مشكل تعريف
واژه انگليسي «Religion» از واژه لاتين «Reilgo» كه به معني ايمان نيك، شعاير و معاني مانند آن است، گرفته شده است و چنانكه در فرهنگ لغت فلسفه دين آمده است:[1] واژه «Religion» از ريشه يوناني
«Religare» كه به معني محكم بستن است، اخذ شده است. اين واژه نوعاً به نهادي اشاره دارد كه پيرواني دارد كه بهطور منظم براي عبادت گرد هم ميآيند و مجموعهاي از آموزههايي را ميپذيرند كه نوعي وابستگي فردي را به چيزي كه ماهيت غايي واقعيت است، ايجاد ميكند.
علاوه بر اشكال مشتركي كه بر همه تعاريف وارد است و پيشتر به آن اشاره شد، تعريف دين از اين جهت كمي پيچيدهتر است؛ زيرا تعريف اين واژه با مشكلاتي روبروست. همه تعاريفي كه ما با آنها روبرو شدهايم، دستكم يك نقص دارند.
برخي از آنها عقايد و اعمالي را خارج ميكنند كه بسياري از مردم از آنها بهعنوان امري ديني، با احساسات دفاع ميكنند. بهعنوان نمونه، برخي از تعاريف ممكن است اعتقاد به خداي شخصي يا برخي از نيروهاي فوق طبيعي را خارج كنند. برخي ديگر از تعاريف برخي اديان الحادي مانند بوديسم و شيطانپرستي ديني [2] را شامل ميشود كه چنين عقايدي ندارند. برخي وجود هرگونه موجود فراطبيعي و ارزشي را از تعريف دين بيرون دانستهاند و به گفته «جاول اليوت» [3] دين لازم نيست كه وجودي فراطبيعي را بپذيرد يا بدان ايمان داشته باشد، بلكه جايگاهي در آن اتخاذ ميكند. برعكس، برخي از اديان وجود يا دستكم ارزش جهاني را انكار ميكنند، ولي اين جايگاه را دارند. به نظر ما اين يكي از گستردهترين و عامترين تعاريفي است كه وجود دارد و در عين حال از چنين اشكالي پيراسته است.
برخي از تعاريف دين را با مسيحيت برابر ميدانند و بنابراين از هر سه نفر انسان، دو نفرشان را بيدين ميانگارند.
انواع تعريف دين
با نگاهي به تعريفهاي دين، ميتوان آن را به دو دسته ايجابي و سلبي تقسيم نمود، اگرچه تعريف سلبي آن مصداق چنداني ندارد.
1ـ تعريف سلبي دين
برخي براي تعريف دين اموري را در نظر گرفتهاند كه جنبههاي سلبي آن به حساب ميآيد. بهعنوان نمونه، گفتهاند بهجاي آنكه بگوييم دين چيست، بايد بگوييم دين چه چيزي نيست و دستكم آنچه از دين سلب ميشود يا بايد بشود را بايد از تعريف دين سلب كنيم. به نظر اينها:
1ـ دين را با توحيد نبايد برابر دانست.
2ـ دين را نبايد با دستورات اخلاقي كه از رفتار مؤمنان مراقبت ميكند، برابر دانست.
3ـ دين را نبايد ضرورتاً به اسطورههاي آفرينش[1] مربوط دانست.
4ـ دين را نبايد با ماوراي طبيعت همسان دانست.
2ـ تعريف ايجابي دين
هنگامي كه مردم بهطور جدي درباره دين انديشه ميكنند و به مطالعه تفاوتهاي دين ميپردازند، اشتياق دارند كه درباره حقيقت و ذات دين پرسشهايي مطرح كنند و بهعنوان نمونه بپرسند: ماهيت دين چيست؟ دين بهطور كلي مربوط به چيست؟ عنصر مشتركي كه همه اديان را به هم پيوند ميزند و سبب ميشود كه همه در مقوله واحدي قرار گيرند، چيست؟ فيلسوفان، متكلمان، دانشمندان و ديگران پاسخهاي متفاوتي را با توجه به علايق و ديدگاههاي متفاوت خود ارايه كردهاند.
پرسشهاي آنان از اين قبيل است:
اقسام مسايل كلامي
1ـ مسايل عقلي 2ـ مسايل نقلي
آن دسته از حقايق ديني كه بدون استناد به نقل نيز قابل فهم و اثبات است، مانند اثبات وجود خدا، توحيد، ضرورت نبوت و مانند آن، مسايل عقلي است. علمي كه به اين مسايل ميپردازد را كلام عقلي ميدانستند و آن دسته از مسايل و حقايق ديني كه بدون استناد به نقل، قابل فهم و اثبات نيست، مانند برزخ و ويژگيها و منازل آن، چگونگي قيامت، بهشت، جهنم، ملايكه و مانند آن، مسايل نقلي است. علمي كه به اين مسايل ميپردازد را كلام نقلي يا وحياني ميدانستند.
متكلمان جديد نيز مسايل كلامي را بر دو دسته تقسيم كردهاند كه از اين قرار است:
1ـ مسايل وحياني كلام 2ـ مسايل طبيعي كلام
آن دسته از حقايق ديني كه تنها از طريق وحي و الهام قابل فهم است و بدون آن، عقل از درك آن ناتوان است، يعني مسايل وحياني را «كلام وحياني»[1] ناميدهاند و آن دسته از مسايل ديني را كه عقل بدون استناد به وحي ميتواند بفهمد، يعني مسايل عقلي را «كلام طبيعي»[2] ناميدهاند.
وظايف فيلسوف دين
يكي از مهمترين وظايف فيلسوف دين، پژوهش پيرامون علل پيدايش عقايد و باورهاي ديني و بررسي فرضيهها و نظريههاي مربوط به آن است. تحقيق درباره ريشهها و منشأ دين بهمنظور يافتن عوامل مؤثر در پيدايش دين، وظيفه اساسي فيلسوف دين است؛ چيزي كه در كلام ناديده گرفته ميشود و يا بهعنوان امري مسلّم پذيرفته ميشود.
فرضيههاي متعددي در اين زمينه مطرح شده است، بهويژه فرضيههاي روانشناسانه و جامعهشناسانهاي وجود دارد كه هر كدام با تكيه بر پيشفرضهاي مورد نظر خود، به گمانهزني در اين زمينه ميپردازد. فيلسوف دين توجه ويژهاي به اين فرضيهها داشته، به نقد و بررسي و در برخي موارد مدلّل ساختن آن همت ميگمارد.
2ـ تحقيق پيرامون صدق و كذب گزارههاي ديني
پژوهش پيرامون درستي يا نادرستي انديشههاي ديني، بدون گرايش به دين معيّن. فيلسوف دين پس از يافتن عوامل پيدايش عقايد ديني، به جنبه صدق و كذب آن ميپردازد، بدينخاطر كه علت پيدايش و ريشههاي باورهاي ديني هرچه كه باشد، (خواه علل رواني داشته باشد و خواه علل اجتماعي و خواه معلول ضرورتهاي طبيعي مربوط به ساختار انسان و جهان باشد) ميتواند از جهت صدق يا كذب مورد بررسي قرار گيرد.