتبهي طبيعتش مثل مرتبه بقيه طبيعت، مرتبهي نفسش مثل بقيه باشد، قلبش، روحش ... ولو كاملتر ولي در عين حال بايد اينگونه باشد كه اگر كسي سنگي پرتاب كرد و به پيشاني پيامبر (صلي الله عليه و آله) خورد، او بايد احساس درد و رنج كند و الا اگر درد نداشته باشد، وقتي خورد، بگويد به به، چه كيفي داشت، چه لذتي برديم. به اين كه نميشود اقتدا كرد. وقتي ما ميرويم در جنگ شركت ميكنيم، مجروح ميشويم، داد و هوار ميكشيم، به كسي ميتوانيم اقتدا كنيم كه او هم وقتي مجروح ميشود، اعصابش كار ميكند.
در شب قدر قرار بر اين است كه ماوراي طبيعت يا مجموعهي مراتب عالي طبيعت در خود طبيعت ظهور پيدا كند.
--
پاسخ سؤالها:
درك شب قدر احكام ويژه و خاص خود را دارد كه برخي از اعمال و عبادات هم گفتهاند چه كار كنيد. منتها درك كردن شب قدر مخصوص شب 19 و 21 و 23 و 27 نيست. كسي كه ميخواهد شب قدر را درك كند، از روز عيد فطر بايد شروع كند. آن كارها و وظايفي كه دارد، انجام بدهد، وقتي به شب اول ماه مبارك رسيد، اين اعمال را شدت ببخشد، اعمال ـ نميگويم طاقت فرسا ولي ـ بسيار سخت و مشكلي را كه گفتند، اينها را انجام بدهد، بعد در يكي از شبهاي ماه رمضان شب قدر را درك ميكند.
عوامل متعددي در كار هست، ولي سهم اختياري ما مخصوص يك شب و دو شب نيست. يك بخش آن مربوط است به آنچه از پدران، مادران، اجداد و نياكانمان ارث برديم. آن مؤثر است ولي آن اندازه كه ارادهي ما و اين شرايط فعلي ما تأثير دارد، آنها تأثير ندارد. آنها را ميشود كمي ـ نه خيلي زياد ـكم و زياد كرد.
پينوشتها:
[1] سوره يس، آيه 82.
[2] سوره بقره، آيه30.
[3] سوره حجر، آيه 29؛ سوره ص، آيه 72.
[4] parapsychology؛ از واژه یونانی Para به معنای پهلو + psychology به معنای روانشناسی گرفته شده است. فراروانشناسی یا پاراسایکولوژی شاخهای از روانشناسی است که به مطالعه پدیدههای روانشناختی به ظاهر ماوراء الطبیعه میپردازد.
[5] شرح المنظومة، ج5، ص180.
[6] سوره يس، آيه 65.