اشتیاق خاندان پیامبر مربوط به مراتب مختلف وجود ایشان است
انسان در مراتب مختلف وجودی، اشتیاقهای متفاوتی خواهد داشت. شوق آدمی در مرتبه طبیعت ، به آسایش تعلق دارد. اشتیاق به خوراک و پوشاک و هر آنچه که زمینه آسایش انسان را فراهم می کند، وجود دارد. در مرتبه نفس، آدمی مشتاق آرامش است و آنچه را که می طلبد آرامش است؛ نه آسایش. اگر زندگی و امکانات رفاهی آن به آرامش منجر شود، مطلوب و در غیر این صورت نامطلوب است. در مرتبه قلب اشتیاق و میل انسان به معرفت است. نه آسایش و نه آرامش را می طلبد. مگر اینکه این دو زمینه ساز کسب معرفت باشد تا مطلوب قرار گیرند. «معرفت» نه تنها آرامش را به دنبال ندارد، بلکه خود عین سوز و گداز و بی قراری است و چنان برغم و اندوه و اشک و آه انسان می افزاید که زندگی عرفی و طبیعی انسان، مورد تحوّل عمیق قرار می گیرد. در حالات و زندگی انبیا و اولیاء الهی، چه بسیار می بینیم که برای هدایت خلق خدا، در تب و تاب بوده و اشک می ریختند. این بدین سبب است که در این مرتبه، علاقه به آرامش وجود ندارد، زیرا در مرتبه ای فروتر، بدان دست یافته اند. در مرتبه و مقام روح، انسان گرایش و اشتیاق به انانیّت دارد. نه فقط می خواهد که خود را ببیند، بلکه فقط و فقط خود را می بیند و غیراز خویش چیزی را مشاهده نمی کند و سخنانی که به شطحیّات معروفند، در این مقام از سالک صادر می شود . چه بسا که خواهد گفت: «لیس فی الدّار غیری دیّار» یا «سبحانی ما اعظمُ شأنی» . اگر کسی که در مرتبه روح قرار دارد، چنین سخنانی بر زبان آورد، خبرش صادق است. زیرا به علّت کلیّت مقام روح و عدم تمایز بین موجودات، خارج از وجود خویش چیزی نمی بیند و کوس «انا الحق » سر می دهد. در این مرتبه برخی از صفات خدا، چون تکبّر الهی بروز می کند. از مراتب بالاتر از مرتبه روح، نامی و نشانی و اثری نیست، تا بتوان آن را در قالب الفاظ بشری ارایه کرد. با توجه به اینکه پس از طی شدن مرحله روحانیت، هر آنچه که غیب است عیان می شود، اگر اشتیاقي نيز وجود داشته باشد؛ اشتياق به عبودیت است، نه معرفت و انانیت، و در مرتبه ای اشتیاق به ربوبیت دارد. حاصل آنکه اگر دربارۀ انبیا و اولیاء، خصوصاً خاندان پاک پیامبر- صلوات الله و سلامه علیهم – از اشتیاق ایشان نسبت به امور دنیوی و اخروی، سخن گفته شده است؛ توجه داشته باشیم که این اشتیاق ها، مربوط به مراتب مختلف وجود ایشان است.
الهی رضاً برضاک و تسلیماً لامرک لا معبود سواک
جابربن عبدالله انصاری چنین روایت می کند: « امام محمدباقر- صلوات الله علیه – را زیارت کردم ، درحالیکه او کودک بود و من، پیری سالخورده » امام، از احوالات جابر جویا شدند. جابر چنین گفت: « فرزند رسول خدا ، هم اکنون در شرایطی هستم که مرگ را بیشتر از زندگی، بیماری را بیشتراز سلامتی، رنج و سختی را بیشتر از رفاه و آسودگی و فقر را بیشتر از ثروت می پسندم و دوست می دارم. » باید گفت غالب افراد در سنین آخر عمر خویش به این مرحله می رسند که با تجارب حاصل از عمرخود، به خوبی در می یابند که به غلط گمان می کردند اگر ثروت و سرمایه داشته باشند، خوش و خرم خواهند بود. به دنبال ثروت و جاه عمری می دوند و آن را می طلبند اما به خوشی و خرمی نمی رسند. گمان می کنند اگر سلامت بدنی داشته باشند، به رشد و کمال بیشتری می رسند، اما با گذشت عمر می بینند که جز دعوا، نزاع و تخلف از فرامین الهی، عملی انجام نداده اند. خیال می کنند اگر امکانات مالی داشته باشند، به فلان مرتبه و مقام و بزرگی خواهند رسید، اما در پایان عمر احساس خسارت و بی حاصلی می کنند و با خود می پندارند «کاش این مقدار از امکانات و نعمات را نیز نمی داشتم، چه بسا به این همه سختی و گرفتاری و قصور مبتلا نمیشدم و بار تکلیف خود را سبک تر می کردم.» در پاسخ جابر، امام باقر- صلوات الله وسلامه علیه –می فرماید: «ولی من اینگونه نیستم.» جابر سئوال کرد: «یابن رسول الله،پس تو چگونه هستی؟» آن امام معصوم فرمود: « من چنیینم که اگر خدا برایم سلامتی بپسندد و بخواهد، مشتاق سلامتی ام و آن را می خواهم، اگر برایم بیماری و کسالت را بپسندد، همان را طالبم، فقررا بخواهد، فقر را می پسندم، غذا را بپسندد، غذا را می خواهم.» به عبارت روشن تر، مضمون سخن ایشان چنین اشت: « اصلاً من پسندی از خودم ندارم. می پسندم آنچه را که خدا می پسندد.دو سلیقه و دو پسند نداریم زیرا دو تا نیستم تا دو چیز را انتخاب کنیم.» و این مقام، مقام انسان کامل و ولی کامل الهی است. جابر گفت: « جانم به قربان این خانواده که طفل کوچکشان نیز مثل بزرگشان، و در همان مرتبه از فهم و کمال و منزلت است.»
یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل ویکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل ویکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد